دعاهاى حضرت ابراهیم علیه السلام
1. حضرت ابراهیم یکى از پیامبران بزرگ الهى است . او از برجستگان دعوت به توحید در طول تاریخ و پدر بسیارى از پیامبران است .
در زمانى برانگیخته شد که مردم سخت در بت پرستى بودند و بتهاى گونه گون را پرستش و احترام مى کردند. آن حضرت با مردم گفت و گو مى کرد و بى خاصیتى و پوچى بت ها را براى آنان شرح مى داد. آنان در برابر سخنان حکیمان ابراهیم خلیل علیه السلام یک حرف داشتند و آن این بود که : پدران ما این گونه مى کردند و ما هم به راه آنان مى رویم .
ابراهیم گفت : خدا آن است که پروردگار هستى است . او که مرا آفرید و هدایتم مى کند او که مرا طعام و نوشیدنى میدهد و هرگاه بیمار شدم شفایم مى دهد. او که مرا مى میراند و سپس زنده مى کند او که امیدوارم در روز قیامت گناه مرا بیامرزد .
سپس ابراهیم دست به دعا برداشت و گفت :
رب هب لى حکما و الحقنى بالصالحین # و اجعل لى لسان صدق فى الاخرین # و اجعلنى من ورثة جنة النعیم # و اغفر لابى انه کان من الضالین# و لاتخزنى یوم یبعثون .
بارالها، به من حکمت ده و مرا به نیکوکاران بپیوند. و نام نیک مرا در امت هاى بعدى قرار ده . و مرا از وارثان بهشت نعیم قرار ده . و پدرم را بیامرز چرا که از گمراهها بود و در روز قیامت مرا رسوا مساز .
2. اسوه و الگو در سازندگى یا نابودى شخصیت انسان نقش حیاتى دارد. قرآن کریم که کتاب سازندگى و تربیت انسان هاست به این معنى مهم بسیار پرداخته است . یاد انسانهاى بزرگ چون پیامبران و دیگر شخصیت هاى مثبت و نیز یاد افراد گمراه و بدفرجام به منظور عبرت گرفتن و سرمشق یافتن در قرآن کریم آمده است .
کلمه اسوه سه بار در قرآن مجید به کار رفته است : یک بار درباره پیامبر اسلام یکبار در مورد حضرت ابراهیم و مؤ منان همراه و نوبت سوم درباره یاوران حضرت ابراهیم .
خداوند در قرآن کریم مى فرماید: ابراهیم و یاران او اسوه اى نیکو براى شمایند هنگامى که به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه به غیر خدا مى پرستید بیزاریم و راه شما را رد مى کنیم ، و بین ما و شما دشمنى و کینه همیشه خواهد بود، تا آن گاه که به خداوند بى شریک ایمان آورید. مگر سخن ابراهیم که به پدرش گفت : من به زودى براى تو استغفار مى کنم و عذاب الهى را از تو نمیتوانم بگردانم .
دعاى ابراهیم و یارانش این بود:
ربنا علیک توکلنا و الیک انبنا و الیک المصیر# ربنا لاتجعلنا فتنة للذین کفروا واغفرلنا ربنا انک انت العزیز الحکیم .
بارالها، بر تو توکل کردیم و به فرمان تو بازگشتیم و بازگشت به سوى تو است . بارالها ما را براى کافران هدف قرار مده و ما را بیامرز به درستى که تو توانا و حکیمى .
امام صادق علیه السلام در تفسیر ربنا لاتجعلنا فتنة للذین کفروا فرمود:
در گذشته تمام افراد با ایمان فقیر بودند ( و زیر فشار و اذیت و آزار کافران به سر میبردند) و تمام کافران ثروتمند بودند، تا آن که ابراهیم علیه السلام آمد و این چنین دعا کرد: ربنا لاتجعلنا فتنة للذین کفروا. آنگاه خداوند در میان مؤ منان ثروت و فقر قرار داد و در میان کفار نز ثروت و فقر قرار داد .
3. بحث و گفتگوى ابراهیم علیه السلام با بت پرستان بى نتیجه ماند. چرا که هر چه ابراهیم با آنان به سخن مى نشست آنان بیشتر بر گمراهى خود اصرار مى ورزیدند.
ابراهیم با خود گفت : شاید اجراى یک صحنه آنان را هشیار کند. در یک روز عید که همه مردم از شهر خارج شده و به گشت و گذار تفریح رفته بودند ابراهیم وارد بتخانه شد تبر را به دست گرفت و همه بتها را شکست و تنها بت بزرگ را سالم گذارد تبر را به دوش بت بزرگ نهاد و از بتکده خارج شد. مردم از گلگشت و تفریح بازگشتند به سوى بتهاى خود رفتند و آنها را شکسته یافتند. با تفحص و جست و جو دریافتند که این کار، کار ابراهیم است .
از ابراهیم بازجویى کردند ابراهیم در پاسخ آنان گفت : بت بزرگ دست به چنین کارى زده است ! .
ابراهیم این سخن را به این منظور گفت که شاید آنها به خود آیند و بنگرند بت که سخن نمى گوید و فهم و شعور ندارد و نمى تواند ضرر را از خود دور کند و به دیگران آسیبى برساند، چگونه مى تواند خداى هستى باشد؟
اما این صحنه هم ذهن بسته آنان را بیدار نکرد و تقلید کور کورانه از پدران نادان خود را بر اندیشه و تفکر ترجیح دادند.
از این رو، آتشى عظیم افروختند، و ابراهیم را در آن پرتاب کردند. اما اراده حق تعالى این چنین بود که ابراهیم سالم بماند؛ چرا که هنوز دوره هایى از ماءموریتش براى هدایت و ارشاد خلق و ساختن کعبه اجرا نشده بود.
ابراهیم که دعوت و تبلیغ را در آن سرزمین بى ثمر دید، از میان آن مردم بیرون رفت و گفت : از من این سرزمین به جایى که پروردگارم بخواهد مى روم ، او مرا هدایت مى کند آنگاه رو به سوى سرزمین فلسطین نهاد.
