نکته ها
از وصیت سلیمان نبى : اى بنى اسرائیل ! جز پاکیزه مخورید! و جز پاکیزه مگویید!
×××××
بارى ، گوسفندان غارتى ، با گوسفندان کوفه مخلوط شد. یکى از زاهدان از خوردن گوشت خوددارى کرد و پرسید: میش چند سال عمر کند؟ گفتند: هفت سال . و او هفت سال از گوشت خوردن خوددارى کرد.
×××××
پارسایى مى گفت : اگر گرده نان حلالى مى یافتم ، مى سوزندام و مى سائیدم و گردش مى کردم ، تا بیماران را بدان ، درمان کنم .
×××××
جنید به (شیخ علىّ بن سهل اسفهانى ) نوشت : از پیرت - عبداللّه محمدبن یوسف البناء - بپرس : بر کار او چه چیز غالب است . على بن سهل پرسید و عبداللّه پاسخ داد: خدا.
×××××
از سخنان سمنون محب : آغاز پیوند بنده به خدا، دورى اوست از نفسش و آغاز دورى بنده از خدا، پیوستن اوست به نفسش .1
×××××
جنید را پس مرگ به خواب دیدند و او را پرسیدند که : پروردگارت با تو چه کرد؟ گفت آن اشارت پرید و عبارات نابود شد و دانش ها از یاد رفت و آن رسم ها به کهنگى گرایید و جز چند رکعت نمازى که در شب خواندم ، سودمند نیافتاد!
×××××
پاورقی:1- کشکول شیخ بهایی
حکایت
گناه نکردن از توبه کردن آسانتر است
در بنى اسرئیل عابدى بود که دنبال کارهاى دنیا هیچ نمى رفت و دائم در عبادت بود، ابلیس صدایى از دماغ خود در آورد که ناگاه جنودش جمع شدند، به آنها گفت :
چه کسى ازشما فلان عابد را براى من مى فریبد؟ یکى ازآنها گفت : من او را مى فریبم .
ابلیس پرسید: از چه راه ؟ گفت : از راه زن ها. شیطان گفت : تو اهل او نیستى و این ماءموریت از تو ساخته نیست ، او زنها را تجربه نکرده است . دیگرى گفت : من او را مى فریبم . پرسید: از چه راه بر او داخل مى شوى ؟ گفت : از راه شراب ، گفت : او اهل این کار نیست که با اینها فریفته شود. سومى گفت : من او را فریب مى دهم ، پرسید: از چه راه ؟ گفت : از راه عمل خیر و عبادت ! ، شیطان گفت : برو که تو حریف اویى و مى توانى او را فریب دهى .
آن بچه شیطان به جایگاه عابد رفت و سجاده خود را پهن کرده ، مشغول نماز شد، عابد استراحت مى کرد، شیطان استراحت نمى کرد. عابد مى خوابید، شیطان نمى خوابید و مدام نماز مى خواند، بطورى که عابد عمل خود را کوچک دانست و خود را نسبت به او پست و حقیر به حساب آورد و نزد او آمده ، گفت : اى بنده خدا به چه چیزى قوت پیدا کرده اى و اینقدر نماز مى خوانى ؟ او جواب نداد، سؤ ال سه مرتبه تکرار شد که در مرتبه سوم شیطان گفت : اى بنده خدا من گناهى کرده ام و از آن نادم و پشیمان شده ام ؛ یعنى توبه کرده ام ، حال هرگاه یاد آن گناه مى افتم به نماز قوت و نیرو پیدا مى کنم .
عابد گفت : آن گناه را به من هم نشان بده تا من نیز آن را مرتکب شوم و توبه کنم که هر گاه یاد آن افتادم بر نماز قوت پیدا کنم . شیطان گفت : برو در شهر فلان زن فاحشه را پیدا کن و دو درهم به او بده و با او زنا کن . عابد گفت : دو درهم از کجا بیاورم ؟ شیطان گفت : از زیر سجاده من بردار. عابد دو درهم را برداشت و راهى شهر شد.
