دراین استدلال دقت کنید!
ابوشاکردیصانی که مردی منکرخداوخلقت بودروزی واردخدمت حضرت امام صادق(ع)شد.عرضکرد:ای جعفربن محمد(ص)مراراهنمایی کن به پروردگارم وبرهانی آشکارابراثبات آفرینش جهان بیاور.
حضرت فرمود:بنشین.ابوشاکرنشست .بچه ای درآنجابودوباتخم مرغی بازی می کرد،حضرت آن تخم مرغ راازاوگرفت وبه دیصانی گفت:این تخم مرغ چون دژوحصارمحکمی است که ازتمام اطراف پوشیده شده وجدارخارجی آن راپوستی محکم وضخیم تشکیل داده ودرزیرآن پوسته نازکی قراردارد،درداخل پوسته سفیده روانی است که درمیان آن زرده ای مایع وجوددارد،نه زرده داخل سفیده می شود ونه سفیده داخل زرده می گردد.به همین کیفیت تکوّن وپیدایش یافته نه چیزی درآن داخل می شود ونه ازداخل آن چیزی خارج می گردد.اکنون تونمی دانی این تخم مرغ منشأحیوانی ماده خواهدبود یانر.هنگامی که باشرایط معین شکفت وبازشدجوحه ای همانندطاووس به رنگهای مختلف ازمیان آن خارج می شود.
ای دیصانی آیابرای پیدایش این تخم مرغ باچنین خصوصیتی مدبری حکیم وآفریننده ای علیم لازم می دانی یامی گویی خودبه خودبااین وضع شگفت انگیزپیداشده؟
ابوشاکرسربه زیرانداخت ومدتّی دراندیشه وفکربود.ناگاه سربرداشت وکفت:گواهی می دهم بریگانگی خداورسالت خاتم انبیاء وشهادت می دهم که شماامام وحجّت خدابرخلقی وتوبه می کنم ازعقیده ای که تاکنون داشتم.1
پاورقی:1- احتجاج طبرسی ،ص171
Sms میلاد
به مناسبت میلاد پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)وحضرت امام صادق(علیه السلام)
امروز صفابادل وجان، همراه است
هنگام طلوع آفتاب وماه است
هم جشن ولادت امام صادق(ع)
هم عیدمحمدبن عبدالله(ص) است
××××××
درهفدهم ربیع جلّ ا لخا لق
کزمشفق دین مدددوصبح صادق
هم جشن ولادت رسول مدنی(ص)
هم عیدولادت امام صادق(ع)
××××××××
زدخیمه به دل ، مهرومحبت باهم
تارفت زدل ، غصّه وماتم باهم
امشب به سپهرمعرفت جلوه گرند
خورشید نبوت وولایت باهم
××××××××
امشب که گل ستاره ، چیدن دارد
درسینه ، دلم شوق طپیدن دارد
ای خواب ! میابه دیدة من کا مشب
خورشید ، کنارماه دیدن دارد
×××××××
امشب که فلک ، کون ومکان افروزست
ازنوردومهر آسمان افروزست
آن ، مهر امامت ، که فلک روشن ازاوست
وین ، مهرنبّوت، که جهان افروزست
دلیل دوّم معاد:
حکمت خدا
تاکنون عدل خدا را به عنوان اوّلین دلیل معاد بیان کردیم و اکنون دلیل دیگرى را مطرح مى کنیم و آن اینکه اگر قیامتى نباشد اصل آفرینش انسان و جهان لغو و بیهوده و خلاف حکمت الهى است .
