پند لقمان
کاروانى تجارتى از سرزمین یونان عبور مى کرد و همراهشان کالاهاى گرانبها و بسیارى بود. رهزنان غارتگر به آنها حمله کردند و همه اموال کاروانیان را غارت نمودند. بازرگان به گریه و زارى افتادند و خدا و پیامبرش را واسطه قرار دادند تا رهزنان به آنها رحم کنند، ولى رهزنان به گریه و زارى آنها اعتنا ننمودند.
چو پیروز شد دزد تیره روان××× چه غم دارد از گریه کاروان
لقمان حکیم در میان آن کاروان بود. یکى از افراد کاروان به او گفت : ((این رهزنان را موعظه و نصیحت کن ، بلکه مقدارى از
اموال ما را به ما پس دهند، زیرا حیف است که آن همه کالا تباه گردد.))
لقمان گفت : ((سخنان حکیمانه به ایشان گفتن حیف است . ))
آهنى را که موریانه بخورد××× نتوان برد از او به صیقل زنگ
به سیه دل چه سود خواندن وعظ ××× نرود میخ آهنین بر سنگ
سپس گفت : ((جرم از طرف ما است )) (ما گنهکاریم که اکنون گرفتار کیفر آن شده ایم . اگر این بازرگانان پولدار، کمک به بینوایان مى کردند، بلا از آنها رفع مى شد.)
به روزگار سلامت ، شکستگان دریاب ×××که جبر خاطر مسکین ، بلا بگرداند
چو سائل از تو به زارى طلب کند چیزى ××× بده و گرنه ستمگر به زور بستاند
تشریع اذان
شعار بسیار بزرگ و حیرت انگیز اذان نیز در ماه هشتم از سال اول هجرت تشریع گردید چنان که در بحار تصریح شده است [1] در آن روزگار یهود برای خواندن مردم به معبد بوق می نواختند و نصاری ناقوس می زدند، ظاهرا در میان مسلمانان بحث شده که برای خواندند مردم به مسجد ونماز از کدام شیوه استفاده کنند، در این هنگام جبرئیل اذان را از طرف خداوند نازل کرده است.
در کافی از مصوربن حازم از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: چون جبرئیل اذان را آورد، سر رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در آغوش علی علیه السلام بود، جبرئیل اذان و اقامه گفت، چون رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم چشم باز کرد فرمود: یا علی آیا شنیدی اذان و اقامه را؟ گفت: آری، فرمود: حفظ کردی؟ گفت: آری، فرمود: بلال را صدا کن و به او تعلیم نما، حضرت بلال حبشی را خواند و به او تعلیم فرمود [2] .
عجیب است که در کبت اهل سنت اذان را مولود خوابی دانسته اند که عبدالله بن زیده دیده است. دارمی در سنن خود نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خواست مانند یهود بوق بزنند، بعد دستور داد ناقوس آماده کنند، در این بین روزی عبدالله بن زید به محضر آن حضرت آمده و گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله شب در خواب دیدم مردی سبزپوش ناقوسی به دست راه می رود، گفتم: بنده خدا این ناقوس را می فروشی. گفت: می خواهی چه کنی؟ گفتم: با آن مردم را به نماز دعوت کنم. گفت: بهتر از این را خبر ندهم؟ گفتم: آن چیست؟ گفت: میگویی: الله اکبر الله اکبر....
حضرت فرمود: ان شاء الله خواب حقی است اینها را به بلال بیاموز که صدایش از تو رساتر است چون عمربن خطاب این را بشنید با سرعت به محضر حضرت آمد و گفت: به خدایی که تو را به حق فرستاده است من هم نظیر همان خواب را دیده ام، حضرت فرمود: الحمدلله این باعث شد که مطلب ثابت تر شود [3] .
