اغنیا مکّه روند... اى غریبى که ز جدّ و پدر خویش جدائى خفته در خاک خراسان ، تو غریب الغربائى چه ثنا گویمت ، اى داور هفتاد و دو ملّت که ثنا خوانده خدایت ، تو چه محتاج ثنائى این رواق تو و صحن و حَرَمَت ، همچو بهشت است روضه ات ، جنّت فردوس و مسمّى به رضائى آه ، از آن دم که ز سوز جگر و حال پریشان ناله ات گشت بلند، آه تقى جان به کجائى اى شه یثرب و بطحا، تو غریبى به خراسان سرور جمله غریبان و معین الضّعفائی اغنیا مکّه روند و فقرا سوى تو آیند جان به قربان تو شاها که حجّ فقرائی
طبیب قلوب
من گدایم من گدایم یا حسن
من گدای بینوایم یا حسن
تو گل زهرائی و من خار تو
عشق تو داده بهایم یا حسن
مبتلای درد هجران توام
من مریضم ده شفایم یا حسن
تو طبیب قلب هر دل خستهای
کوی تو دارالشفایم یا حسن
بر ندارم دست از دامان تو
تا کنی حاجت روایم یا حسن
هر چه دارم از تو دارم یا حسن
هر چه خواهم از تو خواهم یا حسن
گر نبودم نوکر خوبی ترا
باز امید شفاعت از تو دارم یا حسن
ندای ابوالفضل
سرو کجا، قامت رسای ابوالفضل
ماه کجا، جلوهی لقای ابوالفضل
میرهد از رنج و غم به دنیی و عقبا
در دل هر کسی بود ولای ابوالفضل
ای دل عاشق طلب کن از سر اخلاص
جرعهای از چشمهی صفای ابوالفضل
هستی خود در ره عقیده فدا کرد
ای همه هستی من فدای ابوالفضل
در دل غمدیدهام ولای حسین است
در سر شوریدهام هوای ابوالفضل
میرسد اینک بگوش دل هله بشنو
نغمهی آزادی از ندای ابوالفضل
روز وفای بعهد در صف هیجا
گفت زمین و زمان ثنای ابوالفضل
خصم به وحشت شد از رشادت عباس
دوست به حیرت شد از وفای ابوالفضل
دست اگر شد جدا ز پیکر پاکش
هست بپا تا ابد لوای ابوالفضل
چشم امیدش بود بحشر، که «قاضی»
عفو نماید مرا خدای ابوالفضل
هفتاد و دو آذرخش
هفتاد و دو کوکب فروزان
تابنده در آسمان اسلام
رفتند زلال عشق نوشند
از چشمهی تابناک الهام
هفتاد و دو آذرخش سوزان
از دامن ابر خاک رستند
رفتند به سوی چشمهی نور
تا دور زمانه هست، هستند
هفتاد و دو آفتاب تابان
بر بام سپیده سر کشیدند
ققنوسصفت میان آتش
در گلشن شعله پر کشیدند
در سوگ حسینیان عاشق
گل خیمه به وادی عدم زد
بر طارم بیکران هستی
منظومهی ما درفش غم زد
بر بام بلند روشنائی
خورشید، برهنه سر برآمد
بر لشکریان شب خروشید
خون از نفس سحر برآمد
رفتند و به دشت تیرهی شب
تخم گل آفتاب کشتند
معنای چگونه زیستن را
با سرخی خون خود نوشتند
×××××××
شعراز:نصرالله مردانی
سوختگان غمت با غم دل خرمند
اى که به عشقت اسیر خیل بنىآدمند
سوختگان غمت با غم دل خرمند
هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت
با خبران غمت بىخبر از عالمند
در شکن طرهات بسته دل عالمى است
و آن همه دل بستگان عقدهگشاى همند
یوسف مصر بقا در همه عالم توئى
در طلبت مرد و زن آمده با درهمند
تاج سر بوالبشر خاک شهیدان تست
کاین شهدا تا ابد فخر بنىآدمند
در طلب اشک ماست رونق مرآت دل
کاین درر با فروغ پرتو جام جمند
چون به جهان خرمى جز غم روى تو نیست
بادهکشان غمت مست شراب غمند
عقد عزاى تو بست سنت اسلام و بس
سلسلهی کائنات حلقهی این ماتمند
گشت چو در کربلا رایت عشقت بلند