عابد با همان لباس عبادت در کوچه هاى شهر سراغ خانه آن زن زناکار را مى گرفت . مردم خیال مى کردند براى موعظه آن زن آمده است ، خانه اش را نشان عابد دادند. عابد به خانه زن که رسید، مطلب خود را اظهار نمود. آن زن گفت : تو به هیئت و شکلى نزد من آمده اى که هیچ کس با این وضع نزد من نیامده است جریان آمدنت را برایم بگو، من در اختیار تو هستم . عابد جریان خود را تعریف نمود. آن زن گفت : اى بنده خدا! گناه نکردن از توبه کردن آسانتر است وانگهى از کجا معلوم که تو توفیق توبه را پیدا کنى ، برو، آن که تو را به این کار راهنمایى کرده شیطان است . عابد بدون آن که مرتکب گناهى شود برگشت و آن زن همان شب از دنیا رفت ، صبح که شد مردم دیدند که بر در خانه اش نوشته که بر جنازه فلان زن حاضر شوید که اهل بهشت است ! مردم در شک بودند و سه روز از تشییع خوددارى کردند، تا خدا وحى فرستاد به سوى پیامبرى از پیامبرانش (1) که برو بر فلان زن نماز بگزار و امر کن مردم را که بر وى نماز گزارند. به درستى که من او را آمرزیده ام ، و بهشت را بر او واجب گردانیدم ؛ زیرا که او فلان بنده مرا از گناه و معصیت بازداشت .(2)
×××××××
پاورقی:1-امام صادق علیه السلام فرمود: که من نمى دانم آن پیامبر را مگر موسى بن عمران .
2- وسائل الشیعه ، ج 11، چاپ جدید، ص 406.-
مکتب عشق
انس مالکگفت : روزى رسول صلى الله علیه و آله و سلم بر حصیرلیفینخفته بود و آن لیف در پهلوى آن حضرت اثر کرده . یکى از صحابه در آمد. آن بدید و بگریست و گفت : یا رسول الله ! کسرى و قیصربر حریرو دیباخسبند از تنعم ، و توبر حصین لیفین ؟
گفت : نمى دانى که لهمالدنیا و لنا الاخرة . ایشان را دنیاست و ما راآخرت،و الاخرة خیر و ابقى.
ازبسکه شکستم....
از بسکه شکستم و ببستم توبه
فریاد همى کند ز دستم توبه
دیروز به توبه اى شکستم ساغر
امروز، به ساغرى شکستم توبه
از سلمان ساوه اى (وفات - 778 ه):
×××××
از هر چه نه از بهر تو، کردم توبه
ور بى تو غمى خورم ، از آن غم توبه !
وان نیز که بعد از این براى تو کنم
گر بهتر از آن توان ، از آن هم توبه !
از شیخ نصیر توسى (597 - 672 ه)
×××××
دارم دلکى غمین ، بیامرز! و پمرس !
صد واقعه در کمین ، بیامرز! و مپرس !
شرمنده شوم ، اگر بپرسى عملم
اى اکرم اکرمین ! بیامرز! و مپرس !
از حسن دهلوى :
فروش شمشیر
ابورجا گوید: على علیه السلام را دیدم که شمشیرش را ببازار برده و مى فرمود: کیست این شمشیر را از من بخرد، بخدا قسم اگر قیمت یک پیراهن را داشتم آنرا نمى فروختم ، گفتم : من پیراهن بتو مى فروشم و مهلت میدهم هر وقت عطایت (ماهیانه ات ) بدستت رسید قیمت آنرا پرداخت کنى ، پیراهن را گرفت و رفت ، چون سر ماه شد حقوقش را گرفت ، قیمت پیراهن را داد.1
××××××
پاورقی:1- شرح نهج البلاغه بیست جلدى 2 ص 200
شبیه عیسى بن مریم
علماء حدیث نقل میکنند که رسول اکرم به على علیه السلام فرمود: در تو شباهتى هست به عیسى بن مریم : یهود او را دشمن داشتند. و به مادرش تهمت زدند، نصارى او را دوست داشتند از حدش بالا بردند.1
شرح
((على علیه السلام را جمعى دشمن داشته باو تهمتها زدند و قومى او را دوست داشتند و در حقش ادعاى الوهیت کردند)) حضرت خودش میفرماید:
(( سیهلک فى صنفان محب مفرط یذهب به الحب الى غیر الحق و مبغض مفرط یذهب به البغض الى غیر الحث الناس فى حالاالنمط الاوسط فالزموه )) : بزودى دو صنف در حق من هلاک و تباه میشوند: دوستانى که محبت زیاد آنها را براه ناصواب میکشاند، و دشمنانى که کینه زیاد آنها را براه ناحق سوق میدهد، بهترین مردم درباره من اشخاص میانه مى باشند، ملازم این راه باشید.2
××××××
پاورقی:1- تاریخ الخلفاء ص 174 تاءلیف جلال الدین عبدالرحمن بن ابى بکر سیوطى امام حافظ، مورخ ادیب داراى در حدود ششصد جلد کتاب میباشد، بسال 849 هجرى متولد شد، و بسال 911هجرى وفات یافت .
2- مدرک نهج البلاغه خطبه 127.
