داستان دوستان
تشرف اخوی آقا سید علی داماد
اخوى سید جلیل , مرحوم آقا سید على تبریزى داماد فرمود: اوقاتى که در پرکنه هندوستان بودم , روزى در منزل نشسته بودم .ناگاه زن مجلله اى ,وارد حجره مـن شد و بدون مقدمه چادر خود را کنار زد و صورتش را به من نشان داد.دیدم زنى است جوان و در نهایت حسن و جمال که شدیدا لاغر است .
آن زن گفت : علت لاغرى من این است که گرفتار یکى از اجنه شده ام .او مرا به این حالت رسانده است .من براى رهایى خودم چاره اى ندیدم , جز آن که به شما متوسل شوم , به خاطر این که سید و از دودمان پیغمبرید.
بـعـد از صحبتهاى این زن به او دستور دادم هر وقت آن جن نزد تو ظاهر شدآیة الکرسى را قرائت کن , او از تو فرار خواهد کرد.
گفت : آیة الکرسى را بلد نیستم .
مدتى زحمت کشیدم تا بالاخره آیة الکرسى را به او تعلیم دادم .
بعد از چند روز آمد و اظهار تشکر کرد که به برکت این آیه مبارکه , هر وقت اونمایان مى شود و آن را مى خوانم , از شرش خلاص مى شوم .
مـدتـى از ایـن جـریان گذشت .
روزى دیدم چیز سیاهى مانند قورباغه به سقف اتاق مسکونى من چـسـبـیـده و کم کم رو به پایین مى آید و همین طور بزرگ مى شود, تا آن که به سطح اتاق رسید.
ناگاه دیدم هیکلى عجیب و هیولایى غریب است که من ازدیدنش به وحشت افتادم .
با صدایى رسا و با تندى و خشونت به من گفت : تو به خاطرتعلیم آیة الکرسى به محبوبه ام او را از من جدا کردى و بالاخره تو را خواهم کشت .
مـن شـروع به خواندن آیة الکرسى نمودم .
ناگاه آن هیکل عجیب , کم کم کوچک شد, تابه صورت اول برگشت و ناپدید شد.
چـنـدین مرتبه به همین کیفیت به سروقت من آمده و قصد کشتنم را نمود, اما من باخواندن آیة الکرسى از شر او نجات یافتم .
تا آن که روزى براى تفریح از شهر خارج شدم .
در آن نزدیکى جنگلى بـود وقتى نزدیک جنگل رسیدم , ناگاه اژدهاى عظیم الجثه اى از بین درختان بیرون آمد و فریاد زد: مـن هـمان جن هستم و الان تو را هلاک مى کنم .
ببینم کیست آن که تو را از چنگ من رهایى بخشد؟ تـا ایـن کـلام را از او شـنـیـدم فـورا ملهم شده و متوسل به , فریادرس بیچارگان و نجات دهنده درمـانـدگـان , حـضرت صاحب العصر و الزمان ارواحنافداه گردیدم و به آن جن گفتم :حضرت حجت (ع ) مرا نجات خواهد داد.
تـا ایـن جمله از دهانم خارج شد, جوان سیدى را که عمامه اى سبز بر سر و تبرى دردست داشت , مقابل خود دیدم .
آن آقا تبر خود را به من داد و فرمود: این اژدها رابکش .
عـرض کـردم : مـولاى مـن , از تـرس و وحشت در اعضاى خود رمقى نمى بینم , چه رسدبه آن که بتوانم تبر را به کار گیرم .
در این جا خود ایشان نزدیک رفته و به ضرب تبر سر آن اژدها را درهم کوبید و به درک فرستاد.
بعد هم فرمود: برو که از شر او خلاص شدى .
سؤال کردم : شما که مى باشید؟ فرمودند: تو چه کسى را به کمک خواستى و به که متوسل شدى ؟ عرض کردم : به امام عصر (ع ) متوسل شدم .
فرمودند: منم حجت وقت و امام زمان .
بعد هم از نظرم غایب شدند.
من هم خداوند متعال را به خاطر این نعمت بزرگ , بسیار شکر نمودم.