فرض کنید: شخصى انواع غذاهاى لذیذ، آن هم به تعداد حساب شده اى را با توجّه خاصّى و بر اساس مهر و لطفى که نسبت به مهمانان عزیزیش دارد تهیه نماید و انواع خوردنى ها و نوشیدنى ها را در فضاى مناسب و زیر سقفى زیبا با مسئولینى براى پذیرایى آماده کند و افراد بسیارى را به عنوان تدبیر و نظارت و حفاظت بر این مهمانان قرار دهد، لیکن بعد از همه این تشریفات ، مهمانانى وحشى همچون گرگ ها، گربه ها و موش ها وارد این فضا شوند و بر سر این سفره به جان هم افتند و هم خودشان و هم سفره را بهم بریزند و آنگاه صاحب خانه سفره را جمع نماید، راستى این مهمانى چه تحلیلى مى تواند داشته باشد؟
آرى ، اگر معاد نباشد کار خدا به مراتب از این نوع پذیرایى و سفره چینى بیهوده تر است ، زیرا خداوند نیز سفره اى به اندازه جهان هستى پیش روى انسان گسترده است ، سفره اى نو وابتکارى که اختراع کننده آن خوداوست ؛ بَدِیعُ السّمواتِ و الاَرض (1)
سفره اى بس نیکو و زیبا؛ اءلّذى اءحسَنَ کلّ شَى خَلقه (2)
سفره اى حساب شده و با اندازه گیرى دقیق ؛ و کلّ شَى عنده بِمقدار(3)
سفره اى بر اساس لطف و رحمت خداوند؛ کَتَبَ على نَفسِه الرّحمَة (4) او لطف و رحمت را بر خود حتمى نموده است .
سفره اى پر از انواع نعمت ها؛ خَلَقَ لَکم ما فِى الاَرضِ جَمعیا(5) آن هم نعمت هاى دل پسند و لذیذ؛ وَ رَزَقناهُم مِنَ الطّیّبات (6)
سفره اى زیر سقف و ستارگانى زیبا؛ اِنّا زَیّنَا السّماءَ الدّنیا بِزِینَةٍ الکَواکِب (7)
سفره اى با کارگردانان بسیار که مسئول تقسیم و تدبیر هستند؛ فَالمقَسّماتِ اَمرا(8)، فَالمُدبّراتِ اَمرا(9)
سفره اى همراه با پزشکى دلسوز. حضرت على علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پزشکى بود که چنان علاقه و سوزى نسبت به مردم داشت که خودش مى گشت و مریضان را پیدا مى کرد و آنها را مداوا مى فرمود.(10)
آیا مى توان قبول کرد که خداى حکیم چنین سفره اى با آن همه ویژگى ها براى نسل بشر گسترانیده باشد، ولى مردم بدون مراعات برنامه هاى آن ، گروهى ظالم و در رفاه و آزاد و گروه دیگرى در بند و فقیر و مظلوم باشند و پس از چند روزى همه مرده و بساط سفره بر چیده شود و همه چیز خاتمه پیدا نماید؟ آیا این کار از چنان حکیمى انتظار مى رود؟!
خدایا! تو از هرگونه کار بیهود و عیبى پاک و منزّه هستى ، هرگز این آفرینش را پوچ و باطل نیافریدى . رَبّنا ما خَلَقتَ هذا باطِلا سُبحانَک (11)
آیا در قرآن که حدود صد مرتبه خدا را به حکیم توصیف فرموده است و نشانه هاى حکمت او را در همه جا مشاهده مى کنیم مانند: مژه هاى چشم ، گودى کف پا، مِهر مادر، قدرت مکیدن طفل ، تناسب آب شور با چشم و آب شیرین با دهان ، تنفّس اکسیژن در انسان و تنفّس کربن در گیاهان ، تناسب امواج با گوش و نور با چشم و خوردنى ها با دستگاه گوارش ، حرکت آرام زمین و تاءمین تمام نیازمندى هاى انسان و نعمت هاى فراوانى که به گفته قرآن اگر بخواهیم به شماره در آوریم قدرت آن را نداریم ، جهانى پر از اسرار که حتّى دانشمندان مادّى براى فهمیدن یک سرّ آن تمام عمر خود را صرف مى نماید و شاید هم تا پایان عمر نفهمند، آیا این جهان با آن همه دقّت ، استحکام ، لطافت ، نظم و نظارت ، براى چند روز زندگى و سپس پوچ شدن است ؟!