تولّد در خانه خدا ...
فاطمه با خدا راز و نیاز مى کرد، ناگهان در خود احساس دردى شدید کرد، دردى که فاطمه آن را بخوبى مى شناخت ، آخر این پنجمین حمل او بود، او قبلاً چهار بار دیگر این درد را در خود احساس کرده بود. فاطمه مضطرب و پریشان شد، او در میان جمعیّت غوطه مى خورد و طواف مى کرد، پس از این احساس از طواف باز ایستاد ولى موج جمعیت او را به این سو و آن سو مى کشاند. و درد هر لحظه شدیدتر و شدیدتر مى شد.
چه مى دانست که خدا چه سرنوشت افتخارآمیزى براى او و نوزادش رقم زده است ؟ فاطمه به دنبال پناهگاهى مى گشت ، پناهگاهى که او را از چشم مردم پنهان کند و سرانجام آغوش گشوده کعبه را در برابر خود دید. فاطمه قدم به درون خانه کعبه گذارد.
و این تقدیر الهى بود که مرد خدا در خانه خدا قدم به صحنه حیات پرافتخار خود بگذارد.
نامش را على نهادند و با على ، موجودى دیگر نیز موجودیّت گرفته ، موجودى عزیز، گرانبها و بس کمیاب . همان چیزى که باید راز سعادت جامعه ها را در آن جست و در آن هنگام جامعه ها سخت از آن تهى بود، جهان عدل را نمى فهمید و نه آن را مى شناخت .
میلاد على علیه السلام با تولّدى دیگر همراه بود، تولّدعدل ...
على علیه السلام توجیه کننده عدل و نشان دهنده عالیترین مظاهر آن بود. دنیا از روزنه وجود على ، به شناخت عدل توفیق یافت و از آن بالاتر معناى انسانیّت را شناخت ؛ انسانیّتى که عدل یکى از شاخه هاى آن است .
راز خلقت و آفرینش آدمیان در چیست و چرا انسان را آفریدند؟ و آیا این راز را مى توان در خور و خواب ، در کشتن و بستن ، در ظلم و ستم جستجو کرد؟ و آیا بشر براى این خلقت شده که بسان درندگان بدرد، حتى همنوعان خود را؟
و در اینجا است که در بین میلیاردها نفوس بشرى و پس از پیامبران تنها، وجود على علیه السلام است که به توجیه و تفسیر این راز مى پردازد و هدف خلقت نوع انسانى را توجیه مى کند و راز آن را بازگو مى نماید.
هدف : نیل به آخرین قله کمال است ، هدف این است که انسان ، انسان شود و این انسانیّت چیست ؟
و باز هم اینجا است که على علیه السلام را مى بینیم بسان معلمى بزرگ و آزموده به تعلیم انسانیّت مى پردازد. و خطوط آن را در لوح زندگى خویش در برابر دیدگان بشریّت مى گذارد. و این تعلیم را از همان دوران کودکى شروع کرد. کودک بود، ولى هرگز تحت تأ ثیر شرایط غلط موجود قرار نگرفت . و این نخستین درس مکتب او است : تهى شدن از تاءثیرات غلط جامعه .
جامعه او بُت مى پرستید ولى او با همان مغز کودکانه اش دریافت که سرّ دهر و راز طبیعت را نمى توان با بُت تفسیر کرد. او از مطالعه کتاب طبیعت در همان کودکى به شناخت اللّه توفیق یافت .
و این شناخت بزرگترین و حساسترین نقش را در زندگى او عهده دار شد.
علل و عوامل عزت (قسمت آخر)
انصاف
پاس داشتن عدل و داد و رعایت حق مردمان و با آنان به راستى رفتار کردن ،(31) از جمله امورى است که عزت آدمى را پایدار مى کند و افزون مى سازد. از امام محمد باقر علیه السلام روایت شده است که گفت : امیر مومنان علیه السلام در ضمن سختى فرمود:
الا انه من ینصف الناس من نفسه لم یزده الله الا عزا (32)
بدانید هر که از خود به مردم انصاف دهد، خداوند جز عزتش نیفزاید.
قیام به حق و گرفتن حق
مادام که انسان براى حق برخیزد و در برپایى حق بکوشد در عزت خداست و خداوند از هر که اقامه حق و داد کند خوارى ببرد و لباس ارجمندى و بزرگى بر تنش کند. از امام عسکرى علیه السلام چنین نقل شده است :
ما ترک الحق عزیز الا ذل ، و لا اخذ به ذلیل الا عز (33)
هیچ عزیزى حق واننهاد مگر آنکه خوار شد، و هیچ خوارى اقامه حق نکرد مگر آنکه عزیز شد.