شب جمعه
شب جمعه ، شب احیاست بیا
دعوت خالق یکتاست بیا
گوش دل دار فرا وبشنو
بانک ادعونی مولا ست بیا
تا سحر نغمه هل من تائب
از منادی به سوی ماست بیا
باب رحمت همه باز است به خلق
کرَمش لا یتنا هاست بیا
عاصی خسته بیمارو فقیر
وقت درمان ومداواست بیا
بهره از نعمت امشب برگیر
شب بیداری فرداست بیا
ناله زنده دلان تا به سحر
از ثری تا به ثریّاست بیا
تائبان ضجّه زنان بردر دوست
عاشقان را چه سخنهاست بیا
خواجه هر دو سرا ختم رسل
همه شب بر درِ مولاست بیا
حجّت حق ولی عصر و زمان
اشکش از دیده چو دریاست بیا
در مناجات خدا شاه وگدا
همه را دست تمنّاست بیا
××××××××
شعراز:واحدی
حدیث قدسی
قال الله تبارک و تعالی :
یا احمد لولاک لما خلقت الافلاک و لو لا علی لما خلقتک و لو لا فاطمة لما خلقتکما
ترجمه:
ای احمد (صل الله علیه و آله وسلم ) اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم و اگر علی (علیه السلام ) نبود تو را خلق نمی کردم و اگر فاطمه ( سلام الله علیها ) نبود هیچ کدام شما را خلق نمی کردم .
تذکره!
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم
بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم
ما کشته ی نفسیم و صد آوخ که برآید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم؟!
افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم
دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است
نامرد که ماییم، چرا دل بسرشتیم؟
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت
ما، مور میان بسته روان بر در و دشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیف است دریغا که در صلح، بهشتیم
چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان خواند؟
یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم
ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز
کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم
گر خواجه شفاعت بکند روز قیامت
شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم
باشد که عنایت برسد ورنه مپندار
با این عمل دوزخیان، کاهل بهشتیم
سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان
یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم
حدیث روز
عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ ( علیها السلام ) قالَتْ :
قالَ لى رَسُولُ اللّهِ ( صلى الله علیه وآله وسلم ) یا فاطِمَةُ مَنْ صَلّى عَلَیْکِ غَفَرَ اللّهُ لَهُ وَ أَلْحَقَهُ بى حَیْثُ کُنْتُ مِنَ الْجَنَّةِ.
ترجمه:
رسول خدا ( صلى الله علیه وآله وسلم ) به من گفت : اى فاطمه! هر که بر تو صلوات فرستد، خداوند او را بیامرزد و به من، در هر جاى بهشت باشم، ملحق گرداند.
وصایاى حضرت زهرا(س)
حضرت زهراء مظلومه علیها السلام ، آن سرور زنان در آخرین لحظات عمر خود، به همسرش امیرالمؤ منین ، امام علىّعلیه السلام خطاب کرد و چنین اظهار نمود:
یا علىّ! تو خود گواهى که در دورانزندگى از من دروغ و خیانتى سر نزده است ، در تمام مسائل و جریانات گوناگون زندگى ،من با تو مخالفتى نداشته ام ، بلکه همیشه در تمام لحظات سعى کرده ام که یار و یاورتو بوده باشم .
اکنون از تو مى خواهم ، چنانچه بعد از من خواستى همسرى برگزینى ،اءمامه دختر خواهرم را انتخاب نمائى ، که او براى فرزندانم چون مادرى دلسوز ومهربان است .
تابوتى برایم تهیّه کنید و جنازه ام را درون آن قرار دهید تا هنگامتشییع ، بدنم پنهان و پوشیده باشد و حجم بدنم مورد دید افراد و توجّه نامحرمان قرارنگیرد.
هنگامى که شب فرا رسید و افراد، در خانه هاى خود خوابیدند، جنازه ام راحمل وتشییع کنید، تا اشخاصى که بر من ظلم کردند و حقّ ما را غصب نمودند، در تشییعجنازه ام شرکت نکنند، چون که آنان دشمن من و دشمن رسول خدا هستند.
اجازه ندهید،آن هائى که بر ما ظلم کرده اند و کسانى که تابع ایشان شده اند بر جنازه من نمازبخوانند.
سپس افزود: اى پسر عمو! وقتى روح از بدنم خارج شد و خواستى مرا غسل دهىبدنم را برهنه منما، چون که من خود را شسته ام .
و مرا پس از غسل ، ازباقیمانده حُنوط پدرم ، رسول اللّه صلّلى اللّه علیه و آله ، حُنوط کن .
و خودتبه همراه دیگر نزدیکان و یاران باوفا، نماز را بر جنازه ام اقامه کنید.
