من از جبابره نیستم
روزى یک عرب بیابانى خدمت پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله آمد و حاجتى داشت وقتى که جلو آمد روى حساب آن چیزهایى که شنیده بود ابهت پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله او را گرفت و زبانش به لکنت افتاد!
پیغمبر صلى اللّه علیه و آله ناراحت شدند و سؤ ال کردند:
آیا از دیدن من زبانت به لکنت افتاد؟
سپش پیامبر صلى اللّه علیه و آله او را در بغل گرفتند و بطورى فشردند که بدنش ، بدن پیغمبر صلى اللّه علیه و آله را لمس نماید، آنگاه فرمودند: آسان بگیر از چه مى ترسى ؟ من از جبابره نیستم . من پسر آن زنى هستم که با دست خودش از پستان گوسفند شیر مى دوشید، من مثل برادر شما هستم . ((هر چه مى خواهد دل تنگت بگو))
اینجاست که مى بینیم آن قدرت و نفوذ و توسعه و امکانات یک ذره نتوانسته است در روح پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله تاءثیر بگذارد. پیغمبر و على ، مقامشان خیلى بالاتر از این حرفهاست . بایستى سراغ سلمانها، ابى ذرها، عمارها، اویس قرنى ها و صدها نفر دیگر از اینها برویم و یا قدرى به جلوتر بیائیم سراغ شیخ انصارى برویم .(1)
*******
سیره نبوى ، ص 29استاد شهید آیة الله مرتضى مطهرى
کراماتى از حکیم الهى قمشه اى
حکیم الهى قمشه اى در راه مکه ، براى اقامه نماز توقف کردند. به گوشه اى رفته و در بیابان نماز مى گزارد که ماشین حرکت کرد و وى از کاروان به جا ماند. بعد از نماز روى به جانب خدا نمود و گفت : خدایا! چه کنم ؟ در این حال ماشین سوارى شیکى جلوى پایش ایستاد و راننده آن گفت : آقاى الهى ماشین شما رفت ؟ جواب داد: بلى . گفت : بیایید سوار شوید. وقتى سوار شد با یک چشم به هم زدن به ماشین خویش رسید، فورا پیاده شد و به ماشین خود رفت ، وقتى برگشت دید ماشین سوارى نیست از مسافران پرسید: این ماشین سوارى که مرا رساند کجا رفت ؟ مسافرین گفتند: آقاى الهى ماشین سوارى کدام است ؟ اینجا توى این بیابان ماشین سوارى پیدا نمى شود. (1)
*****
پاورقی:1- در آسمان معرفت ، ص 234.
پندهاى حکیمانه علامه حسن زاده آملى- عباس عزیزى
سلمان و حکومت مدائن
مدائن ، یکى از شهرهاى سرسبز و خرم و افسانه اى و پایتخت ساسانیان در ایران بود که بدست مسلمانان فتح شد.
خلیفه دوم ، با مشورت حضرت على (ع ) سلمان را - پس از حذیفه بن یمان - حاکم مدائن قرار داد. شاید دلیل این انتخاب ، همزبانى سلمان با مردم مدائن بود که مردم پارسى زبان آن شهر، با یک حاکم ایرانى الاصل و همزبان ، بهتر مى توانستند کار کنند.
نام سلمان ، براى ایرانیان ، تا اندازه اى آشنا بود. وقتى خبر یافتند که سلمان ، به حکمرانى مدائن منصوب شده و قرار است به آن دیار بیاید، براى استقبال از والى جدید، در بیرون شهر تجمع کردند.
مردم ، بر اساس ذهنیت خود نسبت به حکمرانان و زمامداران ، مى پنداشتند که على القاعده والى جدید، با همراهیانى بسیار و جلال وشکوه و کبکبه و دم و دستگاهى خواهد آمد و بر مرکبى آراسته خواهد نشست و با تشریفاتى خاص ، به مقر حکومت خود وارد خواهد شد.
چشم ها به افق ، در انتظار رسیدن سلمان ، بعنوان حاکم جدید شهر، دوخته شده بود. دیدند: سوارى از دور مى آید. وقتى نزدیک شد دیدند پیرمردى است با محاسن سفید، سوار بر الاغى شده و سفره اى نان و کوزه اى آب به همراه ، بطرف آنان مى آید.
