شگفتا از این کس !
الهى ! در شگفتم از کسى که غصه خودش را نمى خورد و غصه روزى اش را مى خورد.
×××××
الهى نامه ،حسن زاده عاملی ص 21 .
یا بگو نه تا به خانه ام بروم یا بگو آرى تا به خانه ات بیایم
روزى صبح حضرت على (علیه السلام ) به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: آیا چیزى در خانه هست تا بخوریم ؟ فاطمه (س)گفت : نه ، چیزى در خانه نیست ، دو روز است که خوراکى زیادى نداشته ایم و در این دو روز شما را بر خود و حسن و حسین مقدم داشته ام و آنچه بوده براى شما آورده ام !
على (ع ) فرمود: چرا مرا از این مساءله مطلع نکردى تا آذوقه اى تهیه کنم ؟ فاطمه - س - فرمود: من از خداى خود خجالت کشیدم که شما را به امرى که از عهده آن بر نمى آیى وادار کنم (چون مى دانستم چیزى نداشتى ، هیچ نگفتم ). على (ع ) با شنیدن این سخن بلند شد و از خانه بیرون رفت ، توکل بر خدا کرد و راه افتاد. داشت مى رفت که با یکى از یارانش برخورد کرد، یک دینار از او قرض گرفت تا براى زن و بچه اش غذایى تهیه کند. آن روز هوا بسیار گرم بود، گویى از زمین و آسمان آتش مى بارید و على (ع ) همچنان مى رفت که ناگاه به مقداد بن اسود برخورد کرد، از او پرسید: اى مقداد! براى چه در این هواى گرم و سوزان از خانه بیرون آمده اى ؟ مقداد گفت : یا على از این سؤ ال صرف نظر کن و بگذار بروم !
على (ع ) فرمود: تا از حال و روز تو با خبر نشوم از اینجا نمى روم ! هر چه مقداد اصرار کرد که حضرت از دانستن این سؤ ال و مشکل صرف نظر کند، آن بزرگوار قبول نکرد و بالاءخره مقداد گفت : در این هواى گرم براى این از خانه بیرون آمده ام تا براى زن و بچه ام که از گرسنگى در خانه گریه و زارى مى کنند مقدارى خوراکى فراهم کنم ! وقتى گریه آنها را دیدم از زندگى سیر شده و با غم و غصه از خانه خارج شدم ! این حال و وضع من بود که اصرار داشتى آن را بدانى .
در این هنگام چشمان على (ع ) پر از اشک شد و قطرات اشک برگونه هایش غلطید و فرمود: به خدا قسم حال و وضع من هم مثل تو است و من هم براى این کار از خانه بیرون آمده ام و یک دینار قرض کرده ام ، ولى آن را به تو مى دهم و تو را بر خود مقدم مى دارم . این را بگفت و پول را به او داد و خودش به سوى مسجد رفت و نماز ظهر و عصر و سپس نماز مغرب و عشا را بجاى آورد.
پس از اتمام نماز مغرب و عشا، پیامبر اکرم - ص - برخاست تا به منزل برود و از کنار على (ع ) که در صف او نشسته بود عبور کرد، با ضربه آهسته اى با پاى خود به او زد. على (ع ) برخاست و به دنبال حضرت رفت و کنار در مسجد به پیامبر - ص - رسید، سلام عرض کرد، پیامبر جواب سلام او را داد و فرمود: آیا در منزل شام دارید تا من هم بیایم پیش شما شام بخورم ؟
این در حالى بود که پیامبر از جریان قرض گرفتن على (ع ) و انفاق آن ، توسط جبرائیل باخبر شده بود و ماءمور شده بود که شام را در خانه على میل کند. على مکثى کرد و جواب نداد، پیامبر فرمود: اى على ! چرا جواب نمى دهى ؟ یا بگو نه تا به خانه ام بروم و یا بگو آرى تا به خانه ات بیایم . على از روى حیا و احترام به پیامبر - ص - عرض کرد: تشریف بیاورید.
