عدد پیامبران الهی (علیهم السلام) یکی ازمطالبی که آگاهی ازآن سودمند است عدد انبیای الهی ،ونیزعدد رسولان الهی و اولوالعزم از آنان می باشد. عن الرضاعن آبائه علیهم السلام ،قال النبی (ص): خلق الله عزوجل مائه الف نبی واربعه و عشرین الف نبی (1) از امام رضا (ع) است که گفت: پیامبر (ص)فرمود :خداوند عزوجل یکصدوبیست وچهارهزارپیغمبرخلق کرده است. علامه طباطبایی درکتاب شیعه دراسلام فرموده:به حسب نقل ،درگذشته تاریخ پیامبران بسیاریآمده اند وقرآن کریم نیزکثرت ایشان راتائید فرموده وعده ای از ایشان را به نام ونشان یاد کردهولی عدد مشخص برای ایشان ذکر ننموده است.وازراه نقل قطعی شماره ایشان به دست نیامده،جز اینکه درروایت معروف که ازابی ذرغفاری ازپیغمبراکرم (ص)است که عدد ایشان صد وبیست وچهار هزارتعیین شده وازآیات شماره13سوره شوری و7سوره احزاب استفاده می شودپیامبران الواالعزم وصاحب شریعت پنج نفرند:نوح،ابراهیم،موسی،عیسی ورسول اسلام (ص). بنابراین با توجه به روایات فوق وسخن بزرگانی مانند شیخ صدوق (ره) عدد انبیای الهی صد وبیست وچهار هزاربوده است ولی در عین حال روایات زیر هم در کتابها نقل شده و استفاده می شود که: 1-عدد انبیاء الهی صدوبیست و چهار هزارمی باشد،که اول آنها حضرت آدم وآخر آنها رسول اکرم (ص) می باشد. 2-حدود سیصد نفرازانبیاء رسول هم هستند.ویکی از فرقهای نبی با رسول این است که رسول فرشته را می بیند و مطالبی را تلقی میکند ،اما نبی درخواب مطا لب را می گیرد. 3-عدد پیامبرانی که کتاب بر آنها نازل شده به ده نفر نمی رسد واگرعدد کتابهای نازل شده صدوچند تاست به این خاطر که به برخی از انبیاء پنجاه یا بیست یا ده صحیفه نازل شده است. 4- پیامبران اولواالعزم که صاحب کتاب و شریعت هستند پنج نفرند. 5-ممکن است پیامبری صاحب کتاب باشد ولی صاحب شریعت واولواالعزم نباشد. سئوال: باتوجه به تواریخ از هنگام هبوط حضرت آدم (ع) تا زمان حضرت رسول اکرم (ص)به ده هزار سال نمی رسد ،بنابراین آمدن صدوبیست وچهار هزارپیامبر درده هزار سال مثلاچگونه توجیه می شود؟ جواب: بفرموده علامه طباطبایی در المیزان تاریخ حضرت آدم تا حضرت رسول خاتم (ص)حدود شش الی هفت هزارسال بوده و اما چطوردراین مدت این تعداد پیامبر آمده به خاطر این است که دریک زمان دهها وصدها پیامبر وجودداشته است واکثرپیامبران ، پیامبران موضعی خاص و مردمی خاص بوده اند و شیخ طبرسی در مجمع البیان ازابی عبیده جراح ازرسول اکرم(ص) روایت می کند که بنی اسرائیل در یک صبحگاه چهل وسه نفر از پیامبران خود را کشتند.
افرادی باطول عمربیش ازهزارسال
براساس متون تاریخی افرادزیردرجهان بیش از 1000سال عمرکرده اند:
1-کیومرث (1000) سال عمر کرد و ساختمان استخردماوند به او منسوب است .
2-یوشالفرس بن کالب بن قینان،درمیان بنی اسرائیل (1000)سال عمرکرده و اودرخوش اندامی و زیبایی مانند حضرت یوسف بوده بطوریکه مردم دلباخته او می شدند و او از دلباختگی مردم ترسیده وازخدا درخواست تغییرحسن وجمال خود را می کند وپس ازآن
آبله صورت می شود.
3-ضحاک، (1000) سال عمرکرده ودرطبری و حبیب السیرذکرشده است ودرکتاب غیبت
طوسی آورده که عمر او(1200) سال بوده است.
4-صاحب مهرگان ، (1500) سال عمر کرده بنا بر آنچه درکتاب غیبت طوسی آمده است.
5-بخت النصر،(1507) سال و50روزبراساس آنچه در اخبار الدول آمده ،عمر کرده است.
6-بیوراسف بن ارونداسف( 1000)سال عمرکردچنانچه درجلد کامل ص131ذکرگردیده.