در گذشتن در عین قدرت و بخشش و پیوند
بزرگوارى و گذشت و بخشش از جمله امورى است که عزت آفرین است و هر چه این کلمات در انسان افزون شود بر عزتش افزون مى شود. پیامبر بزرگوار و ارجمند اسلام فرموده است :
علیکم بالعفو، فان العفو لا یزید العبد الا عزا، فتعافوا یعزکم الله (34)
بر شما باد به گذشت که گذشت کردن جز بر عزت بنده نمى افزاید، پس از یکدیگر در گذرید تا خدا شما را عزیز کند.
همچنین شیخ طوسى (ره ) به اسناد خود روایت کرده است که آن حضرت فرمود:
من عفا عن مظلمه ابدله الله بها عزا فى الدنیا و الاخره (35)
آن که از ستمى گذشت کند، خداوند در عوض آن به او عزت دنیا و آخرت بخشد.
جابر از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود:
ثلاث لایزید الله بهن المرء المسلم الاعزا: الصفح عمن ظلمه ، و اعطاء من حرمه ، و الصله لمن قطعه (36)
سه چیز است که خداوند به وسیله آنها جز عزت انسان مسلمان را نیفزیاد: گذشت از کسى که به او ستم روا داشته ، و بخشیدن آن که او را محروم ساخته ، و پیوند با آن که از او بریده است .
فرو خوردن خشم
آن که بر وجود خود قاهر است و خشم خود را فرو مى خورد به عزت الهى نایل مى شود. از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود:
ما من عبد کظم غیظا الا زاده الله عزوجل عزا فى الدنیا و الاخره : و قد قال الله عزوجل : (و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین ) و اثابه الله مکان غیظه ذلک (37)
هیچ بنده اى خشمى را فرو نخورد، مگر آنکه خداى عزوجل عزت او را در دنیا و آخرت بیفزاید؛ و همانا خداى عزوجل فرموده است : و آنان که فروخوردگان خشم و در گذرندگان از مردمند، و خدا نیکوکاران را دوست دارد. و خدا به جاى فرو خوردن خشمش او را چنین پاداش مى دهد.
صبر و استقامت
صبر و استقامت از مهمترین علل به وجود آورنده و پایدارنده عزت است . صبر در برابر گناه ، صبر در طاعت خدا، صبر در مصیبتها و صبر در برابر مال و مقام و خود را حفظ کردن آدمى را محکم و استوار مى کند.
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایى همچو صبر آدم ندید (38)
امام صادق علیه السلام فرموده است :
من صبر على مصیبه زاده الله عزوجل عزا على عزه (39)
هر که به مصیبتى شکیبایى ورزد، خداى عزوجل عزت بر عزتش بیفزاید.
شجاعت
شجاعت از کمالاتى است که آدمى را استوار مى سازد و عزتش را نگه مى دارد چنانکه در سخنان على علیه السلام وارد شده است :
الشجاعه احد العزین (40)
شجاعت یکى از دو عزت است .
شجاعت چنان عزت آفرین است که خود برابر با تمام عزتهاى دیگر است ؛(41) و نمى گذارد آدمى تن به خوارى و پستى دهد که على علیه السلام فرموده است :
الشجاعه عز حاضر (42)
شجاعت عزتى است مهیا و آماده .
قناعت
قناعت و گسستن خود از فزون طلبى ، آدمى را عزت مى بخشد زیرا زیاده خواهى و هوس بى حاصل است که آدمى را در دامن حسرت و خوارى فرو مى برد و چون ریشه این درخت زده شود، سربلندى و عزت به بار آید. در سخنان نورانى امیرمومنان علیه السلام وارد شده است .
القناعه تودى الى العز (43)
قناعت به سوى عزت مى کشاند.
ثمره القناعه العز (44)
میوه قناعت عزت است .
اقنع تعز (45)
قناعت کن ، عزیز باش .
القناعه عز (46)
قناعت عزت است .
خردمند هرگز از قناعت دست نمى کشد و تن به خوارى نمى سپارد.
عزت ز قناعت است و خوارى طمع
با عزت خود بساز و خوارى مطلب (47)
برائت از بدى و شر
انسان به میزانى که از بدى و شر پاک مى شود و از آن دورى و بیزارى مى جوید به بزرگى و ارجمندى مى رسد؛ وارهیدن از آن ، پیوستن به این را مى آورد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
من برى من الشر نال العز (48)
هر که از شر و بدى برائت جوید به عزت دست یابد.