و آن گاهبدون آگاهى و اطّلاع دیگران ، مرا در محلّى مخفى ، دفن نمائید تا آن که محلّ دفنمنیز، از نامحرمان و غاصبان و ظالمان پنهان و مستور باشد.
و ضمن آن که هیچ یک ازآن هائى که بر من و تو ظلم کردند نباید در مراسم دفن من شرکت کنند، محل قبرم نیزمخفى باشد.1
عروج ملکوتى یا پرواز نجاتبخش
امام جعفر صادق صلواتاللّه علیه حکایت فرماید:
هنگامى که رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله رحلت نمود،دو چیز گرانبها را در بین امّت خود به عنوان امانت قرار داد، که یکى قرآن و دیگرىعترت و اهل بیتش علیهم السلام بود.
پس از آن به نقل از فاطمه زهراء علیها السلامحکایت فرماید:
چند روزى پس از رحلت پدرم رسول خدا صلوات اللّه علیه ، ایشان رادر خواب دیدم و اظهار داشتم :
اى پدرجان ! تو رفتى و با رفتن تو ارتباط ما باعالم وحى قطع گردید؛ و هنوز سخنم پایان نیافته بود که در همین لحظات متوجّه شدم ،چندین نفر از فرشته هاى الهى نزد من آمدند و مرا به همراه خود بالا بردند.
وقتىوارد آسمان ها شدم ، ساختمان هاى با شکوه و باغات بسیار سبز و خرّم را دیدم و چونبه یکى از آن قصرهاى بهشتى نزدیک شدم ، مشاهده کردم که چندین حوریه از آن بیرونآمدند و مى خندیدند و به یکدیگر بشارت مى دادند.
و من با دیدن چنان صحنه هاىسعادت بخش و دلنشین ، بسیار علاقه مند شدم که نزد آن ها بمانم و برنگردم ؛ لیکن درهمین حالت از خواب بیدار شدم .
سپس حضرت صادق علیه السلام به نقل از امیرالمؤمنین ، امام علىّ علیه السلام چنین فرمود:
ناگهان دیدم که فاطمه زهراء علیهاالسلام حیرت زده و پریشان از خواب بیدار شد و مرا صدا زد، جلو رفتم و جریان را جویاشدم ؟
و چون آن مخدّره مظلومه ، خواب خود را برایم بیان نمود، از من عهد و پیمانگرفت که چون رحلت نماید کسى در مراسم تشییع و تدفین وى شرکت نکند، مگر سه نفر اززنان به نام هاى :
امّ سلمه ، امّ اءیمن و فضّه .و هشت نفر از مردان که بهنام هاى :
دو فرزندش ، حسن و حسین ، عبداللّه بن عبّاس ، سلمان فارسى ، عمّاریاسر، مقداد و ابوذر غفارى بودند.
حضرت امام علىّ علیه السلام در ادامه فرمود: و در آن شبى که وعده الهى فرا رسید و فاطمه زهراء علیها السلام در آن شب قبض روحگردید، متوجّه شدم که آن مظلومه ، بر عدّه اى تازه وارد سلام مى دهد و مى گوید: ((وعلیکم السّلام )).
بعد از آن ، همسر مظلومه ام به من خطاب کردو اظهار داشت : یا علىّ! این جبرئیل امین است که بر من وارد شدهو مرا بر نعمت هاى بهشتىبشارت مىدهد.
پس از گذشت لحظه اى دیگر، باز اظهار نمود: ((وعلیکم السّلام ))، و سپس بهمن خطابنمود: اى پسر عمو! این میکائیل است که بعد از جبرئیل بر من واردشد.
در مرتبه سوّم دختر رسول خدا چشم هاى خود را گشود و اظهار داشت : و این عزرائیلاست کهاکنون وارد شد؛ و پدرم اوصاف وحالاتش را برایم گفته بود.
و بعد از آن عزرائیلرا مورد خطاب قرار داد و گفت : سلام بر تو، اىگیرنده ارواح ! تعجیل نما و جانم رابرگیر، ولیکن سعى کن مرا عذاب ندهى و جانم را به سختىنگیرى .
و سپس به درگاه پروردگارمتعال چنین اظهار نمود: بار خداوندا! من به سوى رحمت و برکات تو مى آیم ،نه به سمت آتش و عذابِ دردناکى که به معصیتکاران وعده داده اى .
