سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، چراغ خرد است . [امام علی علیه السلام]
قطره ای ازدریا
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» جنازه هایی که....

داستان دوستان

جنازه‏هایی که بالا سر حضرت امام حسین دفن شده بودند، سرشان به طرف ضریح برگشته است

عالم بزرگوار، حاج میرزا حسین نوری قدس سره نقل نموده‏اند که استاد ما علامه‏ی بزرگوار، شیخ عبدالحسین تهرانی قدس سره برای توسعه‏ی سمت غربی صحن مطهر حضرت سید الشهداء علیه‏السلام خانه‏هایی خرید و جزء صحن شریف قرار داد و قریب شصت سرداب برای دفن اموات، در همان قسمت قرار داد و روی آنها طاق زدند و مردم مردگان خود را در آن سردابها دفن کردند.

چون مدتی گذشت، دانسته شد که طاق روی سردابها، در اثر کثرت عبور مردم، توان تحمل را ندارد و ممکن است فرو ریزد و سبب زحمت و هلاکت مردم شود.

لذا شیخ عبدالحسین تهرانی امر فرمود که طاق سردابها را بردارند و از نو با استحکام بیشتری بنا کنند. چون جماعت بسیاری در سردابها دفن شده بودند، ایشان امر فرمود که یک سرداب را خراب کنند و بنا نمایند و سپس سرداب دیگر را خراب کنند و هر سردابی را خراب می‏کردند یک نفر پایین می‏رفت و خاک بر جسد مرده‏ها می‏ریخت به مقداری که کشف نشود و هتک حرمت اموات نگردد.

پس مشغول تخریب وتعمیر شدند، تا اینکه به سردابی رسیدند که مقابل ضریح مقدس بود. چون برای پوشانیدن جسدها پایین رفتند، دیدند تمام جسدهایی که در این قسمت هست، سرهایشان که در جهت غرب بوده است، به جای پایشان که رو به قبر شریف بوده، قرار گرفته است و پایشان به سمت غرب است!

مردم با خبر شدند و جماعت بی‏شمار می‏آمدند و این منظره‏ی عجیب را مشاهده می‏کردند. آن جسدهایی که در این قسمت بوده و منقلب گردیده است، سه جسد بود که یکی از آنها جسد آقا میرزا اسماعیل اصفهانی نقاش بود که او در صحن مقدس مشغول نقاشی بوده است.

پسرش وقتی که منظره‏ی جسد پدر را می‏بیند، گواهی می‏دهد که من هنگام دفن پدرم حاضر بودم وبدن پدرم را که دفن می‏کردند، پاهایش رو به ضریح مقدس بود والحال می‏بینم که سرش رو به ضریح است! و مردم دانستند که این تغییر وضع جسد چند مرده، تأدیبی از طرف خداوند برای بندگان است تا راه ادب و طریقه‏ی معاشرت با ائمه علیهم‏السلام را بشناسند [1] .

×××××××

پاورقی:1-ترجمه دارالسلام نوری،ج2،ص163داستانهای شگفت،ص428خاک بهشت،ص129کرامات الحسینیه،ج1،ص130



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( جمعه 88/10/4 :: ساعت 4:13 عصر )
»» احترام به عزاداران امام حسین(ع)

داستان دوستان

احترام به عزاداران امام حسین(ع)

«امام حسین به خادم فرمودند: امشب عزیزترین میهمان مرا از حرم بیرون کردی»

آقای حاج سید عبدالرسول خادم، این قضیه را از سید عبدالحسین، کلیددار حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام و پدر کلیددار فعلی نقل فرمود:

مرحوم سید عبدالحسین شبی در حرم مطهر می‏بیند که عربی با پای برهنه و خون آلود، پای خونین و کثیف خود را به ضریح زده است و عرض حال می‏کند. آن مرحوم او را نهیب می‏دهد و بالاخره امر می‏کند که او را از حرم بیرون نمایند!

در حال بیرون رفتن، آن عرب رو به ضریح حضرت امام حسین علیه‏السلام کرد و گفت: یا حسین، من گمان می‏کردم که اینجا خانه‏ی شما است، اما حالا معلوم شد که خانه‏ی شخص دیگری است، و سپس با حال منقلب از حرم بیرون رفت.

در همان شب، آن مرحوم در خواب می‏بیند که حضرت امام حسین علیه‏السلام روی منبر در صحن مقدس تشریف دارند و ارواح مؤمنین در خدمت ایشان هستند و حضرت از خادم خود شکایت می‏کنند. کلیددار می‏ایستد و عرض می‏کند: یا جداه! مگر چه خلاف ادبی از ما صادر شده است؟

حضرت علیه‏السلام می‏فرمایند: امشب عزیزترین مهمان مرا از حرم من، با زجر بیرون کردی و من از تو راضی نیستم و خدا هم از تو راضی نیست! مگر اینکه او را راضی کنی. عرض می‏کند: یا جداه، او را نمی‏شناسم و نمی‏دانم کجاست؟

حضرت فرمودند: الان در خان حسین پاشا (نزدیک خیمه‏گاه) خوابیده است و دیشب به حرم ما آمده بود، زیرا او را با ما کاری بود که برایش انجام دادیم! حاجت او شفای فرزند مفلوجش بود. او فردا همراه با قبیله‏اش می‏آید. پس تو از آنان استقبال کن.

چون سید عبدالحسین بیدار می‏شود، با چند از خادمها به سوی «خان حسین پاشا» می‏رود و آن غریب را در همانجا که حضرت فرمودند، می‏یابد و دستش را می‏بوسد و او را با احترام به خانه‏ی خود می‏آورد و از او به خوبی پذیرایی می‏نماید.

