والشمس
والشمس که بی روی تومن حیرانم
والفجر که بی وصل تو در بحرانم
واللیل که بی موی تو روزم تاریک
والعصر که بی عشق تو در خسرانم
سیدمحمدحکا ک
عا لم محضر خداست ،درمحضر خدا معصیت نکنید
و عنده مفاتح ا لغیب لا یعلمها ا لا هو ویعلم ما فی ا لبروا لبحر وماتسقط من ورقه ا لایعلمهاولاحبه فی ظلمات ا لارض ولارطب ولایابس ا لافی کتاب مبین . (سوره انعام آیه 5 9)
ونزد اوست کلیدهای ناپیدا که نداند آنها را جزاوومیداندآنچه رادردشت ودریاست و نیفتد برگی جزآنکه بداندش و نیست دانه ای درتاریکیهای زمین و نه تری وخشکی مگر اینکه در کتاب مبین آشکار است.
حکایت
ذوالنون مصری نقل کرده است: روزی به دلم افتاد کناررود نیل بروم . از خانه بیرون رفتم ناگاه عقربی را دیدم که به سرعت به طرف رودخانه می رفت با خودم فکرکردم او حتماً ماموریتی دارد بنابراین دنبالش رفتم تا ببینم چه کار می کند.
عقرب به کنار رودخانه رسید . درهمین موقع قورباغه ای آمد و کنارساحل ایستاد،
عقرب بر پشت قورباغه سوارشد و قورباغه با سرعت به طرف دیگرساحل به راه افتاد. من نیز سوار قایق شدم وآنها راتعقیب کردم درطرف دیگر ساحل عقرب پیاده شد ودرخشکی به راه افتاد. من اوراتعقیب کردم تا اینکه عقرب نزدیک درختی رسید که درزیرآن جوانی به خواب رفته بود و مار بزرگی هم روی سرش نشسته بود و می خواست دهان جوان را نیش بزند.
عقرب خودش را به گردن مار رسانید واورانیش زد. نیش عقرب کارگر افتاد ومار را ازکار انداخت . عقرب از همان راهی که آمده بود برگشت.
خودم رابه جوان رسانیدم وباپایی به پهلویش زدم واوراازخواب بیدار کردم.وقتی بیدار شد،فهمیدم که مست کرده واز شدت مستی بیهوش افتاده است.برایش جریان عقرب را بازگوکردم وگفتم ازمهربانی خداوند شرمنده نیستی؟
جوان به لاشه مار نگاه کرد وناگهان منقلب شد .خودش را روی خاک انداخت واز گناهی که کرده بود توبه کرد.
دردعای افتتاح می خوانیم: پروردگارا تو مرا می خوانی ولی من روبرمی گردانم، تو به من محبت می ورزی ولی من با تو دشمنی می کنم.
«اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا»
کاروانسرا
ابراهیم اَدهم ازعرفای قرن دوم هجری روزی که پادشاه بلخ بود،بارعام داده ،همه را نزدخود می پذیرفت.همه بزرگان کشوری ولشکری نزد اوایستاده وغلامان صف کشیده بودند. ناگاه مردی باهیبت ازدر درآمدوهیچکس راجرأت ویارای آن نبودکه گوید:« توکیستی؟ و به چه کاری می آیی؟»
آن مرد،همچنان آمدوآمدتاپیش تخت ابراهیم رسید.ابراهیم بر سر او فریاد کشید وگفت: این جا به چه کار آمده ای؟
مرد گفت:«این جا کاروانسرا است ومن مسافر. کاروانسرا،جای مسافران است ومن این جافرودآمده ام تا لختی بیاسایم.»
ابراهیم به خشم آمدوگفت:«این جاکاروانسرا نیست، قصرمن است.»
مردگفت:« این سراپیش ازتو،خانه که بود؟ » ابراهیم گفت : « فلان کس » گفت :«پیش ازاو،خانه کدام شخص بود.» گفت :«خانه پدرفلان کس ».گفت:آن هاکه روزی صاحبان این خانه بودند،اکنون کجا هستند؟ گفت:«همه آن ها مردندواین جا به ما رسید.»
مردگفت:«خانه ای که هرروز،سرای کس است وپیش ازتو،کسان دیگردرآن بودند ،وپس ازتوکسان دیگری این جا خواهند زیست،به حقیقت کاروانسرااست، زیرا هرروز وهر ساعت ،خانه کسی است.»