و آن گاه ، آنبانوىستمدیده در حالى که رو به قبله دراز کشیده بود چشم هاى خویش را بر هم نهاد وبه عالم بقاء رحلتنمود.2
********
پاورقی:1- بحارالا نوار: ج 43، ص 191، ح 20، فاطمة الزّهراء علیها السلام : ص 337 340 واءعیان الشّیعة : ج 1، ص 321.
2- دلائل الامامة : ص 131، ح 42،بحارالا نوار: ج 43، ص 209.
دفاع ازحق
فدک ، روستاى آباد و حاصلخیز خیبر، واقع در 140 کیلومترى مدینه بود که آب فراوان و نخلستان بسیار داشت و در دست یهود بود در سال هفتم هجرت ، مسلمانان به رهبرى پیامبر (ص ) پس از فتح خیبر، متوجه شدند، یهودیان بدون جنگ ، آنرا در اختیار پیامبر (ص (گذاشتند، از آن پس،‹فدک›ملک شخصى پیامبر (ص ) گردید، هنگامى که آیه 26 سوره اسراءنازل شد:
و آت ذالقربى حقه‹و حق نزدیکان را بپردازد›پیامبر (ص ) فدک را به فاطمه (س ) بخشید. 1
بعدازرحلت رسولخدا(ص) ابوبکر،فدک را تصرف کردوکارگزاران فاطمه(س) را از آنجا اخراج کرد. فاطمه (س ) براى دفاع از حق خود، چند بار با ابوبکر در مورد استرداد فدک ،گفتگوکرد،دریکى ازموارد ابوبکربه فاطمه (س) گفت : براى ادعاى خود که فدک ملک شخصىتوست شاهد بیاور.فاطمه (س) رفت وام ایمن را به عنوان شاهدآورد، ام ایمنبانوى مورد احترام و اعتبار بود، و پیامبر (ص) اورا به بهشت بشارت داده بودنزدابوبکرآمدوگفت :گواهى مى دهم ، هنگامى که آیه 26 سوره اسراء نازل شد، پیامبر (ص ) فدک رابه فاطمه (س) بخشید. سپس على (ع) آمدوعین این گواهى را داد، وبراىابوبکر ثابت شد و سند استرداد فدک را نوشت و به فاطمه (س ) داد.
وقتى که عمر ازماجرا با خبر شد، به ابوبکر اعتراض کرد و نزد فاطمه (س ) رفت و سند رد فدک را گرفتو پاره کرد، و گفت : فدک مال همه مسلمانان است ،وپیامبر (ص ) فرمود: ما آنچه راارث گذاشتیم مال عموم است و گواهى على (ع )شوهرفاطمه (س) چون به نفع خود استقبول نیست ،وتنها گواهى ام ایمن کافى نیست .فاطمه (س ) از برخورد خشن عمر سختناراحت شد در حالى که بسیارغمگین بود، از نزد ابوبکر و عمر دور گردید.2
اعتراض شدیدحضرت فاطمه (س)تاآخرعمر
گرچه به دفاعیات فاطمه (س ) ترتیب اثر ندادند، ولى فاطمه (س ) هرگز تسلیم باطل نشد، و تا آخر عمر، روى خوش به آنانکه در حقش ظلم کردند، نشان نداد،اکنون به داستان زیر توجه کنید :
در آن هنگام که فاطمه (س ) در بستر شهادت قرار گرفت روزى ابوبکر و عمر با على (ع ) ملاقات کرده و گفتند: از فاطمه (س ) خواهش کن تا به ما اجازه بدهد،به حضورش برسیم ، میدانى که بین ما و او، امور ناگوارى رخ داده است بلکه به حضورشبرسیم و معذرت بخواهیم و از گناه ما بگذرد، آنها تا در خانه آمدند،على (ع ) واردخانه شد و به فاطمه (س ) گفت : فلان و فلان به در خانه آمدند و مى خواهند به شماسلام کند، نظر شما چیست ؟
فاطمه (س ) فرمود: ‹‹خانه، خانه تو است و من همسر تو هستم ، آنچه را مى خواهى انجام بده..››
على (ع ) فرمود: روپوش خود را محکم ببند .