ابراهیم که پس از سالها ازدواج و رسیدن به سن پیرى هنوز فرزندى داشت دست به دعا برداشت و گفت :
رب هب هلى من الصالحین
بارالها از نیکوکاران (فرزندى ) به من عطا کن .
خداوند هم به او بشارت داد که دعایت مستجاب شد و پسرى بردبار به تو خواهم داد و به زودى اسماعیل به دنیا چشم گشود.
4. پس از آن که ابراهیم علیه السلام به فلسطین هجرت کرد خداوند به او و هاجر، اسماعیل را عطا کرد. اما بر اثر اصرار ساره مجبور شد که اسماعیل و مادرش هاجر را به سرزمین دیگر برد. ابراهیم و هاجر و اسماعیل رفتند تا به مکه رسیدند، و به راهنمایى جبرئیل همان جا توقف کردند. ابراهیم سایبانى برپا کرد و خانواده اش را در آن پناه داد و خود به سوى فلسطین بازگشت .
اراده الهى اینچنین تعلق گرفت بود که ابراهیم از ساره هم فرزند داشته باشد.
پس ساره به اسحاق باردار شد. اسماعیل و مادرش در مکه و اسحاق و مادرش در فسلطین به سر مى بردند و ابراهیم خلیل هم بین این دو سرزمین در رفت و آمد بود. فلسطین جاى خوش آب و هوا و سرزمین حاصلخیز بود اما در مکه نه آب بود و نه گیاه ، نه درخت و نه زمین هموار.
ابراهیم که به فرمان الهى در چنان جاى کوهسار و خشک و بى آب و گیاه ، خانواده اش را مسکن داده بود دلش شکست و حالش دگرگون شد دست به دعا برداشته گفت :
رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى وبنى ان نعبد الاصنام # رب انهن اضللن کثیرا من الناس فمن تبعنى فانه من و من عصانى فانک غفور رحیم # ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوى الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون # ربنا انک تعلم ما نخفى و ما نعلن و ما یخفى على الله من شى ء فى الارض و لا فى السماء # الحمد لله الذى و هب لى على الکبر اسماعیل و اسحق التى ربى لسمیع الدعاء # رب اجعلنى مقیم الصلاة و من ذریتى ربنا و تقبل دعاء # ربنا اغفرلى و لوالدى و للمؤ منین یوم یقوم الحساب .
بارالها، این سرزمین را امنیت ده و من پسرانم را از پرستش بت ها دور دار. بارالها، بت پرستان بسیارى از مردم را گمراه کردند، پس هر که مرا پیروى کرد از من است و هر کس نافرمانى من کرد پس تو آمرزنده مهربانى بارالها من برخى از فرزندانم را در سرزمین بدون زراعت مکه نزد خانه محترم تو ساکن کردم ، تا نماز را به پا دارند. پس دلهاى جمعى از مردم را میل و محبت آنان ده ، و از میوه ها آنان را روزى ده ، باشد که شکرگزارند. بارالها، آنچه ما مخفى یا آشکار کنیم تو مى دانى ، و هیچ چیز در آسمان و زمین بر تو پوشیده نیست حمد براى خداست که به سن پیرى اسماعیل و اسحاق را به من بخشید. همانا پروردگارم شنونده دعاست . بارالها من و بعضى از فرزندانم را بر پا دارنده نماز قرار ده ، بارالها، دعاى مرا بپذیر. بارالها، بیامرز مرا و پدر و مادرم و مؤ منان را در روزى که حساب برپا مى شود.
5. انتخاب مکه براى سکونت اسماعیل و هاجر به فرمان خدا بود و ابراهیم به این منزلگه رضا داد لیکن مکه جاى آبادى نبود و میوه و حبوبات در آن تولید نمى شد. این است رمز این که ابراهیم باز هم دعا مى کند و مى گوید:
رب اجعل هذا بلدا امنا و ارزق اهله من الثمرات من ءامن منهم بالله و الیوم الاخر .
بارالها، این سرزمین را امن قرار ده ، و اهل آن را از میوه ها روزى ده ؛ مردمى که ایمان به خدا و روز قیامت آورند.
خداوند متعال هم به دعاى ابراهیم پاسخ مثبت داد و گفت : هر کس کفر ورزد مدتى کوتاه در این دنیا او را بهره دهم و آنگاه او را به سوى عذاب جهنم کشانم که بد جایى است.
امام باقر علیه السلام فرماید: بر اثر این دعاست که میوه ها از سرزمین هاى دیگر به سوى مکه برده مى شود .
6. اسماعیل در مکه بالید و برآمد، و ابراهیم بین مکه و فلسطین در رفت و آمد بود. خانه کعبه اولین عبادتگاه در روزى زمین و از دیر باز محل پرستش خداى متعال و راز و نیاز با او بوده است . لیکن دیر زمانى بود که ویران شده و از یادها رفته بود. ابراهیم به فرمان الهى ماءمور تجدید بناى کعبه شد. او با کمک اسماعیل به این ماءموریت پرداخت . پایه ها بالا رفت و خانه حق براى طوف کنندگان و عبادت کنندگان مهیا شد.
ابراهیم و اسماعیل دست به دعا برداشتند:
ربنا تقبل منا انک انتاالسمیع العلیم # ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا امة مسلمة لک و ارنا مناسکنا و تب علینا انک انت التواب الرحیم # ربنا و ابعث فهیم رسولا منهم یتلوا علهیم آیاتک و یعلمهم الکتاب والحکمة و یزکیهم انت العزیز الحکیم .
بارالها، از ما بپذیر تو شنوا و دانایى .
بارالها، ما دو را تسلیم خود قرار ده و از فرزندان ما نیز تسلیم امر تو باشند، عبادات ما را به ما بیاموز و توبه ما را بپذیر، تو توبه پذیر مهربانى .
