شعر میلاد حضرت ولیعصر(عج)
درجسم جهان ، باردگرروح دمیدند
دلها همه از جلوه دلدار طپیدند
بر چهره شب ، پرده ای ازنور کشیدند
هنگام سحر ، نیمه شعبان معظم
شور و طرب و، نور وسروراست به هرجا
چون مهدی موعود ، نهد پای به دنیا
پور حسن عسکری و ، نرگس والا
دردانه زهرا که به خوبان شده خاتم
احمد رخ و، حیدرصفت و، فاطمه رفتار
حُسن حسنین است درآن قامت ورخسار
پیوسته شکوفان و بهار آن گل بی خار
مقصود خدا ،زآب وگل وخلقت آدم
غایب زنظرهاست ، ولی حاضردائم
با علم خداداد ، بود شاهد و عالم
همنام پیمبر ، لقبش حجت و قائم
ازقامت او ، پایه خلقت شده محکم
آلودگی ما سبب غیبت دلدار
جز پرده عصیان نَبُوَد مانع دیدار
غایب نبود هیچگه از مردم بیدار
بسیار کسان را شده ، دیدار فراهم
با دیده جان ، دلبردلخواه توان یافت
چون ابرگناهان رَوَد، آن ماه توان یافت
با پاکدلی در حرمش راه توان یافت
لطفش همه جا ، بر همه کس ، بوده دمادم
روزی که بشر می شود آزرده وخسته
روزی که شود راه امید همه بسته
دلها ز ستمهای جهانگیر شکسته
آن روز دگر ، روز ظهور است مسلّم
تا جلوه کند یار، دل آماده او کن
پاکیزه دل آئینه آن روی نکو کن
بااشک (حسان) چهره بیارای ووضوکن
شاید که بخدمت کند احضارتوراهم
الاکه راز خدایی
الاکه راز خدایی خدا کند که بیایی/تو نور غیب نمایی خدا کند که بیایی
شب فراق توجانا خداکند که سرآید/ سرآیدو تو بیایی خدا کندکه بیایی
دمی که بی توبرآیدخدا کندکه نباشد/الاکه هستی مایی خداکندکه بیایی
به گفتگوی تودنیابه جستجوی تودلها/ توروح صلح وصفایی خداکندکه بیایی
به هردعاکه توانم تورا همیشه بخوانم/الا که روح دعایی خداکندکه بیایی
نظام نظم جهانی امام عصرو زمانی / یگانه راهنمایی خدا کند که بیایی
دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته/تومروه ای توصفایی خداکندکه بیایی
تومشعری عرفاتی توزمزمی توفراتی/ تو رمز آب بقایی خدا کند که بیایی
بیاوپرده برافکن به ظلم شعله درافکن/که نورعدل خدایی خدا کندکه بیایی
الا که جان جهانی جهان جان و نهانی/ نهان ز دیده ی مایی خدا کند که بیایی
به سینه ها توسروری به دیده ها همه نوری/به دردها تودوایی خدا کندکه بیایی
اسیر بند جفا را دچار رنج وبلا را/ به دست توست رهایی خدا کند که بیایی
توبگذرازسفرخودببین به پشت سرخود/چه محشری!چه بلایی!خدا کندکه بیایی
قسم به عصمت زهرا بیا ز غیبت کبری
دگر بس است جدایی خدا کند که بیایی
××××××
اثر آقای سید رضا موید
کوثروصل هرکه شیدای توشدازدل ودین می گذرد شورعشق ست که ازآن وازین می گذرد نکهت یاد تو درخاطرمن پیچیده ست گویی ازباغ دلم نافه ی چین می گذرد خضرازکوثروصل تواگرنوش کند ترک جان می کند، ازماء معین می گذرد هرکه رادولت دیداربهشت رُخ توست دیگرازنعمت فردوس برین می گذرد روزگاریست که در حسرت دیدار توایم حیف ازاین عمرکه بیهوده چنین می گذرد ای صبا ازسرکوی وی اگر می گذری گوچه برحال من زاروحزین می گذرد ******* شعراز:سیدمهدی حسینی
نور حضور
یا رب که کارها همه گردد به کام ما
نور حضور خویش فروزد امام ما
ما باده ی محبت او نوش کرده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آنکه ازین باده زنده شد
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
ای باد اگر به کوی امام زمان رسی
زنهار عرضه دار به پیشش پیام ما
گو همتی بدار که مخمور فرقتیم
شاید برآید از می وصل تو کام ما
از اشک در ره تو فشاندیم دانه ها
باشد که مرغ وصل بیفتد بدام ما
فیضت به صبح و شام ز جان می کند سلام
پیکی کجاست تا برساند سلام ما
××××××
از ملامحسن فیض
نکته ها
برلب جوی نشین وگذرعمرببین
کاین اشارت زجهان گذرامارابس
××××××
موی سپیدرافلکم رایگان نداد
این رشته رابه نقدجوانی خریده ام
××××××
دست طمع چوپیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری ازآبروی خویش
××××××
من ازاحوال آن خارسردیواردانستم
که ناکس ، کس نمیگرددازاین بالا نشستنها
ازبسکه شکستم....
