عیدنوروزدرشعرامام خمینی(ره)
باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا
جامه عیدبپوشند، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست
نازم آن مطرب مجلس که بودقبله نما
صوفى و عارف از این بادیه دور افتادند
جام مى گیر زمطرب، که روى سوى صفا
همه در عید به صحرا و گلستان بروند
من سرمست زمیخانهکنم رو به خدا
عید نوروز مبارک به غنى و درویش
یار دلدار! زبتخانه درىرابگشا
گرمرا ره به در پیر خرابات دهى
به سروجان به سویش راه نوردم نه بهپا
سالها در صف ارباب عمائم بودم
تا به دلدار رسیدم، نکنم باز خطا [1]
حضرت امام(ره) ضمن مبارک شمردن عید نوروز بر فقیر و غنى و پوشیدن جامهنو در این ایام، و رفتن به کوه وصحرا و باغ و بستان را ستوده و در وصف بهار قصیدهذیل را سروده است:
بهارشد درمیخانه بازباید کرد
به سوى قبله عاشق نمازباید کرد
نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد
که دل ز هردو جهان بى نیاز بایدکرد
کنون که دست به دامان سرو مى نرسد
به بید عاشق مجنون، نیاز بایدکرد
غمى که در دلم از عشق گلعذاران است
دوا به جام مى چاره ساز بایدکرد
کنون که دست به دامان بوستان نرسد
نظر به سرو قدى سرفراز باید کرد [2]
باز حضرت امام(ره) درباره این عید سعید گفته است:
این عیدسعید عیدحزب الله است
دشمن زشکست خویشتن آگاه است
چون پرچم جمهورى اسلامى ما
جاویدبه اسم اعظم الله است. [[3
و در رباعى ذیل «عید» را چنین توصیف کردهاست:
این عیدسعید عیداسعدباشد
ملت به پناه لطف احمد باشد
برپرچمجمهورى اسلامى ما
تمثال مبارک محمد(ص) باشد. [4]
*********
پى نوشتها:[*]. ماهنامه فرهنگ کوثر.
[1]. دیوان شعر امام خمینى(ره)، ص 39، چاپ ششم، دفتر نشر آثار حضرت امام(ره)، سال 1374 شمسى.
[2]. همان، ص 80.
[3]. همان، ص 196.
[4]. همان، ص 206
اس ام اس عید نوروز
امیدوارم عید بابوسه هایش ،
بهاربا گلهایش
وسال نو باامید هایش
بر توای عزیز پیشاپیش مبارک باشد.
*******
بهار یک نقطه دارد
نقطه آغاز بهار زندگیتان بی انتها باد.
سال نو مبارک
********
نیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزو مندم
هر روزتان نوروز . . . سال 91 مبارک
*********
دنیا را برایتان شاد شاد
و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم
هر روزتان نوروز
*********
مثل ماهی زنده
مثل سبزه زیبا
مثل سمنو شیرین
مثل سنبل خوشبو
مثل سیب خوش رنگ
و مثل سکه با ارزش باشید
سال نو مبارک
********
یک شاخه رز سفید تقدیم تو باد
رقصیدن شاخ بید تقدیم تو باد
تنها دل ساده ایست دارایی ما
آن هم شب عید تقدیم تو باد
*********
سلامتی
سعادت
سیادت
سرور
سروری
سبزی
سرزندگی
هفت سین سفره زندگیتان باشد.
نوروز مبارک
**********
برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال وهمه سال مبارک بادت این روز وهمه روز
*********
تبریک و تهنیت
نوروز و سال نو
همواره مستجاب
بادا دعای تو
********
حدیث روز
استراحت قلب
امام على علیه السلام :
مَنْ وَثِقَ بِاَنَّ ما قَدَّرَ ا للّه لَهُ لَنْ یَفوتَهُ اسْتَراحَ قَلْبُهُ؛(1)
ترجمه
هر کس اطمینان داشته باشد که آنچه خداوند برایش تقدیر کرده است به او مى رسد، دلش آرام مى گیرد.
********
پاورقی :1- غررالحکم، ح 8763 .