از او سراغ سلمان را گرفتند.
- سلمان ، من هستم .
براى اهالى مدائن ، تعجب آور و باور نکردنى بود، که چگونه این پیرمرد از کار افتاده ، شهرى با عظمت همچون مدائن را با آن سابقه حکومت هاى قدرتمند و دستگاههاى عریض و طویل ، اداره خواهد کرد؟!
لابد فاسدان هم فکر مى کردند در سایه حکومت ناتوانى چون او، مى توانند به چپاول و سوء استفاده هاى خود بپردازند.
سلمان ، نه بر اسب ویژه سوار شد و نه به کاخ سلطنتى رفت ، بلکه یکسره به طرف خانه کوچکى در کنار مسجد رفت و آنجا را اقامتگاه خویش ساخت و به اداره امور پرداخت .
سلمان در ایام حکومت خود، بیت المال را صرف مردم مى کرد و حتى حقوق شخصى خویش را نیز به نفع جامعه و نیازمندان خرج مى کرد.
زندگى ساده و روش مردمى سلمان ، بر محبوبیت او مى افزود و اینگونه رفتار، طبیعتا انتقادى غیر مستقیم از شیوه کسانى بود که در حکومت ، به سود شخصى مى اندیشیدند و در سایه امکانات بدست آمده از بیت المال ، به وضع خود سر و سامان بخشیده ، و زندگى جدا از مردم براى خود فراهم مى کردند.
خلیفه دوم از برخى اعمال سلمان - که همان روش سادگى و مردمى بود - ناراحت شد. و به او نامه نوشت علاوه به سلمان ماءموریت داد که نسبت به وضع زندگى حذیفه بن یمان ، یکى از اصحاب پیامبر تحقیق و بررسى کند.
سلمان ، در پاسخ خواسته هاى خلیفه و اعتراض هایش ، نامه اى به این مضمون نوشت ، که گویاى بسیارى از حقایق است :
بنام خدا.
از سلمان ، آزاد شده پیامبر، به عمر بن خطاب .
نامه سرزنش کننده و ملامت بار تو، به من رسید. نوشته بودى که مرا امیر مردم مدائن کرده اى و دستور داده اى که در تحقیق از کارها و رفتار حذیفه باشم و کارهاى نیک و بدش را گزارش دهم . در حالیکه خداوند در کتاب خود، آنجا که از تجسس و غیبت نهى مى کند و به اجتناب از بسیارى از گمانها دستور مى دهد (1) مرا از این کار نهى کرده است . بنابراین در کار حذیفه ، با اطاعت از دستور تو خدا را نافرمانى نمى کنم !
و اما اینکه از حصیر بافى و نان جو خوردن من ، ایراد گرفته بودى ، این چیزى نیست که یک مؤ من ، بخاطر آن ملامت شود. سوگند به خدا، نان جو خوردن و حصیر بافتن و از مردم بى نیاز بودن و چشم به سفره دیگران ندوختن ، نزد خداوند محبوب تر و به تقوا نزدیکتر است (2) من پیامبر را دیدم که وقتى نان جوین مى یافت ، مى خورد و ناراحت هم نبود.
اما اینکه از عطاى من نوشته بودى ، من براى روز نیاز و تهیدستى ام (آخرت ) آنرا از پیش مى فرستم .
به خدا سوگند، آنچه را که دندانم بتواند نرم کند تا از گلو فرو رود، از نظر من یکسان است که نان گندم و مغز گوسفند باشد یا آرد جو.
