روزسوم محرم
1. عمر بن سعد" یک روز پس از ورود امام علیهالسلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار جنگجو از اهل کوفه وارد کربلا شد.1
2. امام حسین علیهالسلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع میشد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان کنند.2
3. در این روز "عمر بن سعد" مردی بنام "کثیر بن عبداللّه" ـ که مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیهالسلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبداللّه به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم.
هنگامی که وی نزدیک خیمهها رسید، "ابو ثمامه صیداوی" (همان مردی که در ظهر عاشورا وقت نماز را به امام یاد آور شد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیهالسلام بود. همینکه او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که میآید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیهالسلام برو. گفت: هرگز چنین نمیکنم.
ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشتکاری هستی و من نمیگذارم بر امام وارد شوی. او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمدهای؟ حضرت در جواب فرمود:
"مردم کوفه مرا دعوت کردهاند و پیمان بستهاند، بسوی کوفه میروم و اگر خوش ندارید بازمیگردم..3
*******
1. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص84.
2. مستدرک الوسایل، ج14، ص61؛ مجمع البحرین، ج5، ص461.
3. تاریخ طبری، ج5، ص410.
حدیث روز
امام زین العابدین علیه السلام به فرزندش (امام محمد باقر علیه السلام ) فرمود:
- فرزندم ! با پنج کس همنشینى و رفاقت مکن !
1- از همنشینى با ((دروغگو)) پرهیز کن ؛ زیرا او مطالب را برخلاف واقع نشان مى دهد. دور را نزدیک و نزدیک را به تو دور جلوه مى دهد.
2- از همنشینى با ((گناهکار و لاابالى )) بپرهیز؛ زیرا او تو را به بهاى یک لقمه یا کمتر از آن (مثلا به یک وعده لقمه ) مى فروشد.
3- از همنشینى با ((بخیل )) پرهیز نما؛ که او از کمک مالى به تو آن گاه که بسیار به او نیازمندى ، مضایقه مى کند. (در نیازمندترین وقتها، تو را یارى نمى کند.)
4- از همنشینى با ((احمق )) (کم عقل ) اجتناب کن ؛ زیرا او مى خواهد به تو سودى برساند ولى (بواسطه حماقتش ) به تو زیان مى رساند.
5- از همنشینى با((قاطع رحم )) (کسى که رشته خویشاوندى را مى برد) بپرهیز؛ که او در سه جاى قرآن مورد لعن و نفرین قرار گرفته است.
دوم محرم،سرزمین کربلا
طبق نقل مشهور و قوی کاروان حسینی، پـنـج شـنـبـه، روز دوم مـحـرم سـال 61 هـجـری در سـرزمـیـن کـربلا فرود آمد.[1] نـقـل شده که اسب امام حسین (ع) هنگام رسیدن به سرزمین کربلا از حرکت باز ایستاد و یک گام هم برنداشت. «حضرت پایین آمد و بر اسب دیگری نشست آن نیز یک گام بر نداشت. هـمین طور اسب ها را یکی پس از دیگری سوار می شد تا هفت اسب، همه همین گونه رفتار کردند. حضرت که چنین دید فرمود: ای مردم نام این زمین چیست؟
گفتند: زمین غاضریه
فرمود: آیا نام دیگری ندارد؟
گفتند: نینوایش خوانند.
فرمود: آیا نام دیگری ندارد؟
گفتند: ساحل فرات.
فرمود: آیا نام دیگری ندارد؟
گفتند: کربلایش خوانند.
در این هنگام حضرت نفس بلندی کشید و فرمود: سرزمین اندوه و گرفتاری! سپس فرمود: «فرود آیید. اینجا، بارانداز ما است. در اینجا خونهای ما ریخته می شود؛ به خدا سوگند در ایـنجا حریم ما شکسته می شود؛ به خدا سوگند، در اینجا مردان ما کشته می شوند. به خدا سوگند، در اینجا کودکان ما سر بریده می شوند. به خدا سوگند، در اینجا قبرهامان زیارت می شود. جدم رسول خدا (ص) مرا به این خاک وعده داد و در گفتار او خلاف نیست؛ آن گاه از اسب خویش پایین آمد.»[2] .
در روایـتی آمده است: سپس حسین (ع) فرمود: نام این زمین چیست؟ گفتند: کربلا و نینوا - نام روستایی است در آنجا -.
حـضـرت گـریـسـت و فرمود: کرب و بلاء (اندوه و گرفتاری)! ام سلمه به من خبر داد و گـفـت: جـبـرئیـل نـزد رسـول خـدا (ص) بـود و تـو بـا مـن بـودی. تـو گـریـسـتـی رسول خدا (ص) فرمود: فرزندم را واگذار. من رهایت کردم. حضرت تو را گرفت و بر دامـن خـود نـشـاند. آنگاه جبرئیل گفت: آیا دوستش می داری؟ گفت: آری. گفت: امت تو او را خواهند کشت! و گفت: اگر بخواهید خاک زمینی را که در آن کشته می شود نشانتان می دهم. گـفـت: آری؟ گـویـد: جـبرئیل بال خویش را بر زمین کربلا گسترد و آنجا را به پیامبر (ص) نشان داد.[3] .