فردا هم به اتفاق سی نفر از خدام به استقبال می‏رود، چون مقداری راه می‏رود، می‏بیند که جمعی هوسه کنان (شادی کنان) می‏آیند و آن بچه‏ی مفلوج را که شفا یافته بود، همراه خود آورده‏اند و به اتفاق به حرم مطهر آقا امام حسین علیه‏السلام مشرف می‏شوند. [1] .

×××××

پاورقی:1-داستانهای شگفت،ص237---کرامات الحسینیه،ج1،ص80



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( چهارشنبه 88/10/2 :: ساعت 11:14 عصر )
»» داستان دوستان

داستان دوستان

احترام به عزاداران امام حسین(ع)

«سوء ظن سید محمود عطاران به جوان عزادار و کتک زدن او و تورم دستش»

سید بزرگوار مرحوم سید محمود عطاران رضوان الله تعالی علیه فرمود:

سالی در ایام عاشورا در هیئت سینه زنان و عزاداران محله‏ی سردزک بودم. جوانی زیبا در اثناء زنجیر زدن به زنان نگاه میکرد. بالاخره من طاقت نیاوردم و غیرت کردم و به او سیلی زدم و از صف خارجش کردم.

چند دقیقه بعد دستم درد گرفت و تدریجا شدت کرد تا اینکه ناچار به دکتر مراجعه کردم. دکتر گفت: علت درد و جهت آن را نفهمیدم، ولی روغنی تجویز کردم که دردش را ساکت می‏کند.

آن روغن را به کار بردم ولی نفعی نبخشید، بلکه دیدم هر لحظه دردش شدیدتر و ورم و آماسش بیشتر می‏شود!

به خانه آمدم و فریاد می‏زدم و آن شب خواب نرفتم. فقط در آخر شب لحظه‏ای خوابم برد. حضرت شاهچراغ علیه‏السلام را در عالم رؤیا دیدم که فرمودند: باید آن جوان را راضی کنی.

چون به خود آمدم، دانستم که سبب درد چیست. رفتم و جوان را پیدا کردم و معذرت خواستم و بالاخره راضیش کردم و در همان لحظه درد ساکت و ورمها تمام شد و معلوم شد که من خطا کرده بودم و فقط سوءظن بوده است و من بدون علت به عزادار حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام توهین کرده بود. [1] .

××××××× 

پاورقی:1-داستانهای شگفت،ص230-کرامات الحسینیه،ج1،ص77



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( سه شنبه 88/10/1 :: ساعت 12:59 عصر )
»» اباصالح! بیا درمانده ام من

&داستان دوستان&

اباصالح! بیا درمانده ام من

 علامه مجلسی (ع) می فرماید:

مرد شریف و صالحی را می شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرف شده است، و در میان مردم مشهور است که طی الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم.

او گفت: یک سال با کاروانی به طرف مکه به راه افتادم. حدود هفت یا نه منزل بیش تر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلل کرده ، از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمی شد، راه را گم کردم، حیران و سرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر من غالب شد که از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم.

[ ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان (ع) افتادم و] فریاد زدم: یا ابا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت کند!

درهمین حال، از دور شبحی به نظرم رسید، به او خیره شدم و با کمال ناباوری دیدم که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارم ایستاد، جوانی بود گندم گون و زیبا با لباسی پاکیزه بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت.

سلام کردم. او نیز پاسخ مرا به نیکی ادا نمود.

فرمود: تشنه ای؟

گفتم: آری. اگر امکان دارد، کمی آب از آن مشک مرحمت بفرمایید!

او مشک آب را به من داد و من آب نوشیدم.

آنگاه فرمود: می خواهی به قافله برسی؟

گفتم: آری.

او نیز مرا بر ترک شتر خویش سوار نمود و به طرف مکه به راه افتاد. من عادت داشتم که هر روز دعای" حرز یمانی" را قرائت کنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من بر می گشت و می فرمود: این طور بخوان!

چیزی نگذشت که به من فرمود: این جا را می شناسی؟

نگاه کردم، دیدم در حومه شهر مکه هستم، گفتم: آری می شناسم.

فرمود : پس پیاده شو!

منپیاده شدم برگشتم او را ببینم ناگاه از نظرم ناپدید شد، متوجه شدم که او قائم آلمحمد(ص) است. از گذشته خود پشیمان شدم، و از اینکه او را نشناختم و از او جدا شدهبودم، بسیار متاسف و ناراحت بودم.

پس از هفت روز، کاروان ما به مکه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجب نمودند. زیرا یقین کرده بودند که من جان سالم به در نخواهم برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که من طی الارض دارم.

********

منبع:بحار الانوار، ج 52، صص 175 و 176



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( جمعه 88/9/20 :: ساعت 6:32 عصر )
»» حضرت علی(ع)ومنجم

&داستان دوستان&

حضرت علی (ع)و منجم

سعید بن جبیر [1] که از یاران با وفای امام سجاد علیه‏السلام می‏باشد نقل می‏کند: یکی از دهقانهای ایرانی که ستاره‏شناس بود، هنگامی که حضرت برای جنگ (با خوارج نهروان) خارج می‏شد به نزد حضرت آمد و بعد از تحیت گفت: ای امیرالمؤمنین ستاره‏های نحس و شومی طلوع کرده است، و در مثل این روز، شخص حکیم باید خود را پنهان کند، و امروز برای شما، روز سختی است، دو ستاره به هم رسیده‏اند و از برج شما آتش شعله‏ور است، و جنگ برای شما موقعیت ندارد! حضرت امیر علیه‏السلام فرمود: وای بر تو ای دهقانی که از علائم خبر می‏دهی و ما را از سرانجام کار می‏ترسانی، آیا می‏دانی جریان صاحب میزان و صاحب سرطان است؟ آیا می‏دانی اسد چند مطلع دارد؟

مرد منجم گفت: بگذار نگاه کنم و سپس اصطرلابی را که در آستین داشت درآورد و شروع کرد به بررسی و محاسبه.