ابراهیم، ازاین سخن ، دراندیشه فرورفت ودانست که خداوند ،اورابرای این جا ویا هرخانه دیگری نیافریده است. باید که دراندیشه سرای آخرت بود، که آن جاآرامگاه
ابدی است ودر آن جا،هماره خواهیم بودوماند.
پیش صاحب نظران ، ملک سلیمان باد است
بلکه آن است سلیمان که زملک آزاداست
حدیث روز
مواردجایزبودن دروغ
امام صادق (علیه السلام):ا لکِذبُ مَذمومٌ ا لّا فی أمرینِ :دَفعِ شَرِّا لظََّلَمَه ، واصلاحِ ذاتِ ا لبَین .1
ا لکلامُ ثلاثه: صِدقٌ ، وکِذبٌ ، واصلاحٌ بینَ ا لنّاس.2
ا لمُصلِحُ لیسَ بکاذِبٍ.3
ترجمه:
امام صادق (علیه السلام):
1- دروغ نکوهیده است، مگردردوجا:دورکردن شرّ ستمگران وآشتی دادن میان مسلمانان.
2- سخن برسه گونه است: راست ودروغ وآشتی دادن میان مردم.
3- اصلاح دهنده (میان مردم مسلمان)،دروغگوبه شمارنمی آید.
×××××××
پاورقی:1و2و3-منتخب میزان الحکمه،ص661
ذکرهای شگفت عارفان
قرب به حضرت حق
حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام)
انسان به خاطرمجدوشرافت صلوات ، خلیل الله می شود ، چنانکه حضرت ابراهیم(ع) به برکت صلوات به مقام خلّت نایل آمد . زیرادرروایت است که امام حسن عسکری(ع) فرمود:خداوندحضرت ابراهیم(ع) رابه عنوان خلیل خودانتخاب کرد ، برای اینکه بر محمّد وآل محمّد ، که درود خدا برآنان باد ، زیادصلوات می فرستاد.1
×××××××××
تخلق به اخلاق الهی
خداوند درآیه صلوات خبرداده است که خودبرحضرت رسول صلوات می فرستد ، بنابراین صلوات فرستادن برآن حضرت ، تخلق به اخلاق الهی است.2
×××××××××
پاورقی:1و2- صلوات باب نزول برکات ، رمضانعلی عزیزی ، ص34و44
داستان دوستان
تشرف علامه حلی در راه کربلا
آقـا سـیـد محمد, صاحب مفاتیح الاصول و مناهل الفقه , از خط علامه حلى , که درحواشى بعضى کتبش آورده , نقل مى کند: عـلامـه حـلـى در شـبـى از شبهاى جمعه تنها به زیارت قبر مولاى خود ابى عبداللّه الحسین (ع ) مـى رفـت .
ایشان بر حیوانى سوار بود و تازیانه اى براى راندن آن به دست داشت .اتفاقا در اثناى راه شخصى پیاده در لباس اعراب به ایشان برخورد کرد و باایشان همراه شد.
در بین راه شخص عرب مساله اى را مطرح کرد.
علامه حلى (ره ) فهمید که این عرب ,مردى است عالم و با اطلاع بلکه کم مانند و بى نظیر, لذا بعضى از مشکلات خود را ازایشان سؤال کرد تا ببیند چه جوابى براى آنها دارد با کمال تعجب دید ایشان حلال مشکلات و معضلات و کلید معماها است .
بـاز مـسـائلى را که بر خود مشکل دیده بود,سؤال نمود و از شخص عرب جواب گرفت و خلاصه متوجه شد که این شخص علامه دهر است , زیرا تا به حال کسى را مثل خود ندیده بود ولى خودش هم در آن مسائل متحیر بود.تا آن که در اثناء سؤالها, مساله اى مطرح شد که آن شخص در آن مساله به خلاف نظر علامه حلى فتوا داد.
ایشان قبول نکرد و گفت : این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و دلیل و روایتى را که مستند آن شود, نداریم .آن جناب فرمود: دلیل این حکم که من گفتم , حدیثى است که شیخ طوسى در کتاب تهذیب خود نوشته است .
علامه گفت : چنین حدیثى در تهذیب نیست و به یاد ندارم که دیده باشم که شیخ طوسى یا غیر او نقل کرده باشند.
آن مرد فرمود: آن نسخه از کتاب تهذیب را که تو دارى از ابتدایش فلان مقدار ورق بشمار در فلان صفحه و فلان سطر حدیث را پیدا مى کنى .