هـنـگـامی که به حسین (ع) گفتند که اینجا زمین کربلا است، آن را بویید (در روایتی
آمده اسـت: مـشـتـی از آن بـرگـرفـت و بـویـیـد) و گـفـت: بـه خـدا سوگند این زمینی است که جبرئیل به رسول خدا (ص) خبر داد؛ و من در آن کشته می شوم![4] .
در روایـت ابـن اعـثم کوفی آمده است که چون امام (ع) در کربلا فرود آمد، رو به اصحاب کرد و گفت: آیا اینجا کربلا است؟
گفتند: آری.
آنـگـاه حـسـیـن بـه یـارانـش گـفـت: فـرود آیید، این جایگاه اندوه و گرفتاری است. اینجا مـنـزلگـاه هـمـراهـان مـا و مـحـل فـرود آمـدن بـار و بـنـه مـا و محل ریختن خونهای ما است!
آنـگـاه کـاروان فـرود آمـد و بـار و بـنه را در ناحیه ای از فرات پایین آورد. برای حسین و خـانـواده و فـرزنـدانـش چـادر زدنـد و خـویـشـاونـدانـش چـادرهـاشـان را در اطرافش به پا کردند.[5] .
در نقل ابن طاووس آمده است: چون به آنجا رسید گفت: نام این زمین چیست؟ گفتند: کربلا.
گـفـت: پـروردگـارا بـه تـو پـنـاه مـی جویم از اندوه و گرفتاری! سپس فرمود: اینجا مکان اندوه و گرفتاری است، فرود آیید. اینجا منزلگاه همراهان ما است.
ایـنـجـا مـحـل ریـخـتـه شـدن خـونهـای مـا اسـت و ایـنـجـا مـحـل قـبـرهـای مـا اسـت. ایـن را جـدم رسـول خـدا (ص) بـه مـن خـبـر داد: آنـگاه همگی فرود آمدند.[6] .
حر بن یزید ریاحی با هزار سوار پیش رفت تا در برابر حسین (ع) فرود آمد، سپس به عبیداللّه خبر داد که حسین (ع) در سرزمین کربلا فرود آمده است.[7] .
×××××××
پاورقی:1-تاریخ طبری،ج4،ص309-شیخ مفید(الارشاد،ص253)
2- مقتل الحسین،ابی مخنف،ص76-75
3و4 تذکره الخواص،ص225---5-الفتوح،ج5،ص140
6= اللهوف،ص35---7-الفتوح،ج5،ص150
فوکویاماوبازشناسی هویت شیعه
«فرانسیس فوکویاما» کتاب پایان تاریخ خود را در سه کنفرانس جهانی تورنتو، واشینگتن و اورشلیم ارائه کرد.
فوکویاما در کنفرانس اورشلیم با عنوان «بازشناسی هویّت شیعه» میگوید: شیعه، پرندهای است که افق پروازش خیلی بالاتر از تیرهای ماست. پرندهای که دو بال دارد: یک بال سبز و یک بال سرخ.
عاشورا و حماسة پر شکوه آن پدیدهای است که همواره رمز و راز نیروی پنهان و آشکار شیعیان و آزادی خواهان بوده است. قدرت این رمز و راز آن چنان است که دشمنان اسلام را همیشه در حیرت و شگفتی و سردرگمی فرو برده است. از همین رو، دشمنان، به ویژه صهیونیسم جهانی بر آنند تا با شبیهسازی و بهرهگیری از این واقعه، برای دنیای پوشالی و خیالی خود، جلوههای مقدّس و آسمانی بیافرینند. برای مثال، در سه کنفرانس جهانی تورنتو، واشینگتن و اورشلیم، «فرانسیس فوکویاما» کتاب پایان تاریخ خود را ارائه کرد. این کتاب در برابر کتاب برخورد تمدّنها اثر «ساموئل هانتینگتون» است.
فوکویاما مدّعی است که خرده تمدنها و فرهنگهای جزئی به دست فرهنگ غالب بلعیده میشوند و رسانهها، دنیا را به سمت دهکدة واحد پیش میبرند و به ناچار دنیا درگیر جنگی خانمانسوز خواهد شد. بنابراین، برای پیشگیری از این جنگ باید یکی را به عنوان کدخدایی بپذیریم و در ادامه ثابت میکند که کدخدا، امریکا است. فوکویاما میگوید: این نبرد حتمی است، ولی برندة آن غرب نخواهد بود و او با اسناد و مدارک ثابت میکند که برندة نبردِ آخرالزّمان، شیعیان هستند.
