دیدار از خانواده اى نصرانى
یکى از راویان حدیث به نام جعفر بن محمّد بصرى حکایت کند:
روزى در محضر حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام بودیم ، یکى از مامورین خلیفه وارد شد و گفت : خلیفه پیام داد که چون اءنوش نصرانى یکى از بزرگان نصارى - در شهر سامراء است و دو فرزند پسرش مریض و در حال مرگ هستند، تقاضا کرده اند که برویم و براى سلامتى ایشان دعا کنیم .
اکنون چنانچه مایل باشید، نزد ایشان برویم تا در نتیجه به اسلام و خاندان نبوّت ، خوش بین گردند.
امام علیه السلام اظهار داشت : شکر و سپاس خداوند متعال را که یهود و نصارى نسبت به ما خانواده اهل بیت از دیگر مسلمین عارف تر هستند.
سپس حضرت آماده حرکت شد، لذا شترى را مهیّا کردند و امام علیه السلام سوار شتر شد و رهسپار منزل نوش گردید.
همین که حضرت نزدیک منزل نوش نصرانى رسید، ناگهان متوجّه شدیم نوش سر و پاى برهنه به سوى امام علیه السلام مى آید و کتاب انجیل را بر سینه چسبانده است ، همچنین دیگر روحانیّون نصارى و راهبان ، اطراف او در حال حرکت هستند.
چون جلوى منزل به یکدیگر رسیدند، نوش گفت : اى سرورم ! تو را به حقّ این کتاب - که تو از ما نسبت به آن آگاه تر هستى و تو از درون ما و آئین ما مطّلع هستى - آنچه را که خلیفه پیشنهاد داده است انجام بده ، همانا که تو در نزد خداوند، همچون حضرت عیسى مسیح علیه السلام هستى .
امام حسن عسکرى علیه السلام با شنیدن این سخنان ، حمد و ثناى خداوند را به جاى آورد و سپس وارد منزل نصرانى شد و در گوشه اى از اتاق نشست .
و جمعیّت همگى سر پا ایستاده و تماشاى جلال و عظمت فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله بودند، بعد از لحظاتى حضرت لب به سخن گشود و اشاره به یکى از دو فرزند مریض نمود و اظهار داشت :
این فرزندت باقى مى ماند و ترسى بر آن نداشته باش ؛ و امّا آن دیگرى تا سه روز دیگر مى میرد، و آن فرزندت که زنده مى ماند مسلمان خواهد شد و از مؤمنین و دوستداران ما اهل بیت قرار خواهد گرفت .
نوش نصرانى گفت : به خدا سوگند، اى سرورم ! آنچه فرمودى حقّ است و چون خبر دادى که یکى از فرزندانم زنده مى ماند، از مرگ دیگرى واهمه اى ندارم و خوشحال هستم از این که پسرم اسلام مى آورد و از علاقه مندان شما اهل بیت رسالت قرار مى گیرد.
یکى از روحانیّون مسیحى ، نوش را مخاطب قرار داد و گفت : اى نوش ! تو چرا مسلمان نمى شوى ؟
پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفته ام و نیز مولایم نسبت به من آگاهى کامل دارد.
در این موقع ، حضرت ابومحمّد، امام عسکرى علیه السلام اظهار نمود: چنانچه مردم برداشت هاى سوئى نمى کردند، مطالبى را مى گفتم و کارى مى کردم که آن فرزندت نیز سالم و زنده بماند.
نوش گفت : اى مولا و سرورم ! آنچه را که شما مایل باشید و صلاح بدانید، من نیز نسبت به آن راضى هستم .
جعفر بصرى گوید: یکى از پسران اءنوش نصرانى همین طور که امام علیه السلام اشاره کرده بود، بعد از سه روز از دنیا رفت و آن دیگرى پس از بهبودى مسلمان شد و جزء یکى از خادمین حضرت قرار گرفت .
××××××
پاوقی:1- هدایة الکبرى حضینى : ص 334، حلیة الا برار: ج 5، ص 111، ح 1، مدینة المعاجز: ج 7، ص 670، ح 2655.
