حدیث روز
قال الحسن مجتبی (علیه السّلام):
«فی المائدة اثنتی عشرة خصلة یجب علی کلّ مسلم ان یعرفها اربع منها فرض و اربع منها سنة و اربع منها تأدیب فامّا الفرض فالمعرفة و الرضا و التسمیة و الشکر و امّا السنة فالوضوء قبل الطعام و الجلوس علی الجانب الایسر و الاکل به ثلاث اصابع و سعق الاصابع و امّا التأدیب فالاکل مما یلیک و تصغیر اللقمه و المضغ الشدید و قلّة النظر فی وجوه النّاس». [1] .
یعنی بر هر مسلمانی لازم است که سر سفره دوازده دستور را عملی کنند که چهار دستور آن واجب است و چهار دستور آن سنّت و مستحب است و چهار دستور دیگر ادب است.
امّا آنچه فرض و واجب است این است که: اوّلا باید غذا و طعامت را بشناسی و بدانی آیا حلال است یا حرام و آیا برای بدنت مضر است یا مفید. دوّم باید به آنچه خدا روزیت کرده راضی باشی. سوّم «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» بگوئی. و چهارم آنکه شکر نعمت الهی را بنمائی.
امّا آنچه مستحب است: اوّل وضو و شستشوی دستها قبل از غذا است. دوّم نشستن در وقت غذا خوردن در حالی که به طرف چپ تکیه کرده باشد. سوّم آنکه با سه انگشت غذا بخورد اگر با دست غذا می خورد (و تمام دستت را آلوده نکنی) چهارم لیسیدن انگشتها و نگذاشتن آنکه انگشتها آلوده بماند.
امّا آنچه از ادب سفره است این است که:از جلوی خودت غذا بخوری و لقمه را کوچک برداری و خوب بجوی و کمتر به صورت دیگران نگاه کنی.
×××××
پاورقی:1- بحارالانوار،ج 66 ، ص413
وصایای جالب و آموزندهی امام حسن (ع) به جناده
جنادة بن ابیامیه گوید: در آن بیماری که امام حسن (ع) به دنبال آن از دنیا رحلت فرمود: به دیدار آن حضرت رفتم و در پیش روی آن حضرت طشتی بود پر از خون که در اثر زهر معاویه لعنة الله آن خونها در طشت ریخته بود. من که آن حضرت را به آن حال مشاهده کردم عرض کردم: ای مولای من چرا معالجه نمیکنید؟
در پاسخ فرمود:
«یا عبدالله بماذا اعالج الموت»؟
(ای بندهی خدا مرگ را به چه چیز درمان کنم؟)
من که این سخن را شنیدم گفتم:
«انا لله و انا الیه راجعون»
در این وقت آن بزرگوار به من رو کرده، فرمود:
«والله لقد عهد الینا رسول الله صلی الله علیه و آله ان هذا الامر یملکه اثناعشر اماما من ولد علی و فاطمة، ما منا الا مسموم او مقتول، ثم رفعت الطست و بکی صلوات الله علیه و آله»
(به خدا سوگند رسول خدا (ص) به ما سفارش فرموده که این امر خلافت را دوازده نفر امام از فرزندان علی و فاطمه مالک گردند، و هیچ یک از ما نیست جز آنکه یا مسموم گردد و یا کشته شود، آنگاه طشت را برداشتند و آن حضرت گریست.)
جناده گوید: من عرض کردم: ای فرزند رسول خدا مرا موعظه کن!
فرمود: آری.
«استعد لسفرک، و حصل زادک قبل حلول أجلک …… ».
(خود را برای سفری که در پیش داری آماده کن و توشهی خود را تهیه کن پیش از آنکه اجل تو فرارسد، و بدانکه تو دنیا را میطلبی و مرگ نیز تو را طلب میکند، و اندوه آن روزت را که نرسیده بر آن روزی که در آن هستی بار مکن، و بدان که تو چیزی از مال را که بیش از روزی توست به دست نمیآوری جز آنکه نسبت به آن خزینه دار دیگری هستی.