پیامبر دست على را گرفت و باهم رفتند تا به خانه على رسیدند. وقتى داخل خانه شدند، دیدند فاطمه در محراب عبادت به نماز ایستاده و پشت سر او ظرف بزرگى است که بخار از آن بلند مى شود. تا فاطمه صداى پدر را شنید از محراب خارج شد و بر پدر سلام کرد. پیامبر جواب سلام او را داد و دستش را بر سر او کشید و گفت : دخترم ! امروز را چگونه شب کردى ؟ فاطمه گفت : به خیر و خوبى . آنگاه فاطمه آن ظرف غذا را برداشت و نزد پیامبر و على آورد. على چشمش که به آن غذا افتاد و بوى خوشش که به مشامش رسید با چشم اشاره اى به فاطمه کرد! فاطمه گفت : طورى اشاره مى کنى گویا من خطایى مرتکب شده ام ، على گفت : چه خطایى بالاتر از این که امروز قسم خوردى که دو روز است غذایى در منزل نداریم . فاطمه سرش رابه طرف آسمان بلند کرد و گفت : خداى من مى داند که جز حقیقت چیزى نگفته ام . على پرسید: این غذایى که تا به حال به خوش رنگى و خوشبویى و خوش طعمى آن ندیده ام از کجا آمده است ؟ در این وقت پیامبر کف دستش را بین دو شانه هاى على گذاشت و اشاره اى کرد و گفت : اى على ! این غذا در مقابل آن دینارى مى باشد که تو در راه خدا انفاق کردى و خدا این گونه روزى مى دهد. آنگاه پیامبر شروع به گریستن کرد و فرمود: اى على ! شکر خداى را که در دنیا، تو را در موقعیت زکریا و فاطمه را در منزلت مریم بنت عمران قرار داد.(1)
×××××
پاورقی:1-المحجبة البیضاء، ج 4، ص 215 - 213.
تغییر دادیم قضا را
عده اى از ارازل و اوباش که در صدد توهین به مرحوم شیخ محمد تقى مجلسى اول بودند، او را شب به مجلس شراب دعوت نمودند. چون وارد شد، بعد از آن که مدتى گذشت فاحشه اى زینت و آرایش کرده از در وارد شد و شروع کرد به شعر و آواز خواندن و رقصیدن و اوباش هم شروع به زدن تار و شرب خمر نمودند، زن فاحشه مى رقصید و غزل حافظ را مى خواند تا رسید به این بیت که :
در کوى نیک نامى ما را گذر ندادند
گر تو نمى پسندى تغییر ده قضا را
مرحوم شیخ محمد تقى همان طور که سر به زیر انداخته بود، فرمود:
تغییر دادیم قضا را! که حال اهل مجلس یک مرتبه منقلب شد، زن فاحشه چادر بر سر انداخت و افتاد روى پاى شیخ ، اوباش و جهال آلات لهو و لعب و جامهاى شراب را شکستند و در حضور شیخ محمد تقى تضرع و زارى نموده ، به دست آن آقا توبه کردند.( 1)
همین کار را بر سر آقا جمال خوانسارى آوردند لیکن او را مجبور به خوردن شراب کردند یا آن زنى که در آن مجلس بود و شخصى مى گفت من شوهر او هستم ، زنا بکند. آقا جمال چون دید کار سخت شد، چند آیه از سوره الرحمن خواند، همه بیهوش شدند، او هم از خانه بیرون رفت . بعد که به هوش آمدند، پشیمان شدند. فردا تمامى رفتند و توبه واقعى کردند.( 2)
××××××
پاورقی:1- جواهر، ص 40 - 39.
2- جواهر، ص 40 - 39.
داستان دوستان
نمک خوردن و نمکدان شکستن
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى باهم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لا یموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم ، بیاید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند. خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و...بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلا جات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است ، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است ، بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟ او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم ، من ندانسته نمکش را چشیدم ، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و...
آنها در آن دل سکوت سهمگین شب ، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است ، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و...
بالآخره خبر به سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم . در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم .
این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است ، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى . سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى ؟ گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت . سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى ، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد. آرى او یعقوب لیث بود و چند سالى حکمرانى کرد و سلسله صفاریان را تاءسیس نمود. (1)
××××××
پاورقی:1- فاتحة الکتاب شهید دستغیب ، ص 122.
توبه از عبادت
الهى ! توبه از گناه آسمان است ؛ توفیق ده که از عبادت مان توبه کنیم !
×××××
الهى نامه ،حسن زاده عاملی ص 23 .
پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه
هان اى مردم! دنیا...
