بانگ رحیل!
خداوند سبحان خطاب به آدمى مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1. أَکْثِرْ مِنَ الزّادِ، فَإِنَّ الطَّریقَ بَعیدٌ بَعیدٌ.
2. وَجَدِّدِ السَّفیْنَةَ، فَإِنَّ الْبَحْرَ عَمیقٌ عمیقٌ.
3. وَخَفِّفِ الْحَمْلَ، فَإِنَّ الصِّراطَ دَقیقٌ دَقیقٌ.
4. وَأَخْلِصِ الْعَمَلَ، فَإِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ.
5. وَأَخِّرْ نَوْمَکَ إِلَى الْقَبْرِ.
6. وَفَخْرَکَ إِلَى الْمیْزانِ.
7. وَشَهْوَتَکَ إِلَى الْجَنَّةِ.
8. وَراحَتَکَ إِلَى الاْخِرَةِ.
9. وَلَذَّتَکَ إِلَى الْحُورِ العینِ.
10. وَکُنْ لى، أَکُنْ لَکَ.
11. وَتَقَرَّبْ إِلَىَّ بِاسْتِهانَةِ الدُّنْیا.
12. وَتَبَعَّدْ عَنِ النّارِ لِبُغْضِ الْفُجّارِ وَحُبِّ الاَْبْرارِ.
13. فَإِنَّ اللّهَ لایُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ.
اى فرزندآدم !
1. «توشه» را افزون کن، که «راهِ» [آخرت و رسیدن به سعادت]، دور است دور!
2. و «کشتى» را تعمیر کن، که «دریا» عمیق است عمیق!
3. و «بار»[هاى اضافى که در ا ین سفر به کارت نمى آیند] را فروگذارو سبک گردان، که «صراط»، باریک و دقیق است دقیق!
4. و «عمل»[و کردار و گفتارت] را خالص گردان، که «حسابرس» بیناست بینا!
5. و خفتن خویش را به تأخیر بینداز و آن را براى درون قبر بگذار!
6. و فخر کردنت را براى هنگامه برپایى «میزان» [در قیامت] بگذار.
7. و میل [و برآوردن خواهشهاى دل]ات را براى بهشت واگذار.
8. و راحتى و آسایشت را براى جهان آخرت بگذار.
9. و لذتجویى ات را براى [زیستن در کنار] همسران بهشتى واگذار.
10. و براى من باش تا من ـ نیزـ براى تو باشم.
11. و با سبک شمردن دنیا، به من نزدیک شو و تقرّب بجوى.
12. و با دشمن داشتن فاجران و بدکاران، وـ نیزـ دوستى با ابرار و نیکان، خویشتن را از آتش، دور بدار.
13. پس [بدان که] خداوند، پاداش نیکوکاران را تباه نمى سازد.
هوشمندى و فرزانگى چنین اقتضا مى کند که آدمى، هنگام سفر، زاد و راحله خویش را بررسى کند; مسافت راه و وسیله سفر و توشه راه را ارزیابى نماید و نیز مدّتْ زمان سفر و ایّام ماندن در مقصد را محاسبه کند و خود را مهیّا سازد. و اگر قصد تجارت و یا اهداى هدیه به عزیزى را نیز در سر دارد، کالایى در خور و تحفهاى مناسب فراهم آورد.
آدمیان، مهاجرانى هستند که «بانگ رحیل» هر دم آنان را به کوچ و سفر به سوى مقصد نهایى فرا مى خواند.
آید آنروز که من هجرت از این خانه کنم ××از جهان پر زده، در شاخ عدم لانه کنم
رسد آن حال که در شمع وجود دلدار××بال و پر سوخته، کار شب پروانه کنم
شود آیا که از این بتکده، بر بندم رخت ××پر زنان، پشت بر این خانه بیگانه کنم
امیر مؤمنان(علیه السلام) بارها و بارها، با صدایى حزین که از سویداى دل بیدارش برمى آمد و جانهاى خفته و غافل را به هشیارى فرا مى خواند، ندا مى داد:
«تَجَهَّزُوا ـ رَحِمَکُمُ اللّهُ ـ فَقَدْ نُودیَ فیکُمْ بِالرَّحیلِ :
مجهّز و آماده شوید ـ خدایتان رحمت کند ـ که بانگ رحیل و نداى کوچ در میانتان سرداده شد»!
مرادرمنزل جانان چه امن و عیش، چون هر دم××جَرَس فریاد مى دارد که بربندید محملها
براى وصول به اهداف عالىِ حیات برین و رسیدن به خواسته هاى برتر، باید از خواهشهاى حقیر، درگذشت و با فدا کردن امور کوچک و ناچیز، در راه آرمانهاى بلند و ستُرگ، به سعادت جاوید نائل آمد.
گر از پى شهوت و هوى خواهى رفت ××از من خبرت، که بى نوا خواهى رفت
بنگر که کئى و از کجا آمدهاى ××مى دان که چه مى کنى، کجا خواهى رفت
* * *
اى مرغ چمن! از این قفس، بیرون شو××فردوس، تو را مى طلبد، مفتون شو
طاووسى و از دیار یار آمده اى ××یاد آورِ روى دوست شو، مجنون شو
××××××
پاورقی:1- از اوج آسمان –على اکبرمظاهرى
سخن گنجشک ، حضرت سلیمان (ع ) را متاءثّر نمود
روایت شده که : حضرت سلیمان علیه السلام گنجشکى را دید که به همسرش مى گوید: چرا از من دورى مى کنى و حال آنکه اگر بخواهم کاخ سلیمان را به نوکم گرفته و به دریا مى افکنم . حضرت سلیمان علیه السلام خندید و او را نزد خود فرا خواند و فرمود: آیا تو را یارى این کار هست که مى گویى ؟ گنجشک گفت : مرد گاهى نزد همسرش خود را جلوه مى دهد. (دوست و عاشق بر آنچه مى گویدسرزنش نمى شود.) حضرت سلیمان علیه السلام به گنجشک ماده فرمود: چرا شوهرت را از خودمى رانى ؟ گنجشک ماده گفت : اى پیامبر خدا! او دوست من نیست و صرفاً ادّعاى دوستىمى کند، زیرا غیر من دیگرى را نیز دوست دارد. سخن گنجشک مادّه حضرت سلیمان علیهالسلام را متأ ثّر نمود و سخت گریان گشت و چهل روز از مردم کناره گرفت و از خداوندخواست که دلش را پر از مهر خدا کند و مهر دیگران را از دل وى ببرد.( 1)
×××××××
پاورقی:1- بحارالانوار: ج 61، ص 293. لئالى الاخبار: ص 7. نمونه معارف اسلام : ج 4، ص ؟.
ای یک دله صددله ،دل یک دله کن×××مهردگران رازدل خودیله کن
یک لحظه به اخلاص بیا بر در ما××× گر کام تو بر نیامد آنوقت گله کن
فضیلت انتظار فرج
در دوره غیبت امام زمان علیه السلام مشکلات و پیشامدهای سختی بوقوع می پیوندد به گونه ای که اعتقادات بسیاری از مردم در نتیجه این امور متزلزل می شود. جهت جلوگیری از دچار شدن به این قبیل خطرات، هشدارهای زیادی توأم با روشنگریهای لازم در رهنمودهای اهلبیت علیهم السّلام داده شده است که به دو نمونه از آنچه در این زمینه در مجموعه روایات علی بن ابیطالب علیه السلام وارد شده است اشاره می گردد.