اما اینکه گفته اى : با رفتارم حکومت را ضعیف و خوار کرده و خود را زبون ساخته ام تا آنجا که اهل مدائن از فرمانروائى من بى خبرند و مرا همچون پلى براى عبور، یا باربرى براى کشیدن بارهاشان قرار داده اند و این موجب سستى و خوارى حکومت الهى است ، پس بدان که : خوارى در مسیر طاعت خدا، محبوب تر از عزت در نافرمانى خدا است . میدانى که پیامبر هم با مردم نزدیک بود و با آنان انس و الفت داشت و در عین حال که پیامبر و زمامدار بود مردم با او بسیار نزدیک بودند. مگر نه اینکه پیامبر غذاى ساده مى خورد و لباس خشن مى پوشید و همه طبقات مردم نزد او از مساوات دینى برخوردار بودند؟
اى عمر! مگر پیامبر نفرموده است که : هر کس سرپرست هفت نفر از مسلمانان شود و عدالت نکند با خشم خدا روبرو خواهد شد. کاش من ، با این خوارى و ضعفى که تو گفته اى ، از حکومت مدائن بسلامت بگذرم . من که از حکومت بر یک شهر ترسانم حال آنکس که پس از پیامبر بر تمام امت حکومت مى کند چگونه خواهد بود؟! خداوند فرموده است : خانه آخرت از آن کسانى است که در روى زمین ، قصد سرکشى و فساد ندارند و عاقبت براى متقیان است . (3) بدان که حکومت من براى اقامه حدود خدا در میان مردم است و این به راهنمائى یک دانا و راهنماست (منظور: على علیه السلام ) و من بر اساس شیوه و روش او عمل مى کنم ... (4)
*******
پاورقی:1- سوره حجرات ، آیه 12.
2- هر که نان از عمل خویش خورد ***منت از حاتم طائى نبرد
3- سوره قصص ، آیه 83.
4- بحارالانوار، ج 22 ص 360.
رفیق آخرت
قیس بن عاصم که از اصحاب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله است نقل کرده که روزى با گروهى از ((بنى تمیم )) خدمت پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله شرفیاب شدم ، گفتم : یا رسول اللّه ! ما در صحرا زندگى مى کنیم و از حضور شما کمتر بهره مند مى گردیم ما را موعظه فرمایید.
رسول اکرم نصایح سودمندى فرمود، و از آن جمله چنین فرمود:
((براى تو به ناچار همنشینى خواهد بود که هرگز از تو جدا نمى گردد؛ با تو دفن مى گردد در حالى که تو مرده اى و او زنده است . همنشین تو اگر شریف باشد تو را به دامان حوادث مى سپارد. آنگاه آن همنشین با تو محشور مى گردد و در رستاخیز با تو برانگیخته مى شود و تو مسؤ ول آن خواهى بود. پس دقت کن که همنشینى که انتخاب مى کنى نیک باشد؛ زیرا اگر او نیک باشد مایه انس تو خواهد بود و در غیر این صورت موجب وحشت تو مى گردد. آن همنشن ، کردار تو است .))
قیس بن عاصم عرض کرد که اندرزهاى شما به صورت اشعارى درآورده شود تا آن را حفظ و ذخیره کنم ، موجب افتخار ما باشد.
رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله دستور فرمود کسى به دنبال حسان بن ثابت برود؛ ولى قبل از اینکه حسان بیاید قیس خودش که از سخنان رسول اکرم به هیجان آمده بود، نصایح رسول خدا را به صورت شعر درآورد و به حضرت عرضه داشت . اشعار این است :
تخیَّر خلیطا من فعالک اِنَّما
قرینُ اْلفتى فتى القبرِ ما کان یفعل
و لابدُّ بعد الموتِ من انْ تُعِدَّه
لیومٍ ینادى المرءُ فیهِ فَیقبلُ
فاِن کنتَ مشغولاً بشى ءٍ فلا تکن
بغیر الَّذى یرضى به اللّهُ تَشغُل
فل یصحب الانسان من بعد موتهِ
و من قبله الاّ الّذى کان یفعلُ
الا اِنَّما الانسانُ ضیفٌ لاَهلِهِ
یُقیمُ قلیلا فیهم ثُمَّ یرحَلُ (1)
((از کردار خویشین ، دوست براى خود برگزین که رفیق آدمى در گور (برزخ ) همان اعمال او مى باشد.))
((به ناچار باید همنشین خود را براى روز رستاخیز انتخاب کنى و آماده سازى .))
((پس اگر به چیزى سرگرم مى شوى مراقب باشد که جز به آنچه خدا مى پسندد نباشد.))
((زیرا آدمى پس از مرگ جز با کردار خویش قرین نمى گردد.))
((همانا آدمى در خانواده خود مهمانى بیش نیست که اندکى در میان ایشان درنگ و سپس کوچ مى کند.))(2)
*******
پاورقی :1- خصال صدوق ، باب ثلثه ، شماره 93.