علم و حلم
لاشرف کالعلم و لا عز کالحلم ... (49)
هیچ شرف چون دانایى و هیچ عزت چون بردبار بودن نیست ...
صبر و تحمل
امیرالمؤ منین علیه السلام نتیجه صبر و تحمل امتهاى گذشته را چنین بیان مى فرماید:
... تا خدا دید چگونه در راه دوستى او بر آزار شکیبایند، و چسان از بیم او ناخوشایند را تحمل مى نمایند، از تنگناهاى بلا گشایشى برایشان پدید آورد. و از پس خوارى ، ارجمند شان فرمود و آرامش را جایگزین بیم کرد. پس پادشاهان حکمران شدند و پیشوایان با فر و شان و کرامت خدا درباره شان تا بدانجا رسید که دیده آرزو نهایت آن را ندید... (50)
حسن خلق
امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود:
علیکم بمکارم الاخلاق فانها رفعه و ایاکم و الاخلاق الدنیه فانها تضع الشریف و تهدم المجد (51)
بر شما باد به اخلاق نیکو چرا که موجب رفعت و بلندى است و بپرهیزید از اخلاق پست . زیرا شخصى بزرگ را پست مى کند و مجد و عزت را نابود مى سازد.
تواضع
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
التواضع لایزید العبد الا رفعه فتواضعوا یرفعکم الله (52)
فروتنى جز بر رفعت و بلندى مقام بنده نمى افزاید پس تواضع پیشه کنید تا خداوند مقام شما را بالا برد.
اطاعت از رهبران عادل
و طاعه ولاه العدل تمام العز (53)
و فرمانبردارى از والیان عادل نهایت عزت است .
صدق
امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود:
الصدق عز (54)
راستى عزت است .
الصادق على شفا منجاه و کرامه ... (55)
راستگو بر کنگره هاى رستگارى و بزرگوارى است ...
×××××××
31- لسان العرب ، ج 14، ص 166.
32- الکافى ، ج 2، ص 144.
33- تحف العقول ، ص 368.
34- الکافى ، ج 2، ص 108.
35- امالى الطوسى ، ج 11، ص 185-186.
36- الکافى ، ج 2، ص 109.
37- الکافى ، ج 2، ص 110.
38- مثنوى معنوى ، دفتر سوم ، ج 2، ص 106
39- بحار الانوار، ج 82، ص 128.
40- غررالحکم ، ج 1، ص 82.
41- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 23.
42- غررالحکم ، ج 1، ص 291.
43- شرح غررالحکم ، ج 1، ص 291.
44- همان ، ج 3، ص 333.
45- تحف العقول ، ص 233.
46- شرح غررالحکم ، ج 1، ص 25.
47- دیوان رباعیات اوحد الدین کرمانى ، ص 166.
48- تحف العقول ، ص 233.
49- نهج البلاغه ، ترجمه شهیدى ، حکمت 113.
50- همان ، خطبه 192.
51- میزان الحکمه ، ج 3، ص 164.
52- همان ، ج 8، ص 282.
53- تحف العقول ، ص 287، ج موسسه الاعملى بیروت .
54- میزان الحکمه ، ج 5، ص 285.
55- نهج البلاغه ، ترجمه شهیدى ، خطبه 86.
علل و عوامل عزت (2) 4-ایمان ایمان به خداوند و اعتقاد به وجود خالق و مدبر دانا و تواناى جهان ، بالاترین مجد و شرف را براى انسان به ارمغان مى آورد و در سر لوحه تمام مجدها و بزرگوارى هاى انسان قرار دارد. من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا (15) لله العزه و لرسوله و للمومنین (16) امام صادق علیه السلام فرمود: فالمومن یکون عزیزا و لایکون ذلیلا (17) مومن عزیز است و هرگز ذلیل نمى شود. 5- جهاد جهاد در راه خدا باعث سرکوبى دشمنان انسانیت و موجب سرافرازى اسلام و عزت آیین است . تنها وسیله اى که پیروان حق براى نزدیکى به خداوند بدان دست مى یازند، ایمان به خداوند وفرستاده او و جهاد درراه او، که بالاترین مرتبه عزت در اسلام است : و الجهاد فى سبیله فانه ذروه الاسلام (18) و خداوند متعال جهاد را براى عزت اسلام قرار داده است : و (افرض الله ) الجهاد عزا للاسلام (19) و در حدیث دیگر از رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده است : ذروه الاسلام الجهاد فى سبیل الله لایناله الا افضلهم (20) رفیعترین چشم انداز اسلام ، جهاد در راه خداست که جز بهترین مسلمانها به آن دست نیابند. و در سخنى دیگر از رسول خدا صلى الله علیه و آله : ... ان الله تبارک و تعالى اعز امتى بسنابک خیلها و مراکز رماحها (21) همانا خداوند تبارک و تعالى امتم را به سم ستوران و نوک نیزه ها و سنان ها عزیز و گرامى داشته است . جهاد و پیکار در راه خدا نه تنها عزت براى کسانى است که