حضرت علی علیه‏السلام لبخندی زد و فرمود: آیا میدانی شب گذشته چه حوادثی رخ داد؟ در چین خانه‏ای فرو ریخت، برج ماجین شکاف برداشت، حصار سرندیب سقوط کرد، فرمانده ارتش روم از ارمنیه شکست خورد (یا او را شکست داد) بزرگ یهود ناپدید شد، مورچه‏گان در سرزمین مورچه‏ها به هیجان آمدند، پادشاه افریقا نابود شد، آیا تو این حوادث را می‏دانی؟

مرد منجم گفت: نه یا امیرالمؤمنین.

حضرت فرمود:... در هر عالمی هفتاد هزار نفر دیشب به دنیا آمد و امشب همین تعداد خواهند مرد، و این مرد و با دست خود به مردی بنام سعد بن مسعده حارثی لعنه الله که جاسوس خوارج در لشکر حضرت امیر علیه‏السلام بود اشاره نمود- جزء همین اموات خواهد بود. آن مرد جاسوس وقتی حضرت به او اشاره کرد، گمان کرد حضرت دستور دستگیری او را داده است در همان حال در جا از ترس جان داد!

مرد منجم با دیدن این صحنه به سجده افتاد سپس حضرت در ادامه سخن فرمود: من و اصحابم نه شرقی هستیم و نه غربی، مائیم برپادارنده محور (دین و هستی) و نشانه‏های فلک.

و اینکه گفتی از برج من آتش شعله می‏کشد بر تو لازم بود که به نفع من حکم کنی نه بر ضرر من، چرا که نور آن (آتش) پیش من است و سوزاندن و شعله‏اش به دور از من، و این مساله‏ای پیچیده است، اگر حسابگر هستی آنرا محاسبه کن. [2] .

×××××× 

پاورقی:1-سعیدبن جبیرراازاصحاب امام سجاد(ع)شمرده اند که به دست حجاج بن یوسف ثقفی شهیدشد.

2-الاحتجاج ،ج1،ص355-مدینه المعاجز،ص188،ازمناقب الفاخرهپیشگوئیهای امیرالمؤمنین .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( دوشنبه 88/9/16 :: ساعت 6:44 عصر )
»» امام زمان(عج) در حرم حضرت مسلم (ع)

 &داستان دوستان&

امام زمان(عج) در حرم حضرت مسلم (ع)

به مناسبت شهادت حضرت مسلم و برای نشان دادن بلندی مقام و مرتبه  آن حضرت، حکایتی را که حاجی نوری در کتاب «نجم الثاقب» نقل نموده، می آوریم.

ایشان می‏نویسد: شیخ عالم فاضل، شیخ باقر کاظمی، نجل عالم عابد شیخ هادی کاظمی معروف و آل طالب، نقل می‏کند: مرد مؤمنی بود از خانواده‏ای معروف به آل رحیم که او را شیخ حسین رحیم می‏گفتند. و همچنین عالم فاضل و عابد کامل، مصباح الاتقیاء شیخ طه از آل جلیل و زاهد عابد بی‏بدیل شیخ حسین نجف که هم اکنون امام جماعت مسجد هندی نجف اشرف و در تقوا و صلاح و فضل، مقبول خواص و عوام است نقل نموده که شیخ حسین مزبور، مردی پاک طینت و فطرت بود و از مقدسین مشتغلین به شمار می‏رفت. ایشان مبتلا به مرض سینه بود و هنگام سرفه با اخلاط سینه‏اش، خون بیرون می‏آمد و با این حال در نهایت فقر و پریشانی زندگی می‏کرد و مالک قوت روز نبود، او غالب اوقات نزد اعراب بادیه‏نشین که در حوالی نجف اشرف ساکنند، می‏رفت و برای گذراندن زندگی و کسب قوت لایموتی، هر چند که جو باشد می‏گرفت. او با این مرض و فقر، دلش به زنی از اهل نجف تمایل پیدا کرد و هر چند او را خواستگاری می‏نمود به جهت فقرش خانواده‏ی آن زن قبول نمی‏کردند، و از این جهت نیز در هم و غم شدیدی بود.

و چون مرض و فقر و مأیوسی از تزویج آن زن، کار را بر او سخت نمود، تصمیم گرفت عملی را که در میان اهل نجف معروف است انجام دهد که هر که را امر سختی روی دهد، چهل شب چهارشنبه به رفتن به مسجد کوفه مداومت نماید که لا محاله حضرت حجت «عجل الله فرجه» را به نحوی که نشناسد ملاقات خواهد نمود، و مقصدش به او خواهد رسید.

مرحوم شیخ باقر نقل کرد که شیخ حسین گفت: من چهل شب چهارشنبه به این عمل مواظبت کردم، شب چهارشنبه آخری فرارسید و آن شب تاریکی از شبهای زمستان بود، باد تندی می‏وزید که به همراه آن اندکی باران می‏بارید و من در دکه‏ای که داخل مسجد است نشسته بودم، و آن دکه شرقیه مقابل در اول واقع است و کسی که داخل مسجد می‏شود طرف چپ او واقع می‏گردد.