- عن محمد بن مسلم عن ابی عبداللَّه علیه السلام قال: ...قال علی علیه السلام : ...انتظروا الفرج و لا تیأسوا من روح اللَّه، فانّ احبَّ الاعمال الی اللَّه عزّوجلّ انتظار الفرج... و المنتظر لأمرنا کالمُتَشَحِّطِ بدمه فی سبیل اللَّه.
محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت از پدران بزرگوارش و آنها از علی علیه السلام روایت کردند که علی بن ابیطالب علیه السلام فرمودند: منتظر فرج (امام زمان علیه السلام) باشید و از عنایت و توجهات خداوند ناامید نشوید. همانا محبوب ترین کارها در نزد خداوند عزّوجلّ انتظار فرج (امام زمان علیه السلام ) است.
آنگاه در ادامه بیان فضیلت انتظار فرمودند:
کسی که منتظر امر ما (فرج امام زمان علیه السلام ) باشد، مانند رزمنده ای است که در راه خداوند به خون خود آغشته شده باشد (اجر و پاداش شهید را دارد).
- قال زیدبن صوحان العبدی: یا امیرالمؤمنین! أی الاعمال احبّ الی اللّه عزّوجلّ؟ قال علیه السلام : انتظار الفرج من اعظم الفرج.
زیدبن صوحان عبدی گفت: یا امیرالمؤمنین! کدامیک از اعمال در نزد پروردگار عالم محبوب تر است؟ حضرت فرمودند: انتظار فرج.
******
پاورقی:(24) الخصال، ج 2ص 740حدیث اربعمأة، ط انتشارات علمیه اسلامیه.
(25) بحار الانوار، ج 52ص 122
دلیل قرآنی
باید از قرآن دلیل بیاورى و الا گردنت را مى زنم
حجاج بن یوسف ثقفى (استاندارخونخوار عبدالملک در کوفه ) بوده و با شیعیان و یاران امیرالمؤ منین على علیهالسلام دشمنى بسیار داشت و حتى ظن شیعه و طرفدار على علیه السلام بودن در مورد یکنفر کافى بود که حجاج او را به قتل برساند.
عامر شعبىمى گوید: شبى حجاج مرا طلبید، هراسان شدم ، برخاسته و نزدش رفتم ، ناگهان درکنار مسند او سفره اى چرمین دیدم پهن شده (رسم بود که افراد را روى آن مى کشتند) وشمشیر تیزى در کنار آن بود. سلام کردم ، جواب سلام مرا داد و گفت :
نترس به تو امشب تا فردا ظهر امان دادم .و مرا در کنار خودنشاند. سپس به یکى از دژخیمان اشاره کرد، او رفت و مردى را که با طناب و زنجیربسته بودند، آورد و در برابر حجاج نشانید. آنگاه حجاج به من رو کرد و گفت : این شیخ (سعید بن جبیر) مى گوید: حسن و حسین دو پسر پیامبر صلى الله علیه و آله هستند. باید از قرآن در این باره دلیل بیاورد و گرنه هم اکنون (با این شمشیر روى این چرم ) سرش را از بدنش جدا مى سازم .
گفتم : لازم است که اوراا زنجیر و بند آزاد سازید که اگر دلیل از قرآن آورد آزاد شود و گرنه با این شمشیرنمى توان که زنجیر را قطع کرد. خواه و ناخواه باید این زنجیرها را از بدنش جدا کردو آنگاه او را کشت ، حجاج دستور داد بند و زنجیر را از بدن او جدا کردند. خوب به اونگاه کردم ، ناگهان دیدم سعید بن جبیرمفسر قرآن و یارو شاگرد خاص امام سجاد علیه السلام است اندوهگین شدم و با خود گفتم : چگونه مى توان در مورد اینکه حسن و حسین علیه السلام پسران پیامبر صلى الله علیه و آله هستنداستدلال کرد؟ ناگهان صداى حجاج بلند شد که به سعید مى گفت : دلیل خود را از قرآن در مورد اینکه حسن و حسین پسران پیامبر صلى الله علیه و آله هستند چنانکه ادعا مى کنى بیاور، و گرنه گردنت را مى زنم .
سعیدگفت : به من مهلت بده. حجاج چند لحظه سکوت کرد و دگربار گفت : دلیل خود را بیاور!سعید گفت : اندک مهلت بده .حجاج پس از لحظاتى ، براى سومین بار گفت : به تو مى گویم ، دلیل خود را از قرآن بیاور که چگونه مى توان گفت حسن و حسین دو فرزند پیامبر صلى الله علیه و آله هستند؟
سعید اندکى فکرکرد و سپس گفت :
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم و وهبنا له اسحاق و یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین و زکریا و یحیى وعیسى و الیاس کل من الصاحبین.
و اسحاق و یعقوب رابه او (ابراهیم ) و هر کدام را هدایت کردیم و نوح را نیز قبلا هدایت کرده ایم و ازفرزندان او (ابراهیم ) داود و سلیمان و ایوب و یوسف و هارون را (هدایت کردیم ) واین چنین نیکوکاران را پاداش مى دهیم و (همچنین ) زکریا و یحیى و عیسى و الیاس ،هر کدام از صالحان بودند. (17)
پس از خواندن این آیات ، سعید پرسید: نام عیسى در این آیه به چه عنوان آمده است ؟!
حجاج گفت : به عنوان اینکه از ذریه (فرزندان (ابراهیم است .
سعید گفت : با اینکه عیسى پدر نداشت در عین حال به عنوان ذریه(فرزند) ابراهیم علیه السلام به شمار آمده است ، زیرا عیسى فرزند مریم دختر ابراهیم بود، از این رو عیسى به عنوان فرزند ابراهیم خوانده شده بنابراین بطریق اولى ، مى توان گفت : حسن و حسین دو پسر پیامبر صلى الله علیه و آله هستند زیرا مادرشان دختربدون واسطه پیامبر است .
حجاج از این استدلال دقیق و محکم قانع شد، دستور داد ده هزار دینار به سعید بن جبیر دادند و او را آزاد ساخت . شعبى مى گوید: وقتى صبح شد،با خود گفتم شایسته است نزد این (شیخ ) بروم و از محضرش معانى قرآن را بیاموزم . به سراغ او رفتم و او را در مسجد یافتم در حالى که دینارها را در کنارش تقسیم کرده وآنها را به فقراء صدقه مى داد. مرا که دید فرمود: اینها همه به برکت حسن و حسین علیه السلام است ، اگر در یک مورد اندوهگین مى شویم ، هزاربارخشنود مى گردیم و از همه بالاتر خدا و رسولش خشنود مى شوند.