فوکویاما در کنفرانس اورشلیم با عنوان «بازشناسی هویّت شیعه» میگوید:
شیعه، پرندهای است که افق پروازش خیلی بالاتر از تیرهای ماست. پرندهای که دو بال دارد: یک بال سبز و یک بال سرخ.
او بال سبز این پرنده را مهدویّت و عدالت خواهی و بال سرخ را شهادتطلبی که ریشه در کربلا دارد و شیعه را فنا ناپذیر کرده است، معرفی میکند.
فوکویاما معتقد است شیعه بُعد سومی هم دارد که اهمیّتش بسیار است. او میگوید:
این پرنده، زرهی به نام ولایت پذیری به تن دارد و قدرتش با شهادت دو چندان میشود. شیعه، عنصری است که هر چه او را از بین میبرند، بیشتر میشود.
وی جنگ عراق و ایران را مثال میزند و میگوید:
اینها فاو را تسخیر کردهاند، میروند کربلا را هم بگیرند و این، یعنی فتح قدس، اگر کربلا را بگیرند، اینجا را هم قطعاً میگیرند.
او برای دفع این خطر پیشنهاد میکند با امتیاز دادن به ایران، جنگ را متوقّف کنید.
فوکویاما، مهندسی معکوسی را برای شیعه و مهندسی صحیحی را برای خودشان طراحی میکند و مینویسد:
مهندسی معکوس برای شیعیان این است که ابتدا ولایت فقیه را خط بزنید. تا این را خط نزنید، نمیتوانید به ساحت قدسی کربلا و مهدویّت تجاوز کنید... برای پیروزی بر یک ملّت باید میل مردم را تغییر داد... ابتدا ولایت فقیه را خط بزنید، در گام بعد، شهادت طلبی اینها را به رفاهطلبی تبدیل کنید. اگر این دو تا را خط زدید، خود به خود اندیشههای امام زمانی از جامعة شیعه رخت میبندد... شما بیایید برای غرب هم امام زمان و کربلا و ولی فقیه بتراشید.
فوکویاما برای این کار، مکتب جدیدی به نام اونجلیس عرضه کرد. مکتبی که قدمتش به 1987 میلادی بر میگردد. طرفداران این مکتب معتقدند عیسای ناصری خواهد آمد.
فوکویاما به آنها توصیه میکند در فیلمهایشان هر چه را شیعیان دربارة امام زمان میگویند، بر شخصیّت عیسای ناصری تطبیق بدهند. بر اساس دستور فوکویاما، فیلمهایی بر اساس مدل «روایت فتح» شهید آوینی، ساخته شد؛ با همان اسلوب متن و با به کارگیری مؤلّفههای احساسی برنامههای شهید آوینی، با همان تیپها و همان دیالوگها که شهید آوینی میگفت.
فیلم نجات سرباز رایان با محتوای تجلیل از مادر سه شهید؛ فیلم نبرد پرل هاربر با محتوای جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم؛ فیلم زمانی سرباز بودیم با تئوری بازسازی کربلا و بر اساس الگوی عملیّات کربلای 5؛ فیلم سقوط شاهین سیاه، بازسازی صحنةکربلا، فیلم جنگیر که در آن از نمادهای اسلامی شیعه استفاده شده بود.
نکته:
در تمامی این فیلمها، بر اساس نظریة فوکویاما، امام حسین(ع) و کربلا، یک طرف و سوی دیگر، شمر است. لباس هم بر اساس الگوی شیعی انتخاب شده است. لباس سربازان امریکایی، سبز رنگ و لباس سربازان مقابل، قرمز است ؛ آن هم به دلیل تقدّس این رنگ در آرمانهای شیعی. هنر پیشهها تا پایان فیلم ناشناختهاند و همچنین تا آخر فیلم فقط نقشهای قدسی بازی میکنند.
*******
ماهنامه موعود شماره 72
درس وفاداری
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصه جانسوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفاداری را
عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
گاه سردار علمدارم و گاهی سقا
گه بپاس حرمت گشت زنان، چون شیرم
بوته عشق تو کرده است مرا چون زرناب
دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم
گر مرا شور و جوانی و بهار عمر است
از خزان تو دگر ای گل زهرا پیرم
غیرتم گاه نهیبم زند از جا برخیز
لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم
تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم
آیت قهر بیان شد، ز لب شمشیرم
سایه پرچم تو کرد سرافراز مرا
عشق تو کرد عطا دولت عالمگیرم
کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام
شد در این قبلهی عشاق دوتا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من آنگه میرم
زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشم براه تیرم
ای قد و قامت تو معنی قد قامت من
ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودی بسجود
بیرکوع است نماز من و این تکبیرم
×××××××
شعر:ازحسان
ملاقات با امام زمان
مسجد جمکران جایگاه عشّاق و محلّ دیدار با امام زمان روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء است.