از بسکه شکستم و ببستم توبه
فریاد همى کند ز دستم توبه
دیروز به توبه اى شکستم ساغر
امروز، به ساغرى شکستم توبه
از سلمان ساوه اى (وفات - 778 ه):
×××××
از هر چه نه از بهر تو، کردم توبه
ور بى تو غمى خورم ، از آن غم توبه !
وان نیز که بعد از این براى تو کنم
گر بهتر از آن توان ، از آن هم توبه !
از شیخ نصیر توسى (597 - 672 ه)
×××××
دارم دلکى غمین ، بیامرز! و پمرس !
صد واقعه در کمین ، بیامرز! و مپرس !
شرمنده شوم ، اگر بپرسى عملم
اى اکرم اکرمین ! بیامرز! و مپرس !
از حسن دهلوى :
والشمس
والشمس که بی روی تومن حیرانم
والفجر که بی وصل تو در بحرانم
واللیل که بی موی تو روزم تاریک
والعصر که بی عشق تو در خسرانم
سیدمحمدحکا ک
شب جمعه
شب جمعه ، شب احیاست بیا
دعوت خالق یکتاست بیا
گوش دل دار فرا وبشنو
بانک ادعونی مولا ست بیا
تا سحر نغمه هل من تائب
از منادی به سوی ماست بیا
باب رحمت همه باز است به خلق
کرَمش لا یتنا هاست بیا
عاصی خسته بیمارو فقیر
وقت درمان ومداواست بیا
بهره از نعمت امشب برگیر
شب بیداری فرداست بیا
ناله زنده دلان تا به سحر
از ثری تا به ثریّاست بیا
تائبان ضجّه زنان بردر دوست
عاشقان را چه سخنهاست بیا
خواجه هر دو سرا ختم رسل
همه شب بر درِ مولاست بیا
حجّت حق ولی عصر و زمان
اشکش از دیده چو دریاست بیا
در مناجات خدا شاه وگدا
همه را دست تمنّاست بیا
××××××××
شعراز:واحدی
تذکره!
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم
بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم
ما کشته ی نفسیم و صد آوخ که برآید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم؟!
افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم
دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است
نامرد که ماییم، چرا دل بسرشتیم؟
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت
ما، مور میان بسته روان بر در و دشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیف است دریغا که در صلح، بهشتیم
چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان خواند؟
یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم
ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز
کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم
گر خواجه شفاعت بکند روز قیامت
شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم
باشد که عنایت برسد ورنه مپندار
با این عمل دوزخیان، کاهل بهشتیم
سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان
یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم
یامهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
من شنیدم که شما فصل بهاری آقا
به دل خسته ماصبروقراری آقا
حیف سالی که گذشت وخبری ازتونشد
هوس آمدن این جمعه نداری آقا
درهیاهوی شب عید،توراگم کردیم
غافل ازاینکه شما اصل بهاری آقا
(اللهم عجّل لولیک الفرج)