*******
پاورقی:1-سرگذشتهای تلخ وشیرین قرآن
بیرون کشیدن تیر از پاى على علیه السلام
واقعه امیرالمومنین علیه السلام و پیکان در جنگ احد را مرحوم ملا فتح الله کاشانى در تفسیر منهج الصادقین در ضمن آیه الذین هم فى صلوتهم خاشعون در اول سوره مبارکه مؤ منون قرآن کریم نقل کرده است که :
در اخبار صحیحه آمده که در روز احد پیکان مخالفین در بدن مبارک امیرالمؤ منین علیه السلام نشست و از غایت وجع نتوانستند که آن را بیرون آورند؛ صورت حال را به حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم عرض کردند، فرمود که در وقتى که وى در نماز باشد پیکان را از بدن او بیرون بکشید چه توجه او در این حال به حضرت عزّت بر وجهى است که خود را فراموش مى کند و از ما سوى بى خبر مى شود، پس چون به نماز مشغول شد جّراح را آوردند و پیکان را از بدن اطهر او بیرون آوردند و خون بسیار بر سجّاده آن حضرت ریخته شد، و چون از نماز فارغ شد و آن خون را مشاهده نمود پرسید که این خون چیست ؟
گفتند که در حینى که پیکان از بدن شما بیرون آوردیم این خون از آن جراحت بیرون آمد، فرمود: به خدایى که جان على در قبضه قدرت اوست که درنیافتم و واقف نشدم که شما در چه وقت بدن مرا شکافتید و پیکان را بیرون آوردید.
واقعه یاد شده را عارف جامى نیز نیکو به نظم درآورده است و آن را شیخ بهایى در مجلد چهارم کشکول (طبع نجم الدوله ، ص 412)، بدین صورت نقل کرده است : مولانا جامى :
شیر خدا شاه ولایت على
صیقلى شرک خفى و جلىّ
روز احد چون صف هیجا گرفت
تیر مخالف به تنش جا گرفت
غنچه پیکان به گل او نهفت
صد گل محنت ز گل او شگفت
روى عبادت سوى محراب کرد
پشت بدرد سر اصحاب کرد
خنجر الماس چو بند آختند
چاک به تن چون گلش انداختند
غرقه به خون غنچه زنگارگون
آمد از آن گلشن احسان برون
گل گل خوش به مصلّى چکید
گشت چو فارغ ز نماز آن بدید
این همه گل چیست ته پاى من
ساخت گلزار مصلّاى من
صورت حالش چو نمودند باز
گفت که سوگند به داناى راز
کز الم تیغ ندارم خبر
گر چه زمن نیست خبردارتر
طایر من سدره نشین چه باک
گر شودم تن چو قفس چاک چا ک
جامى از آلایش تن پاک شو
در قدم پاک روان خاک شو
شاید از آن خاک به گردى رسى
گرد شکافى و به مردى رسى (1)
*********
پاورقی :1- داستانهاى عارفانه در آثار (علامه حسن زاده آملى) -هزار و یک کلمه ، ج 3، ص 279 - 278.
دیدار با مهدی در سایه قرآن
مساله دیدار حضرت مهدی (عج )از مسائل مهمی است که در طول قرنهای متمادی قلوب شیعیان مشتاق را به خود مشغول داشته و آنان که عاشق وصال حضرت بودهاند در این انتظار سوختهاند و ساختهاند، از این میان، شایستگان به مقام دیدار نائل آمدهاند و از فیض محضر حضرت ولی عصر(عج )بهرهمند گردیدهاند و چه زیبا به آرزوی خود رسیدهاند.
خوشبختانه برای راهیابی و درک محضر امام عصر(عج )از ناحیه معصومین علیهم السلام و راهیافتگان به وصال آن حضرت سفارشهایی شده که مشتاقان را به مقصود نزدیکتر میسازد و راهنمای آنان برای تشرف به محضر قدسی حضرت مهدی (عج )میگردد.
حضرت مهدی (عج) در نامهای که خطاب به شیخ مفید مرقوم نموده، فرموده است:
و اگر خدا شیعیان ما را برای طاعتخود موفق بدارد، در اینکه دلهاشان با هم باشد و به عهد خود وفا کنند، برکتبه لقاء ما از آنها تاخیر نیفتد و سعادت مشاهده ما به آنها به زودی خواهد رسید. - که این لقاء و دیدار ما - به سبب حقیقت معرفت و صدقی است که با ما دارند. پس ما را از آنها دور نمیدارد مگر آنچه که از آنها صادر میشود که ما از آن کراهت داریم و برای آنها اختیار نمیکنیم. [1] .
و شیخ کلینی در کافی از حضرت امام محمد باقرع روایت کرده که هر کس بخواند مسبحات، یعنی سوره حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی را پیش از خواب، نمیرد تا درک نماید حضرت قائم (ع )را و اگر مرد در جوار حضرت پیغمبر(ع )خواهد بود. [2] .
و امام صادق (ع )فرمود: هر کس سوره بنیاسرائیل را در هر شب جمعه بخواند نمیمیرد تا حضرت قائمعج را درک کند و از اصحاب و یارانش باشد. [3] .
و امام باقر(ع )فرمود:«کسی که مسبحات را بخواند، از دنیا نمیرود تا حضرت مهدیعج را درک کند و اگر جلوتر از دنیا برود، در جهان دیگر در همسایگی رسول خداص خواهد بود.» [4] .
شیخ رجبعلی خیاط مردی از پاکان روزگار بوده که درجات عالی سلوک را پشتسر نهاده و به مراتب عالی معرفت رسیده بود، برای این مرد بزرگ حکایات و کراماتی نقل شده که در کتاب ارزشمند «تندیس اخلاص» تالیف حجةالاسلام و المسلمین محمد محمدی ریشهری مذکور است. به علاوه دستورالعملهای اخلاقی و سفارشهایی از شیخ رسیده است که حکایتیکی از آنها چنین است:
جناب شیخ در برابر درخواستهای مکرر یارانش برای تشرف به محضر مقدس حضرت ولی عصر(عج )سفارشهای خاصی فرموده است که از جمله میتوان به مورد زیر اشاره کرد:
شبی یکصد بار آیه کریمه «رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا» [5] قرائتشود. تا چهل شب
یکی از کسانی که این سفارش شیخ را دریافت کرده و بر آن مداومت کرده است، پس از چهل روز نزد شیخ میآید و میگوید موفق به زیارت حضرت نشده است. شیخ میفرماید: هنگامی که در مسجد نماز میخواندید، آقای سیدی به شما فرمودند: «انگشتر در دست چپ کراهت دارد» و شما گفتید: «کل مکروه جائز» هم ایشان امام زمان (ع )بودند.
حکایت دیگری نقل شده است که دو فرد مغازهدار عهدهدار زندگی خانواده سیدی میشوند. یکی از آن دو برای تشرف به محضر امام زمان (ع )ذکر سفارش شده مرحوم شیخ را شروع میکند. پیش از شب چهلم، یکی از فرزندان خانواده سید نزد او میآید و یک قالب صابون میخواهد. مغازهدار میگوید: مادرت هم فقط ما را شناخته، میتوانی از دیگری صابون بگیری!