خیل ملک در رکوع پیش لوایت خمند
خاک سر کوى تو زنده کند مرده را
زانکه شهیدان او جمله مسیحا دمند
هر دم از این کشتگان گر طلبى بذل جان
در قدمت جانفشان با قدمى محکمند
سرّ خداى ازل غیب در اسرار تست
سرّ تو با سرّ حق خود ز ازل توأمند
محرم سرّ حبیب نیست به غیر از حبیب
پیک و رسل در میان محرم و نامحرمند
در غم جسمت فؤاد اشک نبارد چرا
کاین قطرات عیون زخم ترا مرهمند
چشمهی فریاد
سر نی در نینوا میماند، اگر زینب نبود
کربلا در کربلا میماند، اگر زینب نبود
چهرهی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا، میماند، اگر زینب نبود
چشمهی فریاد مظلومیت لب تشنگان
در کویر تفته جا میماند، اگر زینب نبود
زخمهی زخمیترین فریاد در چنگ سکوت
از طراز نغمه وا میماند، اگر زینب نبود
ذوالجناح دادخواهی، بیسوار و بیلگام
در بیابانها رها میماند، اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنهها میماند، اگر زینب نبود
×××××××
شعراز:قادرطهماسبی(فرید)
کاروان کربلا
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبهی جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین
میبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین
پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
بسکه محملها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمیداند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا بجائی که کفن از بوریا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بیحرمتیها کی روا دارد حسین
سروران، پروانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین
سر به قاچ زین نهاده، راهپیمای عراق
مینماید خود که عهدی با خدا دارد حسین
او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون بدل از کوفیان بیوفا دارد حسین
دشمنانش بیامان و دوستانش بیوفا
با کدامین سر کند، مشکل دو تا دارد حسین
سیرت آل علی (ع) با سرنوشت کربلا
هر زمان از ما، یکی صورت نما دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت میکند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب میبندد بروی اهلبیت
داوری بین با چه قومی بیحیا دارد حسین
ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمهای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین
دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین گوبیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندرین گوشه عزائی بیریا دارد حسین
××××××
محمدحسین شهریار
&دروادی خم غدیر... &
?بمناسبت عیدسعیدغدیرخم،عیدامامت وولایت
آنروزاحمدرابه لب رازی مگوبود
رازی که بهرخلق مَجدِ آبرو بود
فرمان ابلاغ ازخدا گردید صادر
اسرارپنهانی باطن گشت ظاهر
دروادی خمِّ غدیرآن راست قامت
برطبق فرمان خدا کردی اقامت
قدری تحمّل کردآن میرسرافراز
تا رفتگان آیند وخیل ماندگان باز
شدازجهاز اُشتران آماده منبر
شدبرفرازآن پیمبر زاَمرِداور
احمدکه بودی ملک هستی پای بَستش
فرمان به لب،دستِ علی بودی به دستش
لعل لبش راهمچوگُل بگشوداحمد