داستان دوستان
خواندن نامه اى نادیدنى از دور
دو نفر از اصحاب و راویان حدیث به نام هاى حسن بن ابراهیم و حسن ابن مسعود حکایت کنند:
در سال 256 به محضر امام حسن عسکرى علیه السلام شرفیاب شدیم و نامه اى را همراه خود از بعضى طوایف آورده بودیم که تقدیم آن حضرت نمائیم .
در آن نامه درخواست کرده بودند که حضرت از خداوند متعال مسئلت نماید تا از شخص ظالمى به نام سَرجى که قصد جان و مال و ناموس آن ها را کرده است ، نجات یابند و در اءمان قرار گیرند.
همین که وارد مجلس امام علیه السلام شدیم ، جمعیّت بسیارى اطراف حضرت حضور داشتند، ما نیز در گوشه اى نشستیم و نامه ، همراه خودمان بود، کسى هم از آن خبرى نداشت و با کسى هم در این رابطه هیچ گونه صحبتى کرده بودیم .
ناگهان حضرت ابومحمّد، امام عسکرى علیه السلام متوجّه ما شد و فرمود: نامه اى را که دوستان شما براى من فرستاده اند، خواندم و از آنچه درخواست کرده بودند، آگاه شدم و آن ها به آرزو و خواسته خودشان دست مى یابند.
با شنیدن این سخن ، شکر و سپاس خداوند متعال را به جا آوردیم و ضمن تشکّر، از آن حضرت خداحافظى کرده و از مجلس بیرون آمدیم .
و سپس راهى منزل شدیم ، چون به منزل رسیدیم نامه را درآوردیم و آن را گشودیم ، در پائین نامه به خطّ مبارک حضرت نوشته شده بود:
این خواسته ما از درگاه خداوند متعال بوده و هست که شماها را از شرّ آن ظالم نجات بخشد، سه روز قبل از رسیدن نامه به دست صاحبانش ، آن ظالم به مرض طاعون مبتلا مى شود و به هلاکت خواهد رسید.
و پائین نامه با مهر مبارک حضرت ، ممهور گردیده بود.
×××××
پاورقی:1- هدایة الکبرى حضینى : ص 340.
حجّت خدا بر دوش پدر و معرّفى به احمد قمى
مرحوم شیخ صدوق و برخى دیگر از مورّخین و محدّثین شیعه و سنّى آورده اند:
یکى از بزرگان قم به نام احمد بن اسحاق اشعرى قمّى حکایت کند: روزى به محضر مبارک حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام شرفیاب شدم و خواستم درباره حجّت خدا و خلیفه پس از آن حضرت ، از ایشان سؤ ال کنم .
همین که در محضر شریف امام علیه السلام وارد شدم و سلام کردم ، بدون آن که سخنى گفته باشم ، مثل این که از نیّت و افکار من آگاه بود، مرا مخاطب قرار داد و فرمود:
اى احمد بن اسحاق ! خداوند تبارک و تعالى از زمان خلقت حضرت آدم علیه السلام تا برپائى قیامت ، بندگان خود را بدون حجّت و راهنما رها نکرده است .
و در هر زمانى - از باب لطف - یکى از بندگان شایسته خود را حجّت بر انسان ها قرار داده است که به وسیله وجود مبارک او حوادث خطرناک برطرف مى شود، باران رحمت خدا فرود مى آید و زمین به برکت وجود حجّت خداوند متعال ، برکات درون خود را ظاهر مى سازد و در اختیار بندگان و دیگر موجودات قرار مى دهد.
عرض کردم : یاابن رسول اللّه ! فدایت گردم ، امام و خلیفه بعد از شما چه کسى است ؟
هنگامى که این سؤال را طرح کردم ، امام حسن عسکرى علیه السلام سریع از جاى خود برخاست و درون منزل رفت و پس از لحظه اى بازگشت ، در حالى که کودکى خردسال را در آغوش خود گرفته بود، و همانند ماه شب چهارده نورانى بود و مى درخشید.
موقعى که حضرت وارد اتاق شد، اظهار نمود: اى احمد! اگر اهل معرفت نمى بودى و نیز اگر نزد خداوند متعال گرامى نمى بودى ، هرگز فرزند عزیزم را بر تو عرضه نمى کردم .