نجابت محمد بن زید حسنى معروف به (داعى ) از نوادگان امام حسن مجتبى (ع ) است که در سال 271 هجرى در مازندران به سلطنت رسیده و هفده سال با کمال قدرت حکومت کرد. در پایان کار (محمد بن هارون سرخسى ) از طرف (امیر اسماعیل سامانى ) به جنگ او رفت و با وى پیکار نمود. (داعى ) در آن جنگ شهید شد و سرش را از تن جدا ساختند و با فرزندانش که اسیر شده بود به (مرو) و (بخارا) فرستادند و بدنش را در گرگان کنار مرقد (محمد دیباج ) پسر امام جعفر صادق (ع ) دفن کردند. محمد بن زید داعى در علم و فضل توانا و در سماحت و شجاعت ، مردى عالیقدر و بزرگ بود، علما و شعراى عصر او را پناهگاه خود مى دانستند، و روى به درگاه او مى آوردند. وى در آخر هر سال ، بیت المال خود را بازرسى مى کرد، و آنچه در خزینه باقى مانده بود، به سلسله مراتب میان مردم قریش و فرزندان انصار یعنى اهل مدینه که به یارى پیغمبر برخاسته بودند، و فقیهان و قاریان قرآن و دیگر مردم تقسیم مى کرد، و چیزى باقى نمى گذاشت . در یکى از سالها نخست از اولاد عبد مناف شروع کرد و چون از بنى هاشم فراغت یافت ، طبقه دیگر از اولاد عبد مناف را پیش خواند، در این وقت مردى برخاست تا عطاى خود را بگیرد. محمد بن زید پرسید: از کدام تیره اى ؟ - از اولاد عبد مناف . - از چه شاخه اى ؟ - از بنى امیه ! - از کدام سلسله آنها؟. مرد اموى ساکت شد و جوابى نداد! - ها! بگو! چرا حرف نمى زنى ؟ حتما از فرزندان یزیدبن معاویه هستى ، اینطور نیست ؟! - آرى چنین است . - عجب مرد احمقى هستى که چشم طمع به عطاى اولاد ابوطالب دوخته اى ، در صورتى که آنها از شما چیزى طلب نمى کنند. اگر از اعمال جدت (یزید) اطلاع ندارى ، بسیار نادان و بى عقل هستى و چنانچه از رفتار آنها با ما آگاهى ، دانسته خود را به هلاکت افکنده اى . سادات علوى وقتى این کلمات را از داعى شنیدند، با خشم به مرد اموى نگریستند و قصد جانش کردند. محمد بن زید بر آنها بانگ زد و گفت : مبادا درباره او اندیشه بد کنید، هر کس او را اذیت کند از من کیفر خواهد دید، گمان مى کنید خون امام حسین (ع ) را باید از او جست ؟ نه ! خداوند کسى را به گناه دیگرى عذاب نمى کند. همه گوش کنید تا داستانى برایتان نقل کنم و آنرا به کار بندید! پدرم (زید) مى گفت : در سالى که منصور خلیفه عباسى به مکه معظمه رفته بود، روزى گوهرى گرانبها براى فروش نزد وى آوردند. منصور مدتى گوهر را تماشا کرد و گفت : این گوهر متعلق به (هشام بن عبدالملک مروان ) است که چون خلیفه بوده مى باید به من برسد. پسرى بنام محمد از هشام باقى مانده و این گوهر را حتما او در معرض فروش قرار داده است . آنگاه رو کرد به (ربیع حاجب ) و گفت : فردا بعد از نماز بامداد دستور بده درهاى مسجدالحرام را ببندند، سپس یک در را باز کن و بعد به مردم اجازه بده که یک یک از آن در خارج شوند. وقتى محمد را شناختى او را گرفته نزد من بیاور. صبح روز بعد پس از خاتمه نماز جماعت که پشت سر خلیفه مى گزاردند، چون درهاى مسجد بسته شد و اعلام کردند مردم یک یک فقط از فلان در خارج شوند، (محمد بن هشام ) دانست که این نقشه براى دستگیرى اوست . از این رو وحشت زده و متحیر به هر سو نگران بود و نمى دانست چه کند. در همین موقع محمد بن زید بن على بن الحسین (ع ) به او بر خورد و آشفتگى وپریشانى او را دید و فهمید که این توطئه به خاطر اوست که سخت خود را باخته است . محمد بن از وى پرسید: کیستى و چرا چنین پریشان و نگران هستى ؟ محمد بن هشام گفت : اگر خود را معرفى کنم تاءمین جانى دارم ؟ گفت : آرى . تعهد مى کنم که تو را از خطر نجات بدهم . گفت : من محمد بن هشام بن عبدالملک مروان هستم اکنون شما نیز خودتان را معرفى کنید، گفت : من هم محمد بن زید بن على بن الحسین (ع ) هستم !! هر چند (هشام ) پدر تو پدرم (زید) را شهید کرد. ولى اى پسر عم ! تو او جان خود ایمن باش ، زیرا تو قاتل زید نیستى و کشتن تو خون به ناحق ریخته زید را تلافى نمى کند. اکنون باید به هر تدبیر شده تو را از این خطر نجات دهم . براى تاءمین این منظور نقشه اى به نظرم رسیده است و مى خواهم آنرا عملى کنم ، به شرط این که تو هم موافقت کنى و ترس به خود راه ندهى ، آنگاه براى ایفاى نقشه اى که طرح کرده بود دستورى به محمد بن هشام داد و سپس رداى خود را از تن در آورد و بر سر و روى او انداخت . کشان کشان او را با خود مى برد و پى در پى به وى سیلى مى زد. همین که به در مسجد و نزدیک (ربیع حاجب ) رسید، در حالى که داد و فریاد راه انداخته بود، به وى گفت : این مرد خبیث شتر بانى از اهل کوفه است . شترى به من کرایه داده که رفتن و آمدن در اختیار من باشد، ولى بعد از نزد من گریخت و شتر را به دیگرى کرایه داده است ! من دو شاهد عادل براى اثبات این مدعا دارم . اکنون دو تن از ملازمان خود را همراه من بفرست تا او را نزد قاضى ببرم ! (ربیع ) دو نفر ماءمور را به (محمد بن زید) سپرد، محمد به اتفاق ماءمورین از مسجد بیرون آمد. در میان راه رو کرد به طرف محمد بن هشام و گفت : اى خبیث ! اگر حق مرا مى پردازى که دیگر زحمت به نگهبان و قاضى ندهم ؟ (محمد بن هشام ) نیز که کاملا متوجه کار بود گفت : یا بن رسول الله ! حاضرم ، اطاعت مى کنم ! در این موقع محمد بن زید رو کرد به ماءمورین (ربیع ) و گفت : چون متعهد شده که حق مرا بپردازد، دیگر شما زحمت نکشید و مراجعت کنید. وقتى ماءمورین برگشتند، (محمد بن هشام ) که به آسانى از خطر جسته بود، سرو روى (محمد بن زید) را بوسید و گفت : پدر و مادرم فدایت شود، خداوند بهتر مى دانست که رسالت خود را در خانواده شما قرار داد. سپس گوهرى قیمتى از جیب در آورد و گفت : اکنون با قبول این هدیه ناقابل مرا مفتخر بفرمائید! محمد بن زید گفت : اى پسر عم ! ما خانواده اى هستیم که در ازاى کار نیک چیزى نمى گیریم ، من که درباره تو از خون پدرم زید چشم پوشیدم ، گوهر را براى چه مى خواهم ؟! اکنون خود را پنهان کن که (منصور) سخت در جستجوى تو است )! وقتى محمد بن زید داعى ، داستان را به پایان آورد، دستور داد آن (مرد اموى ) را که از فرزندان یزید بود و در حضور وى ایستاده و به سخنان او گوش مى داد، مانند یکتن از اولاد عبدمناف عطا دهند، آنگاه چند نفر از ماءمورین خود را همراه وى فرستاد تا او را به وطنش (رى ) برسانند و رسید گرفته باز گردند! (مرد اموى ) نیز برخاست و مطابق معمول آن روز که سرپادشاهان و امرا را مى بوسیدند، سر محمد بن زید را بوسید و رفت . 1 ******* پاورقی:1- عمدة الطالب چاپ بیروت صفحه 237.