شب که خوابیده است، متوجه میشود از داخل حیاط او را صدا میکنند، بیرون میآید و کسی را نمیبیند. پس از آن که سه بار صدا را میشنود که با نام او را صدا میزنند، در حیاط را میگشاید، در کوچه سیدی را میبیند که روی خود را پوشانده است و میگوید: «ما میتوانیم بچههایمان را اداره کنیم، ولی میخواهیم شما به جایی برسید.» [6] .
نقل شده که سید ابوالحسن حافظیان یکی از مفاخر سرزمین خراسان به نقل از مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی متوفی17 شعبان 1361ه.ق و او هم به نقل از شیخ حسن اصفهانی داستانی به شرح زیر نقل میکند:
من با قدرت زیادی برای توفیق تشرف به پیشگاه حضرت بقیةالله ارواحنا فداه تلاش کردم و در این راه از هر ذکر و دعا و توسلی که بلد بودم فرو نگذاشتم ولی توفیق حاصل نشد. شبی در عالم رؤیا به من گفته شد: شما در این راه موفق نخواهید شد زیرا فلان صفت در شما هست تا این صفت را داشته باشید لیاقت دیدار کعبه مقصود را نخواهید داشت.
چون بیدار شدم توبه و انابه کردم و برای اصلاح خویشتن هر روز چند ساعت در حجره را میبستم و مشغول تلاوت قرآن میشدم، بعدها به نظرم رسید که این مدت را در خارج شهر و در فضای آزاد و در محضر قرآن باشم و لذا مدتی طولانی همه روزه به صحرا میرفتم و ساعتها در محضر قرآن بودم و تلاش میکردم که قرآن را با تدبیر و تعقل تلاوت کنم و اعمال و عقاید خود را با آن تطبیق نمایم. روزی مشغول تلاوت قرآن بودم صدایی شنیدم که به من گفت: «تا چهل روز هر روز مسبحات را بخوان و شبهای جمعه سوره مبارکه اسراء را بخوان، بعد از چهل روز من میآیم و تو را به محضر شریف حضرت بقیةالله ارواحنا فداه میبرم».
مسبحات عبارتند از سورههایی که با «سبح»، «یسبح»، «سبحان» آغاز میشوند.
شیخ حسن اصفهانی میگوید: تا چهل روز هر روز مسبحات را خواندم و شبهای جمعه سوره اسراء را خواندم. روز چهلم آنهر کس بخواند مسبحات، یعنی سوره حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی را پیش از خواب، نمیرد تا درک نماید حضرت قائم (ع )راشخص آمد و گفت: بیا، مقداری راه رفتم، به درهای رسیدم، در سرازیری دره به من گفت: من راهنما بودم، من میروم. هنگامی که تو به آخر دره رسیدی وجود مقدس حضرت کعبه مقصود را بر فراز تپه خواهی دید. چیزی نگذشت که وجود مقدس حضرت بقیةالله ارواحنا فداه را در هالهای از نور بر فراز تپه دیدم.
فرمودند: اگر بخواهی یکبار دیگر مرا ببینی وعده من و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم علی بنموسی الرضا(ع). این را فرمود و از چشمم غایب شد، مدتها گریستم و مهیای سفر شدم. در مدت چهل روز، خود را به مشهد مقدس رسانیدم، غسل کردم و وارد حرم شدم کعبه مقصودم را باز در بالای سر امام رضا(ع) دیدار کردم. فرمود: وعده من و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم حضرت حسین (ع )این را فرمود و از چشمم غایب شد. ده روز در مشهد اقامت نمودم و سپس راهی عتبات عالیات شدم. دو ماه در راه بودم و بعد از دو ماه به سرزمین مقدس کربلا رسیدم. غسل کردم، وارد حائر حسینی شدم، خورشید امامت را در حرم امام حسین (ع )زیارت کردم و خود را بر قدمهای مبارکش انداختم.
فرمود: شیخ حسن حاجتت چیست؟
گفتم: آقا آنچه من فقط از شما میخواهم این است که هر کجا باشم بتوانم شما را زیارت کنم. فرمود: هر وقتخواستی مرا زیارت کنی آیات آخر سوره مبارکه حشر لو انزلنا هذا القرآن... الی آخر را با دعای عهد بخوان. [7] .
در پایان غزلی از فیض کاشانی را حسن ختام این مقاله قرار میدهیم.
گفتمش: دل بر آتش تو کباب
گفت: جانها زماست در تب و تاب
گفتمش: اضطراب دلها چیست
گفت: آرام سینههای کباب
گفتمش: اشک راه خوابم بست
گفت: کی بود عاشقان را خواب
گفتمش: بهر عاشقان چه کنی
گفت: برگیرم از جمال نقاب
گفتمش: پرده جمال تو چیست
گفت: بگذر ز خویشتن، دریاب
گفتمش: تاب آن جمالم نیست
گفت: چون بیتو گردی، آری تاب
گفتمش: باده لب لعلت
گفت: از حسرتش توان شد آب
گفتمش: تشنه وصال توام
گفت: زین می کسی نشد سیراب
گفتمش: جان و دل فدا کردم
گفت: آری چنین کنند احباب [8] .
*******
[1] دیدار با ابرار، شیخ مفید، احمد لقمانی، ص 35، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1374ش.
[2] اصول کافی، ج 2، ص593، دارالاضواء.
[3] فضایل و آثار قرائتسورهها، ص 38.
[4] همان، ص 74.
[5] سوره اسراء، آیه 80.
[6] تندیس اخلاص، محمد محمدی ریشهری، مؤسسه فرهنگی دارالحدیث،1376ش، ص 84.
[7] سرگذشتهای تلخ و شیرین قرآن، غلامرضا نیشابوری، ج 2، ص 64.
[8] کلیات اشعار فیض کاشانی، ص29.
اسماعیل محمدی کرمانشاهی
ارتباط با خدا از نظر قرآن (مبحث دوم)
در آیات قرآن مجید، نیک بیندیشید که چگونه همه پدیده ها را نشانه قدرت و توانایى خداوند و وابسته و متعلق و مرتبط به او و مسخّر امر و اراده او معرفى نموده و مى فرماید:
(یا اَیُّهَا النّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ لا إ لهَ إ لاّ هُوَ فَانّى تُؤْ فَکُونَ) ؛ ((اى مردم ! نعمت خدا را که بر شما ارزانى داشته است ، یاد کنید، آیا آفریننده اى غیر از خدا مى باشد که شما را از آسمان وزمین روزى مى دهد؟نیست الهى مگراو پس به کجا برگردانده مى شوید؟)).
((خداست که بادها را مى فرستد تا ابرها را بر انگیزد، سپس آن (ابر) را به سوى سرزمین مرده مى رانیم آنگاه به وسیله آن زمین را بعد از مردنش زنده مى گردانیم ، نشور (برانگیخته شدن مردگان ) هم همین گونه است )).