و سپس فرمود: این فرزند من است که هم نام رسول خدا صلى الله علیه و آله مى باشد و جهان به وسیله وجود او پر از عدل و داد خواهد شد، همان طورى که ظلم و ستم همه جا را فرا گرفته باشد.
اى احمد! این فرزندم ، همانند حضرت خضر پیامبر خدا علیه السلام ؛ و همچنین مانند ذوالقرنین ، علمش برگرفته از سرچشمه علوم و معارف الهى است ، داراى عمرى طولانى خواهد بود.
در آن زمانى که فرزندم - حجّت خدا - از طرف خداوند جلّ و علا، در غیبت قرار گیرد، نگهدارى دین براى افراد جامعه سخت خواهد بود و همگان ایمان و اعتقاد خود را از دست مى دهند، مگر اشخاصى که محدود و اندک یاشند.
عرض کردم : یاابن رسول اللّه ! علامت و نشانه او چیست ؟
ناگهان آن کودک خردسال عزیز، لب به سخن گشود و ضمن مطالبى ارزشمند، مرا مخاطب خویش قرار داد و فرمود:
اى احمد بن اسحاق ! من آخرین خلیفه پروردگار متعال در زمین هستم ، من از دشمنان انتقام خواهم گرفت .
و سپس افزود: بعد از پدرم امام و خلیفه اى غیر از من نخواهد بود، شکرگزار خداوند باش و بر عقیده ات پایدار بمان ، تو فرداى قیامت همنشین ما خواهى بود.1
×××××
پاورقی:1- إکمال الدّین شیخ صدوق : ج 2، ص 384، ح 2، ینابیع المودّة : ج 3، ص 317، ح 2، مدینة المعاجز: ج 7، ص 606، ح 2595.
حضور جنّ و إنس بر سفره امام علیه السلام
یکى از اصحاب به نام جعفر بن محمّد حکایت کند:
روزى به همراه علىّ بن عبیداللّه خدمت حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام رسیدیم ، چند نفر دیگر هم در حضور حضرت بودند و در جلوى امام علیه السلام درخت خرمائى بود و با آن که فصل خرما نبود، ولیکن آن درخت ، خرماهاى بسیارى داشت .
پس از لحظاتى سفره اى گسترانیدند و حضرت فرمود: دست هایتان را بشوئید و نام خدا را بر زبان جارى کنید و مشغول خوردن طعام شوید.
ولى کسى جلو نیامد و دست به سمت غذاهائى که در سفره چیده بودند، دراز نشد و همه منتظر بودند که میزبان - یعنى ؛ امام حسن عسکرى علیه السلام - مشغول شود.
بعد از آن ، حضرت به من خطاب نمود و فرمود: اى ابوجعفر! از طعام مؤمنین میل کن ، همانا که این طعام براى شماها حلال مى باشد.
و سپس افزود: علّت آن که من قبل از شما میهمانان ، مشغول خوردن غذا نشدم ، این است که چون تعدادى جنّ از برادران شما در کنار شما حضور دارند و من خواستم شما قبل از دیگران شروع کنید؛ وگرنه من خود شروع مى کنم .
و چون امام علیه السلام دست مبارک خود را به سمت غذا دراز نمود، دیگران هم مشغول شدند.
در ضمنِ این که مشغول خوردن غذا و خرما بودیم ، متوجّه شدیم که در کنار ما غذا برداشته مى شود و ظرف غذا خالى مى گردد، امّا کسى و دستى را نمى دیدیم .
من با خود گفتم : اگر امام علیه السلام بخواهد، مى تواند کارى کند که ما جنّیان را ببینیم ، همان طورى که آن ها ما را مشاهده مى کنند.
و چون حضرت متوجّه افکار من و دیگران شد، دست مبارک خود را بر صورت ما کشید و سدّى بین ما و جنّیان به وجود آمد، سپس دستى دیگر بر چشم هاى ما کشید که به راحتى جنّیان را مى دیدیم .
در این هنگام ، خواستیم که بلند شویم و با آن ها مصافحه و معانقه کنیم ، امام علیه السلام مانع شد و به تمام افراد اظهار نمود:
احترام سفره و طعام از هر چیزى مهمّتر است ، صبر نمائید تا هنگامى که غذا تمام شد و سفره را جمع کردند، برادران شما حضور دارند و هر چه خواستید انجام دهید.