فاطمه(س ) روپوش را محکم بست و روى خود را به طرف دیوار گردانید آن هاتاکنار بستر زهرا(س ) آمدند و سلام کردند و گفتند:‹‹از ما راضى باشخدا از توراضى باشد››
فاطمه (س ) فرمود: براى چه به اینجا آمده اید؟گفتند: ما به شما جسارت کردیم ،امیدواریم ما را ببخشى و دلت نسبت به ما صاف گردد. فاطمه (س ) در همین جا آنها را به محاکمه کشید، و به آنهافرمود:
اگر شما در این کارتان صداقت دارید، سؤالىاز شما دارم ، پاسخش را بدهید، با توجه به اینکه مى دانم که شما به پاسخ این سؤالآگاه هستیداگر تصدیق کردید مى فهمم که شما در عذرخواهى خود صداقت دارید.
گفتند: بپرس !فرمود: شما را به خدا، آیا شنیده اید که پیامبر (ص ) فرمود: فاطمه (س ) پاره تن من است کسىکه او را برنجاند مرا رنجانده است ؟گفتند: آرى شنیده ایم .فاطمه (س ) در این حال دستهایش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت :
‹‹خدایا ! ››این دو نفر مرا آزردند، و من شکایتم درمورد آنها را به درگاه تو و رسول خدا مى آورم ، نه به خدا قسم هرگز از شما راضى نمىشوم تا با پدرم رسول خدا (ص ) ملاقات نمایم ، تا به آنچه که به ما کردید، به او خبردهم ، واو درباره ما قضاوت کند. ابوبکر به گریه و ناله افتاد و مى گفت : واى بر من، و بى تابى سختى کرد، ولى عمر به او گفت : اى خلیفه رسول خدا!! از گفته یک زن ، این گونه بى تابى مى کنى!3.
آنها از طلب رضایت از فاطمه (س ) ناامید شدندو رفتند.
******
پاورقی:1- میزان الاعتدال ، ج 2، ص 288.کنزالعمال ،ج 2، ص 58
2- بیت الاحزان ، ص 172، 173
3- کتاب سلیم بن قیس (ره ) ص 254
داستان دوستان
تشرف ابو راجح حمامی
در حـلـه بـه مـرجـان صغیر, که حاکمى ناصبى بود, خبر دادند ابو راجح , پیوسته صحابه را سب و سرزنش مى کند.
دسـتـور داد کـه او را حـاضر کنند.
وقتى حاضر شد, آن بى دینان به قدرى او را زدند که مشرف به هـلاکـت شد و تمام بدن او خرد گردید, حتى آن قدر به صورتش زدند که دندانهایش ریخت .
بعد هـم زبان او را بیرون آوردند و با زنجیر آهنى بستند.
بینى اش را هم سوراخ کردند و ریسمانى از مو داخـل سـوراخ بینى او کردند.
سپس حاکم آن ریسمان را به ریسمان دیگرى بست و به دست چند نفر از مامورانش سپرد و دستورداد او را با همان حال , در کوچه هاى حله بگردانند و بزنند.
آنـهـا هـم همین کار را کردند, به طورى که بر زمین افتاد و نزدیک به هلاکت رسید.
وضع او را به حاکم ملعون خبر دادند.
آن خبیث دستور قتلش را صادر کرد.
حاضران گفتند: او پیرمردى بیش نـیـست و آن قدر جراحت دیده که همان جراحتها او را از پاى در مى آورد و احتیاج به اعدام ندارد, لذا خود را مسئول خون او نکن .
خلاصه آن قدربا او صحبت کردند, تا دستور رهایى ابوراجح را داد.
بـسـتـگانش او را به خانه بردند و شک نداشتند که در همان شب خواهد مرد.
صبح ,مردم سراغ او رفتند, ولى با کمال تعجب دیدند سالم ایستاده و مشغول نماز است ودندانهاى ریخته او برگشته و جراحتهایش خوب شده است , به طورى که اثرى از آنهانیست .
تعجب کنان قضیه را از او پرسیدند.
گـفـت : مـن بـه حالى رسیدم که مرگ را به چشم دیدم .
زبانى برایم نمانده بود که از خداچیزى بـخـواهـم , لـذا در دل با حق تعالى مناجات و به مولایم حضرت صاحب الزمان (ع ) استغاثه کردم .
ناگاه دیدم حضرتش دست شریف خود را به روى من کشید, وفرمود: از خانه خارج شو و براى زن و بچه ات کار کن , چون حق تعالى به تو عافیت مرحمت کرده است .
پس از آن به این حالت که مى بینید, رسیدم .