7-حضرت نوح پیغمبر(ع) بنا بر مشهور (2500)سال عمر نمودوگفته شده (2450)سال
عمر کرده است .
8-عناق دختر حضرت آدم (ع) ، (3000) سال عمر کرده است .
9- عوج بن عناق ، (3600) سال عمر کرده و تازمان حضرت موسی (ع) باقی بوده است.
10-لقمان حکیم ، (4000) سال عمرکرده و گفته شده (1000) سال او درپند و اندرز حکیمانه بوده است.
11-لقمان بن عماد ملقب به صاحب نسور ، (3500) سال عمر کرده بنا بر خبری که در اخبار الدول آمده است .
سئوال: آیا تاکنون سن حضرت ولیعصر ( روحی وارواح العالمین له الفدا و عجل الله تعالی فرجه الشریف) رامحاسبه کرده اید؟حضرت درحال حاضر چندسال دارند؟
حکایت
و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو ویعلم ما فی البروالبحر وماتسقط من ورقه الایعلمهاولاحبه فی ظلمات الارض ولارطب ولایابس الافی کتاب مبین .
(سوره انعام آیه 5 9)
ونزد اوست کلیدهای ناپیدا که نداند آنها را جزاوومیداندآنچه رادردشت ودریاست و نیفتد برگی جزآنکه بداندش و نیست دانه ای درتاریکیهای زمین و نه تری وخشکی مگر اینکه در کتاب مبین آشکار است.
عالم محضر خداست ،درمحضر خدامعصیت نکنید
ذوالنون مصری نقل کرده است: روزی به دلم افتاد کناررود نیل بروم . از خانه بیرون رفتم ناگاه عقربی را دیدم که به سرعت به طرف رودخانه می رفت با خودم فکرکردم او حتماً ماموریتی دارد بنابراین دنبالش رفتم تا ببینم چه کار می کند.
عقرب به کنار رودخانه رسید . درهمین موقع قورباغه ای آمد و کنارساحل ایستاد،عقرب بر پشت قورباغه سوارشد و قورباغه با سرعت به طرف دیگرساحل به راه افتاد. من نیز سوار قایق شدم وآنها راتعقیب کردم درطرف دیگر ساحل عقرب پیاده شد ودرخشکی به راه افتاد. من اوراتعقیب کردم تا اینکه عقرب نزدیک درختی رسید که درزیرآن جوانی به خواب رفته بود و مار بزرگی هم روی سرش نشسته بود و می خواست دهان جوان را نیش بزند.
عقرب خودش را به گردن مار رسانید واورانیش زد. نیش عقرب کارگر افتاد ومار را ازکار انداخت . عقرب از همان راهی که آمده بود برگشت.
خودم رابه جوان رسانیدم وباپایی به پهلویش زدم واوراازخواب بیدار کردم.وقتی بیدار شد،فهمیدم که مست کرده واز شدت مستی بیهوش افتاده است.برایش جریان عقرب را بازگوکردم وگفتم ازمهربانی خداوند شرمنده نیستی؟
جوان به لاشه مار نگاه کرد وناگهان منقلب شد .خودش را روی خاک انداخت واز گناهی که کرده بود توبه کرد.
دردعای افتتاح می خوانیم: پروردگارا تو مرا می خوانی ولی من روبرمی گردانم، تو به من محبت می ورزی ولی من با تو دشمنی می کنم.
«اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا»
نکته
این یک نکته که صد نکته بلکه هزاران هزار نکته تا بی نهایت حضرت رب است:
انکه خود را نشناخت چگونه دیگری را میشناسد؟!
علامه حسن حسن زاده آملی
شباهت علم اخلاق به علم طب
همچنان که کسی فاقد صفات کمالی است.سعی درتحصیل آن وازاله ضدش براولازم است،همچنین صفات کمالی که از برای آدمی حاصل است،جهددرمحافظت وابقاء آن واجب است،مانندصحت بدن،چون اگرکسی رامرضی باشد سعی دردفع آن وتحصیل صحت باید کند،واگرصحیح وسالم باشد مراعات حفظ صحت رامی بایدنماید.
لذا فن طب دردو قسم است :1- حفظ صحت 2- دفع مرض
وبهمین نحومراتب علم اخلاق عبارتست از:1- کسب فضائل 2- دفع رذائل
وبه جهت مشابهت علم اخلاق را «طب روحانی» وطب متعارف را«طب جسمانی»نامند.وازاین نظراست که جالینوس طبیب درنامه ای که خدمت حضرت عیسی(ع)فرستاد نوشت که«من طبیب الابدان الی طبیب النفوس» یعنی این نامه ای است ازطبیب بدنهابه سوی طبیب روحها.