ولى موقعى که دقیق آن ها را نگاه و بررسى کردیم ، دیدیم که بسیار ضعیف و لاغراندام بودند و اشک از گوشه هاى چشمشان سرازیر بود و با یکدیگر آهسته زمزمه داشتند.
به خدمت حضرت عرض کردیم : یاابن رسول اللّه ! آیا جنّیان همیشه به این حالت هستند؟
فرمود: خیر، آن ها همانند شما انسان ها همه گونه هستند و حالت هاى مختلفى دارند، این هائى که در کنار شما نشسته اند، زاهد و قانع مى باشند و هیچ غذائى نمى خورند و آبى نمى آشامند، مگر با اذن و اجازه پیغمبر یا امام علیهم السلام ، چون که ایشان در همه امور تابع و مطیع حجّت خدا و امام خود خواهند بود و... .
بعد از صحبت هاى مُفصّلى ، امام علیه السلام دست خود را بر چشم هاى ما نهاد و پس از آن دیگر نتوانستیم جنّیان را تماشا کنیم .
سپس بر چنین توفیقى که نصیب ما شد و توفیق یافتیم که در چنین مجلسى و نیز بر سرِ چنین سفره و طعامى در محضر مبارک امام و حجّت خدا شرکت کنیم ، شکر و سپاس خداوند متعال را به جا آوردیم و آن را یکى از معجزه ها و نشانه هاى امامت دانستیم .
×××××
پاورقی:1- هدایة الکبرى حضینى : ص 333.
مُهر امامت بر ریگ ها
مرحوم شیخ طوسى ، راوندى ، ابن شهرآشوب و برخى دیگر از بزرگان رضوان اللّه علیهم به نقل از داود بن قاسم جعفرى معروف به ابوهاشم جعفرى حکایت کنند:
روزى در محضر مبارک حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام نشسته بودم ، که شخصى از اهالى یمن اجازه ورود خواست و حضرت اجازه ورود داد.
پس از لحظه اى ، مردى زیبااندام و بلند قد وارد شد و به امام علیه السلام سلام کرد و حضرت جواب او را داد و فرمود: بنشین .
سپس آن مرد کنار من آمد و نشست و من بدون آن که با کسى سخن بگویم ، در ذهن خویش گذراندم و باخود گفتم : اى کاش مى دانستم که این مرد کیست و از کجا آمده است ؟
پس ناگهان امام عسکرى علیه السلام مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى ابوهاشم ! این فرزند همان اَعرابیّه اى است که به نام اُمّ غانم یمانیّه ، معروف مى باشد که ریگ ها را نزد پدران من مى برد و ایشان ، بر آن ریگ ها مُهر امامت مى زدند.
بعد از آن ، حضرت به آن شخص یمنى رو کرد و فرمود: ریگ هائى را که آورده اى ، بیاور.
پس آن مرد، مقدارى ریگ در آورد و خدمت امام علیه السلام نهاد؛ و حضرت با مُهر امامت خویش ، همچون پدران بزرگوارش بر آن ریگ ها مُهر امامت خود را زد.
ابوهاشم جعفرى در ادامه سخن خود گفت : مثل این که هم اکنون من اثر و نوشته مهر امام عسکرى علیه السلام را بر آن ریگ دارم مى بینیم که نوشته است : ((الحسن بن علىّ)).
بعد از آن ، به شخص یمنى خطاب کرده و گفتم : آیا تاکنون حضرت ابومحمّد علیه السلام را دیده اى ؟
در جواب اظهار داشت : خیر، به خدا سوگند! که تاکنون همدیگر را ندیده ایم ، همانا مدّت زمانى است که من شیفته دیدار و زیارت وجود مبارکش مى باشم ، تا آن که جوانى - که تا به حال او را ندیده بودم - نزد من آمد و اظهار داشت : برخیز که به آرزوى خویش رسیده اى ، و اکنون مى بینى که در محضر مقدّس و مبارک ایشان حضور دارم .
ابوهاشم جعفرى در پایان افزود: سپس از جاى خود برخاست و به حضرت خطاب نمود و گفت : من شهادت مى دهم که تو همچون امیرالمؤمنین علىّ و دیگر ائمّه اطهار صلوات اللّه علیهم ، بر حقّ بوده و مى باشید؛ همانا که حکمت الهى و امامت ، در این زمان به تو منتهى گشته است ؛ چون شما ولىّ خدا هستى .