و بدانکه در حلال مال دنیا حساب است و در حرام آن کیفر و عقاب، و در شبهه ناکهای آن نیز عتاب و سرزنش، پس دنیا را به منزلهی گوشت مرداری قرار ده (که فقط در مورد اضطرار و ناچاری از آن برگیری) و از آن به مقداری که تو را کفایت کند برگیر، پس اگر آن مقدار حلال بود که تو در آن زهد ورزیدهای، و اگر حرام بود که وزر و گناهی در آن مقدار بر تو نیست، چون همانند آن است (که در وقت اضطرار) از مردار گرفتهای، و اگر عتابی هم باشد اندک است.
و برای دنیای خود به گونهای کار کن که گویا همیشه زندگی میکنی، و برای آخرتت به گونهای کار کن که گویا فردا خواهی مرد، و اگر عزتی خواهی بدون وسیلهی فامیل و بزرگی، و هیبتی خواهی بیآنکه از طریق سلطنت باشد، پس خود را از خواری و ذلت نافرمانی و معصیت خداوند به عزت و بزرگی اطاعت پروردگار عزوجل درآور.
و اگر حاجت و نیازی تو را به مصاحبت مردان مجبور کرد (و ناچار شدی تا دوستی و مصاحبی برای خود بگیری) پس با کسی مصاحبت کن که چون مصاحب او گشتی (مصاحبت او) تو را بیاراید (نه آنکه سبب شرمساری تو گردد) و هر گاه خدمت او را کردی تو را بپوشاند، واگر از او کمکی درخواست کردی کمک کند، و اگر سخنی گفتی گفتارت را تصدیق کند، و اگر حمله افکندی پشتت را محکم کند، و اگر دست کمک به سویش دراز کردی تو را مدد کند، واگر شکستی در کار تو پیدا شد آن را برطرف سازد، و اگر کار نیکی از تو دید آن را فراموش نکند و به حساب آرد، و اگر از او درخواستی کردی به تو بدهد، و اگر به زبان نیاوردی او آغاز کند، و اگر مصیبت دردناکی به او روآورد، تو را ناراحت کند.
کسیکه از ناحیهی او به تو گزندی نرسد، و راهها از سوی او بر تو پراکنده نشود، و در برابر مشکلات زندگی دست از یاری تو بر ندارد، و اگر بر سر تقسیم چیزی با هم به نزاع برخاستید، تو را بر خویشتن مقدم دارد.)
جنادة گوید: در این وقت نفس امام (ع) به شماره افتاد و رنگ مبارکش زرد شد به طوری که من ترسیدم، و بر آن بزرگوار بیمناک گشتم، که دیدم حسین (ع) و اسود بن اسد داخل شدند و حسین (ع) خود را بر روی بستر آن حضرت انداخت و سر و صورت او را بوسید، و شروع کردند آهسته با یکدیگر گفتند.
ابوالاسود گفت: «انا لله...» حسن (ع) خبر از مرگ خود میدهد![1] .
××××××
پاورقی:1- بحارالانوار،ج44،ص138-140— الانصاف ،ص121
زهر کشنده
«زهر کشندهای را که معاویه از پادشاه روم طلب کرد و برای جعده فرستاد»
طبرسی در کتاب احتجاج از سالم بن ابیالجعد از امام حسن (ع) روایت کرده که فرمود:
به من خبر رسیده که معاویه به پادشاه روم نامهای نوشته و خواسته است تا زهری کشنده برای او بفرستد، و پادشاه روم در پاسخ او نوشته: دین و آیین ما چنین اجازهای به ما نمیدهد که در کشتن کسیکه با ما نمیجنگد کمک کنیم!
و معاویه در پاسخ او نوشته: این مردی را که من میخواهم بکشم فرزند همان مردی است که در سرزمین تهامه خروج کرد، و او اینک قیام کرده، میخواهد سلطنت پدر خود را بازستاند، و من میخواهم دسیسهای کرده و این زهر را به وسیلهی کسی به خورد او بدهم و بندگان و شهرها را از او آسوده سازم!