علامه با خود گفت : شاید این شخص که در رکاب من مى آید, مولاى عزیزم حضرت بقیة اللّه روحى فـداه بـاشـد, لـذا بـراى این که واقعیت امر برایش معلوم شود در حالى که تازیانه از دستش افتاد, پرسید: آیا ملاقات با حضرت صاحب الزمان (ع ) امکان دارد یا نه ؟ آن شـخـص چون این سؤال را شنید, خم شد و تازیانه را برداشت و با دست با کفایت خود در دست عـلامـه گـذاشـت و در جواب فرمود: چطور نمى توان دید و حال آن که الان دست او در دست تو مى باشد؟ همین که علامه این کلام را شنید, بى اختیار خود را از بالاى حیوانى که بر آن سوار بودبر پاهاى آن امام مهربان , انداخت تا پاى مبارکشان را ببوسد و از کثرت شوق بیهوش شد.
وقتى که بهوش آمد کسى را ندید و افسرده و ملول گشت .
بعد از آن که به خانه خودرجوع نمود, کتاب تهذیب خود را ملاحظه کرد و حدیث را در همان جایى که آن بزرگوار فرموده بود, مشاهده کرد در حاشیه کتاب تهذیب خود نوشت : این حدیثى است که مولاى من صاحب الامر (ع ) مرا به آن خبر دادند و حضرتش به من فرمودند:در فلان ورق و فلان صفحه و فلان سطر مى باشد.
آقـا سـیـد محمد, صاحب مفاتیح الاصول فرمود: من همان کتاب را دیدم و در حاشیه آن کتاب به خط علامه , مضمون این جریان را مشاهده کردم.
پناه بردن امت حضرت مهدی (ع) به ایشان مانند پناه بردن زنبوران عسل به ملکه خود
متن حدیث
" تأوی إلیه أمته کما تأوی النحلة ( إلى ) یعسوبها ، یملأ الأرض عدلا کما ملئت جورا ، حتى یکون الناس على مثل أمرهم الأول ، لا یوقظ نایما ولا یهرق دما "
* * *
ترجمه حدیث:
* ابو سعید خدرى از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل مى کند که آن حضرت فرمود : امت ( حضرت مهدى علیه السلام ) به او پناه مى برند ، همانگونه که زنبوران عسل به ملکهء خود پناه مى برند وى زمین را پر از عدل نموده همانگونه که از ستم پر شده است ، تا اینکه مردم به مانند حالت اولشان باشند ( یعنى : زمان رسول خدا ( ص ) یا زمان آدم ( ع ) خوابیده اى را بیدار نمى کند وخونى را نمى ریزد .
منبع حدیث
* : ابن حماد : ص 99 - قال الولید ، عن أبی رافع إسماعیل ابن رافع ، عمن حدثه ، عن أبی سعید الخدری ، عن النبی صلى الله علیه وسلم : -
* : عرف السیوطی ، الحاوی : ج 2 ص 77 - عن ابن حماد بتفاوت یسیر ، وفیه " یأوی إلى المهدی أمته کما تأوی النحل إلى یعسوبها " .
* : برهان المتقی : ص 78 ب 1 ح 18 - عن الحاوی ، وفیه " . . یأوی المهدی إلى أمتی کما تأوى النحل إلى بیوتها " .
ذکرهای شگفت عارفان
گریزازوساوس شیطان/شیخ ابوالقائم شوشتری
هروقت شیطان وسوسه کردونتوانستیدحریف نفس بشوید ، هفت مرتبه بگوئید «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ، لا حَولَ وَلا قُوَّ ة اِلّا بِللهِ العَلیِّ العَظیم».حدیث داریم که وقتی این ذکررامی گوئید ، هفت ملک به کمک شما می آیندوآن هارادفع می کنند. بارهاتجربه شده است که انسان وقتی آن رامی خواند ع احساس قوت می کند.1
×××××××
ذکروصال/سفارش ازآیت الله بهاءالدینی
اززکرهای مهم-آن طورکه درروایات فراوان آمده ومابه خاطرترس اززیاده نویسی آن هارانمی آوریم«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ، لا حَولَ وَلا قُوَّ ة اِلّا بِللهِ العَلیِّ العَظیم». است که پس ازدونمازصبح ومغرب ، سه یاهفت یاده یاصدمرتبه ، بایدگفته شود.2
××××××××
پاورقی:1- خرمن معرفت ،سیدعباس موسوی /مطلق،ص198
2- راه وصال،مرتضی اخوان،ص72