آیا مى توان باور کرد که خداوند حکیم این جهان را پس از چندى بدون جهت و بدون تبدیل آن به عالم باعظمت آخرت ، با زلزله ، قارعه و انفجار همه را خراب نماید؟
اگر معادى نباشد کار خدا این است که از خاک گندم و از گندم نطفه و از نطفه طفل و سپس جوان نیرومند وپس از چندى به صورت انسان سالخورده و سپس مرده و پوسیده و آنگاه خاک شود. راستى اگر بناست بعد از این همه تغییر و تحوّل ما خاک شویم و معادى هم نباشد، مگر از اوّل ما خاک نبودیم آیا این خلقت و برنامه ، بازى و عَبَث نیست ؟
آیا این آسمان ، زمین ، دریا، خورشید، گیاهان و حیوانات ، براى انسان و انسان براى مردن و پوچ شدن کار صحیحى است ؟
آیا اگر معاد نباشد معناى زندگى ، جز میلیون ها لیتر آب را بول کردن و خروارها تن غذا را کود کردن چیز دیگرى است ؟ حالا یا پاى شمع و روى الاغ و یا سوار ماشین و زیر برق ، در اصل زندگى فرقى ندارد.
راستى اگر بعد از آن همه کار و شعار و فریادِ خوراک ، پوشاک و مسکن براى زندگى ، بعد هیچ و پوچ شدن باشد که اعتقاد مارکسیست است ، آیا بهتر نیست انسان ها قبل از آنکه آن همه زحمت بکشند، دست به خودکشى بزنند؟ تعمیر ماشینى که به سوى نابودى و سقوط در درّه است ، چه سود؟
هنگامى که بناست ما با مردن هیچ شویم ، چرا این همه زحمت بکشیم ؟
راستى جوانى که چند روز دیگر مى میرد، آیا اگر به فکر حنا بستن و آرایش و اتو کردن لباس خود باشد مسخره نیست ؟
اگر با مردن هیچ مى شویم ، چرا غریزه علاقه به بقا در نهاد ما نهفته است ؟
آرى ، در جهان بینى و بینش مادّى ، آینده جهان بن بست ، تاریک و کور، سرنوشت کارها تباهى و پایان عمر انسان پوچى است و با این دید است که گاهى مى پرسد: چرا آفریده شدم و چرا هستم ؟ بر فرض که هستم ، چرا گرگ نباشم و کامیابى نکنم ؟ گرچه به قیمت هلاک انسان ها باشد.
اکنون که من وهمه انسان ها به سوى نیستى مى رویم ، بگذار تا نیستىِ دیگران در راه لذّت من تمام بشود!
حالا که همه فدا مى شوند، بگذار فداى لذّت من شوند!
این تفکّر خطرناک مادّیگرى جهان را به وضعى رسانده که در حالى که در بعضى کشورها قحطى غوغا مى کند، کشورهاى پیشرفته دنیا به خاطر نگهدارى نرخ اجناس خود، گندم و محصولات غذایى و تولیدات اضافى خود را به دریا ریخته یا زیر خاک دفن کرده یا مى سوزانند و به دیگران نیز نشان مى دهند.
فکر مى کنم حرف کافى باشد به سراغ وحى برویم که چگونه لزوم معاد را از راه حکمت الهى بیان کرده است ، قرآن در این زمینه مى فرماید:
اءفَحَسِبتُم اءنّما خَلَقناکم عَبَثا و اَنّکُم الَینا لاتُرجَعون (12) آیا گمان مى کنید که ما شما را بیهوده آفریدیم و شما به سوى ما باز نمى گردید؟
اءیَحسَبُ الانسانُ اءن یُترَک سُدى (13) آیا انسان گمان مى کند که رها و بدون تکلیف است ؟ و عاقبت مى میرد و دیگر هیچ ؟!