وبدان که : لازم است ازبرای طالب پاکی نفس ازاوصاف رذیله ،وآرایش آن به صفات جمیله،اجتناب از چندچیز: اول اجتناب ازمصاحبت بدان واشراروصاحبان اخلاق بد را لازم داند.وبانیکان وصاحبان اوصاف حسنه مجالست نماید، ومعاشرت ایشان رااختیار کند.
دوم آنکه :همیشه مواظب اعمالی باشد که ازآثارصفات حسنه است.
سوم آنکه:پیوسته مراقب احوال ومتوجه اعمال وافعال خود باشد،هرعملی که میخواهد انجام دهد،ابتدادرآن تأمل کند تاخلاف مقتضای حسن خلق ازاوسرنزند.
چهارم آنکه :احتراز کند ازآنچه باعث تحریک قوه شهویه یاغضبیه می شود.وچشم را محافظت نماید ازدیدن آنچه غضب یاشهوت رابه هیجان می آورد. وگوش رانگاه دارد ازشنیدن آنها.
پنجم آنکه :فریب نفس خودرا نخوردواعمال وافعال خودراحمل برصحت نکندودرطلب عیوب خود سعی نماید.
ومن ا ا... التوفیق
هر کسی بِکشد گناه خود بِدوش
«ولاتزرُوازرة وزرَ اُخری» برنداردهیچ گنهکاری باردگری را
آیه بالا که درصدرمقال قرارگرفته است در 5سوره ازسوره های قرآن کریم به شرح زیرآمده است.
سوره انعام، آیه156- سوره اسراء ، آیه 17- سوره فاطر، آیه19- سوره زمر، آیه10-سوره نجم آیه40- که خلاصه معنای آن واژه این است:«گناه کسی را بر دیگری نمی نویسند» . البته توضیح داده شود که این واژه مانع امربه معروف ونهی از منکر نیست ونهی ازمنکرات باید به جای خودش وموقع مناسب به وسیله افرادآگاه وخبره انجام گیرد وهمچنین این توهم وگمان پیش نیاید که این واژه جامعیت مطلق دارد و شامل همه افراد است . چه بسا ممکن است فرد یا افرادی خود رأساً در انجام عمل گناه و معصیت شرکت نداشته باشند ، ولی در فراهم آوردن زمینه و مقدمات آن گناه نقش داشته باشند که در این صورت قسمتی از گناه این متخلفین و گناهکاران را به حساب بانی و مؤسس می گذارند . همانطور که در مقابل افرادی هستند که بانی و موجد کارهای نیک مانند بنیان گذاری مساجد ، مدارس و ....می شوند واز حسنات انجام کارهای خیر درآنجا بهره مند می گردند.
نقل است:
حجاج بن یوسف ثقفی لعنه اله علیه دستور داد تا شخصی بنام قطربن الفجاه را دستگیر نموده ونزد او بیاورند، همینکه حاضرش کردند به اوگفت: حتماَ َتورا می کشم. قطر گفت: برای چه؟ حجاج درجواب اظهار داشت به جهت آنکه برادرت بر من خروج کرده است.
قطرگفت: من نامه ای از عبدالملک دارم که نوشته است هیچ حق نداری که مرا به جرم برادرم مؤاخذه بنمایی . حجاج گفت : آن نامه را نشان بده تا تورا آزادت کنم.
قطرگفت : از آن نامه محکمتر و بالاتر دارم ، و آن آیه شریفه قرآن کریم است که می فرماید :
«ولاتزرُ وازره وزر اُخری» حجاج مات و حیران گردید و نتوانست جوابی گوید و لذا قطر را آزاد کرد.ودر مثل است«کسی را در گور کسی نمی گذارند»وهمچنین هنگام بازخواست در محضر عدل الهی از عمل خود انسان سئوال می کنند نه اعمال دیگران و اینجاست که باید گفت:
بر ندارد هیچ بر دارنده ای
جرم ووزر«گناه»نفس دیگربنده ای
و اماکاربرد این واژه مقدس:
گاهی از اوقات پدر،برادر،عمو،دایی ویا افراد دیگرشخص،مرتکب گناه و خلافی می شوند و راه خطا پیش می گیرند،ما به هیچ عنوان نباید اعمال اینگونه اشخاص را بحساب انسانهای پاک سرشت و نیک رفتار بگذاریم.
هر کسی بِکشد گناه خود بِدوش
گرجُوی داری پسر ادراک و هوش
بر ندارد هیچ بر دارنده ا ی
بار دیگر را ، بفهم ،ارزنده ای
و من الله التوفیق
کاروانسرا
ابراهیم اَدهم ازعرفای قرن دوم هجری روزی که پادشاه بلخ بود،بارعام داده ،همه را نزدخود می پذیرفت.همه بزرگان کشوری ولشکری نزد اوایستاده وغلامان صف کشیده بودند.