انما الدنیا دار مجاز والأخرة دار قرار، فخذوا من ممرکم لمقرکم، ولا تهتکوا أستارکم عند من من یعلم أسرارکم، و أخرجوا من الدنیا و قلوبکم من قبل أن تخرج منها ابدانکم، فیها أختبرتم و لغیرها خلقتم. ان المرء اذا هلک قال الناس: ما ترک؟ و قالت الملائکة ما قدم ؟!(1)
ترجمه:
((هان اى مردم! دنیا سراى گذشتن و آخرت سراى ماندن است. پس از گذرگاه خود براى جایگاه ماندن توشه برگیرید و نزد کسى خداوندى که از اسرار شما آگاهى دارد نسبت به یگدیگر پرده درى مکنید، و پیش از جدا شدن بدن هایتان از این جهان، دلهاى خود را از آن بیرون برانید، در دنیا آزمایش مىشوید و براى جز آن رسیدن به آخرت آفریده شدهاید در آن هنگام که انسان مىمیرد مردم مىگویند چه چیزى به ارث گذارده است و فرشتگان مىگویند چه چیزى را براى سراى جاوید از پیش فرستاده است.))
از دنیا باید به میزان نیاز برگرفت:
دنیا که در آن مرد خدا گل نه سرشت است*** نامرد که ماییم چرا دل به سرشتیم
((سعدى))
از سخنان گذشته چنین به دست مىآید که دنیا جایگاه آزمایش انسان و ابزارى براى رسیدن او به زندگى جاوید و سعادتمندانه آخرت است و این هدف تنها چیزى است که به دنیا ارزش و اعتبار بخشیده و آن را از حالت پوچى بیرون مىآورد و بىتردید این هدف، داراى ارزش و اهمیت فوق العاده و منحصر به فرد است، زیرا تنها راه وصول انسان به رستگارى و نایل شدن او به سعادت و خوشبختى جاوید اخروى است. از این رو توجه به سلامت و امنیت راه نیز در خور اهمیت خواهد بود. بر این اساس، انسان تا آن هنگام که در دنیا زیست مىنماید به ملاحظه طبیعت مادى خود ناگزیر است از آن براى نیازهاى خود بهره برگیرد، این بهرهگیرى تا آنجا که نیاز باشد نه تنها ناپسند نیست، بلکه براى تحصیل هدف اصلى زندگى دنیا، که توشه گرفتن براى آخرت است لازم و ضرورى مىنماید. در این باره نقل شده است:
روزى على علیهالسلام در بصره شنید که یکى از یارانش به نام ((علاء بن زیاد حارثى)) در بستر بیمارى افتاده است، امام علیهالسلام به قصد عیادت او به خانه او رفت، و آنگاه که خانه بزرگ و وسیع او را مشاهده نمود، چنین گفت:
ما کنت تصنع بسعة هذه الدار فى الدنیا و انت الیها فى الأخرة کنت أحوج؟ و بلى ان شئت بلغت بها الأخرة، تقرى فیها الضیف، و نصل فیها الرحم و تطلع منها الحقوق مطالعها فاذا أنت قد بلغت به الأخرة .
فقال له العلاء: یا امیر المؤمنین أشکوا الیک أخى عاصم بن زیاد، قال: و ماله؟ قال: لبس العباء ة و تخلى من الدنیا، قال: على به! فلما جاء، قال: یا عدى نفسه لقد استهام بک الخبیث، أما رحمت أهلک و ولدک؟ أترى الله أحل لک الطیبات و هو یکره أن تأخذها؟ أنت أهون على الله من ذلک !
((تو با این خانه بزرگ و وسیع در دنیا چه مىکنى در حالى که تو به آن در سراى دیگر نیازمندىترى؟! آرى، اگر بخواهى به وسیله آن، از سراى دیگر بهرهمند گردى در آن از مهمان پذیرایى و صله رحم نمایى و حقوقى را که دیگران بر تو دارند در جاى خود قرار بدهى در این صورت به وسیله این خانه به سراى آخرت نایل گردیدهاى!))
((علاء به امام علیهالسلام گفت: اى امیر مؤمنان! از برادرم عاصم به نزد تو شکایت مىبرم! امام علیهالسلام پرسید او را چه شده است؟ علاء گفت: عبایى بر روى دوش خود افکنده و از دنیا بریده است، امام علیهالسلام فرمود: او را نزد من بیاورید! آنگاه که عاصم نزد امام علیهالسلام حاضر گردید، امام علیهالسلام به او فرمود:
اى دشمنک جان خود! شیطان پلید خواسته است تو را سرگردان نماید آیا به زن و فرزندت رحم ننمودى؟ آیا اینگونه مىپندارى که خداوندى که نعمتهاى پاک دنیا را حلال گردانیده است ناپسند مىداند از اینکه تو از آنها بهره برگیرى؟! تو پستر از آن هستى که خداوند با تو چنین روا بدارد!))