در آن شرکت مى کنند بلکه براى نسلهاى آینده نیز موجب عزت و شرافت است . رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: اغزوا تورثوا ابنائکم مجدا (22) پیکار کنید تا براى فرزندانتان مجد و بزرگوارى میراث گذارید. امیر مومنان و سرور مجاهدان در وصف جهاد مى فرماید: بعد از اعتقاد به اسلام ، اشرف اعمال جهاد است که موجب قوام و استوارى دین است و اجر عظیم دارد و در عین حال با عزت و مناعت همراه است ... (23) 6- قرآن و اهل بیت قرآن ، کتاب محکم الهى و اهل بیت عصمت و طهارت دو مشعل فروزان هدایتند که تمسک به هر دوى آنها و پیروى از دستوراتشان موجب سعادت و ترک آنها یا یکى از این دو موجب گمراهى و ضلالت است . رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى اهل بیتى ... (24) روشن است که راه یافته و سیر کننده در صراط مستقیم عزیز است و آنکه از مسیر سعادت منحرف و گمراه گشته ، ذلیل است . امیرالمؤ منین علیه السلام درباره قرآن مى فرماید: ثم انزل علیه الکتاب نورا... و عزا لاتهزم انصاره و حقا لا تخذل اعوانه ... (25) پس قرآن را بر او فرستاد، نورى که چراغ آن فرو نمیرد... و عزتى است که یارنش را شکست و ناپایدارى نباشد و حقى که یاورانش را زیان و خوارى نباشد. امام صادق علیه السلام نیز در مورد اهل بیت و تبعیت از ایشان مى فرماید: معنا رایه الحق ، من تبعها لحق و من تاخر عنها غرق ، الاوبنا یدرک تره کل مومن و بنا تخلع ربقه الذل عن اعناقکم و... (26) پرچم حق با ماست ، هر کس از آن پیروى کند به او مى رسد و هر کسى عقب بماند غرق مى شود، همانا به وسیله ما خونبهاى هر مومنى (که به ناحق کشته شد) گرفته مى شود و به وسیله ما، طوق ذلت از گردنهاى شما برداشته مى شود. امیرالمؤ منین علیه السلام در این مورد مى فرماید: بنا اهتدیتم الظلماء و بنا تسنمتم العلیا (27) به وسیله ما راه یافتید در تاریکى و به وسیله ما بالا رفته و بر مرتبه بلند رسیدید. 7- اتحاد و اتفاق یکى دیگر از عوامل بسیار مهم عزت و شرافت ملتها و اجتماعات ، همدلى ، هماهنگى و وحدت کلمه بین افراد آن جامعه مى باشد. سخنان امیر مومنان علیه السلام در نهج البلاغه ، نکات بسیار ارزنده اى را در این مورد آشکار مى سازد، از جمله در مورد عزت و نیرومندى عرب و جهت اسلام و اتحادشان مى فرماید: و العرب الیوم ، و ان کانوا قلیلا، فهم کثیرون بالاسلام عزیزون بالاجتماع (28) و عرب امروز اگر چه در شما اندکند اما با یکدلى و یک سخنى در اسلام عزیزند و بسیار. و درباره امتهاى گذشته و سرنوشت آنها در حال اتحاد و اتفاق مى فرماید: پس بنگرید آنگاه که گروهها فراهم بودند و همگان راه یک آرزو مى پیمودند چگونه مى آسودند و دلها راست بود و باهم ساز وار و دستها یکدیگر را مددکار، شمشیرها بر یارى هم آخته و دیده ها به یکسو دوخته و اراده ها در پى یک چیز تاخته . آیا مهتران سراسر زمین نبودند و بر جهانیان فرمانروایى نمى نمودند!؟ پس بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید چون میانشان جدایى افتاد...(29) کمالات روحى و صفات کمالى کمالات روحى و صفات کمالى از جمله عللى است که نقش ایجاد و حفظ عزت را دارد، مادام که انسان متصف به این کمالات است ، عزیز است ، و با کمرنگ شدن این صفات و روحیات عزت نیز کمرنگ مى شود. از جمله این صفات و کمالات مى توان به موارد زیر اشاره کرد: (30) ×××××××× 15- فاطر، آیه 10. 16- منافقین ، آیه 8. 17- الحیاه ، محمد رضا حکیمى ، ج 1، ص 390. 18- نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه 110. 19- همان ، حکمت 252. 20- آثار الصادقین ، صادق احسانبخش ، ج 2، ص 402. 21- همان ، ص 396. 22- آثار الصادقین ، صادق احسانبخش ، ج 2، ص 397. 23- میزان الحکمه ، ج 3، ص 125. 24- بحار الانوار، ج 23، ص 113. 25- نهج البلاغه ، ترجمه شهیدى ، خطبه 198. 26- میزان الحکمه ، ج 1، ص 193. 27- غررالحکم ، ج 3، ص 271. 28- نهج البلاغه ، ترجمه شهیدى ، خطبه 146. 29- نهج البلاغه ، ترجمه شهیدى ، قسمتى از خطبه 192. 30- میزان الحکمه ، ج 6، ص 293-294.