ناگاه مردی باهیبت ازدر درآمدوهیچکس راجرأت ویارای آن نبودکه گوید:« توکیستی؟ و به چه کاری می آیی؟»آن مرد،همچنان آمدوآمدتاپیش تخت ابراهیم رسید.ابراهیم بر سر او فریاد کشید وگفت: این جا به چه کار آمده ای؟ مرد گفت:
«این جا کاروانسرا است ومن مسافر. کاروانسرا،جای مسافران است ومن این جافرودآمده ام تا لختی بیاسایم.»
ابراهیم به خشم آمدوگفت:«این جاکاروانسرا نیست، قصرمن است.»
مردگفت:« این سراپیش ازتو،خانه که بود؟ » ابراهیم گفت : « فلان کس » گفت :
«پیش ازاو،خانه کدام شخص بود.» گفت :«خانه پدرفلان کس ».
گفت:آن هاکه روزی صاحبان این خانه بودند،اکنون کجا هستند؟ گفت:«همه آن ها مردندواین جا به ما رسید.»
مردگفت:«خانه ای که هرروز،سرای کس است وپیش ازتو،کسان دیگردرآن بودند ،وپس ازتوکسان دیگری این جا خواهند زیست،به حقیقت کاروانسرااست، زیرا هرروز وهر ساعت ،خانه کسی است.»
ابراهیم، ازاین سخن ، دراندیشه فرورفت ودانست که خداوند ،اورابرای این جا ویا هرخانه دیگری نیافریده است. باید که دراندیشه سرای آخرت بود، که آن جاآرامگاه ابدی است ودر آن جا،هماره خواهیم بودوماند.
پیش صاحب نظران ، ملک سلیمان باد است
بلکه آن است سلیمان که زملک آزاداست
کرامات امام رضا علیه السلام به روایت اهل سنت
اشاره در دوران پربرکت زندگى حضرت رضا علیه السلام کرامات فراوانى توسط آن حضرت صورت گرفت که برخى از این کرامات را اهل سنت به رشته تحریر در آورده اند. نقل این کرامات به روایت اهل سنّت، در نزدیک سازى دیدگاه شیعه و اهل تسنّن در موضوع کرامت مؤثر بوده، پاسخى مؤثر به جریان وهابیت است که اصل کرامت را نفى کرده اند. از این رو در این نوشته، بعضى از کرامات امام رضا علیه السلام را از قلم اهل سنت نقل مى کنیم. دیدگاه اهل سنت درباره امام رضا علیه السلام شخصیت و جایگاه والاى امام رضا علیه السلام ، بزرگان اهل سنت را به اعترافهاى شگفت انگیزى درباره ابعاد معنوى آن حضرت وا داشته که در اینجا به گوشه هایى از سخنان آنان درباره امام اشاره مى شود: 1. مجد الدین ابن اثیر جَزَرى (606 ق): «ابو الحسن على بن موسى[ علیهماالسلام ]... معروف به رضا... مقام و منزلت ایشان همانند پدرشان موسى بن جعفر [ علیهماالسلام ] مى باشد... امامت شیعه در زمان على بن موسى [ علیهماالسلام ] به ایشان منتهى شد. فضایل وى قابل شمارش نیست. خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ایشان بفرستد!» 2. محمد بن طلحه شافعى (652 ق): «سخن در امیرالمؤمنین على [ علیه السلام [ و زین العابدین على [ علیه السلام ] گذشت و ایشان على الرضا [ علیه السلام ] سومین آنها مى باشد. کسى که در شخصیت ایشان تأمل کند، درمى یابد که على بن موسى [ علیهماالسلام ] وارث امیر المؤمنین على و زین العابدین على [ علیهماالسلام ] مى باشد و حکم مى کند که ایشان سومین على مى باشد. ایمان و جایگاه و منزلت ایشان و فراوانى اصحاب ایشان باعث شد مأمون وى را در امور حکومت شریک کند و ولایت عهدى را به ایشان بسپارد.» 3. عبد اللّه بن اسعد یافعى (768 ق): «وى امام جلیل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل کرم، ابو الحسن على بن موسى الکاظم [ علیهماالسلام ] مى باشد... وى یکى از دوازده امام شیعیان است که اساس مذهب بر نظرات ایشان است. وى صاحب مناقب و فضایل مى باشد.» 4. یوسف بن اسماعیل نبهانى (1350 ق): «على بن موسى [ علیهماالسلام [از بزرگان ائمه و چراغهاى امت از اهل بیت نبوت و معدن علم و عرفان و کرم و جوانمردى مى باشد. وى جایگاه والایى داشته، نام وى شهره مى باشد و کرامات زیادى دارد.» 5. ابو الفوز محمد بن امین بغدادى مشهور به سُویدى: «[على بن موسى علیهماالسلام ] در مدینه به دنیا آمد