کتابخانه واشنگتن
در واشنگتن ، کتابخانه اى است که 38 میلیون کتاب چاپى و خطى دارد. مساحت این کتابخانه سیزده فدان (1) و طول قفسه هاى کتابهاى آن چهارصد کیلو متر است .(2)
آیا کسى مى تواند احتمال دهد که ساختمان این کتابخانه و قفسه بندى و نظم و ترتیبى که در گذاردن کتابها در هر قسمت به کار رفته ، تهیّه کاغذ، تجلید، صحافى ، فهرستى که براى آن در صدها جلد نوشته شده ، شماره صفحات و شماره گذارى کتابها و فیشهایى که در اختیار مراجعه کنندگان در رشته هاى مختلف گذارده شده به طور تصادف فراهم شده باشد؟!
اگر فرض کنیم که کتابهاى این کتابخانه هریک پانصد صفحه ، هر صفحه اى بیست سطر، هر سطرى پانزده کلمه و هر کلمه اى چهار حرف باشد، مجموع حروف این کتابها بالغ بر 000/000/000/800/22 مى شود!
آیا مى توانید احتمال دهید که این همه حروف و کلمات و جملات ، بدون نویسنده و مؤ لف ، خود به خود به هم پیوسته و مرتبط شده باشند و 38 میلیون کتاب در رشته هاى مختلف علمى فراهم شده باشد؟! یقینا احتمال نمى دهید.
زلزله در چاپخانه
اگر در چاپخانه اى که داراى یک میلیون حرف است و تمام آنها را در محلهاى مشخص گذارده اند (تا هنگام حروفچینى براى چاپ ، حروفچین به آسانى هر حرفى را از جاى خود بردارد) ناگهان در اثر زلزله اى تمام این حروف در هم بریزد به طورى که پیدا کردن یک حرف به اشکال و زحمت امکان پذیر باشد، در چنین حالى اگر حروفچین چاپخانه به شما خبر دهد که در اثر در هم ریختن و اختلاط حروف با یکدیگر، ده کلمه که ارتباطى به یکدیگر ندارند، فراهم آمده است ، شاید آن را احتمال داده و بپذیرید!
ولى اگر بگوید که : از این ده کلمه جمله اى بیرون آمده که یک معنایى را افاده مى کند؛ مثلا یک شعر کامل از اشعار فردوسى یا سعدى از آن بیرون آمده است ، آیا بازهم احتمال مى دهید؟
ممکن است بگویید بالا خره این را محال نمى دانیم ، مى گوییم : اگر بگوید از این یک میلیون حرف ، یک کتاب علمى یا ریاضى بسیار دقیق یا یک قصیده طولانى یا کتاب شاهنامه یا مثنوى یا دیوان حافظ و سعدى ونظامى ، تمام و کمال ، حروفچینى شده است آیا بازهم احتمال مى دهید و آن را محال نمى دانید؟ حتما احتمال نمى دهید و آن را مانند یک امر محال بدیهى مى شمارید.
چرا نمى پذیرید و آن را محال بدیهى مى شمارید؟
چون تصادف ، گاهى در نظر انسان ممکن است و گاهى محال و آنجا که محال به نظر مى آید، فقط به خاطر تجربیاتى نیست که براى هر انسانى حاصل شده است و تصادف را بسیار نادر دیده ، و در امور متعاقبه و پى در پى نادرتر و یا اصلا ندیده بلکه این امر در اعمال عقل و باطن شعور و ضمیر و درک انسان متکى بر قانونى عقلى و ریاضى است که با وجود آن قانون ، عقل نمى تواند تصادف را (به خصوص در امور متعاقبه کثیره مثل این چند مثالى که بیان شد) تصدیق نماید.
این قانون را قانون تصادف (قاعده حساب احتمالات ) مى گویند، بر طبق این قانون ریاضى ، هرچه عدد اشیائى که به هم مرتبط هستند کمتر باشد، احتمال تصادف با احتمال وجود قصد و اراده به هم نزدیکتر مى شوند. و هرچه عدد اشیا زیادتر شود، احتمال وجود قصد، قویتر مى شود و احتمال تصادف که از آغاز به نسبت یک بر دو بود، به نسبت یک بر ده و یک بر صد و هزار و میلیون و میلیونها و میلیاردها و بیشتر، و بیشتر از آنچه در وَهم و تصور آید، خواهد بود تا آنجایى که احتمال تصادف در حکم محال خواهد شد.
نابیناى تیرانداز!
هدفهایى براى تیراندازى معین و از یک تا ده شماره گذارى شده است که طبق شماره ، هدف قرار بگیرد. اگر شخص راستگویى به شما خبر دهد که تیر انداز ماهرى ، اوّلین تیرش به هدف شماره یک اصابت کرد، باور مى کنید و اگر بگوید دومین تیرش به هدف شماره دو و تیر سوم به هدف شماره سه و همین طور بقیه تیرهایش ، متعاقب یکدیگر به ترتیب از شماره چهار تا ده به هدف اصابت کرده ، قبول مى کنید.
حالا اگر شخص راستگوى دیگرى ، بگوید: از زیر انگشت یک نفر نابیناى بى اطلاع از تیراندازى ، بدون قصد و اراده ، تیرى رها شد و تصادفا به هدف شماره یک اصابت کرد، به جهت اینکه این تصادف را احتمال مى دهید، باور مى کنید. و اگر بگوید تیر دوم این شخص نابیناى بى التفات نیز، به هدف شماره دو برخورد کرد، قبول نمى کنید، به فرض اینکه قبول کنید، در هدف شماره سه و چهار و بیشتر، دیگر این تصادف را منکر مى شوید و احتمال آن را نابخردانه و سفیهانه مى شمارید، در حالى که نسبت به اصابت تمام تیرهاى تیرانداز ماهر که با قصد و توجه تیر اندازى کرده ، شک نمى کنید؛ به این ترتیب هرچه هدفها را بیشتر فرض کنید، احتمال اینکه تیرهاى آن شخص نابینا، مرتب و پى در پى به هدفهاى شماره گذارى شده ، بر سد، ضعیفتر مى شود به طورى که شما اصابت تیرهاى او را به طور منظم امرى محال مى شمارید، چرا محال مى شمارید؟
اگر از بیشتر مردم راز محال بودن این تصادف را بپرسید، فقط پاسخ مى دهند که ما آن را باور نمى کنیم همان طور که وقوع یک امر محال را باور نمى کنیم ، ولى علت محال بودن آن را نمى دانیم ؛ چون این محال بودن ، همان طور که گفته شد، فقط با یک قاعده ریاضى و قانون تصادف روشن مى شود، آنان که قدرى روشن فکرتر باشند مى گویند: یقینا این قضاوت و حکم عقل ، به محال بودن تصادف ، در عمق عقل و باطن وجود ما، بر قانونى علمى و ریاضى تکیه دارد هرچند نتوانیم آن را تشریح کنیم .
این قانون به شرحى که گفتیم و بازهم تکرار مى کنیم ، همان ((قانون تصادف )) است که بر حسب آن ، احتمال تصادف بر حسب زیاد شدن اشیاء مرتبط به هم ، روبه ضعف مى گذارد تا حدى که نسبت به ده یا بیست چیز مرتبط، امرى محال به نظر مى رسد، احتمالى که هرکس آن را بدهد نا بخرد شمرده مى شود و اعتناى به آن ، دلیل بیمارى روانى و سفاهت است .