بارالها، در میان فرزندان ما پیامبرى برگزین که آیات تو را بر مردم بخواند و کتاب حکمت به آنان آموزد و آنها را تزکیه کند؛ همانا تو عزیز و حکیمى .
نکته
در آیه 129 سوره بقره ملاحظه شد که ابراهیم و اسماعیل از خداوند خواستند در میان امتى از ذریه آنان پیامبرى برگزین که آیات الهى را بر مردم بخواند و کتاب و حکمت به آنان آموزد و آنان را تزکیه کند، این دعاى ابراهیم و اسماعیل چه زمانى مستجاب شد؟
در حدیث آمده است که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: انا دعوة ابى ابراهیم
من به واسطه دعاى پدرم ابراهیم به دنیا آمدم و مبعوث شدم .
بنگر بین زمان دعاى ابراهیم ، و مستجاب شدن آن و به دنیا آمدن و مبعوث شدن حضرت محمد صلى الله علیه و آله چقدر فاصله است !و از تاءخیر استجابت دعا ماءیوس مشو.
******
پاورقی:1- دعاهاى قرآن - حسین واثقى
وفات سلمان فارسی
پایان زندگى هر کس به مرگ اوست
جز مرد حق ، که مرگ وى ، آغاز دفتر است
از جمله بعضى از خصوصیات انسان هاى کامل و اولیاء مقرب درگاه خداوند، اینست که گاهى از غیبت مطلع مى شوند و از نزدیک شدن اجل ، حتى روز و ساعت مرگ خویش باخبر مى گردند.
سلمان ، این مسلمان نمونه یکى از این چهره هاست .
وقتى سلمان در مدائن مریض شد، روز بروز بیمارى اش شدت مى یافت . کم کم اطمینان مى کرد که فرصت هاى آخر زندگى اش است .
از مولایش و حبیبش رسول الله (ص ) شنیده بود که هر گاه اجلش فرا رسد، مردگان با او صحبت و گفتگو مى کنند.
از این رو درخواست کرد که تابوتى فراهم کرده او را در آن قرار دهند و به قبرستان ببرند تا یقین کند که آیا مرگش فرا رسیده یا نه .
چنان کردند که درخواست کرد و در تابوت ، رو به قبله و با اموات به سخن پرداخت و بر آنان سلام فرستاد: سلام بر شما که با خاک ، هم آغوش گشته و از دنیا چشم پوشیده اید... سلام بر شما که خوراکتان مرگ ، و لباستان زمین شده است . شما را به خدا و رسول سوگند مى دهم که با من صحبت کنید، من سلمان فارسى ، آزاد کرده رسول خدایم ...
مرحوم علامه مجلسى در بیان حالات سلمان ، ضمن نقل مطلب فوق ، گفتگوى مفصل و طولانى این را نقل مى کند که میان سلمان فارسى و یکى از ارواح مردگان آن قبرستان انجام گرفته است و آن صدائى که از یک قبر، به پاسخگوئى سلمان پرداخت ، از علت بهشت رفتن ، نحوه جان کندن خود، علت تفضل و رحمت خدا، خصلت ها و کارهائى که در دنیا مى کرده ، سؤ الاتى که پس از قبض روح از او شده ، عوالم شب اول قبر، عالم برزخ و بسیارى مطالب دیگر با سلمان گفتگو مى کرد... (1)
این گفتگوى سلمان با اموات ، نشانه اى بود بر اینکه سلمان رفتنى است و اجل او فرا رسیده و لحظه دیدار، نزدیک است .
به خانه برگشت . اینک آماده هجرت بزرگ به سوى پروردگار است . آماده است تا ودیعه و امانت جان را به خداى جان آفرین باز گرداند.
سلمان در بستر مرگ است . در آخرین لحظات ، و در آستانه جدائى جان از تن ، کسى به عیادتش مى آید. سلمان مى گرید. آن شخص مى پرسد: چرا گریه مى کنى ، در صورتیکه پیامبر، هنگام وفات ، از تو راضى بود؟
سلمان جواب مى دهد: بخدا سوگند گریه ام از ترس مرگ یا طمع به دنیا نیست بلکه بخاطر توصیه پیامبر است که میفرمود: باید نصیب هر یک از شما از دنیا، همچون رهتوشه یک مسافر باشد. اینک من در حالى از دنیا مى روم که اینهمه وسائل ، پیرامون من هست (در حالیکه در کنارش فقط آفتابه اى بود و کاسه اى ...!).
آن مرد از سلمان مى خواهد که او را نصیحتى کند.
سلمان مى گوید: در هر حکمى که مى کنى ، در هر تصمیمى که مى گیرى ، و هنگام دست دراز کردن براى هر تقسیمى ، خدا را بیاور... (2)
بامداد است و چیزى نمانده که مرغ جانش از قفس تن پرواز کند.
همسرش را صدا مى زند که : آن امانت نهفته اى را که گفته بودم پنهان کنى ، بیاور.
امانت را مى آورد. امانت بسته اى است که کیسه مشکى معطر در آن قرار دارد و سلمان آنرا در روز فتح جلولاء بدست آورده است و براى روز مرگ خویش نگهداشته که خود را با آن خوشبو و معطر سازد.
کاسه اى آب مى طلبد و مشک را در آن مى ریزد و با دست ، بهم مى زند و به همسرش مى دهد که به اطراف بسترش بپاشد و مى گوید: مخلوقاتى نزد من مى آیند که غذا نمى خورند ولى بوى خوش را دوست مى دارند.
همسرش چنان مى کند که او مى گوید. آنگاه مى گوید: در را ببند و در کنارى بشین . زن به دستورش عمل مى کند.
زاذان که در خدمت سلمان است مى گوید: چه کسى شما را غسل مى دهد؟
سلمان : آنکس که پیامبر را غسل داد.
- او در مدینه است و شما در مدائن ، چگونه ممکن است شما را غسل دهد؟
سلمان : همینکه چانه ام را بستى صداى پاى او را مى شنوى . مرا رسول الله (ص ) از این مطلب ، آگاه کرده است .