آیا می دانید این مسجد با عظمت و پر معنویّت چگونه ساخته شد؟ چرا پایگاه و مرکز ملاقات با حضرت بقیّة اللّه (علیه السّلام) گردید؟! این مسجد بیش از هزار سال قبل، به عنوان دفتری برای آنکه یک روزی در قم حوزه علمیه تشکیل می شود و باید نوکران و جیره خواران آن حضرت در جائی با آن آقا ملاقات روحی و معنوی داشته باشند و عرض ارادت کنند افتتاح گردید.
امروز این مسجد، بزرگترین محلّی است که مردم تنها به یاد امام عصر عجّل اللّه تعالی له الفرج در آن جمع می شوند و از آن سرور، حاجت می گیرند.
اگر بخواهیم تنها تشرّفات و ملاقاتهائی که در این مسجد مقدّس رخ داده، بنویسیم شاید صدها جریان و حکایت جمع آوری شود ولی چه کنم که بعضی از آنها را صاحبانش راضی نبودند که نقل کنم و بعضی چون مربوط به زندگی خصوصی شان بود نمی توانستم افشاء نمایم و بعضی جزء اسرار آل محمّد (علیهم السّلام) بوده که نباید آشکار شود. و بالاخره بعضی از آنها هضمش برای مردم کم استعداد مشکل بود که باور کنند. به هر حال این مسجد که امروز مورد توجّه زوّار است و تا چند سال قبل مکرّر اتّفاق می افتاد که حتّی شبهای جمعه، جز چند نفر معدودی در آن بیتوته نمی کردند، میعادگاه یاران و دوستان و خدمتگزاران حضرت بقیّة اللّه ارواحنا فداه می باشد.
ضمنا باید متذکّر این نکته شد، که بعضی از دشمنان دانا، یا دوستان نادان که می خواهند اهمیّت این مسجد مقدّس را تضعیف کنند می گویند:
این جریان در خواب واقع شده و حسن بن مُثله این مطالب را در خواب می دیده است، ولی در تمام کتابهائی که این حکایت را نوشته اند تصریح شده که جریان در بیداری واقع شده و هیچ قسمتش در خواب نبوده است.
اصل قضیه این است
در کتاب بحارالانوار جلد 53 صفحه 230 و کتاب تاریخ قم و کتاب مونس؟ الحزین و کتاب نجم الثاقب نقل شده است.
شیخ عفیف و صالح حسن بن مُثله جمکرانی فرمود:
من در شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال 393 [1] .
هجری قمری در منزل خود در قریه جمکران خوابیده بودم، ناگهان در نیمه های شب، جمعی به درِ خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند:
برخیز که حضرت بقیّة اللّه امام مهدی (علیه السّلام) تو را می خواهند.
من از خواب برخاستم و آماده می شدم که در خدمتشان به محضر حضرت ولیّ عصر (علیه السّلام) برسم و خواستم در آن تاریکی پیراهنم را بردارم، گویا اشتباه کرده بودم و پیراهن دیگری را برمی داشتم و می خواستم بپوشم، که از خارج منزل از همان جمعیّت صدائی آمد که به من می گفت:
آن پیراهن تو نیست، به تن مکن! تا آنکه پیراهن خودم را برداشتم و پوشیدم، باز خواستم شلوارم را بپوشم، دوباره صدائی از خارج منزل آمد که:
آن شلوار تو نیست، نپوش! من آن شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشتم و پوشیدم.
و بالاخره دنبال کلید درِ منزل می گشتم، که در را باز کنم و بیرون بروم، صدائی از همانجا آمد، که می گفتند:
درِ منزل باز است، احتیاجی به کلید نیست.
وقتی به درِ خانه آمدم، دیدم جمعی از بزرگان ایستاده اند و منتظر من هستند! به آنها سلام کردم، آنها جواب دادند و به من مرحبا گفتند.
من در خدمت آنها به همان جائی که الا ن مسجد جمکران است، رفتم.
خوب نگاه کردم، دیدم در آن بیابان تختی گذاشته شده و روی آن تخت فرشی افتاده و بالشهائی گذاشته شده و جوانی تقریبا سی ساله بر آن بالشها تکیه کرده و پیرمردی در خدمتش نشسته و کتابی در دست گرفته و برای آن جوان می خواند و بیشتر از شصت نفر در اطراف آن تخت مشغول نمازند! این افراد بعضی لباس سفید دارند و بعضی لباسهایشان سبز است.