در قرآن آیات فراوانى است که مى فرماید: ما در آفرینش نه اهل بازى و لعب هستیم و نه بى هدف و باطل کارى مى کنیم و نه هدف هاى سطحى و ساده و سرگرمى در کار است ، بلکه آفرینش طبق حق و براى رشد و آزمایش انسان ها بر مبناى قوانین و سنّت ها پایه ریزى شده و هدف از آفرینش ، شناخت ، عبادت و انتخاب راه خدا از میان صدها راه غیرالهى است و دیر یا زود راه شما به سوى خدا پایان مى یابد؛ اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَیه راجِعون (14)
و این دنیا مزرعه اى است که در قیامت حاصل آن درو مى شود و عمل هر انسانى از مرد و زن پاداش داده مى شود؛ وَلِتُجزى کلّ نَفسٍ بِما کَسَبَت (615) و انسان در گرو عمل خویش است ؛ کلّ نَفسٍ بما کسبت رهینة (16)
لقمان به فرزندش مى فرماید: یا بُنىَّ اِنّها اِن تَکُ مِثقالَ حَبَّة مِن خَردَلٍ فتَکُن فى صَخرة اءو فى السّموات اءو فى الاَرض یَاءتِ بهَا اللّه (17) حتّى اگر به اندازه دانه خردلى کارى انجام دهى ، خواه این کار در محکم ترین مناطق و در درون سنگ هاى سفت باشد و یا در دورترین مناطق و آسمان ها باشد و یا در عمیق ترین جاها و در درون زمین و خاک ها باشد، بالاخره خداوند آن عمل را در روز قیامت مى آورد و هیچ کارى از دیدگاه خداوند مخفى نمى ماند.
راستى این بینش چه نقش تربیتى عجیبى مى تواند در انسان داشته باشد.
با یک آیه فقیه شد
شخصى وارد مسجد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شد وگفت : یا رسول اللّه ! به من قرآن بیاموز! حضرت او را به یکى از یارانش سپرد، او دست این تازه وارد را گرفت و به کنارى برد و براى تعلیم او سوره زلزال را تلاوت کرد، همین که رسید به آیه فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ خَیراً یَرَه و مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ شَرّاً یَرَه (18) هر که به مقدار ذرّه اى خیر یا شرّى انجام دهد آن را خواهد دید. آن عرب کمى فکر کرد و به معلّم خود گفت : آیا این جمله وحى است ؟ معلّم گفت : بله ، گفت : من درس خودم را از همین آیه گرفتم ، اکنون که ریز و درشت کارهاى مخفى و آشکار ما در این جهان حساب دارد، تکلیف من روشن شد، همین جمله براى خط زندگى من کافى است و با معلّم خود خداحافظى کرد.
معلّم خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و گفت : این شاگرد امروز ما کم حوصله بود و حتّى نگذاشت من بیش از یک سوره کوچک براى او بخوانم و گفت : اگر در خانه کس است یک حرف بس است ، من درسم را گرفتم . پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: رَجَع فَقیها او در حالى برگشت که به مقام فقاهت و شناخت عمیقى که باید برسد رسیده بود.
جاى تاءسّف است که عربى بیابانگرد با یک جمله راه خود را شناخت ، هم فهمید و هم عوض شد و هم لقب فقیه را از رسول اللّه دریافت کرد، ولى افرادى مثل بنده سالها با آیات و روایات و دلائل عقلى و نقلى با چند بیان و گاهى با چند زبان با بهترین روشها و شیوه ها حرفها مى زنیم ، اما...
×××××××
پاورقی:1- سوره انعام ، آیه 101.
2-سوره سجده ، آیه 7.
3-سوره رعد، آیه 8.
4-سوره انعام ، آیه 12.
5-سوره بقره ، آیه 29.
6-سوره اسراء، آیه 70.
7-سوره صافّات ، آیه 6.
8-سوره ذاریات ، آیه 4.
9-سوره نازعات ، آیه 5.
10-نهج البلاغه ، خطبه 108.
11-سوره آل عمران ، آیه 191.
12-سوره مؤ منون ، آیه 115.
13-سوره قیامت ، آیه 36.
14-سوره بقره ، آیه 156.
15-سوره جاثیه ، آیه 22.
16-سوره مدّثر، آیه 38.
17-سوره لقمان ، آیه 16.
18-سوره زلزال ، آیه 8.