زاذان مى گوید: همینکه روح پاکش از این جهان رخت بربست و چانه اش را بستم و جلوى در آمدم ، دیدم امیرالمؤ منین (ع ) با قنبر پیاده شدند. حضرت پرسید:
سلمان وفات کرد؟
- آرى .
حضرت ، روپوش از روى سلمان برداشت . سلمان ، لبخندى بر سیماى امام زد.
امام - خوشا به حالت ،اى اباعبدالله (کنیه سلمان ) هنگامیکه حضور پیامبر رسیدى به او بگو که با من چه کردند!...
حضرت ، سلمان را آماده دفن نمود و پس از کفن ، بر او نماز خواند، با تکبیرى بلند. و همراهش دو نفر دیگر هم بودند، که یکى جعفر بن ابیطالب ، برادر آنحضرت ، و دیگرى حضرت خضر بود و با هر یک از این دو هفتاد صف از فرشتگان بودند که در هر صفى هزاران ملائکه حضور داشتند.(3)
در آخرین لحظه اى که على (ع ) با سلمان وداع مى کرد، هدیه بزرگ خویش را بصورت این دو بیت شعر زیر، که بسى پر مفهوم و زیبا است ، تقدیم داشت و بر کفن سلمان نوشت :
وفدت على الکریم بغیر زاد
من الحسنات و القلب السلیم
و حمل الزاد اقبح کل شى ء
اذا کان على الکریم
یعنى :
بدون رهتوشه اى از حسنات و قلب سلیم ، برخداى کریم وارد شدم .
و... هنگامى که ورود، بر کریم باشد، برداشتن توشه راه ، زشت ترین چیزهاست .
اینگونه حیات پربار سلمان محمدى پایان مى پذیرد و به سوى پروردگار خویش ، باز مى گردد.
******
پاورقی:1- بحار الانوار، ج 22 ص 374.
2- طبقات ابن سعد، ج 4 ص 91.
3- بحارالانوار، ج 22 ص 373.
سبکباران ، رستگارند!...
سلمان فارسی، با الهام از شیوه پیامبر، مسجد را خانه تعلیم و تربیت و تزکیه و هدایت ، و پایگاه فعالیت هاى اجتماعى ساخته بود و خود در مسجد، براى مردم ، سوره یوسف را تفسیر مى کرد، تا در سایه آن ، مردم با درسهاى عفت و صداقت و حکومت آشنا شوند.
یک بار مردم از او خواستند که برایشان درس قرائت قرآن بگذارد. فرمود: من فارس هستم ، بروید یک عرب را پیدا کنید. مردم رفتند شخص عرب زبانى را یافتند که به آنان قرائت مى آموخت .
سلمان هم به عنوان ناظر، خطاهاى او را اصلاح مى کرد. (1)
رفتار سلمان ، چنان متواضعانه ، و زندگیش چنان ساده بود که غریبه ها، هرگز نمى شناختند که او حاکم شهر است .
روشى همچون پیامبر، سیره اى همسان على (ع ).
این ماجرا، یکى از نمونه هاى این گونه رفتار است :
سلمان ، در راه مى رفت ، مردى را دید که از شام مى آید و بار خرما و انجیر به دوش دارد. مرد شامى ، که از بدوش کشیدن بار سنگین ، خسته شده بود، با دیدن سلمان ، که ظاهرى ساده و فقیرانه داشت ، بخیال اینکه او باربرى نیازمند است ، او را صدا کرد تا در رساندن بار به مقصد، کمک کند و اجرتى بگیرد.
سلمان بار را به دوش گرفت و همراه مرد شامى به راه افتاد. مردم در برخورد با سلمان سلام مى کردند و از او به عنوان امیر یاد مى کردند و عده اى به سرعت به طرف سلمان آمدند تا بار را از او بگیرند. مرد غریب شامى ، که تازه فهمیده بود این عابر و رهگذر، امیر مدائن سلمان فارسى است ، با وحشت و خجالت ، با هراس و عذرخواهى فراوان براى گرفتن بار از امیر، پیش آمد. ولى سلمان ، قبول نکرد و گفت : باید بار را تا مقصد برسانم !... (2)
نظر کردن به درویشان ، بزرگى کم نگرداند
سلیمان با همه حشمت ، نظرها داشت با موران
روزى هم ، سلمان خادم خویش را در پى کارى فرستاد و در غیاب او، کارهایش را خود انجام داد. وقتى علتش را از او پرسیدند، گفت : دوست ندارم دو کار بر یک نفر تحمیل شود. (3)
همین برخوردها و اینگونه اخلاقیات سلمان بود که او را محبوب دلها ساخته بود و سلمان بر قلوب ، حکومت مى کرد، نه بر جمجمه ها!
از همین رو، در هنگام بیمارى سلمان هم ، که به وفاتش انجامید، مردم بشدت ناراحت و افسرده بودند و دسته دسته به عیادتش مى رفتند و از صمیم قلب ، براى بهبودیش دعا مى کردند.
ولى ... سلمان ، دل به دلدار دیگرى داده بود و عشق برترى در قلبش بود. از این رو دنیا و حکومت ، برایش جاذبه نداشت و نتوانست از مسیر خدا، ذره اى و لحظه اى جدایش کند.
وقتى از سلمان پرسیدند:
چه چیز باعث نفرت تو از ریاست گردید؟
پاسخ داد:
شیرینى دوران شیرخوارگى و تلخى جدا گشتن از آن .
یعنى وقتى ریاست هم ، در نهایت ، فانى است و ناپایدار، پس نمى توان به امر گذرا و ناپایدار دل بست . آنکه به ریاست دل مى بندد، همانند طفلى که از شیر جدایش مى کنند، براى از دست دادن ریاست هم احساس تلخى مى کند.
باید دل به چیزى بست که پایدار باشد...
******
پاورقی:1- تاریخ ابن عساکر، ج 6 ص 5.
2- طبقات ج 4 ص 88.