ولی این سخن درست نیست، و از طرف اهل بیت علیهم السلام رد شده است. در وسائل از ابن عقیل نقل کرده که امام صادق علیه السلام لعن کرده کسانی را که پنداشته اند رسول خدا صلی الله علیه و آله اذان را از عبدالله بن زید گرفته است و فرموده: بر پیامبرتان وحی نازل می شود که شما گمان دارید که او اذان را از عبدالله بن زید اخذ کرده است: عن الصادق علیه السلام انه لعن قوما زعموا ان النبی صلی الله علیه و آله اخذ الاذان من عبدالله بن زید، فقال: ینزل الوحی علی نبیکم فتزعمون انه اخذ الاذان من عبدالله بن زید [4] .
×××××
پاورقی:1- بحارالانوار،ج19،ص122
2- کافی ج3،ص 302
3- سنن دارمی ج1،ص 268
4- وسایل الشیعه ،ج2،ص612باب الاذان باب اول
کتاب ازهجرت تارحلت
شهادت امام حسن علیه السلام
امام صادق - علیهالسلام - فرمود: زمانی که رحلت امام حسن نزدیک شد، بشدت گریست و فرمود: من بر امری بزرگ و هولناک وارد میشوم که هرگز بر مثل آن وارد نشده بودم. سپس وصیت کرد که در بقیع دفنش نمایند. و خطاب به برادرش امام حسین فرمود: برادر! مرا بر تختی بگذارید و کنار قبر جدم رسول خدا - صلی الله علیه و آله - ببرید تا با او تجدید پیمان کنم. سپس به کنار مزار مادرم فاطمهی بنت اسد برده و در آنجا دفن نمایید. ای پسر مادرم! میبینید که مردم خیال میکنند که مرا کنار قبر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - میخواهید دفن کنید، لذا جمع میشوند و غوغا میکنند تا مانع این کار شوند. تو را به خدا قسم میدهم که بخاطر من، هیچ خونی ریخته نشود!
وقتی امام حسین - علیهالسلام - برادرش را غسل داد و کفن نمود، او را بر تختی قرار داد و به طرف قبر جدش رسول خدا - صلی الله علیه و آله - حرکت داد تا با او تجدید پیمان کند. مروان بن حکم و یارانش از بنیامیه، مقابل حضرت قرار گرفتند و گفتند: آیا سزاوار است عثمان در خارج از مدینه دفن شود ولی حسن در کنار قبر پیامبر؟ هرگز نخواهیم گذاشت تا چنین شود!
در این هنگام عایشه سوار بر استری بود، از راه رسید و گفت: مرا با شما چه کار ای بنیهاشم! آیا میخواهید کسی را داخل خانهی من نمایید که من او را دوست ندارم؟!
ابنعباس خطاب به مروان گفت: بروید، ما قصد نداریم او را نزد رسول خدا - صلی الله علیه و آله - دفن کنیم. چون او خودش به حرمت قبر جدش عارفتر بود. و او بدون اذن، داخل نمیشود چنانچه دیگران داخل شدند. برگردید ما او را بر طبق وصیتش، در بقیع دفن میکنیم.
سپس به عایشه گفت: بدا به حال تو! روزی بر استر و روزی بر شتر سوار میشوی!
و در روایت دیگر آمده است. روزی بر شتر و روزی بر استر سوار میشوی و اگر زنده بمانی بر فیل هم سوار خواهی شد!
ابنحجاج؛ شاعر بغدادی، همین سخن را به صورت شعر در آورده و میگوید:
یا بنت ابیبکر لا کان و لا کنت
لک التسع من الثمن و بالکل تملکت.
ای دخترابوبکرتویک نهم ازیک هشتم، سهم می بری درحالی که همه راتصاحب کردی!.
تجملت، تبغلت و ان عشت تفیلت
روزی سواربرشترشدی وروزی براستر.واگرزنده بمانی،سوارفیل هم خواهی شد!.