سپس ابوهاشم گفت : از اسمش سؤال کردم ؟ در پاسخ گفت : نام من مهجع بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن اُمّ غانم مى باشد، فرزند همان زن یمانیّه اى که به صاحب ریگ معروف است .1
××××××
پاورقی:1- طبق آنچه که از روایات استفاده مى شود: سه نفر از بانوان ، چنین معجزه اى را از معصومین علیهم السلام نقل کرده اند:
- اُمّ النّدى ، حبابه دختر جعفر والبیّه اسدى ، که از زمان حضرت رسول تا امام رضا صلوات اللّه علیهم زنده ماند.
- اُمّ غانم ، که در همین داستان مطرح شد.
- اُمّ سلیم ، که فقطّ حضرت رسول و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما، مهر نبوّت و امامت خود را بر ریگها زدند.
- إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 138، س 11، الخرائج والجرائح : ج 1، ص 428، ح 7، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 441، الثّاقب فى المناقب : ص 561، ح 500، بحار: ج 50، ص 302، ح 78.
حدیث روز
قالَ الا مامُ ا بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْکَرى صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ:
ما تَرَکَ الْحَقَّ عَزیزٌ إلاّ ذَلَّ، وَلا خَذَ بِهِ ذَلیلٌ إ لاّعَزَّ.1
ترجمه :
فرمود: حقّ و حقیقت را هیچ صاحب مقام و عزیزى ترک و رها نکرد مگر آن که ذلیل و خوار گردید، همچنین هیچ شخصى حقّ را به اجراء در نیاورد مگر آن که عزیز و سربلند شده است .
×××××
پاورقی:1- تحف العقول : ص 489، س 17، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 24.
هدایت واقفى در خواب خفته
یکى از بزرگان شیعه به نام احمد بن مُنذر حکایت کند:
روزى یکى از افراد واقفى مذهب را که ادریس بن زیاد نام داشت ، جهت مناظره پیرامون مسئله امامت ، احضار کردم و هر چه با او صحبت کردم قانع نمى شد و امامت حضرت علىّ بن موسى الرّضا و فرزندانش علیهم السلام را نمى پذیرفت .
و چون او را شخصى فقیه و با معرفت مى شناختم ، پیشنهاد دادم تا به سامراء برود و با حضرت ابومحمّد، امام حسن بن عسکرى علیه السلام مذاکره کند.
او نیز پیشنهاد مرا پذیرفت و بار سفر بست و رهسپار آن دیار شد، پس از گذشت مدّتى اطّلاع یافتم که از مسافرت بازگشته است ، خواستم که به دیدارش بروم ، ولى او زودتر نزد من آمد و روى دست و پاى من افتاد و گریان شد، من نیز از گریه او گریستم .
سپس خطاب به من کرد و اظهار داشت : اى شخصیّت عظیم القدرى که نزد حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام محبوب و عزیز هستى ! تو مرا از آتش جهنّم نجات دادى و با نور ولایت و امامتى که در درونم به وجود آوردى ، هدایت یافتم .
بعد از آن ، داستان برخورد خود را با حضرت بیان کرد و گفت : مسئله اى را در فکر و ذهن خود گذراندم که آیا با حالت جنابت ، مى توان با لباسى که در آن جُنب شده نماز خواند؟
و بدون آن که این مسئله و موضوع را با کسى مطرح کنم ، عازم شهر سامراء شدم و چون به سامراء رسیدم به طرف منزل حضرت رفتم ، همین که نزدیک منزل رسیدم ، دیدم مردم نشسته اند و مشغول صحبت درباره ورود حضرت مى باشند؛ و من با خود پیرامون همان مسئله مى اندیشیدم و چون بسیار خسته بودم ، خوابم بُرد.
مدّتى کوتاه به همین منوال گذشت ، ناگهان متوجّه شدم که دستى بر شانه ام قرار گرفت ، چشم هاى خود را گشودم و نگاه کردم ، دیدم که حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام کنارم ایستاده است .