معاد: استاد قرائتى
در محضر قاضى
روزى زره على (ع ) در زمان خلافتش در کوفه گم شد. پس از چندى در نزد یک مرد مسیحى پیدا شد. امیرالمومنین - خلیفه دوران - او را به محضر قاضى برد، و اقامه دعوى کرد که : این زره از آن من است نه آن را فروخته ام و نه به کسى بخشیده ام . و اکنون آن را نزد این مرد یافته ام . قاضى به مسیحى گفت : خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مى گویى ؟ او گفت : این زره از آن خودم مى باشد و در عین حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمى کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد).
قاضى رو به على کرد و گفت : تو مدعى هستى و این شخص منکر، بنابراین بر تو است که شاهد بر مدعاى خود بیاورى . على خندید و فرمود: قاضى راست مى گوید. اکنون مى بایست که من شاهد بیاورم ، ولى من شاهد ندارم . قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد، به نفع مسیحى حکم داد، و او هم زره را برداشت و روان شد. ولى مرد مسیحى خود بهتر مى دانست که زره مال چه کسى است ، پس از آن که چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شده ، برگشت ، گفت : این طرز حکومت و رفتار، از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست ، از نوع حکومت انبیاست و اقرار کرد که زره از آن على است . طولى نکشید او را دیدند که مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم على در جنگ نهروان مى جنگد.(1)
××××××
پاورقی:1- داستان راستان ، نقل از الامام على صوت العدالة الانسانیة ، ص 63؛ بحارالانوار ج 9، چاپ تبریز، ص 598؛ مناقب ابن آشوب ، ج 2، ص 105.
دشوار بوده دل از خاک کندن
الهى ! پیشانى بر خاک نهادن آسان است ، دل از خاک برداشتن دشوار است.
××××××
الهى نامه ،حسن زاده عاملی ص 11.
? محاسبه ثواب صلوات
رسول خدا (ص) فرمودند : در معراج ، ملکی را دیدم که هزار هزار دست دارد ( یعنی یک میلیون ) و هر دستی هزار هزار انگشت دارد و هر انگشتی هزار هزار بند دارد . آن ملک گفت : من حساب دانه های قطرات باران را می دانم که چند تا در صحرا و چند دانه در دریا می بارد. تعداد قطرات باران را از ابتدای خلقت تا حال را می دانم ، ولی حسابی است که من از محاسبه آن عاجزم . رسول خدا (ص) فرمودند: چیست؟ عرض کرد: هرگاه جماعتی از امت تو با هم باشند و با هم بر تو صلوات بفرستند ، من از محاسبهثواب صلوات عاجزم.
?شرکت ملائکه ها در مجالس صلوات
حضرت محمد (ص) فرمودند : کاروانی از فرشتگان به امر پروردگار درجهان حرکت می کنند و هنگامی که به جلسه ذکر و صلوات می رسند ، به یکدیگر می گویند : فرود آییم . زمانی که پیاده می شوند ، اهل جلسه را هنگام دعا با ذکر آمین ، یاریکرده و نیز اهل جلسه را هنگام صلوات کمک و همراهی می کنند و در پایان به یکدیگر میگویند : خوشا به حال افراد این جلسه که خدا آنان را آمرزید
منبع : آثار و برکات صلوات – ص 30ص 37
?میزان صلوات در قیامت
حضرت محمد (ص) فرمودند : روز قیامت ، من پیش میزان اعمال هستم ،یعنی که هر کس کفه سیئاتش (گناهانش) سنگین تر از کفه حسناتش (ثواب هایش) باشد ، منصلوات هایی را که برایم فرستاده می آورم و در کفه حسناتش می گذارم تا آن که کفهحسناتش سنگین تر گردد.
منبع : ثواب الاعمال و عقاب الاعمال باب ثواب الصلاه النبی ،داستان های صلوات – ص 13
?خشنودی پیامبر (ص) از صلوات های زیاد
شخصی بسیار زاهد و عابد که گوشه گیر بود و در مجالس و محافل حاضرنمی شد ، روزی در مجلس سخنرانی شرکت کرد و موجب تعجب همه شد . علت حضورش را پرسیدند، گفت : رسول خدا (ص) را در خواب دیدم و به من فرمود: برو به مجلس سخنرانی فلانواعظ که زیاد بر من صلوات می فرستد و من از او خشنودم.