توضیح: قول شاعر که گفت برای تو، یک نهم از یک هشتم است، این در بحث و مناظرهی فضال بن حسن با ابوحنیفه بود. فضال به ابوحنیفه گفت: آیهی شریفهی «یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یؤذن لکم»ای کسانی که ایمان آورده اید!بدون اذن واجازه پیغمبر-صلی الله علیه وآله- داخل خانه اونشوید.(احزاب،آیه53) منسوخ شده است یا نه؟
ابوحنیفه گفت: خیر، منسوخ نشده است.
فضال پرسید: به نظر تو بهترین مردم بعد از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - ابوبکر و عمر هستند یا علی بن ابیطالب؟
گفت: آیا نمیدانی آن دو (ابوبکر و عمر) پهلوی پیامبر دفن شدهاند؟ چه دلیلی میخواهی که روشنتر از این باشد بر فضل آن دو بر علی بن ابیطالب؟
فضال به او گفت: این دو با وصیت خود به دفنشان در خانه پیامبر، به آن حضرت ظلم کردند؛ چون در آنجا حقی نداشتند. و اگر آنجا مال خودشان بوده و به رسول خدا - صلی الله علیه و آله - بخشیده بودند پس کار بدی کردند که آن را پس گرفتند و عهدشان را شکستند. و خودت اقرار کردی که آیهی شریفهی: «لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یوذن لکم» غیر منسوخ است.
ابوحنیفه قدری سکوت کرد و گفت: آنجا نه مال پیامبر بود و نه مال آن دو نفر فقط، ولی چون دختران آنها در آنجا حق داشتند لذا در حق آنها دفن شدهاند!
فضال به او گفت: تو میدانی که زمانی که پیامبر رحلت فرمود، نه همسر داشت و هر کدام یک هشتم ارث میبردند؛ چون دخترش فاطمه - سلام الله علیها- در قید حیات بود. وقتی بررسی کنیم برای هر یک از همسرانش یک نهم از یک هشتم میرسد. و این چیزی در حدود یک وجب در یک وجب هم نمیشود. و عرض و طول حجره هم که مشخص بود. پس چگونه آن دو (ابوبکر و عمر) بیشتر از آن مستحق شدهاند؟
تازه، چگونه عایشه و حفصه ارث میبرند ولی فاطمه که دختر پیامبر است، ارث نمیبرد؟ پس در سخنان ابوحنیفه، تناقض گویی، از جوانب مختلف، روشن و آشکار است.
سپس ابوحنیفه خشمگین شد و گفت: او را از من دور کنید که او - به خدا قسم - رافضی خبیث است! [1]
×××××
پاورقی:1- بحار،ج44،ص153،حدیث24
زیارت قبور بقیع
چون رسول خدا صلی الله علیه وآله را مرض موت دریافت، در اثنای مرض روزی دست علی بن ابیطالب علیه السلام را گرفت و عده ای نیز همراه آن دو آمدند. حضرت به سوی قبرستان بقیع رفت و به حاضران فرمود: من مأمور شده ام برای اهل بقیع استغفار نمایم. مردم با وی آمدند با به کنار قبور رسیدند.حضرت به اهل قبور فرمود: السلام علیک یا اهل القبور گوارا باد مردن برای شما از وضعی که مردم در آن هستند، فتنه ها مانند تکه های ظلمانی شب روی بیاورند؛اول آنها مانند آخر آنهاست.آنگاه برای اهل بقیع به طور مفصل استغفار کرده و به علی علیه السلام فرمود: جبرئیل قرآن را هر سال یک بار بر من عرضه می کرد، امسال دوبار عرضه کرده است و این فقط برای نزدیک شدن اجل من می باشد. بعد فرمود: یا علی من مخیر شدم این که در دنیا بمانم و خزائن دنیا در اختیارم باشد و اهل بهشت باشم.من ملاقات خدا را در بهشت برگزیدم. چون از دنیا رفتم، مرا غسل بده و عرت مرا بپوشان، هر کس آن را ببیند کور می شود. بعد به منزلش برگشت و سه روز در تب شدید بود [1] .