بنابراین، بهرهگیرى از دنیا و تلاش براى امرار معاش خود و خانواده به میزانى که نیازهاى طبیعى انسان تأمین گردد نه تنها با زهد و تقوا ناسازگار نیست، بلکه از ضروریات زندگى این دنیا است. از این رو در دعاى شریف کمیل مىخوانیم:
...و أن توفر حظى من کل خیر أنزلته أو احسان فضلته أو بر نشرته أو رزق بسطته...
((... و از تو مىخواهم تا بهرهام را از هر خیرى که نازل فرمودهاى و از هر احسانى که دیگران را به سبب آن برترى بخشیدهاى و از هر کار نیکى که آن را بر روى زمین پراکنده نمودهاى و از هر روزى یى که آن را در میان انسانها گسترده نمودهاى.. افزون و فراوان گردانى.))
و نیز از او مىخواهیم:
قو على خدمتک جوارحى.
(( پروردگار! اندام هایم را براى خدمت به خودت نیرومند گردان!))
کنونت که دست است کارى بکن ×× دگر کى برآرى تو دست از کفن
بتابد بسى ماه و پروین و هور ××که سر بر ندارى زبالین گور
×××××
پاورقی:1- نهج البلاغه، فیضى، خ 194، صبحى، خ: 203.
2- نهج، فیض، خ 200، صبحى، خ 209.
ناله ستون مسجد
آورده اند که ؛ اول که منبر نساخته بودند در مسجد رسول صلى الله علیه و آله و سلم ستونى بود که آن را ستون حنانه خوانند. حضرت رسالت پناه ، پشت بر آن ستون باز نهادى و یاران را وعظ گفتى . یاران گفتند: یا رسول اللّه ! اجازت ده تا منبرى بسازیم - تا بدان منبر وعظ گویى و ما در جمال مبارک تو مى نگریم . خواجه صلى الله علیه و آله و سلم اجازت فرمود. چون منبر بساختند، خواجه صلى الله علیه و آله و سلم از در مسجد درآمد و روى به منبر نهاد. چون پاى بر پایه اول نهاد گفت : آمین ، بر دویم نهاد گفت : آمین ، بر سیم نهاد گفت : آمین ، چون بنشست ، ستون در نالیدن آمد - که اهل مسجد از ناله او به گریه در آمدند. خواجه صلى الله علیه و آله و سلم از منبر فرود آمد و ستون را در بغل گرفت تا ساکن شد و گفت : بدان خداى که مرا به رسالت به خلقان فرستاده است ، که اگر وى را در بر نگرفتمى تا به قیامت در فراق من ناله کردى . گفتند: یا رسول الله ! سه بار آمین گفتى و ما دعا نشنیدیم . گفت : دعا جبرئیل کرد.
چون پاى بر پایه اول نهادم گفت : هر که نام تو بشنود و بر تو صلوات ندهد، خداى وى را دور گرداند! از رحمت خود. گفتم : آمین .
چون پاى بر پایه دوم نهادم گفت : ماه رمضان را هر که دریابد و در او رضاى حق حاصل نکند، حق تعالى او را دور گرداناد(1) از رحمت خود. گفتم : آمین .
چون پاى بر پایه سیم نهادم ، گفت : هر که پدر و مادر را در نیابد و رضاى ایشان حاصل نکند، حق تعالى او را دور گرداناد از رحمت خود. گفتم : آمین .(2)
×××××.
پاورقی:1- گرداناد؛ (گرداند) فعل دعایى است
2- داستان عارفان - کاظم مقدم
آیا توسل به ائمه (ع ) خواندن غیرخدا است ؟
ج - ما هنگام توسل به ائمه (ع )، آنها را وسیله قرار مى دهیم ؛ چنانکه خداوند متعال دستور داده و فرموده است : و ابتعوا الیه الوسیله (مائده : 35) وسیله اى به سوى خداى بجویید.
ولى (محمد بن عبد الوهاب ) مى گوید: طلب کردن و خواندن دیگران مانند انبیاء و ائمه علیهم السلام و ارواح مؤ منین مشمول آیه شریفه زیر است که مى فرماید: ان الذین یستکبرون عن عبادتى ، سیدخلون جهنم داخرین . (غافر:60).