من به جهت خونی که از سینه‏ام می‏آمد و چیزی نداشتم که اخلاط سینه را در آن جمع کنم و انداختن آن در مسجد هم جایز نبود، نمی‏توانستم وارد مسجد شوم و چیزی هم نداشتم که سرما را از خودم دفع کنم، به همین سبب در آن دکه نشسته بودم، دلم تنگ، و غم و اندوهم زیاد شد و دنیا در مقابل چشمم تاریک گشت و فکر می‏کردم که شبها تمام شد و این شب آخر است، ولی نه کسی را دیده‏ام و نه چیزی برایم ظاهر شده، و این همه مشقت و رنج عظیم برده‏ام و بار زحمت و خوف بر دوش کشیده‏ام، چهل شب است که از نجف به مسجد کوفه می‏آیم و در این حال جز یأس برایم نتیجه ندارد، و من در کار خود متفکر بودم، و در مسجد احدی نبود، و آتش روشن کرده بودم و به جهت دم کردن قهوه‏ای که با خود از نجف آورده بودم و به خوردن آن عادت داشتم و بسیار هم کم بود. ناگاه شخصی از سمت در اول مسجد به طرف من آمد. چون او را از دور دیدم مکدر شدم و با خود گفتم: اعرابی است، از اهالی اطراف مسجد آمده نزد من که قهوه بخورد، و من امشب بی‏قهوه می‏مانم و دراین شب تاریک هم و غمم زیاد خواهد شد.

در این فکر بودم که او به نزد من رسید و بر من سلام کرد و نام مرا برد و در مقابل من نشست. من از این که او نام مرا می‏دانست تعجب کردم و گمان کردم که او از آنهایی است که در اطراف نجف هستند و من گاه گاهی نزد آنها می‏روم. پس از او پرسیدم: از کدام طایفه عرب هستی؟

گفت: از بعض ایشانم.

پس اسم هر یک از طوایف عرب را که در اطراف نجف هستند نام بردم.

گفت: نه از آنها نیستم.

پس مرا به غضب آورد، از روی سخریه و استهزاء گفتم: آری! تو از طریطره هستی و این لفظی بی‏معنی است. پس از سخن من تبسم کرد و گفت: بر تو حرجی نیست، من از هر کجا باشم. تو برای چه به اینجا آمده‏ای؟

گفتم: برای تو هم سؤال کردن از این امور نفعی ندارد.

گفت: چه ضرر دارد که مرا خبر دهی.

من از حسن اخلاق و شیرینی سخن او متعجب شدم، و قلبم به او متمایل شد و چنان شد که هر چه سخن می‏گفت محبتم به او زیادتر می‏گشت. پس از توتون برای او چپقی ساختم و به او دادم.

گفت: تو آن را بکش، من نمی‏کشم.

بعد برای او در فنجان قهوه ریختم و به او دادم، او گرفت و اندکی از آن خورد، آنگاه به من داد و گفت: تو آن را بخور.

پس من آن را گرفتم و خوردم و ملتفت نشدم که تمام آن را نخورده و لحظه به لحظه محبتم به او زیاد می‏شد، پس گفتم: ای برادر! امشب تو را خداوند برای من فرستاده که مونس من باشی، آیا نمی‏آیی با من برویم و کناره مقبره‏ی جناب مسلم بنشینیم؟

گفت: می‏آیم، حال خبر خود را نقل کن.

گفتم: ای برادر! واقع را برای تو نقل می‏کنم، من از آن روزی که خود را شناختم در نهایت فقر زندگی می‏کنم، و با این حال چند سال است که از سینه‏ام خون می‏آید، علاجش را نمی‏دانم و عیال هم ندارم، دلم به زنی از اهل محله‏ی خودم در نجف اشرف متمایل شده و چون در دستم چیزی نیست، گرفتنش برایم میسر نیست، و مرا این ملاها گول زدند و گفتند: برای گرفتن حوائج خود متوجه شو به صاحب الزمان علیه‏السلام و چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بیتوته کن که آن جناب را خواهی دید، و حاجتت برآورده خواهد شد و این آخرین شب چهارشنبه است، و در این شبها، این همه زحمت کشیدم ولی چیزی ندیدم، این است سبب آمدن من به اینجا و این است حوائج من.

در حالتی که من غافل بودم و ملتفت نبودم او گفت: اما سینه‏ی تو، پس عافیت یافت، و اما آن زن، پس به این زودی او را خواهی گرفت، و اما فقر تو، پس به حال خود باقی است تا بمیری.

و من به این بیان و تفصیل ملتفت نشدم، پس گفتم: نمی‏رویم به سوی جناب مسلم؟

گفت: برخیز.

پس برخواستم و او در پیش روی من به راه افتاد، چون وارد زمین مسجد شدیم به من گفت: آیا دو رکعت نماز تحیت مسجد نخوانیم؟

گفتم: می‏خوانیم، پس او نزدیک شاخص سنگی که در میان مسجد است ایستاد و من با کمی فاصله پشت سرش ایستادم. پس تکبیرة الاحرام را گفتم و مشغول خواندن فاتحه شدم که ناگاه قرائت فاتحه او را شنیدم که هرگز از احدی چنین قرائتی را نشنیده بودم، پس از حسن قرائتش در نفس خودم گفتم: شاید او صاحب الزمان علیه‏السلام باشد و سخنانی از او شنیدم که دلالت بر این امر می‏کرد، آنگاه به سوی او نظر کردم، پس از خطور این احتمال در دل من، در حالتی که آن جناب در نماز بود، دیدم که نور عظیمی آن حضرت را احاطه کرده است، به طوری که مرا از تشخیص شخص شریفش مانع شد و در این حال مشغول نماز بود و من قرائت آن جناب را می‏شنیدم و بدنم می‏لرزید و از بیم حضرتش نتوانستم نماز را قطع کنم.