15- عدل الهى ، مجموعه آثار، ج 1، ص 234. استاد شهید آیة الله مرتضى مطهرى
نژادپرستى محکوم است
روزى سلمان فارسى در مسجد پیغمبر نشسته بود، عده اى از اکابر اصحاب نیز حاضر بودند، سخن از اصل و نسب به میان آمد، هر کسى درباره اصل و نسب خود چیزى مى گفت و آن را بالا مى برد، نوبت به سلمان رسید، به او گفتند:
تو از اصل و نسب خودت بگو، این مرد فرزانه تعلیم یافته و تربیت شده اسلامى به جاى اینکه از اصل و نسب و افتخارات نژاد سخن به میان آورد، گفت :
انا سلمان بن عبداللّه من نامم سلمان است و فرزند یکى از بندگان خدا هستم .
گمراه بودم و خداوند به وسیله محمّد صلى اللّه علیه و آله مرا راهنمایى کرد. فقیر بودم ، خداوند به وسیله محمّد صلى اللّه علیه و آله مرا بى نیاز کرد. برده بودم ، خداوند به وسیله محمّد مرا آزاد کرد.
این است اصل و نسب من ، در این بین رسول خدا وارد شد و سلمان گزارش جریان را به عرض آن حضرت رساند.
رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله رو کرد به آن جماعت که همه از قریش بودند و فرمود: اى گروه قریش ، خون یعنى چه ؟ نژاد یعنى چه ؟
نسب افتخارآمیز هر کس دین اوست . مردانگى هر کس ، عبارت است از خلق و خوى و شخصیت او، اصل و ریشه هر کس عبارت است از عقل و فهم و ادراک ، او چه ریشه و اصل نژادى بالاتر از عقل ؟
یعنى به جاى افتخار به استخوانهاى پوسیده به دین و اخلاق و عقل و فهم و ادراک خود افتخار کنید.(1)
تاکیدات رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله درباره بى اساس بودن تعصبات قومى و نژادى ، اثر عمیقى در قلوب مسلمانان بالاخص مسلمانان غیر عرب گذاشت . به همین دلیل همیشه مسلمانان اعم از عرب و غیر عرب اسلامن را اغز خود مى دانستند نه بیگانه و و اجنبى ، به همین جهت مظالم و تعصبات نژادى و تعصبات خلفاى اموى نتوانست مسلمانان غیر عرب را به اسلام بدبین کند، همه مى دانستند حساب اسلام از کارهاى خلفا جداست و اعتراض آنها بر دستگاه خلافت همیشه بر این اساس بود که چرا به قوانین اسلامى عمل نمى شود.(2)
******
پاورقی :1- خدمات منقابل اسلام و ایران ، ص 75، به نقل از روضة الکافى ، ج 8، روایت 203.
19- خدمات متقابل اسلام و ایران ، ص 75. استاد شهید آیة الله مرتضى مطهرى
آه دل
به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س)
به وقت مرگ پرکردم،زخون چشم ترخودرا
که تنهامی گذارم بین دشمن،رهبرخودرا
فتادم سخت دربستر،الهی برندارم سر
که سربنهاده بردیواردیدم،همسرخودرا
خدایااولین مظلوم عالم را،تویاری کن
که امشب می دهدازدست، تنهایاورخودرا
دلم خواهدکه برخیزم،زجاوبازویش گیرم
دل شب چون نهدبرقبرپنهانم،سرخودرا
اجل ای کاش درآن ماجرا،می بست چشمم را
نمی دیدم نگاه دردناک،دخترخودرا
علی جان گریه کن، تاعقده هاازسینه بگشایی
مکن درسینه حبس،آه دل غم پرورخودرا
****
شعرازعلی انسانی
شهادت بانوی دوسراحضرت زهرا(س)رابه عموم شیعیان جهان تسلیت می گویم .
به برکت حضرت زهرا(س)شیعه شدند
یکى از واعظان عالیقدر تهران بر فراز منبر مى فرمود: تاجرى از تجار تهران
نقل کرد : هر سال به مکه معظمه مى رفتم و در مدینه طیبه در منزل یک
خیاط سکونت مى گزیدم وروزها درب دکان او مى نشستم . یک روز گفتم :
اى میزبان من سالیان زیادى است که درمدینه بر شما وارد مى شوم و شما
هم در تهران بر من مهمان مى شوى ، سؤ الى دارم کهدوست دارم جواب آن
را به من بدهى .