(ادامه دارد)
باعنایت به بیانات رهبرمعظم انقلاب، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای درحرم حضرت امام خمینی(ره)که فرمودند:( یکی از خطوط اصلی در سیره و منش امام دمیدن روح عزت ملی در کالبد کشور است.)علل وعوامل عزت درچندمبحث تقدیم می گردد.
علل و عوامل عزت (1)
در سخنان پیشوایان عزت ، مطالبى بسیار درباره علل و عوامل عزت وارد شده است ، (10) عواملى که در سایه آنها مى توان فرد را در چارچوب سیره نبوى تربیت کرد، عواملى که با تدارک آنها فرد عزیز و در نتیجه نفوذناپذیر، محکم ، راسخ و شکست ناپذیر مى شود. اکنون به مهمترین این علل اشاره مى شود.
1- اطاعت خدا
هیچ چیز چون بندگى و اطاعت از خدا آدمى را عزت نمى بخشد از پیام آور عزت روایت شده است که فرمود:
ان ربکم یقول کل یوم : انا العزیز فمن اراد عز الدارین فلیطع العزیز (1)
خداوند هر روز ندا مى دهد که من پروردگار عزیز شمایم ، و هر که خواهان عزت دو جهان است ، خداى عزیز را اطاعت کند.
اطاعت خدا ذره ناچیز و حقیر را به بى نهایت عزیز و قوى مرتبط مى کند و از او موجودى سرافراز مى سازد.
از امیر مومنان علیه السلام وارد شده است :
اذا طلبت العز فاطلبه بالطاعه (2)
هرگاه خواهان عزت شدى ، آن را در اطاعت و فرمانبردارى خداى بجوى .
انسان خواهان عزت ، باید آن را از خدا و به سبب اطاعت او بخواهد که پیام آور عزت صلى الله علیه و آله به ابو امامه فرمود:
یا ابا امامه ! اعز امر الله ، یعزک الله (3)
اى ابوامامه ، امر خدا را عزیز بدار تا خداوند تو را عزت بخشد.
عزیز داشتن امر خدا در اطاعت و فرمانبردارى اوست که کلید عزت یابى است و هیچ چیز چون آن راهگشا به این کمال نیست .
از امیرمومنان علیه السلام وارد شده است :
لا عز الا بالطاعه (4)
هیچ عزتى نیست مگر به سبب اطاعت و فرمانبردارى (خداى ).
مادام که این رابطه میان مخلوق و خالق هستى وجود دارد، و انسان در مدار اطاعت حق است ، عزت نیز هست و چون از این عهد الهى خارج شود، جز ذلتى خفت بار بهره اى نخواهد داشت .
2- تقواى الهى
تقواى الهى پوششى است که آدمى را مصون و محکم و استوار مى سازد و او را از آسیب و سستى و ناراستى حفظ مى کند.
راغب اصفهانى مى نویسد: تقوا از وقایه است و وقایه به معناى حفظ و نگهدارى چیزى است از هر چه که به (محافظ) قرار دادن از آنچه بیم مى رود (بدان آسیب و زیان رساند).( 5)
پیامبر عزت فرموده است :
من اراد ان یکون ان اعز الناس فلیتق الله (6)
هر که مى خواهد که با عزت ترین مردمان باشد، پس تقواى الهى پیشه کند.
تقواى الهى در ارجمندى آدمى چنان نقش آفرین است که از امیر مومنان علیه السلام وارد شده است که فرمود:
لا عز اعز من التقوى (7)
هیچ عزتى عزت بخش تر از تقوا نیست .