منبع : شرح فضایل صلوات ص92 – آثار و برکات صلوات ص 87
آفرینش نور پیش از آفرینش خلق
عبداللَّه بن مسعود رض گفت:..رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به من فرمود:
بدان، براستی خدا ی متعال دو هزار سال پیش از آفرینش خلق، من و علیعلیه السلام را از نور عظیم آفرید؛ آن هنگام که تسبیح و تقدیسی وجود نداشت[1] ..[2] .
جابربن عبداللَّه گفت: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: براستی خدا، من و علی علیه السلام را دو هزار سال قبل از آفرینش آدم به صورت دو نور در جلوی عرش بیافرید و ما در آن جا خدا را تسبیح وتقدیس میکردیم که وقتی خداوند آدم را آفرید، ما را در صلب او قرار داد؛ سپس ما را از صلب و رحم پاک، به صلب و رحم پاک دیگر نقل داد تا این که ما را در صلب ابراهیم علیه السلام، و از صلب ابراهیم، به صلب پاک و رحم پاک دیگر انتقال داد تا این که در صلب عبدالمطلب ساکن نمود. سپس در عبدالمطلب نور را تقسیم کرد، به طوری که دو ثلث آن در عبداللَّه و یک ثلثش در ابی طالب قرار گرفت. سپس نوری از من و نوری از علیعلیه السلام در وجود فاطمه ساکن گردید. پس حسن و حسین دو نور از نور پروردگار جهانیان هستند[3] .
پیامبراکرمصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: ای سلمان! آیا میدانی نقبای من چه کسانی هستند؟ و دوازده نفری که خداوند آنها را بعد از من به امامت اختیار کرده، کیانند؟
سلمان عرض کرد: خدا و رسول او داناترند.
فرمود: ای سلمان! خدا مرااز نورخالص خودش آفرید ومرا خواند واطاعت کرد واز نور من علی راآفرید واو راخواند، اونیز اطاعت کرد.وازنور من وعلی - صلواتاللَّه علیه فاطمهعلیها السلام را آفرید. پس او را هم فرا خواند، او هم اطاعت کرد. و از من و علی و فاطمهعلیهم السلام حسن وحسینعلیهما السلام را آفرید وآن دو رانیز فرا خواند، اطاعت کردند. آن گاه ما رابه پنج اسم از اسماء حسنایش نامگذاری کرد. خدا محمود است و من محمّد؛ خدا علی است واین نیز علی است؛ خدا فاطراست واین فاطمه؛ خدا صاحب احسان است واین حسن؛ وخدا محسن است واین حسین همچنین خدااز صلب حسین، نهنفر از ائمهعلیهم السلام را آفرید. پس اینان را فرا خواند وخدا را اطاعت کردند، واین همه قبل از این که خدا آسمان رابنانهد و زمین رابگستراند وحتی قبل از آفرینش هوا، آب، فرشته وبشر بود. ما به علم خدای متعال نوری بودیم که تسبیح میگفتیم ومیشنیدیم واطاعت میکردیم[4] .
امام صادقعلیه السلام فرمود: براستی خدای تبارک وتعالی چهارده هزارسال قبلاز آفرینش، چهاردهنور آفریدکه اینهاارواح ما بودند. سؤال شد: ای پسررسول خدا! چهاردهنفرکیانند؟ فرمود: محمّد، علی، فاطمه، حسن، حسین وامامان ازفرزندان حسینعلیهم السلام که آخر اینها قائمعلیه السلام است که بعد از غیبتش قیام میکند، و دجّال را میکشد، و زمین را از هر جور و ستمی پاک میسازد[5] .