ذکرهای شگفت عارفان
ازبین رفتن گناهان
حضرت آیت الله العظمی بهجت:
صلوات منهدم کننده گناهان است . این روایت درکتاب «جامع الاخبار»ازرسول اکرم (ص)نقل شده است:«مَن صَلَّی عَلَیَّ مَرَّةً ،لَم یَبقٍ لَهُ مِن ذُنُوبِهِ ذَرَةً».هرکس یک بار برمن صلوات بفرستد،یک ذره ازگناهانش باقی نمی ماند.1
*********
آمرزش گناهان
آیت الله امجد
یک استغفار،گناهان رامی ریزد،همچون برگ درختان درخزان؛ وبالاترازآن صلوات است«اَستَغفِرُالله، اللّهُمَ صَلّ عَلی مُحَمَّدٍوَآلِ محمّد»
*******
پاورقی:1- نکته های ناب ازآیت الله العظمی بهجت،ص69
2- جواهرمعنوی، در بیانات آیت الله امجد،ص46
حدیث روز
امام صادق علیه السلام :
اِنَّ صاحِبَ الدّینِ فَکَّرَ فَـعَـلَـتْهُ السَّکینَةُ وَ اسْتَـکانَ فَـتَواضَعَ وَ قَنِعَ فَاسْتَغْنى وَ رَضىَ بِما اُعْطىَ وَ انْفَرَدَ فَکُفىَ الاِْخْوانَ وَ رَفَضَ الشَّهَواتِ فَصارَ حُرّا وَ خَلَعَ الدُّنْیا فَتَحامَى الشُّرورَ وَ اطَّرَحَ الْحَسَدَ فَظَهَرتِ الْمَحَبَّةُ وَ لَمْ یُخِفِ النّاسَ فَـلَـمْ یَخَفْهُمْ وَ لَمْ یُذْنِبْ اِلَیْهِمْ فَسَلِمَ مِنْهُمْ وَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنْ کُلِّ شَى ءٍ ففازَ وَ اسْتَکْمَلَ الْفَضْلَ وَ اَبْصَرَ العافیَةَ فَاَمِنَ النَّدامَةَ؛(1)
ترجمه
آدم دین دار چون مى اندیشد، آرامش بر جان او حاکم است. چون خضوع مى کند متواضع است. چون قناعت مى کند، بى نیاز است. به آنچه داده شده خشنود است. چون تنهایى را برگزیده از دوستان بى نیاز است. چون هوا و هوس را رها کرده آزاد است. چون دنیا را فرو گذارده از بدى ها و گزندهاى آن در امان است. چون حسادت را دور افکنده محبتش آشکار است.
مردم را نمى ترساند پس از آنان نمى هراسد و به آنان تجاوز نمى کند پس از گزندشان در امان است. به هیچ چیز دل نمى بندد پس به رستگارى و کمال فضیلت دست مى یابد و عافیت را به دیده بصیرت مى نگرد پس کارش به پشیمانى نمى کِشد.
*******
پاورقی:1- امالى مفید، ص 52، ح 14 .
داستان دوستان
خرما و مریض
مرحوم ((حجة الاسلام والمسلمین صفوى ریزى )) رحمة اللّه علیه که از منبرى هاى معروف و با سابقه اصفهان بود، روى منبر تعریف فرمود:
من خدمت ((حاج شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى )) رضوان الله تعالى علیه بودم ، یک پاسبان آمد و افتاد روى دست و پاى ایشان و گفت : آقا من زنم مریض است و هفت ، هشت تا بچه کوچک دارم اگر این زن بمیرد من با این بچه ها چه کنم . گفته اند بیایم خدمت شما یک نظر مرحمتى بفرمائید عیالم خوب شود.
((حاج شیخ حسن على )) فرمود: دو دانه خرما بیانداز داخل استکان آب و آبش را به او بده بخورد.
گفت : آقا آب هم به او بدهیم از لاى دهنش بیرون مى ریزد، یعنى آب هم از گلویش پایین نمى رود.
فرمود: خُب برو دو سه دانه خرما خودت بخور زنت خوب مى شود. پاسبانِ خیلى ناراحت شد و یک نگاه غضب آلود به شیخ کرد و رفت .
من کنار آشیخ نشسته بودم و داشتم با ایشان صحبت مى کردم که بعد از ساعتى دیدم پاسبانِ آمد و خودش را روى دست و پاى شیخ انداخت ، شیخ فرمود: چرا این کارها را مى کنى بلند شو ببینم مگر عیالت خوب نشد.