پس به هر نحو بود نماز را تمام کردم و نور از زمین بالا می‏رفت، پس مشغول شدم به گریه و زاری و عذر خواهی از سوء ادبی که در مسجد با جنابش کرده بودم و گفتم: ای آقای من! وعده جنابعالی راست است، مرا وعده دادی که با هم به قبر مسلم برویم.

در این میان که حرف می‏زدم، دیدم نور متوجه جناب قبر مسلم شد، پس من نیز متابعت کردم و آن نور داخل در روضه‏ی مسلم شد، و فضای روضه را گرفت و پیوسته چنین بود، و من مشغول گریه و ندبه بودم تا آن که فجر طالع شد، و آن نور عروج کرد.

چون صبح شد، به کلام آن حضرت متوجه شدم که فرمود: اما سینه‏ات، پس شفا یافت، دیدم سینه‏ام صحیح و سالم است و ابدا سرفه نمی‏کنم.

هفته‏ای نکشید که اسباب تزویج آن دختر، من حیث لا احتسب فراهم آمد و فقر هم به حالت خود باقی است، چنانکه آن جناب فرمود، والحمد لله. [1] .

×××××× 

پاورقی:1-نجم الثاقب،ص632-636. تاریخ سیدالشهداء،ص347-350



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( چهارشنبه 88/9/4 :: ساعت 9:20 عصر )
»» داستان دوستان

داستان دوستان

آیة اللّه سیّد ابوالحسن اصفهانی

فردى بنام سیّد بحرالعلوم یمنى که زیدى مذهب بود، وجود مقدس حضرت مهدى (علیه السلام) را انکار مى نمود و مکاتبات زیادى با علماء و مراجع شیعه داشت و بر اثبات وجود و حیات امام زمان (علیه السلام) دلیل مى خواست.
لیکن وقتى آن بزرگان از کتابهاى تاریخى و روایى شیعه و سنّى براى او دلیل مى آوردند قانع نمى شد، سرانجام به مرحوم سیّد ابوالحسن نامه نوشت.
ایشان در جواب نوشتند که بایستى به نجف بیایید تا جواب را شفاهاً بدهم. وى همراه فرزندش سیّد ابراهیم به نجف مشرف گردید.

 حضرت آیة اللّه اصفهانى ایشان و پسرش را به قبرستان وادى السلام برد و در میان آن قبرستان در مقام حضرت مهدى (علیه السلام) 4 رکعت نماز خواند و سپس اذکارى را بر زبان جارى کرد. تا اینکه امام زمان (علیه السلام) تشریف آوردند و سیّد بحرالعلوم گریه کرد و صیحه اى زد و بیهوش بر زمین افتاد و هنگامیکه بهوش آمد، خودش اقرار کرد که حضرت را زیارت نموده است، و بعد هم که به یمن برگشت، 4 هزار نفر از مریدان خود را شیعه نمود.(1)

××××××× 

پاورقی:1-احمدقاضی زاهدی،شیفتگان حضرت مهدی(عج)،ج1،ص122



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( جمعه 88/8/29 :: ساعت 8:58 عصر )
»» داستان دوستان

داستان دوستان

«همنشینی با تهیدستان »

قرآن، تقوا را معیار ارزشمندی و کرامت انسان‏ها را در برخورداری هرچه بیشتر از آن می‏داند و با اندیشه اصالت قدرت و ثروت، مبارزه گرده و آن را در نظام ارزشی خویش مُلغی ساخته است. قرآن کریم می‏فرماید:

«وَاصْبِرْ نفسَکَ مَعَ الّذین یَدعُون ربَّهُم باِلْغَداوة وَالْعشِیِّ یُریدون وَجْهَهُ و لاتَعْدُ عیناک عَنْهُمْ تُریدُ زینةَ الحیوةِ الدُّنْیا وَ لاتُطِعْ مَنْ اَغْفَلنا قَلْبَهُ عَن ذِکرنا وَاتَّبَعَ هَویهُ وَ کانَ اَمرُهُ فُرُطاً» [1]  با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و شام می‏خوانند و تنها رضای او را می‏طلبند. و هرگز به خاطر زیورهای دنیا، چشمان خود را از آنها برمگیر و از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم. اطاعت مکن؛ همان‏ها که از هوای نفس پیروی کردند و کارهایشان افراطی است.

مفسّران در شأن نزول آیه، نوشته‏اند که:

عدّه‏ای از ثروتمندان مغرور به حضور پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله‏ و سلم رسیدند و در حالی که به «اصحاب صفّه» و تهی‏دستان پاک‏سیرت همانند سلمان، ابوذر، عمّار و صهیب اشاره می‏کردند، گفتند:

اگر تو در بالای مجلس بنشینی و این‏گونه افراد را که بدنی بدبو و جامه‏هایی پشمینه برتن دارند، از خود دور کنی با تو همراه خواهیم شد و به سخنانت گوش خواهیم داد. تنها وجود این افراد است که مانعی عمده برای حضور ما در مجلس شما شده است.

در این زمان آیه فوق نازل شد و جایگاه متعالی صفّه‏نشینان تهی‏دست را که قلبی مالامال از عشق و اخلاص داشتند، بیان داشت. پس از آن پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله‏ و سلم به جست‏وجوی آنان برخاست و در حالی‏که آنان را در آخر مسجد یافت، فرمود:

«الحمدللّه الّذی لم یَمُتْنی حتّی اَمَرَنی اَنْ اَصْبِرَ نفسی مع رجالٍ من امّتی معکم المحیا و معکم الممات [2] ؛ حمد خدا را که مرا نمیراند تا این که به من دستور داد با شما باشم. زندگی‏ام باشما و مردنم نیز با شما خواهد بود.»

