یاعلی ابن موسی الرضا(ع)
دوبــــاره آمده ام، تــــا دوبــــاره در بزنـــم
کبوترانــــه در ایــــن آســـتانه پـــر بزنـــم
بــه ناامیــدی از ایــن در نــمی روم هــرگز
اگر جـــــواب نیایـــــد ، دوبــــاره در بزنـــم
خـــدا مرا بـــه حقیقــت ولــی شــناس کنــد
که حلقـــه بـــر در ایــن خانــه بیشــتر بزنـم
ســـوادِ نــامه من رنــگ صــبح خواهــد شــد
اگر که ســــاغری از چشـــمة ســـحر بزنــم
بــه یــاد غربــت گل ،عهــد کرده ام با خود
که لالـــه باشـــم و صــد داغ بــر جـگر بزنـم
خــدای را ، کمی ای زائران درنــگ کنیــد
که خــاک پــای شـما را بـه چشـم تـر بزنـم
بـه من هرآنچـه عطـا کرده انـد توفیق است
مبـــــاد آنـــــکه دم از دولــــت هنـــر بزنـــم
اگر چــه خــارم و نســبت بـه گل ندارم ، باز
خوشـــم که گاه گداری بــه بـاغ سـر بزنـم
اگر شــمیمی از ایــن بوســتان بـه من برسد
روا بـــود بـــه خــدا ، تــاج گل بـه سـربزنم
من آشــــنای همیــــن درگهـــم خـــدا نکنــد
که رو بــــــه غیربیــــــارم دری دگر بزنــــم
صـــــفای تربیــــت باغبـــان حـــرامم بـــاد
که در مجـــــاورت گل دم از ســـــفر بزنــــم
(محمد جوادغفورزاده-شفق)
بهارو باغ و گل و بستان و بلبل مست
به دون فیض توهیچ است هیچ ،هرچه که هست
خوش آن گروه که دیوانه واردرهمه عمر
شکسته اند به پای محبتت سر و دست
چو آفتاب زآغوش کبریا تابید
جبین هر که به سنگ بلای دوست شکست
درآن زمان که خدا خلق کرد عالم را
زمان هستی خودرابه تار زلف توبست
چه جای حیرت اگرمن زپادرافتادم
که زیرکوه غمت آسمان زپای نشست
هنوز جام بلایت به دست ساقی بود
که ما شدیم به یک جرعه خیالی مست
می محبت تودربهشت تاجوشید
فرشتگان الهی شدندباده پرست
هنوز صحبت پروانه حرف شمع نبود
که من به گردتومی سوختم به بزم الست
فتاد«میثم»بی دست وپابه دامن تو
چوقطره ای که به دریای بی کران پیوست
تو جان جهانی فدایت شوم
تو بهتر ز جانی فدایت شوم
نه ماهی نه مهری به رویت قسم
به از این و آنی فدایت شوم
دلم را که چون سایه دنبال توست
کجا میکشانی فدایت شوم
چه کردم گناهم چه بوده چرا
ز چشمم نهانی فدایت شوم
قلم را شکستم دهان دوختم
تو فوق بیانی فدایت شوم
قد سرو و سرو قد تو کجا
تو سرو روانی فدایت شوم
چه کم گردد از تو مرا هم اگر
کنارت نشانی فدایت شوم
الا ای تمام جهان از تو پر
کجای جهانی فدایت شوم
خیال تو دل را صفا می دهد
ز بس مهربانی فدایت شوم
عجب نیست از شهد وصلت اگر
مرا هم چشانی فدایت شوم
از آن رو نهانی که می بینمت
به هر جا عیانی فدایت شوم
چه پیدا چه پنهان به هر جا روی
امام زمانی فدایت شوم
نه تها به «میثم» به خلق جهانی
تو کهف امانی فدایت شوم
اگرزینب نبود
سر نی در نینوا میماند، اگر زینب نبود
کربلا در کربلا میماند، اگر زینب نبود
چهرهی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا، میماند، اگر زینب نبود
چشمهی فریاد مظلومیت لب تشنگان
در کویر تفته جا میماند، اگر زینب نبود
زخمهی زخمیترین فریاد در چنگ سکوت