پس حضرت فرمود: اى ادریس بن زیاد! تو در أمان هستى ؛ و سپس افزود: اگر از راه حلال انجام گرفته است اشکالى ندارد و صحیح است ؛ ولى چنانچه از راه حرام باشد، بدان که حرام و خلاف است .
تعجّب کردم و با خود گفتم : مطلبى را که با کسى مطرح نکرده ام ، بلکه فقط در فکر و ذهن خود گذرانده ام ، چگونه حضرت کاملاً از آن آگاه بوده است و بدون آن که سؤالى بنماید، جواب مرا مطرح فرمود!
پس به حقانیّت حضرت پِى بردم و با اعتقاد بر امامت آن حضرت هدایت یافتم و از گمراهى نجات یافتم .
××××××
پاورقی:1- هدایة الکبرى حضینى : ص 344.
رام شدن اسب چموش
مرحوم شیخ طوسى ، کلینى و بعضى دبگر از بزرگان ، به نقل از شخصى به نام ابومحمّد هارون تلعکبرى حکایت کنند:
روزى در شهر سامراء جلوى مغازه ابوعلىّ، محمّد بن همام نشسته و مشغول صحبت بودیم ، پیرمردى عبور کرد، صاحب مغازه به من گفت : آیا او را شناختى ؟
گفتم : خیر، او را نمى شناسم .
گفت : او معروف به شاکرى است ، که خدمتکار حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام مى باشد، دوست دارى تا داستانى از آن حضرت را برایت بازگو کند؟
گفتم : بلى .
پس آن شخص را صدا کرد، وقتى آمد به او گفت : سرگذشت و خاطره اى از حضرت ابومحمّد علیه السلام براى ما تعریف کن .
شاکرى گفت : در بین سادات علوى و بنى هاشم شخصى بزرگوارتر و نیکوکارتر به مثل آن حضرت ندیدم ؛ در هفته ، روزهاى دوشنبه و پنج شنبه به دارالخلافه متوکّل عبّاسى احضار مى گردید.
و معمولاً در همین روزها، مردم بسیارى از شهرهاى مختلف جهت دیدار خلیفه عبّاسى مى آمدند و خیابان و کوچه هاى اطراف در اثر إزدحام جمعیّت و سر و صداى اسبان و قاطرها و دیگر حیوانات ، جائى براى آسایش و رفت و آمد نبود.
وقتى حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام نزدیک جمعیّت انبوه مى رسید، تمام سر و صداها خاموش و نیز حیوانات ساکت و آرام مى شدند و بى اختیار براى حضرت راه مى گشودند و امام علیه السلام به راحتى عبور مى نمود.
روزى پس از آن که حضرت از قصر خلیفه عبّاسى بیرون آمد، به اتّفاق یک دیگر، به سمت محلّ فروش حیوانات رفتیم ، در آن جا داد و فریاد مردم بسیار بود، همین که نزدیک آن محلّ رسیدیم ، همه افراد ساکت و نیز حیوانات هم آرام شدند.
سپس امام علیه السلام کنار یکى از دلاّلان نشست و درخواست خرید اسب یا استرى را نمود، به دنباله تقاضاى حضرت ، یک اسب چموشى را آوردند که کسى جرأت نزدیک شدن به آن اسب را نداشت .
امام علیه السلام آن را به قیمت مناسبى خریدارى نمود و به من فرمود: اءى شاکرى ! این اسب را زین کن تا سوار شویم .
و من طبق دستور حضرت ، نزدیک رفتم و افسارش را گرفتم ، با اشاره حضرت ، آن اسب چموش بسیار آرام و رام گردید و به راحتى و بدون هیچ مشکلى آن را زین کردم .
دلاّل چون چنین دید، از معامله پشیمان شد و جلو آمد و گفت : این اسب فروشى نیست .
حضرت موافقت نمود و فرمود: مانعى ندارد؛ و سپس آن اسب را تحویل صاحبش داد.
هنگامى که برگشتیم و مقدارى راه آمدیم ، متوجّه شدیم که دلاّل دنبال ما مى آید و چون به ما رسید گفت : صاحب اسب پشیمان شده است و اسب را به شما مى فروشد.