این مطلب در سیره حلبی، ج 3 ص 455 در بحارالانوار، ج 21، ص 409 از مویهبه غلام آن حضرت نقل شده که گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله شب هنگام مرا به بقیع برد و فرمود: من مأمور شده ام که برای اهل بقیع استغفار نمایم تا آخر... این مطلب به خوبی نشان میدهد که رسول خدا از آینده و شکست رهبری در اسلام کاملا نگران بوده ولی می توانست بکند، جز این که حجت را با کلمات خود بر گوسفندی بیاورد چیزی بنویسم که بعد ازمن گمراه نشوید. عمربن الخطاب گفت: هذیان می گوید(نعوذبالله)
××××
پاورقی:1- ارشادمفید،ص85
کتاب ازهجرت تارحلت
در عظمت امام حسن علیه السلام
ابنشهر آشوب از کتاب محمد بن اسحاق روایت کرده که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و هیچ کس به شرافت و عظمت جناب امام حسن علیهالسلام نرسید. گاهی بساطی برای آن جناب بر در خانه میگسترانیدند و آن حضرت از خانه بیرون میشد و بر روی آن مینشست. پس هر کس که از آنجا عبور میکرد، به جهت جلالت آن حضرت میایستاد و عبور نمیکرد تا آنکه راه کوچه از رفت و آمد مسدود و منقطع میشد. حضرت که چنین میدید، داخل خانه میشد و مردم پراکنده میشدند و پس کار خویش میرفتند. همچنین در راه حج هر کس آن جناب را پیاده میدید، به جهت تعظیم آن حضرت پیاده میگشت.
ابنشهر آشوب از حضرت صادق علیهالسلام روایت کرده است که جناب امام حسن علیهالسلام بیست و پنج مرتبه پیاده به حج رفت و دو مرتبه - و به روایتی سه مرتبه - اموالش را با خدا قسمت کرد که نصف آن را خود برمیداشت و نصف دیگر را به فقرا میداد. [1] .
×××××××
پاورقی:1- منتهی الامآ ل،ج1،ص419
امام حسن علیه السلام در مجلس معاویه
روایت شده است که عمرو بن عاص به معاویه گفت: حسن بن علی مردی است با حیا و هنگامی که بر فراز منبر برود و مردم با تندی به او نگاه کنند، خجل گردیده و کلامش را قطع میکند. پس اجازه بده او به منبر برود.
معاویه، خطاب به امام حسن - علیهالسلام - گفت: ای ابامحمد! برو منبر و ما را موعظه کن.
حضرت، منبر رفت و حمد و ثنای خدای را بجا آورد و بر جدش درود فرستاد و سپس فرمود: ای مردم! هر کس مرا شناخته که شناخته و هر کس مرا نمیشناسد پس بداند که من حسن فرزند علی، فرزند بانوی زنان عالم فاطمه دختر رسول خدا، فرزند رسول خدا، فرزند نبی خدا، فرزند سراج منیر، فرزند بشیر نذیر، فرزند رحمة للعالمین، فرزند کسی که بر جن و انس، برانگیخته شده، فرزند بهترین مردمان بعد از رسول خدا، فرزند کسی که بر جن و انس، برانگیخته شده، فرزند بهترین مردمان بعد از رسول خدا، فرزند صاحب فضائل، فرزند صاحب معجزات و دلایل، فرزند امیرمؤمنان هستم. و من کسی هستم که از حقم باز داشته شدهام. من و برادرم، دو آقای جوانان اهل بهشت هستیم. و من زادهی رکن و مقامم. و من زادهی مکه و منی، مشعر و عرفاتم.
معاویه، خشمگین شد و گفت: این مطالب را رها کن و در توصیف خرما سخن بگو!