گفت : بگو. گفتم : در این مدینه تمام قبوربزرگان دین هرکدام مشخص و معیّن
است ولى بفرمایید که قبر حضرت فاطمهزهرا(علیهاالسلام ) کجاست ؟ آن خیاط
تا این حرف را شنید دست بر روى پیشانى خودگذاشت و به فکر فرو رفت .
حاجى گفت : ترس تمام وجودم را گرفت فورا به منزلمراجعت و وسایل را برداشته
به سوى تهران حرکت کردم و خود را به عجله به تهرانرساندم .
پس از چند روزى که در حجره تجارتخانه بودم ناگهان دیدم آن حاجى خیاطوارد شد
و سلام کردو به من گفت : ترسیدى وازمدینه فرارکردى؟ گفتم: حقیقت مطلب
همین است که مى گویى . گفت : اى حاج احمد! بدان به واسطه مخفى بودن قبر
حضرت فاطمهزهرا (سلام اللّه علیها) من و جمع زیادى شیعه شدیم ، زیرا شما که
آن روز رفتید،مننزد قضات رفتم و چنین سؤ الى کردم . آنان به اختلاف سخن
راندند. آخر الامر نزدقاضىالقضات حجاز رفته و از او پرسیدم که : یک شیعه
چنین چیزى را از من پرسید. گفت : قبرفاطمه زهرامخفى است . گفتم : چرا؟
گفت : چون خودش وصیت نموده بود.
سؤ ال کردم به چهواسطه ؟ گفت : چون عده اى از بس او را اذیت و آزار دادند
به همسرش وصیت کرد مراشبانه دفن نما که دشمنان در تشییع جنازه و نماز
بر من حاضرنشوند.
خلاصه ،تحقیقات زیادى کردم و مظلومیت آن بى بى بر من ثابت شد. لذا به
واسطه مخفى بودن قبرششیعه شدیم .1
*******
پاورقی:1- زندگانى خاندانى پیغمبر(ص )، ص 155.
ناخلف باشم اگر من....
چهل بار، حج به جا آورده بودم و در همه آنها، جز توکل زاد و توشهاى همراه خود نداشت . در آخرین حج خود، در مکه، سگى را دید که از ضعف مىنالید و گرسنگى، توش و توانى براى او نگذاشته بود . شیخ که مردم او را ((نصر آبادى )) خطاب مىکردند، نزدیک سگ رفت و چاره او را یک گرده نان دید . دست در کیسه خویش کرد؛ چیزى نیافت . آهى کشید و حسرت خورد که چرا لقمهاى نان ندارد تا زندهاى را از مرگ برهاند . ناگاه روى به مردم کرد و فریاد کشید: ((کیست که ثواب چهل حج مرا، به یک گرده نان بخرد؟ )) یکى بیامد و آن چهل حج عارفانه را به یک گرده نان خرید و رفت . شیخ آن نان را به سگ داد و خداى را سپاس گفت که کارى چنین مهم از دست او بر آمد .
آن جا مردى ایستاده بود و کار شیخ را نظاره مىکرد . پس از آن که سگ، جانى گرفت و رفت، آن مرد نزد شیخ آمد و گفت: ((اى نادان!گمان کردهاى که چهل حج تو، ارزش نانى را داشته است؟ پدرم (حضرت آدم ) بهشت را با همه شکوه و جلالش، به دو گندم فروخت و در آن نان که تو از آن رهگذر گرفتى، هزاران دانه گندم است)). .