××××××× پاورقی:1بحرالمناقب،ص69-احقاق الحق،ج5،ص249-250 2- نزهة المجالس،ج2،ص230 3- احقاق الحق،ج5،ص243-255 4- بحار،ج15،ص9 5- بحار،ج15،ص23،روایت40
حدیث روز
پیشتاز ارباب تصوّف و عرفان، محمّد بن علی بن محمّد طائی، مشهور به : « محی الدّین ، ابن عربی » و ملقّب به : « شیخ اکبر »، متولد 560 ه" . و متوفّای 638 ه" . در کتاب معروف : « فتوحات مکّیّه » فصلی را به حضرت مهدی - عجّل اللَّه تعالی فرجه الشّریف - اختصاص داده ، احادیثی را از رسول اکرم - صلّی اللَّه علیه و آله - در سیرت آن حضرت روایت کرده ، از آن جمله است:
« یَقْفُو أَثَری لا یُخْطی »:
« مهدی علیه السّلام قدم در جای پای من می گذارد و هرگز خطا نمی رود ».
××××××
- فتوحات مکیّه ، ج 3 ص 332 ( باب 366 ).
ابن عربی بر طبق این نصّ صریح رسول خدا - صلّی اللَّه علیه و آله - به عصمت حضرت بقیة اللَّه - ارواحنا فداه - معتقد می شود و در چند مورد از این کتاب ، به استناد حدیث فوق ، بر عصمت آن حضرت تأکید می کند و می گوید :
« مهدی علیه السّلام حجّت خدا بر اهل زمان است، ومقام او همسنگ پیامبران عظیم الشّأن الهی است ».
××××××
- همان مدرک ، ص 338.
نمک شناس یا نمک به حرام ؟!
یکى از اخیار اصفهان که به علامه مجلسى ارادت داشت شبى بعد از نماز جماعت خدمت ایشان آمد و گفت : گرفتارى مهمى برایم پیش آمده است . علامه مجلسى گفت : چه گرفتارى ؟ آن مرد گفت : لوطى باشى محل ، به من خبر داده است که امشب با دوستانش مى خواهند به خانه من بیایند و شام میهمان من باشند و قهرا مى دانم اسباب لهو و لعب را هم مى آورند و موجبات ناراحتى ما را فراهم مى کنند و ما را در حرام مى اندازند.
علامه مجلسى گفت : خودم مى آیم و به لطف خداوند مساءله آنرا آنطورى که خدا بخواهد حل و فصل مى کنم . جناب علامه از راه مسجد جلوتر از میهمانها به خانه آن مرد رسید، وقتى بعد از مدتى لوطى باشى و رفقایش وارد شدند، ناگهان چشمشان به شیخ الاسلام اصفهان ؛ مرحوم مجلسى افتاد، تنبک و تنبورهاى خود را پنهان کردند و مؤ دبانه در محضر او نشستند.اما لوطى باشى از میزبان سخت ناراحت و دلگیر شده که او علامه مجلسى را موى دماغ و مزاحم عیششان کرده بود.
لوطى باشى شروع به سخن گفتن کرد و گفت : جناب مجلسى ! ما لوطیها صفات خوبى هم داریم ، کمتر از اهل علم هم نیستیم . مجلسى گفت : من که چیزى از خوبیهاى شما نمى دانم . لوطى باشى گفت : جناب مجلسى تو با ما معاشرت ندارى که بدانى ما چه صفات خوبى داریم ؛ ما در نمک شناسى بى نظیریم . لوطى کسى هست که اگر نمک کسى را چشید تا آخر عمر یادش نمى رود و به صاحب نمک خیانت نمى کند. علامه گفت : من این حرف شما را نمى توانم بپذیرم که شما نمک شناسید و نمکدان نمى شکنید. بگو ببینم چند سال از سن شما مى گذرد؟ لوطى باشى گفت : چهل سال . علامه مجلسى گفت : چهل سال است نعمت خدا را مى خورى و معصیت خدا را مى کنى اى نمک به حرام !