حضرت فرمود: باد آن را بارور میکند و گرما میرساندش و سرمای شب، آن را مرغوب میکند. سپس به کلام سابقش برگشته و فرمود: من زادهی شفیع و مطاعم، من فرزند کسی هستم که ملائکه در کنار او جنگ کردهاند. من پسر کسی هستم که قریش در مقابل او سر فرود آوردند. و من پسر امام مردم و زادهی رسول خدا - صلی الله علیه و آله - هستم.
در این هنگام، معاویه از آشوب مردم ترسید و گفت: ای ابامحمد! بس است! از منبر پایین بیا، آنچه بیان کردی برای ما کافی است.
آنگاه حضرت از منبر پایین آمد. معاویه گفت: گمان کردم میخواهی خلیفه شوی، تو را چه به خلافت!!!
امام فرمود: خلیفه، کسی است که عمل به کتاب خدا و سنت پیامبرش نماید، نه کسی که ظلم کند و تعطیل سنت پیامبر نماید و دنیا را پدر و مادر خویش گیرد.
در این دنیا، مدت کمی لذت میبرد و زود باشد که تمام شود و عذابی پشت سر آن بیاید.
در آن مجلس جوانی از بنیامیه حضور داشت که به امام حسن - علیهالسلام - و پدر بزرگوارش ناسزا گفت. حضرت فرمود: خدایا! نعمتت را از او بگیر و او را به صورت زنی در بیاور که از او عبرت بگیرند. در این لحظه آن جوان متوجه شد که مانند زنان است. امام فرمود: گم شو ای زن! تو را چه به مجلس مردان!
بعد از آن، امام لحظهای سکوت فرمود سپس لباسش را تکان داد و قصد عزیمت کرد.
عمروعاص گفت: بنشینید از شما پرسشهایی دارم.
حضرت فرمود: بپرس.
عمروعاص پرسید: کرم، شجاعت و مروت چیست؟
امام پاسخ داد: «کرم» کار نیک انجام دادن، و بخشش قبل از سؤال است. و «شجاعت» دفاع کردن از محارم و صبر بر مصیبتها و سختیهاست. و «مروت» دینداری و دوری از ناپاکیها و ادای حقوق مردم و افشای سلام است.
امام از مجلس بیرون رفت و معاویه، عمروعاص را ملامت کرد و گفت: کار را خراب کردی. عمروعاص گفت: نترس، اهل شام تو را بخاطر دین و ایمان نمیخواهند بلکه تو را بخاطر دنیا دوست میدارند. و زر و زور، در دست توست و سخنان حسن بن علی اثری ندارد.
سپس جریان آن جوان اموی بین مردم شایع شد. همسرش نزد امام حسن آمد و تضرع و زاری کرد. حضرت، به حال او دلسوزی کرد سپس دعا کرد و خداوند آن جوان را به حالت سابق برگرداند. [1] .
×××××
پاورقی:1- بحار،ج44،ص88حدیث2
اسرار علوم
روایت شده که امام حسن - علیهالسلام - و برادرانش و عبدالله بن عباس، بر سر سفرهای نشسته بودند که ناگهان ملخی بر سفره آنها افتاد. عبدالله از امام حسن - علیهالسلام - پرسید: بر بال این ملخ چه نوشته شده است؟
حضرت فرمود: نوشته شده است «من خدایی هستم که بجز من خدایی نیست. چه بسا ملخها را برای قوم گرسنهای به عنوان رحمت میفرستم تا از آنها استفاده کنند. و چه بسا برای قومی موجب بلا هستند و محصولات آنها را میخورند».
عبدالله ایستاد و سر حضرت را بوسید و گفت: این سخن از اسرار علوم است.