و همراه این نامه هدایایی نیز برای پادشاه روم فرستاده، و پادشاه روم و نیز تحت شرایطی این سم را برای او فرستاده است.[1] .
و از مروج الذهب نقل شده که معاویه آن سم کشنده را برای مروان بن حکم فرستاد و به او دستور داد آن زهر را به جعده بدهد، و وعدهی همسری یزید و یک صد هزار درهم پول نیز به او داد تا این جنایت را انجام دهد...
امام روزه بود
و بنا بر نقل راوندی در خرائج، جعده زهر را در شیری ریخت، و امام حسن (ع) در آن روز روزه بود، و روز گرمی هم بود، و چون به خانه بازگشت و هنگام افطار شد، جعده آن شربت شیر مسموم را نزد آن حضرت آورد، و امام (ع) آن را نوشید، و چون احساس زهر را کرد فرمود: ای دشمن خدا مرا کشتی، خدایت بکشد! و به خدا سوگند پس از من بدانچه میخواهی نخواهی رسید، و خدا تو را خوار خواهد کرد.[2] .
و از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود:
«ان الاشعث شرک فی دم امیرالمؤمنین و ابنته جعدة سمت الحسن، و ابنه شرک فی دم الحسین»[3] .
(به راستی که خود اشعث در خون امیرالمؤمنین شرکت جست، و دخترش جعده امام حسن را مسموم کرد، و پسرش (محمد بن اشعث) در خون حسین شرکت جست.)
و چون امام (ع) احساس درد شدید در امعاء خود کرد، گفت:
«انا لله و انا الیه راجعون، الحمدلله علی لقاء محمد سید المرسلین و ابی سید الوصیین، و امی سیدة نساء العالمین و عمی جعفر الطیار و حمزة سید الشهداء»
(همه از جانب خدا آمده و به سوی خدا باز میگردیم، سپاس خدای را بر دیدار سرور رسولان و پدرم آقای اوصیا، و مادرم بانوی زنان جهانیان، و عمویم جعفر طیار و حمزه سیدالشهدا و...!»
و در مورد تاثیر آن زهر کشنده از کتاب البدایة و النهایة[4] نقل شده که برای امام حسن (ع) پزشکی آوردند و آن پزشک پس از معاینهی دقیقی که کرد گفت:
«ان السم قد قطع امعاءه»
(به راستی که این زهر امعاء او را پاره کرده!).{5}
×××××××××
پاورقی :1- بحارالانوار،ج44،ص147
2- بحارالانوار،ج44،ص154
3- همان کتاب
4- البدایه والنهایه،ج8،ص143
5- کتاب زندگانی امام حسن(ع)
داستان دوستان
جواب به یک اعتراض
روزی امام مجتبی علیهالسلام با لباسی آراسته و با شکوهی خاص در حالی که سوار بر مرکبی زیبا بود از کوچههای مدینه عبور میکرد. در مسیر راه پیرمردی یهودی در کمال پریشانی و گرسنگی عنان مرکب امام را گرفت و گفت: «ای پسر پیغمبر سؤالی دارم، منصفانه جواب دهید.»
حضرت علیهالسلام فرمود: «بپرس!»
یهودی گفت: «جد شما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر.»
«دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.»
تو به اعتقاد خود مؤمنی و من کافرم، لیکن تو را همواره اسبها و غلامان و کنیزان و لباسهای فاخر و خانهها و فرشهای رنگین و غذاهای لذیذ آماده است، اما من که یهودی و کافر میباشم دنیای تو را بهشت مینگرم و دنیا نسبت به من زندان است، به گونهای که از هر جهت بیچارهام.»
امام علیهالسلام در حالی که تبسم شیرینی بر لب داشت فرمود:
«ای پیر! اگر تو نظر کنی به آنچه خداوند در آخرت برای مؤمنان آماده فرموده و نعمتهای بهشتی ما را با نعمتهای دنیوی مقایسه کنی، آنگاه خواهی فهمید که من در این دنیا در زندانم، و اگر جایگاه کفار و منافقان و عذابهای آنان را در قیامت میدیدی هر آینه میفهمیدی که تو اکنون در بهشت و با کمال فراغت زندگی میکنی.»[1] .