این جمله را که گفت مثل آبى که به آتش بریزند لوطى باشى خاموش شد و راستى که او را تحت تاءثیر قرار داد تا آخر مجلس دیگر یک کلمه هم حرف نزد و در فکر فرو رفت . مجلس تمام شد و هر کس به خانه اش رفت . لوطى هم به خانه اش رفت تا بخوابد اما مگر خوابش مى برد! بله درست گفت چهل سال عوض نمک شناسى نسبت به کسى که به او همه چیز داده ؛ سلامتى ، بضاعت ، ثروت ، و... نمک بحرامى کرده فکر کرد و فکر کرد تا آخر تصمیم خود را گرفت . فردا صبح پس از اذان ، علامه مجلسى شنید که کسى در خانه اش را مى زند، در را باز کرد، دید لوطى باشى است . گفت : آقاى شیخ ! آیا اگر من توبه کنم خدا مرا مى بخشد و مى آمرزد و قبولم مى کند؟ علامه مجلسى گفت : بله ، البته خدا کریم و غفور است ، انسان هر قدر هم گناهش زیاد باشد اما اگر حقیقتا پشیمان شود و به درگاه خداوند بزرگ توبه کند خداوند تعالى گناهان او را مى بخشد و او را قبول مى کند. لوطى باشى گفت : من پشیمانم و توبه کردم تو از خدا بخواه تا مرا بیامرزد.(1)
××××××
پاورقی:1- فاتحة الکتاب ، شهید دستغیب ، ص 121.
فاسقى که از راهب پیشى گرفت
شخصى با خانواده اش در کشتى سوار بودند که کشتى شان در وسط دریا شکست ، همه آنها غرق شدند به جز زن که او بر تخته اى بند شد و در جزیره اى افتاد و اتفاقا با مرد راهزن فاسقى که از هیچ گناهى فروگذار نمى کرد، برخورد نمود. راهزن چون نظرش بر آن زن افتاد، خواست که با او زنا کند، دید زن از ترس مى لرزد. مرد فاسق پرسید: چرا ناراحتى و براى چه مى لرزى ؟ گفت : از خداوند خود مى ترسم ؛ زیرا هرگز مرتکب این عمل بد نشده ام .
مرد گفت : تو هرگز چنین گناهى نکرده اى و از خدا مى ترسى ، پس واى بر من که عمرى در گناهم ! این را بگفت و دست از سر زن برداشت و بدون این که کارى انجام دهد به سوى خانه خود راه افتاد، او تصمیم گرفت که توبه کند و دیگر دست از گناه و معصیت بکشد و از کارهاى گذشته اش بسیار نادم و پشیمان بود.
وقتى به خانه مى رفت در بین راه به راهبى برخورد کرد و با او همسفر شد، چون مقدارى راه رفتند هوا بسیار گرم و سوزان شد. راهب به جوان گفت : آفتاب بسیار گرم است ، دعا کن خدا ابرى بفرستد تا ما را سایه افکند.
آن جوان گفت : که من نزد خدا داراى کار خیر و حسنه نبوده و آبرو و اعتبارى ندارم ، بنابراین جراءت نمى کنم که از خداوند حاجتى طلب نمایم .
راهب گفت : پس من دعا مى کنم و تو آمین بگو. چنین کردند، بعد از اندک زمانى ابرى بالاى سر آنها پیدا شد و آن دو در سایه مى رفتند. مدتى باهم رفتند تا به دو راهى رسیدند و راهشان از هم جدا شد، جوان به راهى رفت و راهب به راه دیگر، و آن ابر از بالاى سر جوان تائب ماند و با او مى رفت و راهب در آفتاب ماند. راهب رو به جوان کرد و گفت : اى جوان ! تو از من بهتر بودى چرا که دعاى تو مستجاب شد ولى دعاى من به درجه اجابت نرسید، بگو بدانم که چه کرده اى که مستحق این کرامت شده اى ؟
جوان جریان خود را نقل کرد...
راهب گفت : چون از خوف و ترس خدا ترک معصیت او کردى گناهان گذشته تو آمرزیده شده است پس سعى کن که بعد از این خوب باشى .(1)
××××××
پاورقی:1- اصول کافى : ج 2، ص 70.