×××××
پاورقی:1- بحار،43،ص337،حدیث8
پارساترین
پارسایی امام مجتبی علیهالسلام را چه بهتر که از زبان گویای عترت آشنا شویم. در حدیث آمده است که حضرت هنگامی که برای وضو گرفتن آماده میشد، چهرهاش دگرگون و بدنش لرزان میشد: الحسن بن علی علیه السلام کان اذا توضأ ارتعدت مفاصله و اصفر لونه....[1] هنگامی که به سوی مسجد روان میشد در هنگام ورود به مسجد با کمال تواضع این جملهها رابه زبان میآرود: الهی ضیفک ببابک یا محسن قد أتیک المسیء فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم. [2] «خدایا مهمان تو بر در خانهی تو است، ای مظهر احسان! گناهکار در پیشگاه تو قرار گرفته است، به آنچه از زیبایی در پیشگاه تو است از هر چه از زشتی از اندیشه و رفتار من است در گذر که تو کریم و بخشندهای.»
امام صادق علیه السلام نیز از زبان پدرش و او از امام سجاد علیهم السلام این گونه سخن میگوید: حسن بن علی بن ابی طالب کان اعبد الناس فی زمانه و ازهدهم و افضلهم و کان اذا حج حج ماشیا و ربما مشی حافیا و کان اذا ذکر الموت بکی و ذاا ذکر القبر بکی و اذا ذکر البعث و النشور بکی و ذا ذکر الممر علی الصراط بکی... و کان اذا قام فی صلاته ترتعد فرائصه بین یدی ربه عزوجل....[3] «حسن بن علی عابدترین پارساترین برترین فرد زمان خویش بود. پیاده عازم حج میشد و چه بسا با پای برهنه راهی حج میشد. هنگامی که به یاد مرگ میافتاد میگریست. هنگامی که به یاد قبر میافتاد میگریست و هنگامی که به یاد رستاخیز و برانگیخته شدن در قیامت میافتاد میگریست. هنگامی که به یاد لحظه گذر از صراط میافتاد میگریست. هنگامی که به نماز میایستاد ارکان بدنش در پیشگاه خدا میلرزید.» پارساترین فرد این گونه عبادت میکند.وی بارها به حج بیت الله عزیمت میکند. مسافت بین مدینه و مکه را که بیش از پانصد کیلومتر در آن زمان بوده است، بیش از بیست بار میپیماید. در مورد تعداد سفرهای حج حضرت بیست تا 25 بار روایت نقل شده است. [4] آن هم با پای پیاده و در برخی موارد پا برهنه. و این در شرایطی بود که تندروترین اسبها همراه امام بودند. [5] زیرا تحمل زحمت در راه کوی دوست شیرینتر بر کام دوست خواهد بود. حضرت نه برای پاداش و بلکه اظهار محبت بیشتر به خدای سبحان پیاده و پا برهنه زحمت این سفر را بر خویش هموار مینمود.
سفر حج شکوهمندترین صحنه عبودیت است. انجام مناسک ابراهیمی بیشترین تأثیر در تربین و پرواز روح به ملکوت را عهدهدار است. سفر حج سفر بازگشت به خویشتن و بازگشت به اصل خویش و خدای خویش است. امامان شیعه به همین جهت بارها رنج و زحمت این سفر را با آن شرایط طاقتفرسا بر خویش هموار ساختند. آنگاه میفرماید: امام مجتبی هر گاه از قبر و قیامت و پل صراط یاد میکرد میگریست. پاکترین و برجستهترین فرد است که این گونه از عالم برزخ و قیامت در هراس است! و این گونه متأثر از هول و هراسهای آن سرا میباشد. وی از هنگام گذر از پل صراط نگران است مبادا لغزش باشد. امام معصوم این گونه از قیامت در هراس است که در مورد رسول الله صلی الله علیه و آله نیز راویت است هنگامی که خبر از قیامت میدادند چهرهی حضرت گلگون میشد. که این تأثر به لحاظ شناخت آنان ازآن سرا میباشد که آنان به ویژگیهای مسیر انسان تا به لقاء الله رسیدن به خوبی آگاهند.آنان خوب میدانند در پیمودن این راه چه خطرهایی ره گذران را تهدید مینماید، که این گونه تلاش میکنند خویشتن را از خطرها حراست نمایند.آنگاه امام صادق علیه السلام در ادامه میفرماید: و کان علیه السلام لایقرء من کتاب الله عزوجل یا ایها الذین آمنوا الا قال لبیک اللهم لبیک و لم یر فی شیء من احواله الا ذاکرا لله سبحانه و کان اصدق الناس لهجة و افصحهم منطقا....[6] «هر گاه امام مجتبی در هنگام قرائت قرآن آیهای مانند یا ایها الذین امنوا را تلاوت مینمود میگفت: لبیک اللهم لبیک. همواره حضرت در تمام شؤون زندگی به یاد خدا بود. وی راستگوترین و از رساترین بیان بهرمند بود. این جمله که حضرت درهمه حال به یاد خدا بوده است، تمام زندگی حضرت را فرا میگیرد که لحظه لحظهی زندگی حضرت با یاد خدا سپری میشده است.