کسانى که از پرستش من کبر مى ورزند، بزودى با حالت خوارى در دوزخ در مى آیند.
ولى لازمه این استدلال آن است که چنانچه کسى از دیگرى چیزى بخواهد، یا از او چیزى خواهش کند (مانند اینکه انسان از قصاب گوشت بخواهد، یا دیگرى را براى بلند کردن بار بخواند و او را به کمک یارى خود دعوت نماید) مستوجب دخول در آتش جهنم خواهد بود؛ زیرا از غیر خدا چیزى خواسته است ؛ و مسلما این سخن درست نیست .
×××××
پاورقی:1- پرسش و پاسخ (در محضر علاّمه طباطبائى قدس سره) -محمد حسین رخشاد
داستان جوانمردى و رشادت على علیه السلام در جنگ خندق
خندقى که بدور شهر مدینه با دستور رسول اکرم (ص ) و تدبیر سلمان فارسى کنده شده بود عرضش بقدرى بود که قشون قریش نمیتوانستند با اسب یا پیاده عبور نمایند بلکه قشون اسلام و کفر بهمدیگر تیراندازى مى کردند و با صداى بلند بهمدیگر تهدید اهانت مى نمودند اما در بعضى از نقاط عرض خندق کمتر بود البته براى عبور همه مناسب نبوده بلکه کسى شهامت بخرج میداد و تلاش مى نمود مى توانست عبور نماید و از کندن خندق و از این تدبیر هم سخت در تعجب بودند که چه کسى این تدبیر را عملى کرده است ؟
چندین نفر از پهلوانان و افراد رشید قشون قریش از جمله عمروبن عبدود و عکرمه بن ابوجهل و هبیره ابن ابى وهب .به ضرار بن خطاب گفتند تا چه زمان باید انتظار بکشیم و به قشون محمد (ص ) حمله ور نشویم از حوصله رفتیم لذا لباس جنگ پوشیدند و آمادگى یافتند و سوار بر اسبها خود شده به نقطه ائى از خندق آمدند که از همه جا تنگ تر بود و اسبهاى خود را نهیب زدند یا همه آنها یا فقط عمروبن عبدود تنها از آنجا عبور کرد و در مقابل قشون اسلام آمد.
عمروبن عبدود کسى بود که در جنگ بدر هم شرکت داشته اما آنجا هم بدست على (ع )یا حمزه بن عبدالمطلب عموى رسول الله زخمى شده بود و زخمش طول کشید تا بهبود یابد و در جنگ احد هم نتوانست شرکت نماید در نتیجه بتلافى و انتقام گیرى هر دو چنگ بدر و احد میخواست از خود رشادت بخرج بدهد و انتقام بگیرد و در عین حال نود سال از عمرش گذشته بود و خیلى قوى هیکل و قدرتمند بود که او را همیشه مقابل صدها جنگجو بحساب مى آوردند .اسب خود را جولان میداد و فریاد میزد و مبارز میخواست و میگفت چه کسى است بجنگ من اید؟
کسى از قشون اسلام جواب نداد على (ع ) برخاست و گفت یا رسول الله من بجنگ او میروم اما رسول الله فرمود یا على بنشین او عمروبن عبدود است ! عمرو براى بار دوم فریاد زد و مبارز طلبید و دهان به توهین و سرزنش مسلمین گشود و مى گفت :کجاست آن بهشتى که شما میگوئید اگر کشته شوید بآنجا میروید کسى نیست من او را بکشم تا بآن بهشت برود؟یا کسى نیست مرا بکشد که بجهنم بروم ؟ و طلب مبارز او زیاد از حد شد و مى گفت از بس زیاد فریاد زدم صدایم گرفت ایا مبارزى هست ؟ شجاعت در وجود جوانمرد بهترین خصلت است باز هم على (ع )برخاسته عرض کرد یا رسول الله من بجنگ او میروم رسول خدا فرمود یا على بنشین او عمروبن عبدود است ! بار سوم که فریاد میزد و مبارز مى طلبید ترس بر اندام قشون اسلام انداخته بود همه از توصیف عمرو بن عبدود و قدرت او وحشت داشتند و کسى جرات نمیکرد جوابش را بدهد دیگر على (ع ) طاقت نیاورد و برخاست گفت یا رسول الله من بجنگ عمرو میروم رسول الله باز هم فرمود یا على این عمرو بن عبدود است ! على (ع )لباس رزم پوشید و شمشیر برداشت و در مقابل عمرو حاضر شد جواب رجزهاى او را چنین پاسخ میداد:
لا تعجلن فقد اتاک - مجیب قولک غیر حاجز ذونیه و بصیره والصدق منجى کل فائز - یعنى عجله مکن که پاسخ دهنده ات با بصیرت کامل و عزم راسخ و صدق و راستى نجات دهنده هر انسان رستگارى است .