در مورد همین مثال ، هدفهاى شماره گذارى شده ، احتمال این که تیر نابیناى ناملتفت به هدف شماره یک برسد 110 است و احتمال این که تیر اول و دومش به هدف یک و دو برسد، 1100 است و احتمال این که تیر اول و دوم و سوم به هدف شماره یک ، دو و سه برسد، 11000 است و احتمال این که تیرهاى اول و دوم و سوم و چهارم به هدف یک تا چهار برسد، 110000 است به این ترتیب به نسبت تیر پنجم تا دهم و تا هدف دهم وقتى این حساب را ادامه دهیم ، نسبت احتمال اصابت تیرها از یک تا ده به هدفهاى دهگانه 000/000/1100 مى شود و اگر هدفها را دوازده تا، فرض کنیم احتمال تصادف یک در ده تریلیون خواهد شد.و اگر 21 هدف شوند، احتمال اصابت 2610211/:0001/000/000/000/1100 مى شود، که عقل مطلقا به آن اعتنا نمى کند در حالى که اگر سخن شخص اول را بپذیریم که : تیراندازى ماهر با قصد و توجه ، همه هدفها را نشانه قرار داد و تیرهایش به هدفها اصابت کرد، یک احتمال عقلایى را پذیرفته ایم .
حال که حساب تصادف در ده تا بیست و یک چیز مرتبط، این گونه به دست آمد و معلوم شد که احتمال تصادف عقلایى نیست ، خودتان حساب آن کتابخانه را با 38 میلیون کتاب و آن کتابها را با000/000/000/800/22 حرف و آن چاپخانه را با یک میلیون حرف ، بنمایید و ببینید احتمال تصادف ، از احتمال محال هم سفیهانه تر است یا نه ، وقتى در رقم 21، احتمال تصادف 11201 باشد، در یک میلیون حرف ، احتمال به وجود آمدن تصادفى یک کتاب علمى یا ریاضى ، یک درچند مى شود؟ آیا مى توان با رقمى آن را به کسى نشان داد؟ آیا اگر بگویید یک در میلیارد میلیارد میلیارد میلیارد است ، کافى است ؟ یقینا نه ، بیش از اینهاست .
این است راز محال شمردن تصادف یا در حکم محال بودن آن ، این مثال در یک ماشین ، یک کارخانه ، یک قالى و یک عمارت ، جارى است .
نتیجه :
حال مى گوییم کتابخانه 38 میلیونى ما یا هزار میلیون ، یا صد هزار میلیون کتاب فلسفى و ریاضى ، با کلمات و حروفش و یک میلیون حروف چاپخانه و صدها هزار میلیون بیشتر، در برابر این کتاب بزرگ آفرینش و حروف و کلمات ، چیزى نیست و چگونه قابل قیاس است ؟ آیا یک دهم و یک هزارم است ؟ من که یقینا نسبت 38 میلیون کتاب ، که سهل است ، 38 میلیون کتابخانه و هر کتابخانه صدها هزار میلیون کتاب با تمام کلمات و حروفش با کتاب عالم خلقت از نسبت یک حرف به مجموع حروف کتابهاى این کتابخانه هاى صدهزار میلیون کتابى ، کمتر مى بینم ! یعنى تعداد تمام حروف و کلمات کتابهاى این کتابخانه ها نسبت به عدد تمام مخلوقات و پدیده هاى آفرینش از یک حرف در برابر تمام حروف این کتابها کوچکتر است ، چقدر کوچکتر است ؟ خدا داناست !
(قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِدادا لِکَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنفَدَ کَلماتُ ربّى وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَدا).(3)
کسى مى تواند تصور نماید؟ آیا در صورتى که نمى توانیم احتمال تصادف را در آن کتابخانه و کتابهایش و در هر صفحه و سطر و جمله اش و در آن چاپخانه ، به نحوى توجیه کرده و بپذیریم ، چگونه تصادف را در این پدیده هاى بى شمار عالم خلقت ، مى توانیم احتمال بدهیم ؟ هرگز! هرگز!
اینجاست که هرچه تفکر بشر در اسرار آفرینش و قوانین و ارتباط اجزا و عوالم آن با یکدیگر بیشتر شود، بیشتر بر حکومت قصد، شعور، علم و اراده ، بر این عالم آگاه مى شود.
و در برابر آن آفریننده بزرگى که این همه نوامیس و نظامات و مناسبات و ارتباطات در این عالم از کهکشانها تا اتم و از عالم مجرّدات ، مادیات ، و انسان ، حیوان ، جماد، نبات ، زمین ، کوه و دریا برقرار کرده پیشانى عبودیت بر زمین مى گذارد و زبان به تسبیح و تکبیر و تهلیل مى گشاید. اینجاست که معناى این حدیث معلوم مى شود که :((تفکّرُ ساعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبْعینَ سَنَةٍ؛ یک ساعت فکر کردن ، از عبادت هفتاد سال بهتر است )).
و اینجاست که معناى این فرمایش حضرت على ( علیه السّلام ) ظاهر مى گردد:((لو فَکَّرُوا فى عَظیم القدرَةِ و جَسیم النّعمة لَرَجَعُوا اِلى الطّریقِ وَخافوا عذابَ الحَریقِ وَلکِنِ القُلُوب عَلِیلَةٌ والبَصائر مَدخُولَةٌ(4) ؛ اگر در عظمت و توانایى خدا و بزرگى نعمت او مى اندیشیدند، هرآینه به راه باز مى گردیدند و از عذاب سوزان بیم مى کردند، ولى دلها رنجور و بصیرتها معیوب است )).
********
1- Faddan ، مقیاس سطح و آن معادل 400 قصبه مربّع است .
2- مجله حضارة الاسلام ، سال 14، شماره 1.
3- یک حساب خیلى خیلى مختصر و کوتاه از کارخانه بدن انسان ، تفسیر این آیه را - که معنایش بسیار عمیق و وسیع است - کمى در جلوى چشم بصیرت ما مى گذارد، این آمار کوچک که در بعضى از مطبوعات ، منتشر شده بود، این است :
بیایید سفر کوتاهى در بدن خود بفرمایید براى یک روز عمر شما (آرى فقط یک روز) یک آمار کوچکى تهیه کرده ایم (که آن هم جامع و کامل نیست ) از این کارخانه عجیب و حیرت آورى که وجود شما و من را تشکیل مى دهد و در قاموس بشر به ((تن حال حساب احتمال تصادف و در ردیف محالات بودن آن را در اینجا چه آدمى )) نامگذارى شده ، چه اطلاعاتى دارید؟ همه کارها و فعالیتهاى بى سر وصداى او در طبیعت ، حساب و کتاب ، آمار و ارقام مشخص و روشنى دارد و علم ،دامنه این حساب و کتاب را به قدرى دقیق ، مشخص و روشن کرده است که یک نگاه اجمالى به چند محاسبه دقیق مربوط به آن ، اهمیت آن را واضح مى سازد. به طور خلاصه ، ما با حساب فعالیت چند عضو بدن شما دائرة المعارف بزرگى را به شما عرضه مى داریم .