حضرت سه نوبت اموال خویش را با خدا به نصف تقسیم نمود. [7] و دو مرتبه تمام اموال خویش را در راه خدا ایثار نمود. [8] .
سفره کرمش همواره گسترده بود، فقیر و غنی از آن بهرهمند بودند. لباس زیرین وی خشن، لباس رو فاخر بود.
در مورد علت گریهای حضرت از زبان امام رضا این گونه سخن رسیده: هنگامی که از حضرت پرسیدند شما که بیست مرتبه پیاده به حج مشرف شدهای و شما که سه نوبت اموال خویش در راه خدا انفاق نمودهای چرا این گونه از آخرت نگران میباشی و گریه میکنی. در پاسخ اظهار میدارد به دو مهم؛ یکی فراغ و جدایی دوستان، دیگری خطر موقفهای قیامت: لهول المطلع و فراغ الاحبة. [9] .
××××××
پاورقی:1و2- بحارالانوار،ج3،ص339
3و4و5- همان،ص331-332
6- امالی شیخ صدوق،مجلس33،ص178،بحار}43،ص331
7- مناقب،ج4،ص18-بحار،ج43،ص332-339-349
8و9- بحار،ج43،ص339-س52
حدیث روز
حدثنی محمد بن احمد بن ابراهیم، عن الحسین بن علی الزیدی، عن ابیه، عن علی بن عباس؛ و عبد السلام بن حرب جمیعا قال: حدثنا من سمع بکربن عبد الله المزنی، عن عمران بن الحصین قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله له لی: یا عمران ان لکل شی ء موقعا من القلب، و ما وقع موقع هذین الغلامین من قلبی شی قط، فقلت: کل هذا یا رسول الله؟ قال: یا عمران و ما خفی علیک اکثر ان الله امرنی بحبهما.
ترجمه حدیث
محمد بن احمد بن ابراهیم از حسین بن علی زیدی و او از پدرش و او از علی بن عباس و عبد السلام بن حرب جمیعا نقل کرده، عبد السلام بن حرب می گوید: کسی که حدیث را از بکر بن عبد الله مزنی شنیده برایم از عمران بن حصین نقل نموده که وی گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله بن من فرمودند:ای عمران:
هر چیزی در قلب جایگاهی دارد ولی جایگاه این دو کودک«حسن وحسین» از قلب من هرگز مکان خاصی نیست.
عمران می گوید: عرض کردم ای رسول خدا تمام قلب شما جایگاه این دو است؟
حضرت فرمودند: ای عمران: آنچه بر تو مخفی مانده بیش از آن است که دانسته ای، خداوند متعال من را به محبت ایشان امر فرموده است.
ظلم معلم
انوشیروان را معلمى بود. روزى معلم او را بدون تقصیر بیازرد، انوشیروان کینه او را به دل گرفت تا به پادشاهى رسید. روزى او را طلبید و با تندى از او پرسید که چرا به من بى سبب ظلم نمودى ؟ معلم گفت : چون امید آن داشتم که بعد از پدر به پادشاهى برسى خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به کسى ظلم ننمائى .
×××××
بزم ایران ص 74.