و بسیار گندمگون بود و کراماتش زیاد و مناقبش مشهور است که در اینجا نمى گنجد.» 6. عباس بن على بن نور الدین مکّى: «فضایل على بن موسى [ علیهماالسلام [ هیچ حد و حصرى ندارد.» گوشه اى از کرامات امام رضا علیه السلام قبل از ولادت 1. بشارت پیامبر صلى الله علیه و آله در نقلهاى اهل سنت آمده زمانى که حمیده مادر امام کاظم علیه السلام کنیزى به نام نجمه را از بازار خریدارى کرد، پیامبر صلى الله علیه و آله را در خواب دید که به ایشان فرمود: این کنیز را به فرزندت (امام کاظم علیه السلام ) هدیه کن! همانا از این کنیز، فرزندى به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین مى باشد. و حمیده نیز چنین کرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغییر داد. 2. معجزه اى در دوران حمل مادر بزرگوار ایشان مى فرماید: «هنگام حاملگى، سنگینى حمل را احساس نکردم و هنگام خواب صداى تسبیح وتهلیل و تقدیس وى را مى شنیدم.» بعد از ولادت و قبل از هجرت به طوس 1. مناجات در دوران طفولیت مادر بزرگوار امام رضا علیه السلام مى فرماید: «زمانى که ایشان به دنیا آمد، در حالى که دستانش را روى زمین گذاشته و سر مبارکشان را به طرف آسمان بلند کرده بود، لبانش تکان مى خورد. گویا با خدا مناجات مى کرد. در این حال پدر بزرگوارش آمد و به من فرمود: «هَنِیئا لَکِ کَرامَةُ رَبِّکِ عَزَّ وَجَلَّ؛ گوارا [و مبارک] باد بر تو کرامت پروردگار عزیز و جلیلت!» در این حال فرزند را به ایشان دادم و ایشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواندند و با آب فرات کام دهانش را برداشتند.» 2. هارون بر من چیره نمى شود از صفوان بن یحیى نقل شده که مى گوید: «بعد از شهادت امام کاظم و امامت على بن موسى الرضا [ علیهماالسلام ] از توطئه دوباره هارون علیه امام رضا [ علیه السلام ] ترسیدیم و به امام جریان را گفتیم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام مى دهد، ولى کارى از پیش نمى برد. صفوان مى گوید: یکى از معتمدین برایم نقل کرد که یحیى بن خالد برمکى به هارون الرشید گفت: على بن موسى [ علیهماالسلام ] ادعاى امامت مى کند ـ و با این سخن قصد تحریک هارون را داشت ـ هارون در جواب گفت: آنچه که با پدرش انجام دادیم، بس است. آیا مى خواهى همه آنها را بکشیم؟» 3. مأمون، امین را مى کشد از حسین بن یسار نقل شده که مى گوید: «روزى على بن موسى الرضا [ علیهماالسلام ] به من فرمود: همان عبد اللّه برادرش محمد را خواهد کشت. از امام پرسیدم: یعنى عبد اللّه بن هارون، محمد بن هارون را خواهد کشت؟ امام فرمودند: بله، عبد اللّه مأمون، محمد امین را خواهد کشت. و طبق پیشگویى امام این اتفاق افتاد.» 4. فرزندان دوقلو از بکر بن صالح نقل شده که مى گوید: «نزد امام رضا [ علیه السلام ] رفتم و به وى گفتم: همسرم که خواهر محمد بن سنان از خواص و شیعیان شما مى باشد، حامله است و از شما مى خواهم دعا کنید خداوند فرزند پسرى به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پیش خود گفتم: اسم یکى را محمد و دیگرى را على مى گذارم. در این هنگام، امام مرا فرا خواند و بدون اینکه از من چیزى بپرسد، به من فرمود: اسم یکى را على و دیگرى را ام عمرو بگذار! وقتى که به کوفه رسیدم، همسرم یک پسر و یک دختر به دنیا آورده بود و اسم آنها را همان گونه که امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معنى ام عمرو چیست؟ به من جواب داد: مادر بزرگت ام عمرو نام داشت.» 5. افزایش ثروت از حسین بن موسى نقل شده که مى گوید: «به همراه عده اى از جوانان بنى هاشم نزد امام رضا علیه السلام نشسته بودیم که جعفر بن عمر علوى با شکل و قیافه فقیرانه بر ما گذشت. بعضى از ما با نگاه مسخره آمیزى به حالت وى نگریستیم. امام رضا علیه السلام فرمودند: به زودى مى بینید زندگى وى تغییر کرده، اموالش زیاد و خادمینش بسیار و ظاهرش آراسته مى شود. حسین بن موسى مى گوید: پس از گذشت یک ماه والى مدینه عوض شد و جعفر نزد والى جدید مقام و منزلت خاصى پیدا کرد و زندگى اش همان گونه که امام فرمود، تغییر کرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوى را احترام و براى وى دعا مى کردیم.» 6. خود را براى مرگ آماده کن! حاکم نیشابورى به سند خودش از سعید بن سعد نقل مى کند که روزى امام رضا علیه السلام به مردى نگاهى کرد و به او فرمود: «یا عَبْدَ اللّهِ اُوصِ بِما تُرِیدُ وَاسْتَعِدَّ لِما لا بُدَّ مِنْهُ فَماتَ الرَّجُلُ بَعْدَ ذلِکَ بِثَلاثَةِ اَیَّامٍ؛ اى بنده خدا! به آنچه مى خواهى وصیت کن و خود را براى چیزى که گریزى از آن نیست (مرگ)، آماده کن! [راوى مى گوید:] پس آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت.» 7. تعبیر خواب حاکم نیشابورى به سند خود از ابو حبیب نقل مى کند که ابو حبیب مى گوید: «روزى رسول اللّه صلى الله علیه و آله را در خواب ـ در منزلى که حجاج در آن اتراق مى کنند ـ دیدم. به ایشان سلام کردم. نزد ایشان ظرفى از خرماى مدینه ـ که خرماى صیحانى نام داشت ـ بود. ایشان به من هجده خرما دادند و من خوردم. پس از بیدار شدن، مزه خرما در دهانم بود و آرزو مى کردم دوباره از آن بخورم. پس از بیست روز ابو الحسن على بن موسى الرضا علیهماالسلام از مدینه به مکه آمد و در آن مکان نزول کرد و مردم براى دیدار وى شتافتند. من نیز به آنجا رفتم و دیدم ایشان در همان جایى که پیامبر صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم، نشسته است؛ در حالى که ظرفى از خرماهاى مدینه و خرماى صیحانى نزدش بود. به امام سلام کردم و ایشان مرا نزد خود فراخواند و مشتى از خرما به همان مقدارى که پیامبر صلى الله علیه و آله در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ایشان عرض کردم: زیادتر خرما بدهید! امام فرمودند: اگر رسول اللّه صلى الله علیه و آله زیادتر مى دادند، من هم به تو زیادتر مى دادم.» بعد از هجرت به طوس 1. ناپایدارى ولایت عهدى مداینى مى گوید: «هنگامى که امام رضا علیه السلام در مجلس بیعت ولایت عهدى نشسته بود، در حالى که لباس مخصوص را پوشیده بود و سخنرانان صحبت مى کردند، نگاهى به بعضى از اصحاب خود کرد و مشاهده نمود که یکى از اصحابش از این جریان (ولایت عهدى امام) بسیار خرسند و خوشحال است. امام به وى اشاره کرد و او را نزد خود طلبید و درگوشى به وى فرمود: قلب خود را به این ولایت عهدى مشغول نکن و به آن دل نبند و خوشحالى نکن؛ چرا که این امر باقى نمى ماند.» 2. رسوایى توطئه گران شبراوى شافعى نقل مى کند: «زمانى که مأمون امام رضا علیه السلام را ولى عهد و خلیفه بعد از خود قرار داد، اطرافیان مأمون از کار خلیفه ناراضى بودند و ترس این را داشتند که خلافت از بنى عباس خارج شود و به بنى فاطمه بازگردد؛ لذا کینه و نفرت از آن حضرت داشتند و منتظر فرصتى براى ابراز این نفرت و کینه بودند. امام رضا علیه السلام همیشه وقتى که وارد بر خلیفه مى شد، از دالانى عبور مى کرد که پرده اى داشت و خدّام و نگهبانان، مأمور احترام و ایستادن و سلام کردن بر امام و برداشتن پرده بودند تا امام عبور کند. قرار بر این شد که احدى به امام سلام نکند و ایشان را احترام نکنند و پرده را برندارند. بعد از این تصمیم، امام رضا علیه السلام طبق عادت روزانه وارد دالان شد و افراد سلام نکردند و به امام احترام نگذاشتند؛ اما برخلاف تصمیم خود و طبق عادت روزانه، پرده را کنار زدند تا امام عبور کند. بعد از این جریان، همدیگر را ملامت کردند که چرا پرده را کنار زدید؟ قرار شد روز بعد چنین نکنند. روز بعد امام رضا علیه السلام وارد شد و بر وى سلام کردند؛ اما پرده را برنداشتند. در این هنگام باد شدیدى وزید و پرده را از حد معمول خود نیز بالاتر برد و امام وارد شد و هنگام خروج نیز چنین شد. بعد از این جریان با یکدیگر به سخن نشستند و در مورد امام رضا علیه السلام چنین مى گفتند که این شخص نزد خداوند جایگاه ویژه اى دارد. بعد از این قضیه، قرار گذاشتند به ایشان خدمت کنند که این کار از همه کارها بهتر است.» 3. زانو زدن درندگان «در خراسان زنى به نام زینب ادعا مى کرد که علویه و از نسل فاطمه علیهاالسلام مى باشد. خبر این زن تمامى خراسان را فرا گرفت. خبر به امام رضا علیه السلام رسید، امام آن زن را احضار کرد و علویه بودن وى را تأیید نکرد و فرمود: وى دروغگوست. آن زن امام را مسخره کرد و با کمال بى ادبى به امام گفت: تو نَسَب مرا زیر سؤال بردى؛ من نیز نَسَب تو را زیر سؤال مى برم. در این هنگام، غیرت علوى امام به جوش آمد و به سلطان خراسان فرمود که وى را در «برکة السباع» بیفکند. در آن دوران سلطان مکانى داشت که در آن درندگان وجود داشتند و آن مکان براى انتقام گرفتن از مفسدین و مجرمین بود. امام رضا علیه السلام آن زن را نزد سلطان حاضر کرد و فرمودند: این زن دروغگوست و بر على و فاطمه علیهماالسلام دروغ مى بندد و از نسل این دو نیست. اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه و على علیهماالسلام باشد، بدنش بر درندگان حرام مى باشد؛ پس او را در میان درندگان بیندازید. اگر راستگو باشد، درندگان به وى نزدیک نمى شوند و اگر دروغگو باشد، وى را مى درند. وقتى که زینب این سخن را شنید، پیش دستى کرد و به امام گفت: اگر راست مى گویى، داخل این گودال شو! امام نیز بى هیچ سخنى وارد گودال شد. مردم و سلطان نیز از بالا نظاره گر جریان بودند. زمانى که امام وارد گودال شد، درندگان که گویا رام شده بودند، یک به یک نزدیک امام مى آمدند و دمهاى خودشان را به نشانه تسلیم و زانو زدن در برابر امام به زمین مى گذاشتند و دست و پا و صورت امام را مى بوسیدند تا اینکه امام از آنجا بیرون آمد. بعد از این جریان، سلطان دستور داد این زن دروغگو را داخل گودال بیندازند. زن امتناع کرد. سلطان دستور داد وى را داخل گودال بیندازند تا طعمه درندگان شود. بعد از این ماجرا اسم این زن در خراسان به زینب کذّابه مشهور شد.» ****** منبع:سایت پایگاه حوزه |
گفتارهایی ازحضرت امام رضا(علیه السلام)
*ایمان دارای چهاررکن وپایه است:
1- توکل به خدا
2- خشنودی ورضابه مقدرات الهی
3- تسلیم دربرابرفرمان خدا
4- واگذاری اموربه خدا
*به دیدارهمدیگربرویدتانسبت به همدیگردوست گردید.
*باخویشاوندانت پیوندبرقرارکن گرچه باشربت آبی باشدوبهترین چیزی که باآن صله رحم می شود،خودداری ازآزارخویشاونداست.
*شخص بخیل آسایش ندارد،وبرای شخص حسود،لذت وخوشی نیست،شاهان بی وفاهستندوانسان دروغگو جوانمردی ندارد.
*خموشی دری ازدرهای حکمت است،هماناخموشی جلب محبت می کندوراهنمای هر کارنیکی است.
*بهترین مال،ثروتی است که بوسیله آن آبروی انسان محفوظ بماند.
*بادوست متواضعانه ،بادشمن بااحتیاط وباعموم مردم باگشاده رویی برخورد کن.
شیعه حقیقى از دید حضرت رضا (ع )
هنگامى که حضرت رضا (ع ) در خراسان بود، جمعى از شیعیان از راه دور براى زیارت رضا ع به در خانه آن حضرت آمدند دربان به نزد حضرت رضا (ع ) رفت تا اجازه ورود آنها را بگیرد، جریان را به حضرت عرض کرد، امام رضا (ع ) به او فرمود: (فعلا کار دارم ، به آنها بگو بروند).
دربان کنار درآمد و به آنها گفت : (بروید فعلا آقا کار دارد).