گفت : چرا آقا فقط آمدم معذرت بخواهم و تشکر کنم چون وقتى که شما فرمودید برو خودت خرما را بخور عیالت خوب مى شود، من ناامید شدم و یک مقدار چیز توى دلم به شما گفتم ، که آقا مى گوید برو خرما بخور عیالت خوب مى شود چطور مى شود!...
از پیش شما که رفتم خیلى ناراحت شدم وگریه ام گرفت و با خودم گفتم حالا که به منزل مى روم بالاسر جنازه عیالم مى روم و او از دنیا رفته .
همینطور که مى رفتم فراموش کردم که شما گفته بودید خرما بخور، یک وقت دیدم بقال سر محل خرماى خیلى خوبى آورده و بیرون از مغازه اش گذاشته ، من هم اشتها کردم و یک مقدار خرما خریدم و در حال گریه مى خوردم ، وقتى بمنزل رسیدم ، دیدم عیالم نشسته و مى گوید: من گرسنه هستم .
گفتم : چه مى گویى زن . گفت : گفتم گرسنه ام .
گفتم : بابا ما آب توى حلقت مى کردیم آبها از گلویت پایین نمى رفت و پس مى دادى ؟!
گفت : من حالا گرسنه هستم ، غذا آوردم ، دیدم قشنگ و خوب غذاها را خورد. گفتم : چطور شده ؟! گفت : نمى دانم من تا ده دقیقه پیش با عزرائیل دست و پنجه نرم مى کردم ، نفهمیدم چطور شد که خوب شدم .
حالا آمده ام از شما معذرت بخواهم و از شما تشکّر کنم .1
*******
پاورقی:1- داستانهایى از مردان خدا-علی میرخلف زاده
داستان دوستان
داستان سوده دختر عمار همدانى
پس از شهادت امیرالمؤ منین على علیه السلام معاویه بن ابى سفیان خود را مرد یکه تاز میدان دید و به تمامى کشورهاى اسلامى استیلاء یافت و استانداران و فرمانداران و حکام بر بلاد میفرستاد و آنان نیز هر طورى میل داشتند با مردم رفتار کرده و از هیچ گونه ظلم و ستم پروا نمیکردند.
یکى از این استانداران شخصى بنام ارطاه بود که از پیروان مطیع معاویه بود و در جنگ صفین در قشون معاویه سمت فرماندهى داشت و از جانب معاویه تشویق شد که بجنگ على علیه السلام بیاید و با على (ع ) در میدان جنگ روبرو گردید و حیله ائى را از عمروعاص یاد گرفته بود و از خصایص جوانمردى على علیه السلام مطلع بود همینکه احساس نمود وزیر ضربات کفر شکن على علیه السلام نابود خواهد شد همان حیله را بکار برد یعنى خود را عریان کرده و بدون ستر و لباس خود را نشان داد و مولى با مشاهده وضع نابسامان وى از او روگردان شد و از قتلش منصرف گردید در نتیجه بسر جان سالم بدر برد و از آن پس ظلم و جور بدوستان و اهلبیت على علیه السلام بیشتر روا میداشت و هر چه میتوانست انجام میداد و قبیله همدان نیز از دوستان و محبان على علیه السلام و اهلبیت او بودند و بسر هم بهمین دلیل آنان را کشتار میکرد و اموالشان را غارت مى نمود و از هیچ ستمى و جفائى مضایقه نمى ورزید تا اینکه کاسه صبر آنان لبریز گردید و یکى از آنان بنام سوده دختر عمار همدانى بعنوان شکایت از دست استاندار (والى ) به معاویه خلیفه وقت رهسپار شام گردید و توانست با معاویه ملاقات نماید.