در مدت یک روزى که در تقویم عمر شما، گمنام و بى نشان مى گذرد و هیچ اثرى از آن چند روز بعد، در ذهن شما باقى نمى ماند، قلب شما 103089 مرتبه مى تپد به دنبال این تپش بلاانقطاع که اگر - خداى ناکرده - انقطاعى حاصل شود، دیگر حسابگرى براى تعداد ضربانهاى آن باقى نمى ماند! خونهاى جاریه در شریانها و رگها و عروق شما مسافتى به مقدار 160 میلیون مایل راه را بدون سروصدا و بوق و کرنا، طى مى کند، هم در این زمان ، ما و شما و همه افراد انسان 23040 مرتبه ، نفس مى کشیم ، و با این کشش نفس ، 438 فوت مکعب هوا به ریه هاى خود وارد و همه مواد مفید آن را جذب مى کنیم . و همچنین در مدت یک روز به مقدار پنج پوند غذا و آب وارد معده خود مى کنیم و در یک روز، نیم لیتر عرق از بدن ما خارج مى شود.
این دیگر خیلى حساب دقیقى است که عرض کنیم : ناخنهاى شما در یک ساعت به مقدار چهل هزارم اینچ ، مى روید. و موى سروصورتتان به مقدار هفده هزارم اینچ در ساعت رشد و نمو مى کند.
اگر بخواهید حساب تمام کارهایى را که بدن شما در یک روز از جهت خواب و بیدارى انجام مى دهد مطابق حساب ، جمع آورى و کلاسه کنید، باید یک سرى کتاب ، تاءلیف و تنظیم فرمایید که شاید تعداد آنها به چهارصد جلد برسد و هرجلدى یک صد صفحه داشته باشد. تازه این حسابِ یک روز فعالیت بدن شما مى شود. اینجاست که باید آیات قرآن مجید را با توجه و بینش و ایمان خواند و در معانى آن تاءمل و دقت کرد که مى فرماید: (...وکُلُّ شَىْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ)، (رعد / 8)، (وَفى اَنْفُسِکُم اَفَلا تُبْصِرُونَ)، (ذاریات / 21).
4- نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه 185 .
ارتباط با خدا از نظر قرآن (مبحث اول)
در آیات قرآن مجید، نیک بیندیشید که چگونه همه پدیده ها را نشانه قدرت و توانایى خداوند و وابسته و متعلق و مرتبط به او و مسخّر امر و اراده او معرفى نموده و مى فرماید:
(یا اَیُّهَا النّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ لا إ لهَ إ لاّ هُوَ فَانّى تُؤْ فَکُونَ)(1) ؛ ((اى مردم ! نعمت خدا را که بر شما ارزانى داشته است ، یاد کنید، آیا آفریننده اى غیر از خدا مى باشد که شما را از آسمان وزمین روزى مى دهد؟نیست الهى مگراو پس به کجا برگردانده مى شوید؟)).
((خداست که بادها را مى فرستد تا ابرها را بر انگیزد، سپس آن (ابر) را به سوى سرزمین مرده مى رانیم آنگاه به وسیله آن زمین را بعد از مردنش زنده مى گردانیم ، نشور (برانگیخته شدن مردگان ) هم همین گونه است )).(2)
((آیا نمى بینى که خدا از آسمان آب فرو فرستاد پس به وسیله آن میوه هاى رنگارنگ بیرون آوردیم و در زمین از کوهها راههاى بسیار واصناف و رنگهاى مختلف سفید و سرخ و سیاه خلقت فرموده و از اصناف مردم و اجناس جنبندگان و حیوانات نیز به رنگهاى مختلف آفرید همین گونه (بندگان هم مختلفند) و از میان بندگان ، فقط علما، از خدا مى ترسند ...)).(3)
((از آیات خدا این است که از جنس خودتان براى شما همسرانى خلق کرد تا در بَرِ او آرام گیرید و میان شما دوستى و مهربانى قرار داد. به درستى که در این علامتها هرآینه براى گروهى که تفکر مى کنند نشانه هایى است )).(4)
((و از نشانه هاى خدا، آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف زبانها و رنگهاى شماست ، به درستى که در این امور هرآینه براى دانایان نشانه هایى است )).(5)
((و از آیات خدا خواب شما در شب و روز و طلب کردن شما از فضل او است به درستى که در این امر، براى آنان که مى شنوند، نشانه هایى است )).(6)
((و از نشانه هاى او این است که برق را در حال بیم و امید به شما مى نمایاند و از آسمان ، آب را مى فرستد، پس به وسیله آن ، زمین را پس از مردن زنده مى سازد، به درستى که در این علامتها هرآینه نشانه هایى است براى آنان که مى فهمند))(7) .
((و از آیات خدا این است که آسمان و زمین به امرش برپاست پس چون شما را بخواند خواندنى از زمین ، آنگاه شما بیرون مى آیید)).(8)
((و آنچه در آسمانها و زمین است از اوست ، همه فرمانبردار اویند)).(9)
((متعالى است آن خدایى که در آسمان برجهایى قرار داد و در آن چراغى و ماهى نور دهنده قرار داد و اوست آن که شب و روز را از پى هم آینده قرار داد براى آن کس که بخواهد پند بگیرد یا شکر بگزارد)).(10)
((ما شما را آفریده ایم پس چرا تصدیق نمى کنید؟ پس آیا آنچه را (نطفه ) که مى ریزید، مى بینید؟ آیا شما آن را مى آفرینید یا ما آفریننده ایم ؟)).
((پس آیا آنچه را که مى کارید، مى بینید؟ آیا شما آن را مى رویانید یا ما مى رویانیم ؟)).(11)
((آیا بدون خالق ، آفریده شده اند یا خودشان خود را آفریده اند)).
((آیا آنان که کافر شدند ندیدند که آسمانها و زمین بسته بودند پس آنها را از هم بازگشودیم . و هرچیز زنده را از آب به وجود آوردیم ؛ پس آیا ایمان نمى آورند؟)).(12)
((در زمین براى آنان که یقین دارند، نشانه هایى است و در خودتان پس آیا نمى نگرید؟)).(13)
((به درستى که در آسمانها و زمین ، هرآینه نشانه هایى از براى گروندگان است و در آفرینش شما و انواع بى شمار حیوانات که در روى زمین پراکنده اند براى گروهى که یقین مى کنند، آیاتى است )).(14)
((بگو نگاه کنید که در آسمانها و زمین چیست و آیات و بیم کنندگان ، گروهى را که ایمان نمى آورند، سود نمى دهند)).
(قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ اءَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالاَْبْصارَ وَمَنْ یُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَمَنْ یُدَبِّرُ الاَْمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ اءَفَلا تَتَّقُونَ).(15)
((بگو کیست که شما را از آسمان و زمین ، روزى مى دهد؟ یا کیست که مالک گوش و دیده هاست ؟ و چه کسى زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون مى آورد؟ و کیست که کارها را تدبیر مى کند؟ پس زود مى گویند خدا،پس بگو چرا پرهیز نمى کنید؟)).