3- محجه البیضاء ج 4 ص 447
آثار نیک و بد اعمال
عبدالله بن موسى بن جعفر علیه السلام گوید: از پدرم پرسیدم که آیا چون بنده اراده گناه یا کار نیک کند، دو ملک از آن خبر یابند؟ فرمود: آرى بوى خوب و بوى مستراح یکى است ؟! گفتم : خیر! فرمود: چون بنده اراده کار نیک کند، نفسش خوشبو بیرون آید. پس فرشته جانب راست ، فرشته جانب چپ را گوید: برخیز (و برو) که او همت به کار نیک بسته است و چون بدان عمل اقدام کند، زبانش قلم او شود و آب دهانش ، مرکب و آن را برایش بنویسد، و چون اراده گناه کند، نفسش بدبو بیرون آید. پس فرشته جانب چپ ، جانب راست را گوید: باز ایست که او همت به گناه بسته است ، و چون گناه را به انجام رساند، زبانش قلم او شود و آب دهانش مرکبش ، و گناه را بر او بنویسد.
******
پاورقی:1- پندهاى حکیمانه علامه حسن زاده آملى- عباس عزیزى
امام باقر(ع) و امویان
امام چه خانه نشین باشد و چه در متن اجتماع در مقام امامتش تفاوتى رخ نمىدهد زیرا امامت چونان رسالت،منصبى استخدایى و مردمان را نمىرسد که بدلخواه خویش امامى برگزینند. غاصبان و متجاوزان هماره به مقام والاى امام رشک مىبردند و بهر وسیله براى غصب و تصرف حکومت و خلافت که ویژهى امامان بود دست مىیازیدند و در راه این منظور از هیچ جنایتى نیز باک نداشتند.امامت امام در زمان خلافت ولید و سلیمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک و هشام بوده است.
برخى از دوران امامت امام باقر علیه السلام مقارن حکومت ظالمانهى هشام بن عبد الملک اموى مىبود و هشام و دیگر امویان به خوبى مىدانستند که اگر حکومت ظاهر را با ستم و جنایتبه غصب گرفتهاند هرگز نمىتوانند حکومت دردلها را از خاندان پیامبر بربایند.
عظمت معنوى امامان گرامى چنان گیرا بود که گاه دشمنان و غاصبان خود مرعوب مىماندند و به تواضع برمىخاستند:
هشام در یکى از سالها به حج آمده بود و امام باقر و امام صادق علیهما السلام نیز جزو حاجیان بودند،روزى امام صادق (ع) در اجتماع عظیم حج ضمن خطابهیى فرمود:
«سپاس خداى را که محمد (ص) را به راستى فرستاد و ما را به او گرامى ساخت،پس ما برگزیدگان خدا در میان آفریدگان و جانشینان خدا (در زمین) هستیم،رستگار کسى است که پیرو ما باشد و شور بخت آنکه با ما دشمنى ورزد».
امام صادق علیه السلام بعدها مىفرمود:گفتار مرا به هشام خبر بردند ولى متعرض ما نشد تا به دمشق بازگشت و ما نیز به مدینه برگشتیم به حاکم خود در مدینه فرمان داد تا من و پدرم را به دمشق بفرستد.
به دمشق در آمدیم و هشام تا سه روز ما را بار نداد،روز چهارم بر او وارد شدیم،هشام بر تخت نشسته بود و درباریان در برابرش به تیر اندازى و هدف گیرى سرگرم بودند.
هشام پدرم را به نام صدا زد و گفت:با بزرگان قبیلهات تیراندازى کن.
پدرم فرمود:من پیر شدهام و تیراندازى از من گذشته است،مرا معذور دار.
هشام اصرار ورزید و سوگند داد که باید این کار را بکنىو به پیر مردى از بنى امیه گفت کمانت را به او بده پدرم کمان برگرفت و تیرى به زه نهاد و پرتاب کرد،اولین تیر درست در وسط هدف نشست،دومین تیر را در کمان نهاد و چون شست از پیکان برداشتبر پیکان تیر اول فرود آمد و آن را شکافت،تیر سوم بر دوم و چهارم بر سوم...و نهم بر هشتم نشست،فریاد از حاضران برخاست،هشام بى قرار شد و فریاد زد:
آفرین ابا جعفر!تو در عرب و عجم سر آمد تیراندازنى،چطور مىپندارى زمان تیراندازى تو گذشته است...و در همان هنگام تصمیم بر قتل پدرم گرفت و سر به زیر افکنده فکر مىکرد و ما در برابر او ایستاده بودیم،ایستادن ما طولانى شد و پدرم از این بابتبه خشم آمد و آن گرامى چون خشمگین مىشد به آسمان مىنگریست و خشم در چهرهاش آشکار مىشد، هشام غضب او را دریافت و ما را به سوى تختخود فرا خواند و خود برخاست و پدرم را در برگرفت و او را بر دست راستخود بر تخت نشانید و مرا نیز در برگرفت و بر دست راست پدرم نشاند،و با پدرم به گفتگو نشست و گفت:
قریش تا چون تویى را در میان خود دارد بر عرب و عجم فخر مىکند،آفرین بر تو،تیراندازى را چنین از چه کسى و در چند مدت آموختهیى؟
پدرم فرمود:مىدانى که مردم مدینه تیراندازى مىکنند و من در جوانى مدتى به این کار مىپرداختم و بعد ترک کردم تا هم اکنون که تو از من خواستى.
هشام گفت از آنگاه که خویش را شناختم تا کنونتیراندازى بدین زبردستى ندیده بودم و گمان نمىکنم کسى در روى زمین چون تو بر این هنر توانا باشد،آیا فرزندت جعفر نیز مىتواند همچون تو تیراندازى کند؟
فرمود:ما«کمال»و«تمام»را به ارث مىبریم،همان کمال و تمامى که خدا بر پیامبرش فرود آورد آنجا که مىفرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا» (1) ...زمین از کسى که بر این کارها کاملا توانا باشد خالى نمىماند.