گذشتگانِ این مستکبران نیز همین ایراد را با نوح پیامبر علیه‏السلام در میان گذاشتند که قرآن می‏فرماید:

«اشراف کافر قومش (در پاسخ نوح) گفتند: ما تو را جز بشری همچون خودمان نمی‏بینیم و کسانی را که از تو پیروی کرده‏اند، جز گروهی پست و ساده‏لوح مشاهده نمی‏کنیم و برای شما فضیلتی نسبت به خود نمی‏بینیم؛ بلکه شما را دروغگو تصوّر می‏کنیم».

سپس قرآن کریم پاسخ نوح علیه‏السلام را بیان می‏کند و می‏فرماید:

«وَ ما انَا بِطارِد الّذین آمنوا اِنّهم مُلاقوا ربّهم» [3] .

من آنها را که ایمان آورده‏اند، از خود دور نمی‏کنم، چرا که آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد. (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قیامت خصم من خواهند بود.)

در راستای همین تفکّر مادّی جمعی از بنی‏اسرائیل پس از برگزیده شدن طالوت به فرماندهی، گفتند: چگونه او بر ما حکومت کند با این‏که ما از او شایسته‏تریم و او ثروت زیادی ندارد؟! قرآن کریم پاسخ اشموئیل پیامبر علیه‏السلام را این‏چنین بیان می‏دارد: «قالَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفیهُ عَلَیْکُمْ و زادَهُ بِسْطَةً فیِ‏الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» [4] .

گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است.

با دقت در سیره اخلاقی ابی‏عبداللّه علیه‏السلام نیز همین جلوه‏های متعالی و مفاهیم بلند را مشاهده می‏کنیم که دو نمونه از آن ذکر می‏شود:

الف) انسان‏های وارسته از هر طبقه و نژاد، گرد هم آمده‏اند تا عاشقانه‏ترین نظام عزّت وکرامت انسانی را در کربلا تجسّم بخشند. یکی از آنها «جون» است که قبلاً غلام ابی‏ذرغفاری بوده است. با گوهر محبت و ولایت در کربلا حضور یافته است و بی‏اعتنا به تحقیر دنیاگرایان، عزّت خویش را در همراهی سیدالشهدا علیه‏السلام دیده است.

هریک از یاران ابی‏عبداللّه علیه‏السلام به سوی نبرد حرکت می‏کند و مدتی نمی‏گذرد که بدنش نقش زمین می‏شود و به ملکوت اعلی پر می‏کشد. او نیز خود را آماده می‏کند تا در صف بلاجویان دشت کربلا قرار بگیرد؛ پس به حضور امام حسین علیه‏السلام می‏رسد و می‏گوید:

بدنم بدبو و رنگم سیاه و بی‏بهره از نسب و قبیله هستم؛ امّا شوق بهشت، بی‏تابم کرده است. پس بهشت را ارزانی من‏دار تا بوی بدنم خوش و حسب و نسب من شرافت یابد و صورت من سفید گردد. به خدا سوگند! از شما جدا نخواهم شد تا خون من با خون پاک شما مخلوط گردد.

سپس از امام حسین علیه‏السلام رخصت طلبید و به میدان شتافت؛ مبارزه‏ای شگفت نمود تا این‏که بر زمین افتاد. اگرچه سراسر وجودش عشق و محبّت به امام بود و تنها آرزوی او از این دنیا، این بود که یک‏بار دیگر نگاهش بر چهره پرمهر ابی‏عبداللّه علیه‏السلام نقش بندد، اما تصوّرات پیشین او، که در پیشگاه حضرت آن را اظهار کرد، به او اجازه نمی‏دهد که از ابی‏عبداللّه علیه‏السلام بخواهد تا بربا لینش حاضر گردد. ولی بر خلاف این تصوّرات، مشاهده می‏کند که امام بر بالین او حاضرگشته و دعای خویش را بدرقه راه آخرتش می‏نماید و می‏فرماید:

 

«اللّهُمَّ بِیِّضْ وَجْهَهُ، و طَیِّبْ ریحَهُ وَاحْشُرْهُ مَعَ الاَبْرارِ و عَرِّفْ بَیْنَه و بَیْنَ محمّد و آل محمّد [5] ؛ بارالها! روی او را سفیدگردان و بوی او را خوش کن و بین او و محمد و آل محمد آشنایی و شناسایی ده.»

اکنون او ظهور قرآن ناطق را با دیدگان خویش مشاهده نموده و عزّت و افتخار انسانی خویش را در پناه او، متحقّق دیده و خویش را در کاروانی از نور می‏بیند که دور از امتیازات مادّی و فخر فروشی‏های ناپسند، به سوی کمال انسانی گام می‏نهد و در استمرار حرکت بلال، جُوَیبر، سلمان و صُهیب، خود را با جامعه برین که اینک رهبرش سیدالشهدا علیه‏السلام است، رو به رو می‏بیند.

ب) روزی امام حسین علیه‏السلام از کنار جمعی از فقرا گذشت، که عبای خود را پهن و نان خشکی را بر آن نهاده و می‏خوردند. چون آن حضرت را دیدند، او را دعوت کردند، حضرت نزد ایشان نشست و فرمود: اگر این مال صدقه نبود، آن را می‏خوردم. سپس فرمود: برخیزید به سوی خانه من آیید. آنان را با خود به خانه برد و میهمان کرد و لباس به آنها هدیه کرد و دستور داد تا پول نیز به آنان بدهند. [6] .