شـیـخ شـمس الدین محمد بن قارون (ناقل قضیه ) مى گوید: به خدا قسم ابوراجح مردى ضعیف انـدام و زرد رنـگ و بـدصـورت و کوسج (مردى که محاسن نداشته باشد) بود ومن همیشه براى نـظـافـت به حمامش مى رفتم .
صبح آن روزى که شفا یافت , او را درحالى که قوى و خوش هیکل شده بود در منزلش دیدم .
ریش او بلند و رویش سرخ ,به طورى که مثل جوان بیست ساله اى دیده مى شد.
و به همین هیئت و جوانى بود, تاوقتى که از دنیا رفت .
بـعـد از شفا یافتن , خبر به حاکم رسید.
او هم ابوراجح را احضار کرد و وقتى وضعیتش را نسبت به قبل مشاهده کرد, رعب و وحشتى به او دست داد.
از طرفى قبل از این جریان , حاکم همیشه وقتى کـه در مـجلس خود مى نشست , پشت خود را به طرف قبله و مقام حضرت مهدى (ع ) که در حله است مى کرد, ولى بعد از این قضیه , روى خودرا به سمت آن مقام کرده و با اهل حله , نیکى و مدارا مـى نـمـود و بعد از چند وقتى به درک واصل شد, در حالى که چنین معجزه روشنى در آن خبیث تاثیرى نداشت.
حدیث روز
ملکی سوار بر ابر ندا میدهد : این خلیفة الله ( جانشین خداوند ) است پیرویش کنید
*متن حدیث*
" یخرج المهدی على رأسه غمامة ، فیها مناد ینادی : هذا المهدی خلیفة الله فاتبعوه "
* ترجمه : *
* محمد بن عبد الله بن عمرو مى گوید رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود : حضرت مهدى ( علیه السلام ) ظهور مى نماید ودر بالاى سر او ابرى است که در آن ابر منادى فریاد مى کند : این مهدى جانشین خداوند است ، از او پیروى نمایید .
*منبع حدیث*
المصادر :* : الطبرانی : على ما فی الفصول المهمة ، ونور الابصار .
* : أربعون أبی نعیم : على ما فی بیان الشافعی ، وکشف الغمة .
* : مناقب المهدی : على ما فی عقد الدرر ، وبیان الشافعی .
* : بیان الشافعی : ص 511 ب 15
* : عقد الدرر : ص 135 ب 6 - کما فی بیان الشافعی بتفاوت یسیر ، وقال " أخرجه أبو نعیم الأصبهانی فی مناقب المهدی " وفیه " . . وعلى رأسه عمامة " .
* : فرائد السمطین : ج 2 ص 316 ب 61 ح 566 - 569
* : الفصول المهمة : ص 298 ف 12 - کما فی عقد الدرر ، وقال " روته الحفاظ کأبی نعیم ، والطبرانی ، وغیرهما " .
* : عرف السیوطی ، الحاوی : ج 2 ص 61 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم ، وفیه " عمامة " .
* : تاریخ الخمیس : ج 2 ص 288 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم فی مناقب المهدی .
* : الفتاوى الحدیثیة : ص 27 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم ، وفیه " . . عمامة ومعه مناد " .
* : القول المختصر : ص 6 ب 1 ح 23 - کما فی بیان الشافعی ، ملخصا ، مرسلا .
* : نور الابصار : ص 188 - 189 - کما فی بیان الشافعی ، وقال " أخرجه أبو نعیم ، والطبرانی ، وغیرهما " وفیه " غمامة " .
* : العطر الوردی : ص 54 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم .
* : فرائد فوائد الفکر : ص 8 ب 3 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم .
* : کشف الغمة : ج 3 ص 260 - کما فی بیان الشافعی ، عن أربعین أبی نعیم .
وفی : ص 276 - عن بیان الشافعی .
* : إثبات الهداة : ج 3 ص 594 وص 602 ب 32 ف 2 ح 23 و ح 80 - عن کشف الغمة .
* : غایة المرام : ص 700 ب 141 ح 88 - کما فی بیان الشافعی ، عن أربعین أبی نعیم ، وفیه " عمامة " .
وفی : ص 703 ب 141 ح 144 - عن کشف الغمة ، ظاهرا .
* : حلیة الأبرار : ج 2 ص 716 ب 54 ح 108 - عن بیان الشافعی .
* : البحار : ج 51 ص 81 وص 95 ب 1 ح 37 و ح 38 - عن کشف الغمة .
* : منتخب الأثر : ص 448 ف 6 ب 4 ح 4 - عن بیان الشافعی .