در حالیکه على (ع ) اشعار را براى عمرو میخواند و در مقابل او قرار گرفته بود رسول الله دست بدعا برداشته بود و عمامه از سرش برداشت و عرض میکرد بارى خدایا و الهى این على است برادر من و عموزاده من است در جنگ بدر عبیده را و در جنگ احد حمزه را از من گرفتى اگر حالا على را از من بگیرى تنها مى نمانم او را براى من نگهدار که در مقابل دشمن خطرناکى قرار گرفته است . خدایا مرا تنها نگذار و رو به قشون اسلام کرد فرمود اى اهل قشون امروز اسلام با کفر روبرو قرار گرفته اند یعنى على را الگوى اسلام و عمرو را الگوى کفر نشان داد.
عمرو هنگامیکه جوانى را روبروى خود دید اول پرسید کیستى ؟ بجنگ من آمده ائى ؟ على علیه السلام فرمود. على ابن ابیطالب . عمرو شناخت و گفت برادر زاده ام نمیخواهم خون ترا بریزم من با پدرت رفیق بودم برو از عموهایت که از تو بزرگترند بفرست على علیه السلام گفت من دوست دارم تو را بکشم اما عمرو تو با خدا عهد کرده ائى که اگر مردى از قریش یکى از دو چیز را از تو بخواهد تو یکى از آن دو را بپذیرى . عمرو گفت چنین است على (ع ) گفت من پیشنهاد میکنم تو بخدا و رسول خدا ایمان بیاورى و مسلمان بشوى عمرو گفت من به آن نیاز ندارم و نمى پذیرم على (ع ) گفت پس تو سواره هستى و من پیاده؛ پیاده شو با هم بجنگیم و با غضب پیاده شد و پى اسب خود را زد و با شدت تمام به على (ع )حمله ور گردید و چند شمشیر پى در پى وارد آورد که یکى از آنها سپر على (ع ) را برید و به سرش زخم وارد کرد اما على (ع ) با یک ضربت از پشت گردنش او را بخاک هلاکت انداخت و بقتل رساند صداى تکبیر از قشون اسلام بآسمان بلند شد و رسول الله متوجه گردید که على (ع )عمرو را کشته است و همراهان عمرو پا فرار گذاشته از محل باریک خندق با رسوائى پریدند و هزیمت کردند. رسول الله فرمود فضیلت این ضربه على از عبادت انس و جن زیادتر است براى اینکه دین اسلام را یارى و کفر را مخذول کرد (1)
×××××
پاورقی:1- سیره ابن هشام ج .
پیام امام زمان در رابطه با منکرین وجود مقدسش
زنده بودن و در پس پرده غیبت قرار داشتن حضرت ولی عصر علیه السلام از نظر شیعه غیر قابل انکار است و در این رابطه کتاب ها نوشته شده، حتی جمعی از علمای بزرگ اهل سنت و جماعت نیز در این باره اعتقادی راسخ دارند و قلمفرسائی هم کرده اند .و در مدینه منوره میان مسجد النبی برفراز حاشیه دیوارها نام امامان ما بطور پراکنده مکتوب است، اما در کنار نام حضرت مهدی علیه السلام کلمه (حی) جلب توجه می کند و این بهترین دلیل است بر اینکه گروهی از اهل سنت نیز بر این اعتقادند که حضرت مهدی علیه السلام زنده است. اما عده ای هم نمی توانند مطلب مذکور را باور نمایند، لذا در حال انکار قرار دارند. اینجا است که حضرت برای این گونه افراد پیام فرستاده که ملاحظه می فرمائید:
متن پیام
لیس بین الله عز و جل و بین احد قرابه و من انکرنی فلیس منی و سبیله سبیل ابن نوح. (1)
بین خداوند بزرگ و هیچ کس خویشاوندی وجود ندارد و هر کس مرا انکار کند از من نیست و راه او راه پسر نوح علیه السلام است.
××××××
پاورقی:(1) کمال الدین: صفحه 484.