آنها رفتند و روز دوم به در خانه حضرت رضا (ع ) آمدند، باز مثل روز قبل ، اجازه ورود داده نشد و آنها رفتند، دو ماه هر روز آنها مى آمدند و برمى گشتند، سرانجام ناامید شدند، و به دربان گفتند: به حضرت رضا (ع ) عرض کنید، (ما از شیعیان پدر تو امیر مؤمنان حضرت على (ع ) هستیم ، دشمنان ما، نسبت به ما شماتت و سرزنش مى کنند که شما به ما اجازه ملاقات ندادید، و ما این بار شرمنده مى رویم ، و در برابر نیشخند مخالفان ، بیچاره خواهیم شد).
دربان پیام آن ها را به حضرت رضا (ع ) ابلاغ کرد، حضرت فرمود: به آنها اجازه بده وارد شوند.
دربان به آن ها اجازه ورود داد، آنها به حضور حضرت رضا (ع ) رسیدند و سلام کردند، حضرت رضا (ع ) جواب سلام آنها را نداد و حتى اجازه نشستن به آنها نداد، آنها همچنان ایستاده بودند، سرانجام آنها گفتند: (اى پسر رسول خدا(ص )! چه شده که ما این گونه مورد بى مهرى شما شده ایم ، و بعد از دوماه در بدرى و اجازه ندادن اکنون این گونه قدر ما را ناچیز نمودى ، و بعد از این همه بى اعتنایى ، دیگر آبرویى براى ما باقى نمى ماند) .
حضرت رضا (ع ) فرمود: این آیه (30 شورى ) را بخوانید:
و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم ، و یعفو عن کثیر : (هر ناگوارى که فراگیر شما مى شود، به خاطر اعمالى است که انجام داده اید، با اینکه خداوند، بسیارى از گناهان را مى بخشد).
(من در این برخورد با شما، از خدا و رسول خدا و امیرمؤمنان و از پدران و اجداد پاکم پیروى کرده ام ).
آنها عرض کردند: براى چه ؟ مگر ما چه گناهى کرده ایم ؟
حضرت رضا (ع ) فرمود: (شما ادعا مى کنید که شیعه امیرمؤمنان على (ع ) هستید) (همین گناه شما است که ادعاى دروغین مى کنید)
(واى بر شما! بدانید که شیعه امیرمؤمنان على (ع ) حسن و حسین (ع ) سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار و محمد بن ابوبکر (سلام الله علیهم ) هستند که در هیچیک از دستورهاى على (ع ) سرپیچى نمى کردند، و هرگز مرتکب کارى که نهى شده بودند، نمى شدند، شما ادعا مى کنید که شیعه هستیم ، ولى در اکثر اعمال خلافکار و مقصر هستید، در انجام وظائف واجب ، کوتاهى مى کنید در اداى حقوق برادران دینى ، سستى مى نمائید، و در آنجا که تقیه (کتمان عقیده براى حفظ جان ) واجب نیست تقیه مى کنیدو در آنجا که تقیه واجب است تقیه نمى کنید، اگر مى گوئید: ما دوستدار على (ع ) و دوست دوستان او هستیم ، و از دشمنان او بیزار مى باشیم . سخن شما را رد نمى کنم ، ولى این ادعا، ادعاى بسیار مقدس است اگر کردار شما با گفتارتان تطبیق نکند، به هلاکت مى رسید، مگر اینکه توبه نمائید و جبران کنید تا مشمول رحمت الهى گردید).
آنها گفتند: (اى فرزند رسول خدا! از درگاه خدا طلب آمرزش مى کنیم و توبه مى نمائیم و دیگر نمى گوییم ما شیعه على (ع ) هستیم ، بلکه مى گوییم مادوست على (ع ) و دوست دوستان على (ع ) هستیم و با دشمنان شما دشمن مى باشیم .)
آنگاه حضرت رضا (ع ) به آنها فرمود: آفرین بر شما باد اى برادران و دوستانم ، بفرمائید بفرمائید، بفرمائید، (آن حضرت مکرر آنها را به حضور خواند) تا آنها را یک یک در آغوش گرفت ، و به دربان فرمود: (چند بار مانع ورود آنان به نزد من شدى ؟)
دربان عرض کرد: (شصت بار).
فرمود: شصت باز نزد آنها برو و بر آن ها سلام کن و سلام مرا به آن ها برسان ، آنها با استغفار و توبه خود، از گناه پاک شدند، و به خاطر دوستیشان با ما سزاوار کرامت گردیدند، به امور آنها رسیدگى کن و مشکلات آنها را رفع کن و آنچه لازم است به آنها از خواربار و پول و... کمک کن (1).
*****
پاورقی:1-بحارالانوار، ج 68، ص 157 تا 159.