آن پیرمرد که حضرت خضر (علیه السّلام) بود مرا در خدمت آن جوان که حضرت بقیّة اللّه ارواحنا فداه بود، نشاند و آن حضرت مرا به نام خودم صدا زد و فرمود:
حسن مُثله می روی به حسن مسلم می گوئی تو چند سال است، که این زمین را آباد کرده و در آن زراعت می کنی. از این به بعد دیگر حقّ نداری در این زمین زراعت کنی و آنچه تا به حال از این زمین استفاده کرده ای باید بدهی تا در روی این زمین مسجدی بنا کنیم! و به حسن مسلم بگو:
این زمین شریفی است، خدای تعالی این زمین را بر زمینهای دیگر برگزیده است و چون تو این زمین را ضمیمه زمین خود کرده ای خدای تعالی دو پسر جوان تو را از تو گرفت ولی تو تنبیه نشدی و اگر از این کار دست نکشی خدا تو را به عذابی مبتلا کند که فکرش را نکرده باشی.
من گفتم:
ای سیّد و مولای من! باید نشانه ای داشته باشم، تا مردم حرف مرا قبول کنند و الاّ مرا تکذیب خواهند کرد.
فرمود:
ما برای تو نشانه ای قرار می دهیم، تو سفارش ما را برسان و به نزد سیّد ابوالحسن برو و بگو:
با تو بیاید و آن مرد را حاضر کند و منافع سالهای گذشته این زمین را از او بگیرد و بدهد، تا مسجد را بنا کنند و بقیّه مخارج مسجد هم از رهق به ناحیه اردهال که مِلک ما است [2] .
بیاورد و مسجد را تمام کنند و نصف رهق را وقف این مسجد کردیم تا هر سال درآمد آن را برای تعمیرات و مخارج مسجد بیاورند و مصرف کنند.
و به مردم بگو:
به این مسجد توجّه و رغبت زیادی داشته باشند و آن را عزیز دارند و بگو:
اینجا چهار رکعت نماز بخوانند، که دو رکعت اوّل به عنوان تحیّت مسجد است، به این ترتیب:
در هر رکعت بعد از حمد هفت مرتبه قُلْ هُوَاللّ هُ اَحَدُ و تسبیح رکوعها و سجودها هر یک هفت مرتبه است.
و دو رکعت دوّم را به نیّت نماز صاحب الزّمان (علیه السّلام) بخوانند، به این ترتیب در هر رکعت در سوره حمد جمله اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ را صدبار بگویند و تسبیح رکوعها و سجودها را نیز هفت مرتبه تکرار کنند و نماز را سلام دهند بعد از نماز تسبیح حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) را بگویند و سپس سر به سجده گذارند و صد مرتبه صلوات بر پیغمبر و آلش بفرستند سپس فرمود:
فمن صلّی هما فکانّما صلّی فی البیت العتیق یعنی:
کسی که این دو نماز را در اینجا بخواند، مثل کسی است، که در کعبه نماز خوانده است.
وقتی این سخنان را شنیدم با خودم گفتم:
که محلّ مسجدی که متعلّق به حضرت صاحب الزّمان (علیه السّلام) است همان جائی است، که آن جوان با چهار بالش نشسته است.
به هر حال حضرت بقیّة اللّه (علیه السّلام) به من اشاره فرمودند که:
مرخّصی، من از خدمتش مرخّص شدم، وقتی مقداری راه به طرف منزلم در جمکران رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند:
در گله گوسفندان جعفر کاشانی چوپان بُزی است که تو باید آن را بخری، اگر مردم ده جمکران پولش را دادند بخر و اگر هم آنها پولش را ندادند، باز هم از پول خودت آن بُز را بخر و فردا شب که شب هیجدهم ماه مبارک رمضان است، آن بُز را در اینجا بکش و گوشتش را اگر به هر بیماری که مرضش سخت باشد و یا هر علّت دیگری که داشته باشد، بدهی خدای تعالی او را شفا می دهد و آن بُز ابلق، موهای زیادی دارد و هفت علامت در او هست که سه علامت در طرفی و چهار علامت دیگر در طرف دیگر او است.
باز من مرخّص شدم و رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند:
ما هفتاد روز، یا هفت روز دیگر در اینجا هستیم (اگر بر هفت روز حمل کنی شب بیست و سوّم می شود و شب قدر است و اگر بر هفتاد روز حمل کنی شب بیست و پنجم ذیقعده است، که شب بسیار بزرگی است).
به هر حال مرتبه سوّم از خدمتشان مرخّص شدم و به منزل رفتم و تا صبح در فکر این جریان بودم صبح نمازم را خواندم و به نزد علی المنذر رفتم و قصّه را برای او نقل کردم و علامتی که از امام زمان (علیه السّلام) باقی مانده بود در محلّ مسجد فعلی زنجیرها و میخهائی بود که در آنجا ظاهر بود دیدیم، سپس با هم خدمت سیّد ابوالحسن الرّضا رفتیم وقتی به درِ خانه آن سیّد جلیل رسیدیم، دیدیم اوّل از من پرسیدند:
تو اهل جمکرانی؟ گفتم:
بله.