×××××× 

پاورقی:1-کهف،آیه28       2-مجمع البیان،ج3،ذیل آیه.   3-هود،27و28      

4-بقره،245    5-بحارالانوار،ج45،ص22و23     6-همان،ج44،ص191



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( چهارشنبه 88/8/27 :: ساعت 10:44 عصر )
»» داستان دوستان

داستان دوستان

 اباصالح! بیا درمانده ام من

علامه مجلسی (ع) می فرماید:

مرد شریف و صالحی را می شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرف شده است، و در میان مردم مشهور است که طی الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم.

او گفت: یک سال با کاروانی به طرف مکه به راه افتادم. حدود هفت یا نه منزل بیش تر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلل کرده ، از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمی شد، راه را گم کردم، حیران و سرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر من غالب شد که از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم.

[ ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان (ع) افتادم و] فریاد زدم: یا ابا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت کند!

درهمین حال، از دور شبحی به نظرم رسید، به او خیره شدم و با کمال ناباوری دیدم که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارم ایستاد، جوانی بود گندم گون و زیبا با لباسی پاکیزه بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت.

سلام کردم. او نیز پاسخ مرا به نیکی ادا نمود.

فرمود: تشنه ای؟

گفتم: آری. اگر امکان دارد، کمی آب از آن مشک مرحمت بفرمایید!

او مشک آب را به من داد و من آب نوشیدم.

آنگاه فرمود: می خواهی به قافله برسی؟

گفتم: آری.

او نیز مرا بر ترک شتر خویش سوار نمود و به طرف مکه به راه افتاد. من عادت داشتم که هر روز دعای" حرز یمانی" را قرائت کنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من بر می گشت و می فرمود: این طور بخوان!

چیزی نگذشت که به من فرمود: این جا را می شناسی؟

نگاه کردم، دیدم در حومه شهر مکه هستم، گفتم: آری می شناسم.

فرمود : پس پیاده شو!

من پیاده شدم برگشتم او را ببینم ناگاه از نظرم ناپدید شد، متوجه شدم که او قائم آلمحمد(ص) است. از گذشته خود پشیمان شدم، و از اینکه او را نشناختم و ازاو جدا شده بودم، بسیار متاسف و ناراحت بودم

پس از هفت روز، کاروان ما به مکه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجب نمودند. زیرا یقین کرده بودند که من جان سالم به در نخواهم برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که من طی الارض دارم.

×××××××××

منبع: بحار الانوار، ج 52، صص 175 و 176



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( پنج شنبه 88/8/21 :: ساعت 10:25 عصر )
»» سندکتبی

&سندکتبی&

?«سندکتبی شفاعت درمحشر»

هنگام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)حضرت امیرالمومنین علی (ع)درکناربسترایشان جعبه ای رامشاهده کرد،پرسید:این چیست؟حضرت زهرا(س)عرض کرددرمیان این جعبه حریرسبزیست که داخل آن صفحه ای سفیدوجودداردودرآن صفحه چندسطرنوشته شده است.

حضرت فرمود:مضمون آن کتابت چیست؟دخترپیمبر(ص)پاسخ داد،که درشب عروسی وزفاف،من درجایگاه عبادت خودنشسته بودم،مستمندی آمدوتقاضای جامه ای کهنه کرد.من دوپیراهن داشتم یکی نوکه درآن شب پوشیده بودم ودیگری کهنه،همان پیراهن نورابه اودادم،صبحگاه پدرم برای دیدن ماآمد،فرمود:توکه جامه نوداشتی چرانپوشیده ای؟

گفتم:مگرشمانفرمودیدهرچه انسان صدقه وکمک به مستمندان کندبرایش باقی می ماند،من هم آن جامه نورابه بینوایی دادم.فرمود:اگرجامه نورامی پوشیدی وکهنه رابه فقیر می دادی برای شوهرت بهتربودوآن بینوا هم به پوشاک می رسید.

عرض کردم:این کارراازشما پیروی کردم زیرامادرم خدیجه(س)وقتیکه افتخارشرفیابی خدمت شما راپیداکردوتمام اموال خودرادراختیارشماگذاشت همه آنهارادرراه خدابخشیدیدتابه جایی رسیدکه سائلی ازشماپیراهنی خواست،جامه خودرابه اودادیدوخویشتن رادرحصیری پیچیده به منزل آمدیدودراین امورمانندشماکسی نیست.

پدرم گریه کردومرابه سینه چسبانید،دراین موقع فرمود:جبرئیل نازل شده وازجانب خداوندبه توسلام می رساندومی گویدبه فاطمه (س)بگوهرچه ازما می خواهددرخواست کندکه من اورادوست دارم.

گفتم(یاابتاه شغلتنی عن المسئله لذه خدمته لا حاجه لغیرلقاء ربی الکریم فی دارالسلام)پدرجان مراشیرینی فیض حضورش چنان به خودمشغول کرده که به یاددرخواست چیزی نیستم وجزلقاء پروردگارآرزویی ندارم.پدرم دستهای خودرابلندکردوبه من نیزدستورداددستم رابلندکنم وفرمود:(اللهم اغفرلاُمتی)خدایاامت مراببخش وبیامرز.