تقوا سرافرازى مى آورد و پرده درى سرافکندگى ، تقوا راه مى نماید و خودخواهى به گمراهى مى کشاند تقوا ارجمند مى کند و گناه خوار مى سازد، تقوا آزاد مى کند و نافرمانى به اسارت در مى آورد، تقوا استوار مى سازد و نفسانیت فرو مى پاشد، و چه نیکو فرموده است امیر بیان على علیه السلام :
التقوى تعز، الفجور تذل (8)
تقوا عزت مى بخشد و تبهکارى ذلیل مى سازد.
بنابراین نسبتى مستقیم و رابطه اى تنگاتنگ میان تقوا و عزت وجود دارد و هر چه بر آن افزوده شود، این فزونى مى یابد. تقواى الهى از چنان جایگاهى در عزت بخشى برخوردار است که پیشواى پرهیزگاران ، على علیه السلام درباره اش فرمود:
لاکرم اعز من التقوى (9)
هیچ کرامتى چون تقوا، انسان را عزیزترین نمى سازد.
3- انقطاع
به میزانى که انسان به خدا تکیه مى کند و از غیر خدا گسسته مى شود، به همان میزان عزت مى یابد. زیرا عزت مختص اوست و جز با گسستن از غیر خدا به دست نمى آید. در خبرى مشهور آمده است که جبرئیل امین خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله رسید و چنین گفت :
یا محمد! عش ما شئت فانک میت و احبب من شئت فانک مفارقه ، و اعمل ما شئت فانک مجزى به ، و اعلم ان شرک الرجل قیامه باللیل ، و عزه استغناوه عن الناس (10)
اى محمد! هر چه مى خواهى زندگى کن ، اما مردم است ، هر که را مى خواهى دوست بدار، اما جدایى است ، هر چه مى خواهى بکن ، اما جزاى آن را خواهى دید، و بدان که شرافت انسان در شب زنده دارى است و عزت او در بى نیازى از مردم .
این آموزش انقطاع و عزت یافتن در سیره نبوى است . ارجمندى و بزرگى حقیقى در سایه گسستن از غیر خدا به دست مى آید.
لقمان حکیم فرزند خود را به انقطاع و قطع طمع مى خواند و در این جهت تربیت مى کند:
پسرم ... اگر خواهان آنى که همه عزت این جهانى را داشته باشى ، از آنچه در دست مردم است قطع طمع کن که پیامبران و راستکرداران به آنچه دست یافتند، منحصرا به سبب قطع طمعشان بود.
اوصیاى پیامبر که جلوه هاى کامل عزت الهى در مدرسه پیامبرند به سبب انقطاع کاملشان به کمال عزت رسیدند، و از همین روست که در دعاى شعبانیه امیر مومنان علیه السلام که بنابر نقل ابن خالویه همه اوصیاى پیامبر آن را مى خوانده اند. (11)
چنین آمده است :
الهى هب لى کمال الانقطاع الیک (12)
خداى من ، مرا انقطاع کامل به سوى خود عطا فرما.
اولیاى خدا از خود گسستند و به خدا پیوستند و به عزت رسیدند و شکست ناپذیر شدند. این سنت خداست که هر کس طمع خویش بمیراند، به عزت دست یابد و عزتش پایدار ماند. از امام باقر علیه السلام روایت شده است که فرمود:
اطلب بقاء العز باماته الطمع (13)
ماندگارى عزت را با میراندن طمع بخواه .
تربیت نبوى به انقطاع مى خواند تا آدمى را از اسارت برهاند و به کمال برساند. زیرا زندگى توام با آزادگى و عزت جز با انقطاع طمع فراهم نمى شود که پیشواى آزادگان ، على علیه السلام فرموده است :
من اراد ان یعیش حرا ایام حیاته فلا یسکن الطمع قلبه (14)
هر کس خواهان آن اس که در دوران زندگى خویش آزادانه زیست کند، هرگز طمع را در دل خویش جایگزین نسازد.
××××××××
1- تفسیر مجمع البیان ، ج 4، ص 402.
2- غررالحکم ، ج 1، ص 279.
3- کنز العمال ، ج 15، ص 785.
4- شرح غرر الحکم ، ج 6، ص 393.
5- المفردات ، ص 530.
6- بحارالانوار، ج 70، ص 285.
7- نهج البلاغه ، حکمت 371.
8- شرح غرر الحکم ، ج 1، ص 39.
9- تحف العقول ، ص 59.
10- امالى الصدوق ، ص 194.
11- اقبال الاعمال ، ص 685.
12- اقبال الاعمال ، ص 687.
13- تحف العقول ، ص 207-208.
14- ربیع الابرار، ج 3، ص 432.
(ادامه دارد)