گفتند:
سیّد ابوالحسن از سحرگاه منتظر شما است.
من خدمتش رسیدم سلام کردم، جواب خوبی به من داد و به من احترام گذاشت و قبل از آنکه من چیزی بگویم فرمود:
ای حسن مُثله! شب گذشته در عالم رؤ یا شخصی به من گفت:
مردی از جمکران به نام حسن مُثله نزد تو می آید، هر چه گفت حرفش را قبول کن و به او اعتماد نما که سخن او سخن ما است و باید حرف او را رد نکنی من از خواب بیدار شدم و از آن ساعت تا به حال منتظر تو هستم! من جریان را مشروحا به ایشان گفتم.
او دستور داد اسبها را زین کنند و ما سوار شدیم و با هم حرکت کردیم و به نزدیک ده جمکران رسیدیم جعفر چوپان را دیدیم که با گله گوسفندانش؟ در کنار راه بود من میان گوسفندان او رفتم، دیدم آن بُز با جمیع خصوصیّاتی که فرموده بودند در عقب گله گوسفندان می آید آن را گرفتم و تصمیم داشتم پول آن را بدهم و بُز را ببرم. جعفر چوپان قسم خورد که من تا به امروز این بُز را در میان گوسفندانم ندیده بودم و امروز هم هر چه خواستم او را بگیرم نتوانستم ولی نزد شما آمد و آن را گرفتید و این بُز مال من نیست! من بُز را به محلّ مسجد فعلی بردم و او را طبق دستوری که فرموده بودند کشتم و سیّد ابوالحسن الرّضا دستور فرمودند که:
حسن مسلم را حاضر کنند و مطلب را به او فرمودند و او هم منافع سالهای گذشته زمین را پرداخت و زمین مسجد را تحویل داد.
مسجد را ساختند و سقف آن را با چوب پوشانیدند و سیّد ابوالحسن الرّضا آن زنجیرها و میخهائی که در آن زمین باقی مانده بود، در منزل خود گذاشت و به وسیله آن بیمارها شفا پیدا می کردند.
من هم از گوشت آن بز به هر مریضی که دادم شفا یافت.
سیّد ابوالحسن الرّضا آن زنجیرها و میخها را در صندوقی گذاشته بود و ظاهرا بعد از وفاتش وقتی فرزندانش می روند که مریضی را با آنها استشفاء کنند، می بینند که مفقود شده است! (این بود قضیه ساختمان مسجد جمکران) نماز حاجت مرحوم حاجی نوری در کتاب نجم الثّاقب و شیخ طبرسی در کتاب کنوزالنّجاة، روایت کرده که از ناحیه مقدّسه حضرت بقیّة اللّه ارواحنا فداه این دستورالعمل را برای کسانی که حاجتی نزد خدا دارند و یا از اذیّت کسی می ترسند صادر کرده اند.
بعد از نیمه شب جمعه غسل کند و در جای نماز خود بایستد و دو رکعت نماز بخواند و کلمه اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ را صد مرتبه در هر رکعت تکرار کند و بعد سوره قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدْ را قرائت کند و در رکوعها سبحان ربی العظیم و بحمده را هفت مرتبه بگوید و در سجده ها سبحان ربی الاعلی و بحمده را نیز هفت مرتبه بگوید و بعد از نماز این دعا را بخواند:
اَللّهُمَّ اِنْ اَطَعْتُکَ فَالَْمحْمِدَةُ لَکَ وَ اِنْ عَصَیْتُکَ فَالْحُجَّةُ لَکَ مِنْکَ الرَّوحُ وَ مِنْکَ الْفَرَجُ سُبْح انَ مَنْ اَنْعَمَ وَ شَکَرَ سُبْح انَ مَنْ قَدَّرَ وَ غَفَرَ اَللّهُمَّ اِنْ کُنْتَ عَصَیْتُکَ فَاِنّی قَدْ اَطَعْتُکَ فی اَحَبِّ الاَْشْیاءِ اِلَیْکَ وَ هُوَ الاْیمانُ بِکَ لَمْ اَتَّخِذَ لَکَ وَلَدا وَلَمْ اَدْعُ لَکَ شَریکا مَنّا مِنْکَ بِهِ عَلَیَّ لا مَنَّاً مِنّی بِهِ عَلَیْکَ وَ قَدْ عَصَیْتُکَ یا اِلهی عَلی غَیْرِ وَجْهِ الْمُک ابَرَةٌ وَ الْخُرُوجُ عَنْ عُبُودِیَّتِکَ وَلاَ الْجُحُودِ لِرُبُوبِیَّتِکَ وَ لکِنْ اَطَعْتُ هَوایَ وَ اَزَلَّنی الشَّیْطانُ فَلَکَ الْحُجَّةُ عَلیّ وَ الْبَیانُ فَاِنْ تُعَذِّبْنی فَبِذُنُوبی غَیْرُ ظالِمٍ لی وَ اِنْ تَغْفِرْلی وَ تَرْحَمَنی فَاِنَّکَ جَوادٌ کَریمٌ.