چشم هشام با شنیدن این جملات در حدقه گردید و چهرهاش از خشم سرخ شد،اندکى سر فرو افکند و دوباره سر برداشت و گفت:مگر ما و شما از دودمان«عبد مناف»نیستیم که در نسبتبرابریم؟
امام فرمود:آرى اما خدا ما را ویژگیهایى داده که به دیگران نداده است.
پرسید:مگر خدا پیامبر را از خاندان«عبد مناف»به سوى همهى مردم و براى همهى مردم از سفید و سیاه و سرخ نفرستاده است؟شما از کجا این دانش را به ارث بردهاید در حالیکه پس از پیامبر اسلام پیامبرى نخواهد بود و شمایان پیامبر نیستید؟
امام بى درنگ فرمود:خداوند در قرآن به پیامبر مىفرماید:
«زبانت را پیش از آنکه به تو وحى شود براى خواندن قرآنحرکت مده (2) »پیامبرى که به تصریح این آیه زبانش تابع وى استبه ما ویژگیهایى داده که به دیگران نداده است و به همین جهتبا برادرش على (ع) اسرارى را مىگفت که به دیگران هرگز نگفت و خداوند در این باره مىفرماید: «و تعیها اذن واعیة» (3) -یعنى آنچه به تو وحى مىشود و اسرار تو را-گوشى فرا گیرنده فرا مىگیرد.
و پیامبر خدا به على (ع) فرمود:از خدا خواستم که آن را گوش تو قرار دهد.و نیز على بن ابیطالب (ع) در کوفه فرمود«پیامبر خدا هزار در از دانش به روى من گشود که از هر در هزار در دیگر گشوده شد»...همانطور که خداوند پیامبر را کمالاتى ویژه داد پیامبر (ص) نیز على (ع) را برگزید و چیزهایى به او آموخت که به دیگران نیاموخت و دانش ما از آن منبع فیاض است و تنها ما آن را به ارث بردهایم نه دیگران.
هشام گفت:على مدعى علم غیب بود حال آنکه خدا کسى را بر غیب دانا نساخت.
پدرم فرمود:خدا بر پیامبر خویش کتابى فرود آورد که در آن همه چیز از گذشته و آینده تا روز رستخیز بیان شده است زیرا در همان کتاب مىفرماید: «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیئى» (4) -بر تو کتابى فرو فرستادیم که بیان کنندهى همه چیز است-و در جاى دیگر فرمود: «همه چیز را در کتاب روشن به حساب آوردهایم (5) »و نیز:هیچ چیز را در این کتاب فرو گذار نکردیم (6) »و خداوند به پیامبر فرمان داد همهى اسرار قرآن را به على بیاموزد،و پیامبر به امت مىفرمود:على از همهى شما در قضاوت داناتر است...هشام ساکت ماند...و امام از بارگاه او خارج شد. (7)
*****
پاورقی:1- سورهى مائده آیهى 3
2- سورهى القیامه آیهى 16
3- سورهى الحاقه آیهى 12
4- سوره نحل آیهى 89
5- سورهى یس آیهى 12
6- سورهى انعام آیهى 38
7- دلائل الامامة طبرى شیعى ص 104- 106 چاپ دوم نجف.با اختصار و نقل به معنى در پارهاى از جملات
امام باقر(ع) با مخالفان احتجاج مىکند
«عبد الله بن نافع»از دشمنان امیر مؤمنان حضرت على علیه السلام بود و مىگفت:اگر در روى زمین کسى بتواند مرا قانع سازد که در کشتن«خوارج نهروان»حق با على بوده است من بدو روى خواهم آورد.اگر چه در مشرق یا مغرب بوده باشد.
به عبد الله گفتند:آیا مىپندارى فرزندان على (ع) نیز نمىتوانند به تو ثابت کنند؟گفت مگر در میان فرزندان او دانشمندى هست؟
گفتند:این خود سند نادانى توست!مگر ممکن است در دودمان حضرت على (ع) دانشمندى نباشد؟!پرسید:در این زمان دانشمندشان کیست،امام باقر علیه السلام را به او معرفى کردند و او با یاران خویش به مدینه آمد و از امام تقاضاى ملاقات کرد...امام به یکى از غلامان خویش فرمان داد بار و بنهى او را فرود آورد و به او بگوید فردا نزد امام حاضر شود.
بامداد دیگر عبد الله با یاران خویش به مجلس امام آمد و آن گرامى نیز فرزندان و بازماندگان مهاجران و انصار را فرا خواند و چون همه گرد آمدند امام در حالیکه جامهاى سرخ فام بر تن داشت و دیدارش چون ماه فریبنده و زیبا بود فرمود:
سپاس ویژه خدایى است که آفرینندهى زمان و مکان و چگونگىهاستحمد خدایى را که نه چرت دارد و نه خواب آنچه در آسمانها و زمین است ملک اوست...گواهم که جز«الله»خدایى نیست و«محمد»بندهى برگزیده و پیامبر اوست،سپاس خدایى را که به نبوتش ما را گرامى داشت و به ولایتش ما را مخصوص گردانید.
اى گروه فرزندان مهاجر و انصار!هر کدامتان فضیلتى از على بن ابیطالب به خاطر دارید بگویید.
حاضران هر یک فضیلتى بیان کردند تا سخن به«حدیثخیبر»رسید،گفتند:پیامبر در نبرد با یهودان خیبر،فرمود.
«لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله،کرارا غیر فرار لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه»«فردا پرچم را به مردى مىسپارم که دوستدار خدا و پیامبر است و خدا و پیامبر نیز او را دوست مىدارند،رزم آورى است که هرگز فرار نمىکند و از نبرد فردا باز نمىگردد تا خداوند به دست او حصار یهودان را فتح فرماید».
-و دیگر روز پرچم را به امیر مؤمنان سپرد و آن گرامى بانبردى شگفتى آفرین یهودان را منهزم ساخت و قلعهى عظیم آنان را گشود.
امام باقر (ع) به عبد الله بن نافع فرمود:در بارهى این حدیث چه مىگویى؟
گفت:حدیث درستى است اما على بعدها کافر شد و خوارج را به ناحق کشت!