از طراز نغمه وا میماند، اگر زینب نبود
ذوالجناح دادخواهی، بیسوار و بیلگام
در بیابانها رها میماند، اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنهها میماند، اگر زینب نبود
×××××××
شعراز:قادرطهماسبی(فرید
مدح امام حسن مجتبی(علیه السلام)
آدم و نوح و سلیمان و مسیحا و خلیل
همه را مهر ولای تو به گردن رسن است
ثمر باغ رسالت، گهر بحر وجود
والی ملک ولایت، ولی مؤتمن است
اولین سبط، دوم عصمت و سوم سالار
چارمین حجت حق یکی از پنج تن است
نام نامیش حسن، خلق گرامیش حسن
یک جهان گوهر حسن است که در یک بدن است
مو حسن، بوی حسن، خلق حسن، روی حسن
فرق تا پای حسن بلکه حسن در حسن است
یا ایها العزیز
یَا اَیها العَزیز مَسنا وَ اَهلَنا الضُّر... فَاَوف لَنا الکَیل
(سوره یوسف، آیه 88 )
پر کن دوباره کِیْل مرا ایها العزیز
آخر کجا روم به کجا ایها العزیز
رو از من شکسته مگردان که سالهاست
رو کردهام به سوی شما ایها العزیز
جان را گرفتهام به سردست و آمدم
از کوره راههای بلا ایها العزیز
وادی به وادی آمدهام از درت مران
وا کن دری به روی گدا ایها العزیز
چیزی که از بزرگی تو کم نمیشود
این کاسه را ... فاوف لنا... ایها العزیز
خالیتر از دو چشم من این جان نیمه جان
محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز
- ما- جان و مال باختگان را رها مکن
بگذار بگذرد شب ما ایها العزیز
دستم تهی است... راه بیابان گرفتهام
دست من و نگاه شما ایها العزیز
****
مریم سقلاطونی
شعر-درمبعث حضرت رسول(ص)
باز، شادی دست رد بر سینه غم می زند
باز، پیک رحمت حق بال بر هم می زند
باز، جبریل امین از وحی او دم می زند
باز طغیان می کند دریای لطف کردگار
***
میرسند از آسمان هر دم ملائک فوج فوج
بار دیگر از زمین بر آسمان گیرند اوج
بی کران دریای احساسش چنان آمد بموج
کآسمان را عرصه تنگ آمد زفیض بیشمار
***
برشیاطین بسته شد ره،آسمانها شد قرق
شد شهاب ثاقب آنگه پاسدار آن طرق
شهپر جبریل می سائید بر قوس افق
آسمان کعبه از پیک خدا شد نور بار
***
ناگهان جبریل بر کوه «حرا» آمد فرود
اندرآن اوج صفا،غیراز محمد(ص) کس نبود
هیبتی ناگفتنی در قلب احمد پر گشود
حکم«اِ قرأ باسم ربک» آمد از پروردگار
***
جبرئیل آنگه رسالت رابه احمد (ص) مژده داد
افسر ختم نبوت را به فرق او نهاد
پس لوای حمد سبحان ، برکف محمود داد
تخت عصمت شدمزین، زان گل مینو عذار
***
چونکه وحی آسمانی در دل او خانه کرد
رفت جبریل و ، محمد(ص)عزم راه خانه کرد
شد گل زیبا چو تنها ، یادی از پروانه کرد
گشت احمد(ص)از«حرا» سوی خدیجه رهسپار
***
برسر راهش ندا میآمد از سنگ و حجر
کای محمد(ص) این تویی والاترین پیغامبر
راه خانه طی شد و ، جان جهان کوبید در
آفتاب از کوهسار ، آمد بکویِ ماهیار
***
چشم« ام المؤمنین » شد روشن از دیدار یار
بر جبینش دید چون نور خدا را آشکار
پس شهادت داد بر یکتایی پروردگار
همچنین بر بعثت آن رهبر والا تبار
***
یا محمد (ص) خلق تو سر مشق اخلاق نکو
چهره ات ، تصویر زیبای بهشت آرزو
ماه زیبا را شکستی ، در مصاف حسن رو
گشت تسخیر تو این افسونگر شبهای تار