********
پاورقی:1- فصول المهمه،ابن صباغ مالکی،ص138
پاسخ نیکی
انس بن مالک گوید:
«یکی از کنیزان امام حسن علیهالسلام شاخهی گلی را به آن حضرت اهدا کرد.
امام علیهالسلام آن گل را گرفت و به او فرمود:
«تو را در راه خدا آزاد ساختم.»
من به حضرت گفتم: «ای پسر رسول خدا! آیا به راستی به خاطر اهداء یک
شاخه گل ناچیز، او را آزاد کردید؟!»
امام علیهالسلام فرمود:
«کمال الجود بذل الموجود.»
«نهایت بخشش آن است که تمام هستی خود را ببخشی.»
و آن کنیز از مال دنیا جز آن شاخهی گل را نداشت. خداوند در قرآنش فرموده:
«و اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها.»[1] .
«هر گاه کسی به شما تحیت گوید او را همان گونه و بلکه بهتر پاسخ دهید.»
پاسخ بهتر بخشش او، همان آزاد کردنش بود.»[2] .
*******
پاورقی:1-سوره نساء ،آیه86----2- مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب،ج4ٌ18
فخر کاینات
ای آن که جلوهای ز جمال خدا تویی
فرزند فاطمه، حسن مجتبی، تویی
پور علی و سبط نبی، فخر کاینات
نور و سرور چشم و دل مرتضی، تویی
میلاد تو به نیمهی ماه خدا بود
یعنی که جلوهای ز کمال خدا تویی
حسنت چنان شبیه پیمبر بود، که من
در بحر حیرتم که مگر مصطفی تویی؟!
بعد از علی به مسند حق، بهر مسلمین
رهبر تویی، امام تویی، پیشوا تویی
شادیفزای خانهی وحیی، که بر نبی
آن کوثری که کرد خدایش عطا، تویی
هنگام رزم، همچو علی تیغ میزنی
هنگام صلح، مظهر صلح و صفا تویی
در راه پایداری قرآن، ز دست خلق
آن کس که خورد خون جگر سالها، تویی
آن قهرمان، که با همهی قدرت از عدو
بهر خدا شنید بسی ناسزا، تویی
در بحر پرتلاطم و طوفان حادثات
در کشتی نجات بشر، ناخدا تویی
صلح تو شد، مقدمهی نهضت حسین
بنیانگذار واقعهی کربلا، تویی
«خسرو» به غیر درگه تو رو کجا کند؟
ای آن که با ضمیر همه آشنا تویی(1)
******
پاورقی:1- شعرازسیدمحمدخسرونژاد
&داستان دوستان
?مردی از شام امام حسن(ع) را دید که بر مرکب سوار است. زبان به لعن امام گشود. امام چیزی نگفتند تا مرد ساکت شد بعد به او سلام کردند و خنده کنان فرمودند ای پیر مرد به گمانم غریبی و شاید مرا با کسی اشتباه گرفتهای، به هر حال اگر خستهای نزد ما استراحت کن، اگر چیزی میخواهی کمکت میکنیم، اگر راه را گم کردهای راه را نشانت میدهیم و اگر عریانی لباست میپوشانیم و اگر محتاجی بی نیازت می کنیم و اگر بی پناهی پناهت میدهیم و اگر به قصد مسافرت آمدهای میهمان ما باش تا روز بازگشت. ... مرد شامی گریست و گفت به درستی که خدا می داند که رسالتش را کجا قرار دهد .
... .(بحارالانوار ، ج43، ص 344)
شعر- درمیلادامام حسن مجتبی (ع)
ماه رمضان ، که جان فزامی باشد
مقرون ، به اجابت دعا می باشد
خوانندمبارکش ، که درنیمة آن
میلاد امام مجتبی می باشد
*************
امشب زسمانور خدا می آید
سر منشأ احسان وعطا می آید
دردهر ، تمام شیعیان مسرورند
زیرا که امام مجتبی می آید