معاویه با شنیدن سوده و دیدن او شناخت و سئوال کرد تو همان زن نیستى که در جنگ صفین با سرودن اشعار قشون على علیه السلام را بر من برانگیختى و تهییج کردى ؟ سوده با کمال رشادت گفت آرى من همان هستم و در اثر مهر و محبت که بر حقانیت على (ع ) و جوانمردى او داشته و دارم آن اشعار را سرودم و دل من پر از عشق آن سرور عالم است و اعتقاد دارم در دوستى و محبت آن امام بزرگوار هر کارى کرده ام و کرده باشم خداوند جل شانه در قبال آن بمن بهشت عطا فرموده و روز رستاخیز سرافرازم خواهد کرد ولى اى معاویه خودت را با على (ع ) مقایسه نکن من تمنائى از تو دارم که از گذشته ها صحبت نکن و آنها را فراموش بکن و امروز خودت را بر مسلمین مسئول گردانیده ائى که باید جوابگوى مسئولیت آنها باشى صحبت بنما و جواب مسئولیتى که در برابر ما دارى بگو.
شخصى والى (استاندار) که بنام بسر ابن ارطاه به دیار ما فرستاده ائى کاسه صبر همه را لبریز کرده و ظلم و جور را از حد خارج گردانیده و بزرگان ما را کشته و اموال ما را به یغما برده چنانچه وى را بسزاى اعمالش نرسانى مردم بر تو شوریده و شر او را کم خواهند کرد معاویه پس از شنیدن سخنان سوده گفت یا سوده تصمیم دارم تو را سوار بر استر چموش و بى پالان کرده با خوارى و زبونى پیش بسر بفرستم تا طبق دلخواهش با تو رفتار نماید سوده از شنیدن این کلام تعجب نکرد چون میدانست معاویه آدم پست و زبونى است و بخاطر اینکه باطل و ناحق را در برابر حق و حقانیت روشن و آشکار سازد و بخود معاویه بفهماند که پست و زبون است و مسند خلافت را غصب کرده و سزاوار آن نمیباشد، شروع بخواندن اشعار زیرین کرد.
صلى الا له على روح تضمنها
قبر فاصبح فیه العدل مدفونا
قد حالف الحق لا ینبغى به بدل
فصار بالحق و الیمان مقرونا
رحلت پروردگار بر روحى باد که قبر او را در برگرفت و صبح کرد در حالیکه عدالت و داد و انصاف با او دفن شد.
در حقیقت او با حق هم پیمان شد و هرگز بدلى بآن و مثلى بآن اختیار نکرد و پیوسته با حق و حقیقت و ایمان عجین و نزدیک بوده معاویه گفت اى سوده این روح چه کسى است ؟ که این قدر تمجید و تحسین مینمائى ؟ سوده جواب داد والله این روح امیرالمؤ منین على (ع )است که اى معاویه یک واى (استاندار) از طرف على (ع ) در منطقه ما برگزیده شده بود که از او ظلم مشاهده کردیم و براى رفع ظلم بشکایت این والى بحضور امیر المومنین رسیدم .
زمانى بود که مولى میخواست تکبیره الاحرام گفته و به نماز شروع نماید که در این حال رسیدم و عرض ادب کرده شکایت خود را بازگو نمودم مولى با کمال رافت و عطوفت به گزارش من گوش داد و پس از استماع و توجه کامل حال على (ع )دگرگون گردید و گریه کرد و رو بآسمان گرفت و عرض کرد پروردگارا خود آگاهى من اینها را نفرستاده ام ستمى و ظلمى به کسى روا بدارند مولى از جیب خود قطعه پوستى در آورد و اول این آیه را مرقوم فرمود:
بسم الله الرحمن الرحیم
((و قد جاء تکم بینه من ربکم فاوفو الکیل و المیزان و لا تبخسوا الناس اشیاء هم و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلکم خیر لکم ان کنتم مؤ منین ))، سپس اضافه فرمود (( فاذا قرات کتابى هذا فاحتفظ بما فى یدک من عملنا حتى یقدم علیک من یقبضه منک والسلام .))
ترجمه آیه فوق بشرح زیر است :
از طرف خداوند براى شما برهان واضح آمده وزن و پیمان را تمام و کامل بدهید و از اموال مردم چیزى نکاهید و کم نکیند و حقوق آنان را پایمال نگردانید و در روى زمین پس از انکه قوانین آسمانى و دستورات الهى به نظم و اصلاح آن آمد فساد نکنید و ظلم را در جهان رواج ندهید البته این کار براى سعادت و خوشبختى شا در دنیا و آخرت بهتر است اگر بخدا و روز قیامت ایمان دارید - ترجمه مرقومه مولى چنین است وقتیکه اى والى این نامه مرا خواندى و آنچه که از بیت المال در دست تو است حفظ و نگهدارى کن تا آن کس که تعین کرده ام برسد باو تحویل بده و او را از تو تحویل بگیرد و السلام .