شیخ، چون این سخن را شنید، از شرم به گوشهاى رفت و سر در کشید .(1)
حافظ، این مضمون را در چند جاى دیوان خود آورده است؛ از جمله
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت - - ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم
فروختن بهشت به دو گندم: اشاره به خوردن حضرت آدم (ع) و همسرش حوا (س) از درخت گندم در بهشت دارد . آن دو، بهشت را با خوردن دو گندم از درخت ممنوعه، از کف دادند . این حکایت که در همه کتب آسمانى آمده است، دستمایه شاعران شده است تا بدین وسیله، به مردم هشدار دهند که نباید همه عبادات و اعمال خود را به هدف ورود در بهشت انجام دهند که بسیارى از جمله آدم و حوا بهشت را به کمترین بها، رها کردند و دل بدان نبستند . حافظ در جایى دیگر از دیوانش گفته است:
نه من از پرده تقوا به در افتادم و بس - - پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
*******
پاورقی:1- تذکرة الاولیاء، ص788 - حکایت پارسایان: رضا بابایى
دفاع ازحق
فدک ، روستاى آباد و حاصلخیز خیبر، واقع در 140 کیلومترى مدینه بود که آب فراوان و نخلستان بسیار داشت و در دست یهود بود در سال هفتم هجرت ، مسلمانان به رهبرى پیامبر (ص ) پس از فتح خیبر، متوجه شدند، یهودیان بدون جنگ ، آنرا در اختیار پیامبر (ص (گذاشتند، از آن پس،‹فدک›ملک شخصى پیامبر (ص ) گردید، هنگامى که آیه 26 سوره اسراءنازل شد:
و آت ذالقربى حقه‹و حق نزدیکان را بپردازد›پیامبر (ص ) فدک را به فاطمه (س ) بخشید. 1
بعدازرحلت رسولخدا(ص) ابوبکر،فدک را تصرف کردوکارگزاران فاطمه(س) را از آنجا اخراج کرد. فاطمه (س ) براى دفاع از حق خود، چند بار با ابوبکر در مورد استرداد فدک ،گفتگوکرد،دریکى ازموارد ابوبکربه فاطمه (س) گفت : براى ادعاى خود که فدک ملک شخصىتوست شاهد بیاور.فاطمه (س) رفت وام ایمن را به عنوان شاهدآورد، ام ایمنبانوى مورد احترام و اعتبار بود، و پیامبر (ص) اورا به بهشت بشارت داده بودنزدابوبکرآمدوگفت :گواهى مى دهم ، هنگامى که آیه 26 سوره اسراء نازل شد، پیامبر (ص ) فدک رابه فاطمه (س) بخشید. سپس على (ع) آمدوعین این گواهى را داد، وبراىابوبکر ثابت شد و سند استرداد فدک را نوشت و به فاطمه (س ) داد.
وقتى که عمر ازماجرا با خبر شد، به ابوبکر اعتراض کرد و نزد فاطمه (س ) رفت و سند رد فدک را گرفتو پاره کرد، و گفت : فدک مال همه مسلمانان است ،وپیامبر (ص ) فرمود: ما آنچه راارث گذاشتیم مال عموم است و گواهى على (ع )شوهرفاطمه (س) چون به نفع خود استقبول نیست ،وتنها گواهى ام ایمن کافى نیست .فاطمه (س ) از برخورد خشن عمر سختناراحت شد در حالى که بسیارغمگین بود، از نزد ابوبکر و عمر دور گردید.2
اعتراض شدیدحضرت فاطمه (س)تاآخرعمر
گرچه به دفاعیات فاطمه (س ) ترتیب اثر ندادند، ولى فاطمه (س ) هرگز تسلیم باطل نشد، و تا آخر عمر، روى خوش به آنانکه در حقش ظلم کردند، نشان نداد،اکنون به داستان زیر توجه کنید :
در آن هنگام که فاطمه (س ) در بستر شهادت قرار گرفت روزى ابوبکر و عمر با على (ع ) ملاقات کرده و گفتند: از فاطمه (س ) خواهش کن تا به ما اجازه بدهد،به حضورش برسیم ، میدانى که بین ما و او، امور ناگوارى رخ داده است بلکه به حضورشبرسیم و معذرت بخواهیم و از گناه ما بگذرد، آنها تا در خانه آمدند،على (ع ) واردخانه شد و به فاطمه (س ) گفت : فلان و فلان به در خانه آمدند و مى خواهند به شماسلام کند، نظر شما چیست ؟
فاطمه (س ) فرمود: ‹‹خانه، خانه تو است و من همسر تو هستم ، آنچه را مى خواهى انجام بده..››
على (ع ) فرمود: روپوش خود را محکم ببند .