حضرت دو مرتبه به محلّ بازگشت و آن را خرید و من - در حالتى که هیچکس جرأت نزدیک و سوار شدن بر آن اسب را نداشت - آن را زین کردم ؛ و بعد از آن ، حضرت جلو آمد و دستى بر سر و گردن اسب کشید و گوش راستش را گرفت و چیزى در گوشش گفت و سپس سخنى هم در گوش چپ آن گفت و حیوان بسیار آرام گردید که به راحتى تسلیم آن حضرت شد و همه از مشاهده چنین صحنه اى در تعجّب و حیرت قرار گرفتند.1
××××××
پاورقی:1- اصول کافى : ج 1، ص 507، ح 4، غیبت شیخ طوسى : ص 129، مجموعة نفیسة : ص 237، مدینة المعاجز: ج 7، ص 578، ح 2572، بحارالا نوار: ج 50، ص 251، ح 6.
حدیث روز
قالَ الا مامُ ا بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْکَرى صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ:
إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالى بَیَّنَ حُجَّتَهُ مِنْ سائِرِ خَلْقِهِ بِکُلِّ شَىْءٍ، وَ یُعْطِیهِ اللُّغاتِ، وَمَعْرِفَةَ الاْ نْسابِ وَالاَّْجالِ وَالْحَوادِثِ، وَلَوْلا ذلِکَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ الْحُجَّةِ وَالْمَحْجُوحِ فَرْقٌ.1
ترجمه :
فرمود: همانا خداوند متعال ، حجّت و خلیفه خود را براى بندگانش الگو و دلیلى روشن قرار داد، همچنین خداوند حجّت خود را ممتاز گرداند و به تمام لغت ها و اصطلاحات قبائل و اقوام آشنا ساخت و نساب همه را مى شناسد و از نهایت عمر انسان ها و موجودات و نیز جریات و حادثه ها آگاهى کامل دارد و چنانچه این امتیاز وجود نمى داشت ، بین حجّت خدا و بین دیگران فرقى نبود.
××××××
پاورقی:1- اصول کافى : ج 1، ص 519، ح 11.
سفرزیارتی ، سیاحتی وهمیشگی آخرت
به نام خداوند بخشنده مهربان
فرم ثبت نام
نام:انسان نام خانوادگی:آدمی زاد نام پدر:آدم نام مادر:حوا
لقب:اشرف مخلوقات نژاد:خاکی صادره: ازدنیا
ساکن:کهکشان راه شیری،منظومه شمسی،زمین
مقصد:برزخ
ساعت حرکت وپرواز:هروقت خداصلاح بداند
مکان :بهشت اگرنشدجهنم
وسایل موردنیاز:
1.دومترپارچه سفید2.عمل نیک 3.انجام واجبات وترک محرّمات 4.امربه معروف ونهی ازمنکر 5.نمازاوّل وقت 6.دعای والدین ومؤمن 7.ولایت ائمه اطهار8.اعمال صالح ، تقوی وایمان
توجه:
1.خواهشمنداست جهت رفاه خودخمس وذکات راقبل ازپروازپرداخت نمائید.
2.ازآوردن ثروت ، مقام ، منزل وماشین حتی داخل فرودگاه جداًخودداری نمائید.
3.حتماًقبل ازحرکت به بستگان خودتوضیح دهیدتاازآوردن دسته گلهای سنگین ، سنگ قبرگران وتجملاتی ونیزمراسمهای پرخرج وغیره خودداری نمایند.
4.جهت یادگاری قبل ازپروازاموال خودرابین فرزندان وامورفقراومستضعفین مشخص نمائید.
5.ازآوردن باراضافی ازقبیل حق النّاس ، غیبت ، تهمت ، وغیره خودداری نمائید.
برای کسب اطلاعات بیشتربه قرآن وسنت پیامبر(ص)مراجعه نمائید.
تماس ومشاوره شبانه روزی،رایگان،مستقیم وبدون وقت قبلی می باشد.
درصورتیکه قبل ازپروازبامشکلاتی برخوردکردیدباشماره های زیرتماس حاصل فرمائید.
186سوره بقره-45سوره نساء-129سوره توبه-55سوره اعراف-2و3سوره طلاق
امیدوارم سفرآسوده ای درپیش داشته باشید
سرپرست کاروان حضرت عزرائیل