بعد از آن تا نفس او وفا کند یا کریم و یا کریم را مکرّر بگوید.
بعد از آن بگوید:
یا آمِناً مِنْ کُلِّ شَیءً وَ کُلُّ شَئٍ مِنْکَ خائِفٌ حَذِرٌ اَسْئَلُکَ بِاَمْنِکَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ خَوْفِ کُلِّ شَیْءٍ مِنْکَ اَنْ تُصَلِّی عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُعْطِیَنی اَماناً لِنَفْسی وَ اَهْلی وَ وَلَدی وَ سائِرُ ما اَنْعَمْتَ بِهِ عَلَیَّ حَتّی لا اَخافَ وَلا اَخْذَرَ مِنْ شَیْءٍ اَبْدًا اِنَّکَ عَلی کُلُّ شَیْءٍ قَدیرٌ وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ یا کافِیَ اِبْراهیمَ نُمْرُودْ وَ یا کافِیَ مُوسی فِرْعَوْنَ اَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلّی عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدْ وَ اَنْ تَکْفِیَنی شَرَّ (فُلانِ ابْن فُلانِ) و به جای فلان بن فلان اسم دشمن و اسم پدرش را که از اذیّتش می ترسد ببرد خدای تعالی حاجت او را برآورده می کند. [3]
*******
پاورقی:1-مطابق باسوم مرداد382وهمزمان با20ِژوئیه1003میلادی 2-رهق اسم قریه ای بوده که دراطراف اردهال است. 3-نمازامام زمان(عج)درشبجمعه(مفاتیح الجنان،ص469درحاشیه ونجم الثاقب) منبع:کتاب ملاقات باامام زمان(عج)
هدف امام حسین(ع)درنهضت عاشورا«2»
اصلاح مفاسد
در وصیتی که آن حضرت برای برادرشان محمد حنفیّه مرقوم فرمودند، جملهی معروفی است که میفرمایند:«اِنّی لِمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً»[1] یعنی من نه برای گردش و تفریح از مدینه بیرون میروم و نه برای این که فسادی در زمین راه بیندازم و ظلمی بکنم«وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ فی أُمَّةِ جَدّی صلی الله علیهو آله»فقط برای اصلاح در امت جدم خروج میکنم. اگر دقت کنیم، در تعبیر«لِطَلِب الْاِصْلاح»نکتهای وجود دارد. امام (ع) نفرمود:«انما خرجت للاصلاح»؛ بلکه فرمود:«اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاح»یعنی من در جستجو و در پی اصلاح هستم. نظیر این تعبیر در سخنرانی امام (ع) برای نخبگان و علما هم هست که فرموده بودند:«وَ لکِنْ لِنُرِیَ اْلَمعالِمَ مِنْ دینِکَ وَ نُظْهِرَ اْلاِصْلاحَ فی بِلادِک» [2] این خطبه زمانی ایراد شد که هنوز صحبت از خروج و مبارزه با یزید مطرح نبود. امام (ع) در آخر این خطبه دعا میکنند و خطاب به خدای متعال میگویند: پروردگارا! تو میدانی که هدف ما از این فعالیتهای سیاسی جز این نیست که معالم دین تو و معیارهای اسلامی را به مردم نشان دهیم؛ یعنی نشان دهیم دین چیست و نشانههای آن کدام است و چگونه و با چه معیاری میتوان افراد دیندار و افراد بیدین را شناخت؟ و نیز هدف ما این است که اصلاح را در بلاد تو ظاهر کنیم. کلمه «نُظْهِر» دو معنی میتواند داشته باشد؛ اول این که یعنی روشن کنیم اصلاح چیست، و دیگر آن که یعنی اصلاح را تحقق بخشیم و بر فساد، ظاهر و غالب گردانیم.
××××××
پاورقی:1و2- بحارالانوار،ج44،ص329،باب37،روایت2
منبع:کتاب آذرخشی دیگرازآسمان کربلا
& حدیث روز&
امیر المومنین علیه السلام فرمود :در زمان فتنه همچون بچه شتری باش که نه پشتی داردازاو سواری بگیرند ونهپستانی تا او را بدوشند.