فاطمه(س ) روپوش را محکم بست و روى خود را به طرف دیوار گردانید آن هاتاکنار بستر زهرا(س ) آمدند و سلام کردند و گفتند:‹‹از ما راضى باشخدا از توراضى باشد››
فاطمه (س ) فرمود: براى چه به اینجا آمده اید؟گفتند: ما به شما جسارت کردیم ،امیدواریم ما را ببخشى و دلت نسبت به ما صاف گردد. فاطمه (س ) در همین جا آنها را به محاکمه کشید، و به آنهافرمود:
اگر شما در این کارتان صداقت دارید، سؤالىاز شما دارم ، پاسخش را بدهید، با توجه به اینکه مى دانم که شما به پاسخ این سؤالآگاه هستیداگر تصدیق کردید مى فهمم که شما در عذرخواهى خود صداقت دارید.
گفتند: بپرس !فرمود: شما را به خدا، آیا شنیده اید که پیامبر (ص ) فرمود: فاطمه (س ) پاره تن من است کسىکه او را برنجاند مرا رنجانده است ؟گفتند: آرى شنیده ایم .فاطمه (س ) در این حال دستهایش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت :
‹‹خدایا ! ››این دو نفر مرا آزردند، و من شکایتم درمورد آنها را به درگاه تو و رسول خدا مى آورم ، نه به خدا قسم هرگز از شما راضى نمىشوم تا با پدرم رسول خدا (ص ) ملاقات نمایم ، تا به آنچه که به ما کردید، به او خبردهم ، واو درباره ما قضاوت کند. ابوبکر به گریه و ناله افتاد و مى گفت : واى بر من، و بى تابى سختى کرد، ولى عمر به او گفت : اى خلیفه رسول خدا!! از گفته یک زن ، این گونه بى تابى مى کنى!3.
آنها از طلب رضایت از فاطمه (س ) ناامید شدندو رفتند.
******
پاورقی:1- میزان الاعتدال ، ج 2، ص 288.کنزالعمال ،ج 2، ص 58
2- بیت الاحزان ، ص 172، 173
3- کتاب سلیم بن قیس (ره ) ص 254
ابعاد قلبی انتظار
اگر چه بعد قلبی انتظار خود در سه مرحله به کمال خود میرسد
اول: ظهور و فرج حضرت بقیةالله اروحنا فداه را باور کردن بدین معنا که آن قطعی بوده و به یقین تحقق خواهد یافت که البته چنینباوری بنا بر گفتههای خداوند و اولیای معصوم او لازم الاعتقاد بوده و منکر آن کافر است.
دوم: آنکه ظهور را موقت به وقتی نکند که در نتیجه قبل از فرا رسیدن آن هنگام مایوس باشد و این نیز به مقتضای ادله واجب است ولیکن به گونهای که اگر نباشد موجب فسق است نه کفر. زیرا وی گرفتار یأسی است که حرام بوده و میتوان آن را از احادیث بسیاری ازجمله روایاتی که وقتگذاران را دروغگو شمرده است استفاده نمود.
سوم: آنکه حالت انتظار لحظه به لحظه در قلب او موج میزند که میتوان آن را از روایاتی چون «انتظر الفرج صباحا و مساء» صبح و شاممنتظر ظهور امام زمان باشید؛ و هم چنین در حسن زیبایی که فرمود «یاتی بغتة کالشهاب الثاقب» او ناگهانی چون شهاب ظاهر خواهد شد؛و این مقتضای کمال ایمان و عدم آن، نقض ایمان است که به مقتضای این درجه، مومن باید مانند کسی باشد که خبر آمدن مسافر را به او دادهاند و مسافر در راه است و هر لحظه ممکن است برسد. اینک برخی ابعاد این باور را برمیشمریم.
توحید
یکی از ابعاد مهم انتظار که پیوسته باید مورد توجه باشد بعد توحیدی آن است. انتظار در ماهیت خود انسان منتظر را متوجه مبدا عالم وخدای جهان و سرچشمهی همهی هستها و هستیها میکند. انسان منتظر همواره چشم به راه فرجی است که به قدرت مطلقهی الهیتحقق خواهد یافت. منتظران،دیده به راه حضرت مهدی اروحنافداه میباشند
او کیست؟ او بندهی خدا، خلیفهی خدا در زمین است که به قدرت خدا زنده است و مشغول عبادت خدا و واسطهی فیض الهی است و روزی به امر خدا برای استقرار بخشیدن دین خدا ظاهر خواهد شد.
این بعد توحیدی ِانتظار و توجه به خدا و طلب فرج از درگاه خدا از مهمترین اصول این اعتقاد و باور است. پیغمبر اکرمص میفرماید«افضل اعمال امتی انتظار الفرج من الله عزوجل» ارزشمندترین کردار امت من انتظار گشایشی از جانب خداوند عزوجل است.