روکرد برجمعیّت وفرمود احمد
من برشما پیغمبرم، گفتند آری
منصوب حیِّ داورم، گفتندآری
ازمن خطایی سرزده، گفتند هرگز
ظلم وجفایی سرزده، گفتند هرگز
گفتا که ازمن برشما حجّت تمام است
حجّت تمام وبرشما ازحق پیام است
هرکس مرا مولا وآقایش بخواند
باید علی را رهبرومولا بدا ند
جزاوکسی ملک ولایت را ولی نیست
ازبعد من مولاکسی،غیرازعلی نیست
ازپیش خودهرگزنکردم انتصابش
برخلق کرده ذات خالق انتخابش
هرکس که درحقّ علی حرمت گذارد
اورا بدون شک خدایش دوست دارد
هرکس که دشمن با امیرا لمؤمنین است
فردا حسابش باکرام ا لکا تبین است
(یاعلی مدد)
به گوش دل نداآمد،که یاردلرباآمد
به دردمادواآمد،رضاآمد،رضاآمد
خدادادآنچه راوعده،بشددرماه ذیقعده
که آمدبهترین بنده، رضاآمد، رضا آمد
ببایدمَفرشی ازنور،زتارگیسوان حور
که آمدقبله منظور، رضاآمد، رضا آمد
فروغ زهره زهرا،زنجمه تافت بردنیا
که خورشیدجهان آرا، رضاآمد، رضاآمد
زمین رفت وبهشت آمد،که زیباجای زشت آمد
گل مینوسرشت آمد، رضا آمد، رضا آمد
چوعیسی می کنداحیا،چوموسی بایدوبیضا
زنسل حیدروزهرا، رضا آمد، رضا آمد
به دانش تالی حیدر،به عصمت وارث مادر
ولایتش عین پیغمبر، رضا آمد،رضا آمد
پناه انس وجان است این،امام مهربان است این
شفیع شیعیان است این، رضا آمد، رضا آمد
حسان ازغصه دوران،دلت رامنصرف گردان
بگوباچهره خندان، رضا آمد، رضا آمد
×××××
شعرازحسان
نام نیکویش، حسن، خلقش حسن، خویش حسن
ماه ما در نیمه ماه خدا پیدا شده
بنگرش ماه خدا روشن ز ماه ما شده
گشته در این ماه یک ماه مبارک تابناک
زین سبب ماه مبارک ماه بی همتا شده
آفتاب و ماه از نور جمالش مستنیر
قامت چرخ از قیام قامت او تا شده
روح و ریحان محمد سرو بستان علی
زینت آغوش ناز زهره زهرا شده
سبط اکبر، سرور جمع جوانان بهشت
کز ازل فرمان فرمانداری اش امضاء شده
خسرو شیرین زبان و شهد لب شکر سخن
نوبر و نوشین روان و نوگل و زیبا شده
نام نیکویش حسن، خلقش حسن، خویش حسن
حسن سر تا سر، ز پا تا سر، ز سر تا پا شده
آن چه خوبان جهان دارند از حسن و جمال
جمله در وجه حسن بر وجه احسن جا شده
شه شده شهزاد گشته، ره شده رهبر شده
سر شده سردار گشته، مه شده، مولی شده
مجمع اسماء حسنی را که «فادعوه بها» ست
مظهر نص «له الاسماء والحسنی» شده
لمعه ای از پرتو روی نکویش «والضحی»
تار مویش لام «و اللیل اذا یغشی» شده
از نگاه چشم مستش حور حیران در قصور
قهرمان «یعمل الجهر و ما یخفی» شده
بر دم عیسی دمیده تا مسیحا دم شده
دست موسی را گرفته تا ید بیضا شده
همچو جدش مصطفی پیشانی نورانی اش
نقش نور «سبح اسم ربک الاعلی» شده
همچو بابش مرتضی چون ماه در شبهای تار
نور بخش بی چراغان شب یلدا شده
خوان جودش «ربنا انزل علینا مائده»
نان بی من و اذایش «من والسلوی» شده
طاق ابروی خمش، بر آن خم ابر و قسم
در ره معراج ما چون «مسجد الاقصی» شده
نسل پاک احمد و حیدر حسین است و حسن
این دو دریا بار دیگر باز یک دریا شده
جای پیغمبر حسن، جای علی باشد حسین
زین دو نور انوار نیکان جهان انشا شده
هر که در حُسن حَسن حُسن خداوندی ندید
روز دید از دیدن دادار نابینا شده
×××××××
«فکرت خراسانی»