***
خلعت یاسین و طاها ، زینت اندام تو
آیت «صلوا علیه » بار خاص و عام تو
احمد و،محمود،ابوالقاسم، محمد نام تو
دستگاه خلقت از یمن وجودت بر قرار
***
طاق کسرای بزرگ، از هیبت رویت شکست
رونق بازار گل ، از نگهت مویت شکست
جادوی کفر و عناد از خلق نیکویت شکست
بر جهان آفرینش ، داد نامت افتخار
***
یا محمد (ص) دردو عالم سلطنت از آن توست
هر دلی محتاج ، نور عترت و قرآن توست
خوان رحمت ، درحقیقت سفره احسان توست
چون «حسان » بر خوان احسانت جهانی ریزه خوار
مبعث حضرت رسول اکرم (ص) بر همه هموطنان مبارک باد
خون پاک شهدا منتظر توست بیا
سرِ مصباحِ هدا منتظر توست بیا
وارث خون خدا و پسر خون خدا
به خدا خون خدا منتظر توست بیا
صبح هم منتظر صبح ظهور تو بوَد
روز ما و شب ما منتظر توست بیا
بر سر گنبد زرین حسین بن علی
پرچم کرب و بلا منتظر تو است بیا
علم و مشک و لب خشک جگرسوختگان
دستِ افتاده جدا منتظر توست بیا
فرق بشکسته ی زینب، سر خونین حسین
که جدا شد ز قفا منتظر توست بیا
بر سر نی سر جدّت به عقب برگشته
طفل افتاده ز پا منتظر توست بیا
آفتابی که چهل جا به سر نی تابید
در دل طشت طلا منتظر توست بیا
آن یتیمی که سر پاک پدر را بوسید
ناله زد «یا ابتا» منتظر توست بیا
بر ظهور تو دعا بر لب «میثم» تا کی؟
تو دعا کن که دعا منتظر توست بیا
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
مباد، لحظه ای از یادتان جدا باشم.
مباد، لحظه ای از یادتان جدا باشم. خدا کند همه عمر، با شما باشم.
مرا رها مکن از آستانه ات، آقا ! رضا مشو که ز درگاه تو جدا باشم.
اگر که فیض دعای تو شاملم گردد ز دام غفلت و بند گنه، رها باشم.
به انتظار فرج دست بر دعا شده ام خدا نکرده مگر « تحبس الدعا » باشم؟
اگر نصیب کنی طول عمر با عزت همیشه و همه جا، خادم شما باشم.
به یاد غربت ارباب دل پریشانم خوشم که با تو گرفتار روضه ها باشم.
دلم قرار ندارد، بیا و کاری کن که عاقبت، سفری با تو کربلا باشم.
احسان محسنی فر
یا صادق آل محمد«علیه السلام»
غم نپایدکه دگرموکب یارآمده است
گلعذاری که بودرشک بهاآرمده است
موج دریای کرم گوهری آورده برون
کزفروغش همه دلها بقرارآمده است
ازگلستان بقا، یک گل بی خاردگر
ازره لطف به منزلگه خارآمده است
نوراوپیش ترازخلقت این عالم بود
عالم ازیُمن قدومش چوغبارآمده است
لیک درهفدهم ماه ربیع الاّول
پرده ازچهره این مه بکنارآمده است
نورزهراست که پرتوفکندباردگر
شاخ طوبی است ، دگربارببارآمده است
آمدآن شاه که از قدرت دانایی او
لشکرکفروجهالت به فرارآمده است
نورزهراوعلی را«مَرَجَ البَحرین »است؟
یابُوَدروح محمد(ص)که دوبارآمده است
بهرآزادی وخوشبختی ابناء بشر
ششمین اخترمسعودتبارآمده است
«صابر»و«فاضل»و«طاهر»لقب مشهورش
لیک بیش ازهمه «صادق»بشمارآمده است
«جعفری»نام شده مذهب «اثنی عشری»
چونکه اومظهری ازهفت وچهارآمده است
غرق امواج گُنه کی شوداین کشتی دل
که چنین موج شکن کوه وقارآمده است
وقت آن شدکه«حسان» عرض کند حاجت خویش
چونکه سلطان کرم بهرنثارآمده است
××××××
شعراز:حسان