هدف امام حسین(ع)درنهضت عاشورا
سؤال: نهضت حضرت امام حسین علیه السلام برای چه بود؟
جواب: نهضت خونین حضرت سیّدالشهدا علیه السلام برای احیای دین اسلام بود، زیرا این دین الهی با نقشههای شوم و شیطانی بنیامیّه در خطر نابودی قرار گرفته بود که آن حضرت با خون مبارک خود درخت دین را آبیاری و اهداف بنیامیّه را ریشهکن نمود.
سؤال: «دین» یعنی چه؟
جواب: به راه و روشی که انسانها را به سعادت دنیا وآخرت برساند «دین» میگویند و خود مشتمل بر سه امر است:
1ـ عقیده
2ـ گفتار
3ـ کردار
سؤال: «عقیده» چیست؟
جواب: «عقیده» به معنای پذیرفتن اصول دین است که شامل:
«توحید، عدل، نبوّت، امامت و معاد» میباشد.
سؤال: مراد از «گفتار» چیست؟
جواب: گواهی دادن به یگانگی خداوند متعال و رسالت پیامبر اسلام حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و اعتراف به امامت ائمّه طاهرین علیهم السلام که این انوار مقدّسه عبارتند از:
1) حضرت امیرالمؤمنین علی بنابیطالب علیه السلام.
2) حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام.
3) حضرت امام حسین علیه السلام.
4) حضرت امام زین العابدین علیه السلام.
5) حضرت امام محمّد باقر علیه السلام.
6) حضرت امام جعفر صادق علیه السلام.
7) حضرت امام موسی کاظم علیه السلام.
8) حضرت امام رضا علیه السلام.
9) حضرت امام جواد علیه السلام.
10) حضرت امام هادی علیه السلام.
11) حضرت امام حسن عسکری علیه السلام.
12) حضرت امام عصر حجّة بنالحسن المهدی عَجَّلَ اللَّهُتَعَالَیَ فَرَجَهُ الشَّرِیف.
همچنین اعتراف و اقرار به مقام عصمت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها.
سؤال: مراد از «کردار» چیست؟
جواب: پایبند بودن انسان به تمام دستورات الهی بدین ترتیب که واجبات را به جا آورده و محرّمات را ترک نماید و بهتر آن است که مستحبّات را انجام داده و مکروهات را رها کند و در انجام مباحات مخیّر است.
سؤال: آیا ملتزم بودن به «عقیده، گفتار و کردار» فایده و اثری هم دارد؟
جواب: بهترین و خوشایندترین ثمره و اثر را که سعادت در دنیا و فلاح و رستگاری در آخرت است، به دنبال دارد.1
××××××
پاورقی:1-کتاب اسراری ازنهضت امام حسین(ع)
&داستان دوستان&
اباصالح! بیا درمانده ام من
علامه مجلسی (ع) می فرماید:
مرد شریف و صالحی را می شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرف شده است، و در میان مردم مشهور است که طی الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم.
او گفت: یک سال با کاروانی به طرف مکه به راه افتادم. حدود هفت یا نه منزل بیش تر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلل کرده ، از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمی شد، راه را گم کردم، حیران و سرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر من غالب شد که از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم.
[ ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان (ع) افتادم و] فریاد زدم: یا ابا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت کند!
درهمین حال، از دور شبحی به نظرم رسید، به او خیره شدم و با کمال ناباوری دیدم که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارم ایستاد، جوانی بود گندم گون و زیبا با لباسی پاکیزه بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت.
سلام کردم. او نیز پاسخ مرا به نیکی ادا نمود.
فرمود: تشنه ای؟
گفتم: آری. اگر امکان دارد، کمی آب از آن مشک مرحمت بفرمایید!
او مشک آب را به من داد و من آب نوشیدم.
آنگاه فرمود: می خواهی به قافله برسی؟
گفتم: آری.
او نیز مرا بر ترک شتر خویش سوار نمود و به طرف مکه به راه افتاد. من عادت داشتم که هر روز دعای" حرز یمانی" را قرائت کنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من بر می گشت و می فرمود: این طور بخوان!
چیزی نگذشت که به من فرمود: این جا را می شناسی؟
نگاه کردم، دیدم در حومه شهر مکه هستم، گفتم: آری می شناسم.
فرمود : پس پیاده شو!
منپیاده شدم برگشتم او را ببینم ناگاه از نظرم ناپدید شد، متوجه شدم که او قائم آلمحمد(ص) است. از گذشته خود پشیمان شدم، و از اینکه او را نشناختم و از او جدا شدهبودم، بسیار متاسف و ناراحت بودم.
پس از هفت روز، کاروان ما به مکه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجب نمودند. زیرا یقین کرده بودند که من جان سالم به در نخواهم برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که من طی الارض دارم.
********
منبع:بحار الانوار، ج 52، صص 175 و 176