نبوت
یک بعد انتظار، توجه به پیامبران و مکتب پیامبران و تجدید عهد با آنان است. منتظران چشم براه کسی هستند که در او صفات و آثارپیامبران گرد آمده و هنگامی که ظاهر گردد آن آثار در او دیده خواهد شد او از اهلبیت پیامبر و دوازدهمین وصی و جانشین او است وچون ظاهر گردد پرچم پیامبر را در دست گیرد و به سنت او عمل نماید. نخستین اصحاب او 313 نفر خواهند بود؛ به تعداد اصحاب پیامبردر جنگ بدر. در کتاب بحارالانوار حدیثی آمده که «هرکس از شما در حال انتظار ظهور حاکمیت دین خدا درگذشت مانند کسی است کهدر خدمت قائم باشد و در خیمه ی او... نه بلکه مانند کسی است که در رکاب قائم بجنگد نه به خدا سوگند بلکه مانند کسی است که دررکاب پیامبرص شهید شده باشد
این تعالیم همه توجه دادن به اصل مهم نبوت است.
امامت
اعتقاد به امامت نیز در انتظار به خوبی روشن است. امام مهدی اروحنا فداه وصی رسول خدا و خاتم ائمهی طاهرین است. امامان همه اورا یاد کردهاند آن حضرت مظهر قائم جاری امامت است و دین خدا به او قیام میکند و زنده میشود. او مشعل راه حیات و تکلیف است.انتظار مشهور او بزرگترین تاکید است بر اصل اعتقادی امامت و رهبری. در احادیث تاکید بسیار شده بر شناخت امام و خط امامت
امام صادقع میفرماید: امام خود را بشناس اگر امام را شناختی، چه ظهور زودتر اتفاق افتد یا دیرتر به تو زیانی نمیرساند. در احادیثائمهع تاکید شده بر اینکه در عصر غیبت راه امامان را بپیمائید و از تعالیم و احکام آنان پیروی کنید به تولای آنان چنگ زنید و ازدشمنان و مخالفان آنان تبری بجوئید و کناره گیرید.
قرآن
امر مهم دیگری که هر منتظری باید متوجه آن باشد کتاب خدا و قرآن کریم است مهدی اروحنا فداه زنده کنندهی همهی احکام قرآناست انسان منتظر همواره این آمران را در دل زنده میدارد که روزی با ظهور جهانگیر مهدی آل محمدع و آخرین خلیفهی آورندهیقرآن، احکام قرآن جاری میشود و قرآن در سراسر جهان حاکمیت مییابد و کتاب آسمانی برنامهی زندگی انسان زمینی میگردد.
عدل
این بعد و توجه به آن در مسالهی انتظار بسیار روشن است. انتظار مهدی اروحنافداه، انتظار ظهور عدل است و آن هم عدل جهانی. آنحضرت مظهر اسمای الهی است از جمله این دو اسم مبارک یا عدل یا حکیم. حضرت مهدی اروحنا فداه تجسم اعلای حق و تحققوالای عدل است.
معاد
در امر انتظار، اصل اعتقادی بسیار مهم معاد، همواره حضور دارد. این حضور در سه جهت نمودار است
جهت اول: اینکه آن حضرت به هنگام ظهور ستمگران را کیفر میدهد و مومنان را عزیز میدارد و رحمت الهی را به مومنین میچشاند واین خود نمونهای است از چگونگی رستاخیز
جهت دوم: اینکه به هنگام ظهور آن حضرت،گروهی از پاکان و پلیدان به جهان باز میگردند. به تعبیر قرآن یوم لحشر من کل لامة فوجاًروزی که از هر گروهی برخی را محشور میسازیم و این خود قیامت صغرایی است و نشانهای برای قیامت کبرا
جهت سوم: اینکه ظهور آنحضرت از اشراط ساعت است؛ یعنی علائم قیامت؛ یکی از نشانههای حتمی قیام قیامت، ظهور آن حضرتاست تا او نیاید و حکومت عدل را در جهان برپای ندارد عمر جهان به سر نمیرسد و قیامت برپا نمیگردد.(1)
*******
پاورقی1:اعتقاد به مهدی فاطمه