فرمود:مادرت در سوگ تو بنشیند،آیا خدا آنگاه که على را دوست مىداشت مىدانست که او«خوارج»را مىکشد یا نمىدانست؟اگر بگویى خدا نمىدانست کافر خواهى بود.
گفت:مىدانست.
فرمود:خدا او را بدان جهت که فرمانبردار اوست دوست مىداشتیا به جهت نافرمانى و گناه.
گفت:چون فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست مىداشت (یعنى اگر در آینده نیز گناهکار مىبود خداوند مىدانست و هرگز دوستدار او نمىبود پس معلوم مىشود کشتن خوارج طاعتخدا بوده است)فرمود:برخیز که محکوم شدى و جوابى ندارى.
عبد الله برخاست و این آیه را تلاوت کرد: «حتى یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» (1) -اشاره به آنکه حقیقت چون سپیده صبح آشکار شد-و گفت«خدا بهتر مىداند رسالتخویش را در چه خاندانى قراردهد» (2) و 3
*****
پاورقی:1-
1- سوره بقره آیهى 187
2- سورهى انعام آیهى 124
3- مستفاد از کافى ج 8 ص 349.
دعاى آدم و حوا
آدم و حوا داستان پر رمز و راز دارند. خداوند آنان را در بهشت جاى داد و دستور داد تا از فلان میوه یا دانه نخورند. اما شیطان آنان را وسوسه کرد و آنان از آن خوردند و گرفتار شدند. خداوند به آنان گفت : آیا من شما را از آن نهى نکردم و نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست .
در این هنگام آدم و حوا توبه کردند و دست به دعا برداشتند و گفتند:
ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکون من الخاسرین
بارالها، ما به خود ستم کردیم - که نافرمانى تو کردیم - اگر ما را نیامرزى و به ما رحم نکنى ما از زیان کاران خواهیم بود.
******
پاورقی:1- دعاهاى قرآن - حسین واثقى
اخلاق امام باقر علیه السلام
مردى از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانهى امام بسیار مىآمد و به آن گرامى مىگفت: «...در روى زمین بغض و کینهى کسى را بیش از تو در دل ندارم و با هیچکس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم!و عقیدهام آنست که اطاعتخدا و پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنى با توست،اگر مىبینى به خانهى تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردى سخنور و ادیب و خوش بیان هستى!»در عین حال امام علیه السلام با او مدارا مىفرمود و به نرمى سخن مىگفت.چندى بر نیامد که شامى بیمار شد و مرگ را رویا روى خویش دید و از زندگى نومید شد،پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر»بر او نماز گزارد.
شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند،بامداد وصى او به مسجد آمد و امام باقر علیه السلام را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب (1) نشسته است،و آن گرامى همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب مىپرداخت.
عرض کرد:آن مرد شامى به دیگر سراى شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گزارید.
فرمود:او نمرده است...شتاب مکنید تا من بیایم.
پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت،سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب،در سجده ماند،آنگاه به خانهى شامى آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد،امام او را بر نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتى طلبید و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهاى سرد به او بدهند و خود بازگشت.
دیرى بر نیامد که شامى شفا یافت و به نزد امام آمد و عرض کرد:
«گواهى مىدهم که تو حجتخدا بر مردمانى (2) ...»
«محمد بن منکدر»-از صوفیان آن روزگار-مىگوید:
در روز بسیار گرمى از مدینه بیرون رفتم،ابو جعفر محمد بن على بن الحسین را دیدم-همراه با دو تن از غلامانشان-یا دو تن از دوستانش-از سرکشى به مزرعهى خویش باز مىگردد با خود گفتم:مردى از بزرگان قریش در چنین وقتى در پى دنیاست!باید او را پند دهم.
نزدیک آمدم و سلام کردم،امام در حالى که عرق از سر و رویش مىریختبا تندى پاسخم داد. گفتم:خدا ترا به سلامتبدارد آیا شخصیتى چون شما در این هنگام و با اینحال در پى دنیا مىرود!اگر در این حالت مرگ در رسد چه مىکنى؟
فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعتخداوند خواهم بود زیرا من بدینوسیله خود را از تو و دیگر مردمان بى نیاز مىسازم،از مرگ در آنحالتبیمناکم که سرگرم گناهى باشم.
گفتم:رحمتخدا بر تو باد،مىپنداشتم که شما را پند مىدهم اما تو مرا پند دادى و آگاه ساختى (3) .
******
پاورقی:1- تعقیب:دعاها و ذکرهایى است که بدون فاصله پس از نماز مىخوانند.
12- امالى شیخ طوسى ص 261 چاپ سنگى با اختصار
13- ارشاد مفید چاپ آخوندى ص 247
ضرب سکهى اسلامى به دستور امام باقر علیه السلام (1)
در سدهى اول هجرى صنعت کاغذ در انحصار رومیان بود و مسیحیان مصر نیز که کاغذ مىساختند به روش رومیان و بنا بر مسیحیت نشان«اب و ابن و روح»بر آن مىزدند،«عبد الملک اموى»مرد زیرکى بود،کاغذى از این گونه را دید و در مارک آن دقیق شد و فرمان داد آن را براى او به عربى ترجمه کنند،و چون معناى آن را دریافتخشمگین شد که چرا در مصر که کشورى اسلامى استباید مصنوعات چنین نشانى داشته باشد،بى درنگ به فرماندار مصر نوشت که از آن پس بر کاغذها شعار توحید-شهد الله انه لا اله الا هو-بنویسند و نیز به فرمانداران سایر ایالات اسلامى نیز فرمان داد کاغذهایى را که نشان مشرکانهى مسیحیت دارد از بین ببرند و از کاغذهاى جدید استفاده کنند.