چشم واقع بین
از این گونه آیات که حکمتهاى خدا و علم و تقدیر او را در مخلوقات و ربط و تعلق آنها را به او بیان مى کند و بشر را دعوت به تعقل ، تفکر و آگاهى مى نماید، در قرآن مجید بسیار است .
اگر روح انسان بهانه جو نبوده و حقیقت طلب باشد، هریک از آیات بى شمارى که در هردقیقه و ثانیه جلو چشم او قرار مى گیرد، براى راهنمایى او به سوى شناخت خداى یگانه و قدرت نامحدود و علم غیر متناهى او کافى است .
برخى از مردم در حالى که در امور زندگى و مسایل مهمّ اجتماعى و اخلاقى ، بنیاد کارشان بر کاوش زیاد و محکم کارى و بررسى و جستجو نیست بلکه به آسانى اطمینان و باور برایشان حاصل مى شود؛ در مورد عقاید و ایمان به عالم غیب و خداشناسى و پیغمبر و امام شناسى ، دیرباور هستند و ادلّه قانع کننده و خردپسند، آنان را مطمئن نمى سازد مثل این که مى خواهند در این موارد غیر از روشهاى عقلایى ، روشهاى دیگر و ادلّه دیگرى بر آنان عرضه شود.
افراد مستقیم و با انصاف ، با یک دلیل و یک نشانه قانع مى شوند و با مختصر اندیشه اى ، زبان به گفتن کلمه توحید مى گشایند.
به عکس ، اشخاص نا مستقیم و شیطان صفت ، هرچه آیات خدا را ببینند، هدایت نمى شوند و از وادى ضلالت و تردید و شک ، به سرمنزل ایمان و یقین نمى رسند:(فى قُلوُبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضا ...).(16)
اگر این افراد، خود را از بیماریهاى عناد و لجاجت ، تقلید، تعصبهاى جاهلانه ، خودبینى واظهارهاى فیلسوف مآبانه معالجه کنند، آیات و نشانه هاى خدا را در آسمان ، زمین ، دریا، جهان نباتات ، حیوانات و انسان ، بقدرى بى حد و شمار خواهند دید که در برابر این حقیقت قرآنى که (وَلَوْ اَنَّ ما فِى الاَْ رْضِ مِنْ شَجَرَةٍ اَقْلامٌ وَالْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ اَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ...)(17) ، سر تسلیم و قبول فرود آورده ، به وجود آفریننده جهان و یکتایى او شهادت خواهند داد که ((اَشْهَدُ اَنَّ السَّمواتِ والارضَ آیاتٌ تَدلُّ عَلى وَحدانِیَّتِک )).
((گواهى مى دهم که آسمانها و زمین ، نشانه هایى است که بر یگانگى تو دلالت مى کند)
*******
پاورقی1- فاطر / 3.
2- فاطر / 9.
3- فاطر / 27 و 28 .
4- روم / 21.
5- روم / 22.
6- روم / 23.
7- روم / 24.
8- روم / 25.
9- روم / 26.
10- فرقان / 61 و 62.8 - واقعه / 57 - 59.
11- واقعه / 63 و 64. 2 - طور / 35 .
12- انبیاء / 30.
13- ذاریات / 20 - 21.
14- جاثیه / آیه 3 - 4. 6 - یونس / آیه 101.
15- یونس / 31.
16- بقره / 10.
17- ((اگر آنچه درخت در زمین است قلم گردد و دریا مرکب و هفت دریا بر آن اضافه شود، نشانه هاى خدا پایان نمى پذیرد))، (لقمان / 27).
(ادامه دارد)
نماز اوّل وقت وسط جنگ
ابن عباس مى دید که حضرت على علیه السّلام گاهى در وسط جنگ به آسمان نگاه مى کند.
جلو آمد و پرسید: چرا به آسمان نگاه مى کنید؟
حضرت فرمود: براى اینکه نماز اوّل وقت از دستم نرود.
گفت : الا ن شما در حال جنگ هستید. حضرت فرمود:
از نماز اوّل وقت نباید غفلت شود، حتّى در میدان جنگ .(1)
******
پاورقی :1- سفینة البحار، ج 2، ص 44.. یکصد و چهارده نکته در باره نماز- حجة الاسلام محسن قرائتى
دعاى خضریادعای کمیل
کمیل مى گوید: با مولایم امیرالمؤ منین در مسجد بصره نشسته بودم و اصحابش با او بودند، به بعضى از آنان گفت : معنى قول خداى عزّوجلّ فیها یفرق کل امر حکیم چیست ؟
امام فرمود: شب نیمه شعبان است ، سوگند به کسى که جان على در دست او است هیچ بنده اى نیست مگر این که جمیع خیر و شر براى او در این شب تا همان شب آینده مقسوم است ، و هر بنده اى که این شب را احیاء کند و دعاى خضر علیه السلام را بخواند دعاى او به اجابت مى رسد، پس چون حضرت منصرف شد و مراجعت فرمود، شب به خدمت او رفتم همینکه مرا دید پرسید که اى کمیل چه مى خواهى و چه چیز سبب آمدن تو شده است ؟ گفتم : یا امیرالمؤ منین علیه السلام به طلب دعاى خضر آمده ام . فرمود: بنشین اى کمیل چون این دعا را حفظ کردى در هر شب جمعه یا در هر ماه یک بار و یا در سال یک بار و یا در عمر یک بار بخوان تا از بدى ها بازداشته شوى و یارى شده و روزى داده شوى و هرگز از آمرزش محروم نمانى ، اى کمیل طول صحبت تو با ما موجب شد که چنین نعمت و عطایى را به تو ببخشم .
چقدر کمیل همّت و عزم داشت ، چقدر عشق و شوق داشت ، چقدر تشنه و طالب بود که تا چیزى سراغ گرفت در راه تحصیل آن شد، و شب به خدمت امام رسید و دعاى خضر را از آن جناب طلب کرد و از آن حسن طلبش و صفاى سریره و هدف مقدسش چنین سفره پربرکت دعاى خضر علیه السلام را براى همه اهل حال و دعا و مردم صاحب دل گسترده است و چنین اثر قیم و قویم را از خود به یادگار گذاشته است و دعاى خضر را دعاى کمیل کرده است ، آرى باید گدایى کرد که جواد گدا مى خواهد.
بانگ مى آید که اى طالب بیا
جود محتاج گدایان چون گدا
جود محتاج است و خواهد طالبى
هم چنان که توبه خواهد تایبى
جود مى جوید گدایان و ضعاف
هم چو خوبان کاینه جویند صاف
روى خوبان ز آینه زیبا شود
روى احسان از گدا پیدا شود
و امام علیه السلام به کمیل فرمود: طول صحبت تو با ما موجب احسان چنین عطایى شده است پس پیدا است که کمیل خیلى ملازم آن حضرت بود.(1)
********
پاورقی :1- ولایت تکوینى ، ص 41 - 40. .- داستانهاى عارفانه در آثار (علامه حسن زاده آملى)-عباس عزیزى