سپس اى معاویه این نامه را بدون اینکه ببندد بمن دادند و آن را به والى رساندم و طبق دستور امیرالمؤ منین (ع ) عمل کرده شد و هیچ حقى از کسى ضایع نگردید و ظلمى پایه نگرفت اما امروز تعجب دارم در مسند و جاى چنین بزرگوار عادل تو نشسته ائى و مرا تهدید به جور و ستم مى نمائى ! معاویه از شنیدن این موضوع به فکر فرو رفت و پس از تاملى و درنگى اقرار کرد یا سوده و الله ابوالحسن چنین بود و دستور داد طبق رضاى سوده رفتار شود و طبق حقانیت او نامه نوشته شود.
حدیث روز
امام سجاد علیه السلام:
وَ اَمّا حَقُّ الزَّوجَةِ فَاَنْ تَعْلَمَ اَنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ جَعَلَها لَکَ سَکَنا وَ اُنْسا فَتَعْلَمَ اَنَّ ذلِکَ نِعْمَةٌ مِنَ اللّه عَلَیْکَ فَـتُـکْرِمَها وَ تَرْفُقَ بِها وَ اِنْ کانَ حَقُّکَ اَوجَبَ فَاِنَّ لَها عَلَیْکَ اَنْ تَرْحَمَها؛(1)
ترجمه:
حق زن این است که بدانى خداوند عزوجل او را مایه آرامش و انس تو قرار داده و این نعمتى از جانب اوست، پس احترامش کن و با او مدارا نما، هر چند حق تو بر او واجب تر است اما این حق اوست که با او مهربان باشى.
******
پاورقی:1- من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 621، ح 3214 .
به گزارش شفقنا، یافته شدن این نسخه بسیار نادر و تاریخی توجه واتیکان را به خود جلب کرده، بصورتیکه پاپ بندیکت شانزدهم خواستار آن شده است که این نسخه بسیار قدیمی را از نزدیک مطالعه کند.این نسخه بسیار نادر و تاریخی طی 12 سال گذشته مخفی نگه داشته شده است.
"ارطغرل گونای" وزیر فرهنگ و گردشگری ترکیه گفت: ارزش این کتاب 22 میلیون دلار برآورد شده است.
وی افزود: این نسخه انجیل حاوی بشارت مسیح (ع) درباره آمدن پیامبر اسلام (ص) است، ولی کلیسای مسیحی به دلیل شباهت بسیار زیاد آن با آنچه که در قرآن درخصوص این مسأله آمده، آن را مخفی کرده است.
همچنین در این نسخه از انجیل که با عقایداسلام همخوانی دارد، حضرت مسیح بعنوان یک انسان وصف شده؛ و نه خدایی که پرستش می شود.
در این نسخه انجیل همچنین آمده است که حضرت مسیح به یک کاهن که پرسیده بود چه کسی پس از او می آید گفته : "محمد نام مبارک او است".
گونای اظهار داشت: "واتیکان به صورت رسمی بررسی این کتاب را که اکنون در اختیار مسوولان ترک قرار دارد، خواستار شده است .. این کتاب در سال 2000 در ترکیه ناپدید شد و در آن زمان گروهی از قاچاقچیان آثار تاریخی به سرقت آن هنگام حفاری های غیرقانونی متهم شدند .. این افراد اکنون درحال محاکمه هستند".
کشیش "احسان اوزبک" به روزنامه "زمان" ترکیه می گوید: "این نسخه از انجیل به یکی از پیروان برنابا باز می گردند، زیرا این انجیل در قرن پنجم یا ششم نوشته شده، درحالیکه کشیش برنابا در قرن اول میلاد زیسته است".
نوشته ای به زبان سریانی که منسوب به حضرت مسیح است، در موزه ای در ترکیه نگهداری می شود که 2.4 میلیون دلار ارزش گذاری شده است.