کاغذهاى جدید با نشان توحید اسلامى رواج یافت و به شهرهاى روم نیز رسید و خبر به قیصر بردند و او در نامهیى به«عبد الملک»نوشت:
صنعت کاغذ هماره با نشان رومى مىبود و اگر کار تو درمنع آن درست است پس خلفاى گذشتهى اسلام خطا کار بودهاند و اگر آنان به راه درست رفتهاند پس تو در خطا هستى (2) ، من همراه این نامه براى تو هدیهاى لایق فرستادم و دوست دارم که اجناس نشان دار را به حال سابق واگذارى و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزارى ما خواهد بود.عبد الملک هدیه را نپذیرفت و به قاصد قیصر گفت:این نامه پاسخى ندارد.
قیصر دیگر بار هدیهاى دو چندان دفعهى پیش براى او گسیل داشت و نوشت:
گمان مىکنم چون هدیه را ناچیز دانستى نپذیرفتى،اینک دو برابر فرستادم و مایلم هدیه را همراه با خواستهى قبلى من بپذیرى.عبد الملک باز هدیه را رد کرد و نامه را نیز بى جواب گذاشت.
قیصر این بار به عبد الملک نوشت:دو بار هدیهى مرا رد کردى و خواسته مرا بر نیاوردى براى سوم بار هدیه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسیح اگر اجناس نشان دار را به حال پیش برنگردانى فرمان مىدهم تا زر و سیم را با دشنام به پیامبر اسلام سکه بزنند و تو مىدانى که ضرب سکه ویژهى ما رومیان است،آنگاه چون سکهها را با دشنام به پیامبرتان ببینى عرق شرم بر پیشانیت مىنشیند،پس همان بهتر که هدیه را بپذیرى و خواستهى ما را بر آورى تا روابط دوستانهمان چونگذشته پا بر جا بماند.
عبد الملک در پاسخ بیچاره ماند و گفت فکر مىکنم که ننگینترین مولودى که در اسلام زاده شده من باشم که سبب این کار شدم که به رسول خدا (ص) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولى هیچکس نتوانست چارهاى بیندیشد،یکى از حاضران گفت:تو خود راه چاره را مىدانى اما به عمد آن را وا مىگذارى!
عبد الملک گفت:واى بر تو،چارهاى که من مىدانم کدامست؟
گفت:باید از«باقر»اهل بیت چارهى این مشکل را بجویى.
عبد الملک گفتار او را تصدیق کرد و به فرماندار مدینه نوشت«امام باقر» (ع) را با احترام به شام بفرستد،و خود فرستادهى قیصر را در شام نگهداشت تا امام علیه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض کردند،فرمود:
تهدید قیصر در مورد پیامبر (ص) عملى نخواهد شد و خداوند این کار را بر او ممکن نخواهد ساخت و راه چاره نیز آسان است،هم اکنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سکه بپردازند و بر یک رو سورهى توحید و بر روى دیگر نام پیامبر (ص) را نقش کنند و بدین ترتیب از مسکوکات رومى بى نیاز مىشویم.و توضیحاتى نیز در مورد وزن سکهها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سکه هفت مثقال باشد (3) و نیزفرمود نام شهرى که در آن سکه مىزنند و تاریخ سال ضرب را هم بر سکهها درج کنند.
عبد الملک دستور امام را عملى ساخت و به همهى شهرهاى اسلامى نوشت که معاملات باید با سکههاى جدید انجام شود و هر کس از سابق سکهاى دارد تحویل دهد و سکهى اسلامى دریافت دارد،آنگاه فرستادهى قیصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و باز گرداند.
قیصر را از ماجرا خبر دادند و درباریان از او خواستند تا تهدید خود را عملى سازد،قیصر گفت: من خواستم عبد الملک را به خشم آورم و اینک این کار بیهوده است چون در بلاد اسلام دیگر با پول رومى معامله نمىکنند (4) .
******
پاورقی:1- برخى از دانشمندان این موضوع را به امام سجاد علیه السلام نسبت دادهاند و برخى دیگر گفتهاند امام باقر (ع) به دستور امام سجاد علیه السلام این پیشنهاد را کرده است.براى اطلاع بیشتر به کتاب العقد المنیر ج 1 مراجعه شود
2- قیصر با این مقدمه مىخواست تعصب عبد الملک را بر انگیزد تا براى تصویب کار خلفاى گذشته از منع کاغذ رومى دستباز دارد.
3- امام علیه السلام فرمود:سه نوع سکه ضرب شود،نوع اول هر درهم یک مثقال و دهدرهم آن 10 مثقال،و نوع دوم هر ده درهم 6 مثقال و نوع سوم هر ده درهم 5 مثقال باشد بدین ترتیب هر سى درهم از سه نوع 21 مثقال مىشد و این برابر با سکههاى رومى بود و مسلمانان موظف بودند سى درهم رومى که 21 مثقال بود بیاورند و سى درهم جدید بگیرند.
4- «المحاسن و المساوى بیهقى»ج 2 ص 232- 236 چاپ مصر- «حیوة الحیوان دمیرى»چاپ سنگى ص 24با اختصار و نقل به معنى در پارهاى از جملات.
توبه قبل مرگ
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در انتهاى خطبه اى - چنان که در کتاب من لایحضره الفقیه صدوق آمده است - مى فرماید: کسى که پیش از یک سال به مرگش ، توبه کند، خداى توبه اش پذیرد. سپس فرمود: یک سال ، بسیار است ؛ پس چنانچه پیش از یک ماه به مرگش توبه کند، خداى توبه اش پذیرد. سپس فرمود: یک ماه ، بسیار باشد؛ پس چنانچه یک روز به مرگش ، توبه کند، خداى توبه اش پذیرد. سپس فرمود: یک ساعت نیز بسیار است ، پس اگر پیش از آن که نفسش بدین جا رسد و به گلوى مبارکش اشارت فرمود: توبه کند، خداى توبه اش پذیرد. (1)
******
پاورقی:1- من لایحضره الفقیه ، ج 1، باب 24، ص 133، حدیث 351.
پندهاى حکیمانه علامه حسن زاده آملى- عباس عزیزى