جبرئیل فرودآمدوعرض کرد،خداوندمی فرماید:کسانی که ازامت تومحبت فاطمه وشوهراووفرزندانش راداشته باشند،آمرزیدم.من تقاضای سندی راجع به این موضوع کردم،جبرئیل این حریرسبزراآوردکه درآن نوشته شده است(کتب ربکم علی نفسه الرحمه) وجبرئیل ومیکائیل نیزگواهی دادند.پدرم فرمود:آن راحفظ نماودرموقع وفات سفارش کن که باتودرقبرگذارند.می خواهم درروزقیامت که زبانه های آتش شعله کشیدبه پدرم بدهم وایشان آنچه راخداوندوعده داده درخواست کند.«1»

××××××   

پاورقی:1-ریاحین الشریعه ،نقل ازابن جوزی،ص106پندتاریخ،ص163



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( شنبه 88/8/2 :: ساعت 5:32 عصر )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حدیث روز
مثل شجره طیبه
در تفسیر مرج البحرین یلتقیان
فضایل حضرت زهرا(سلام الله علیها)
داستانهایى از زیارت عاشورا
مقامات مردان خدا
داستانهائى از علماء
فاطمه(س)بعدازرحلت پیامبر(ص)
مردى که بر قبر شیخ مى گریست
ای آخرین بهار
صلوات و درود فرشتگان
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 499
>> بازدید دیروز: 66
>> مجموع بازدیدها: 1516108
» درباره من

قطره ای ازدریا

» پیوندهای روزانه

داستانهای اصول کافی [193]
داستان وحکایت [174]
احکام بانوان [91]
احکام جوانان ونوجوانان ویژه دختران [104]
احکام جوانان ونوجوانان ویژه پسران [89]
احکام روابط زن ومرد [193]
[آرشیو(6)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
امام زمان(عج)[221] . حدیث روز[159] . امام علی(ع)[135] . محرم[110] . داستان دوستان[103] . امام حسین(ع)[102] . شعر[97] . رمضان[81] . امام رضا(ع)[68] . حضرت محمد(ص)[67] . امام حسن مجتبی(ع)[48] . امام صادق(ع)[43] . یَابْنَ آدَمَ![37] . پندهاى کوتاه از نهج‏البلاغه[34] . حضرت زهرا(س)[31] . بانگ رحیل[31] . دعاهاى قرآن[31] . دعا[28] . صلوات[21] . عکسهای دیدنی[21] . پیام امام زمان[21] . شیطان[20] . امام جواد(ع)[17] . کرامات الرضویه (ع )[16] . اعجازخوراکیها[15] . امام باقر(ع)[15] . نکته ها[14] . امام سجاد(ع)[13] . علامه حسن زاده آملى[13] . امام حسن عسکری(ع)[12] . چیستان[12] . داستانهائى از علماء[10] . درسهایی ازنهج البلاغه[10] . شیوه هاى تهاجم فرهنگى[9] . مناجات[9] . امام مهدی امتحان الهی[9] . اربعین[8] . حادثه کربلا و پیامبران الهی[8] . پیشگوئیهای حضرت علی(ع)[8] . مراقبات ماه مبارک رمضان[8] . فاطمه سلام الله علیها از دیدگاه روایات[8] . زیارت عاشورا[8] . ذکرهای شگفت عارفان[8] . نماز[8] . داستانی ازصلوات[7] . شیطان شناسی[7] . غدیر[6] . دوستی[6] . حضرت معصومه(س)[6] . آیت الله بهاءالدینی[6] . ابزارهاى تهاجم فرهنگى[6] . امام زمان[6] . وادی السلام[6] . معاد[5] . بانگ رحیل![5] . حضرت زینب(س)[5] . حکایت[5] . دانستنی ها[5] . تمثیلات[5] . حدیث[5] . ره توشه[5] . شفایافتگان[5] . فاطمه سلام الله علیها از دیده گاه قرآن[5] . عکس دیدنی[5] . ماه رمضان[5] . لطیفه[4] . کشکول[4] . مقامات مردان خدا[4] . عیدفطر[4] . عیدنوروزدرشعرامام خمینی(ره)[4] . عکس[4] . فاطمه زهرا(س)[4] . شعر میلاد حضرت ولیعصر(عج)[4] . سلمان فارسی[4] . درسهایی ازعارف کامل مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی[4] . پیامهاونکته های قرآنی[4] . حکایت[4] . امام هادی(ع)[4] . امام خمینی(ره)[4] . امام کاظم(ع)[4] . اعجازخوراکیها[4] . آیامی دانید[4] . مقام حضرت زینب(س)[4] . یاصاحب الزمان(عج)[4] . یاعلی ابن موسی الرضا(ع)[3] . هجران غیبت[3] . نماز باران و بلعیدن دوشیرِ در پرده[3] . کشکول[3] . استغاثه به حضرت مهدی(عج)[3] . اسراف[3] . احترام به عزاداران امام حسین(ع)[3] . حضرت ابوالفضل(ع)[3] . جواب چهل مسئله مشکل از کودکی خردسال[3] . داستانهاى شگفت انگیز از زیارت عاشورا[3] . سیمای نصیحت وناصحین[3] . شوخ طبعیهای جبهه[3] . شیخ حسنعلی اصفهانی(نخودکی)[3] . شایعه[3] . فضایل حضرت زهرا[3] . شیطان درقرآن(مبحث هفتم)[3] . عیدنوروزمبارک باد[2] . فراق محبوب[2] . عیدمبعث[2] . غفلت چرا؟![2] . فضیلت ماه رمضان[2] . فرمان شگفت[2] . عکسهای دیدنی[2] . فلسفه روزه چیست؟[2] . قرآن[2] . فوکویاماوبازشناسی هویت شیعه[2] . شیطان درقرآن(مبحث دوم)[2] . عدس[2] . علل و عوامل عزت[2] . مکتب عشق[2] . مردم از نظر دعا کردن بر چند گروهند؟[2] . معجزات رسول خدا صلى اللّه علیه و آله[2] . ناله ستون مسجد[2] . قضاوتهای حضرت علی(ع)[2] . گریه امام زمان(عج)[2] . گریه پیامبر صلى الله علیه و آله ![2] . شب قدر[2] . شعر جانسوز[2] . شباهت علم اخلاق به علم طب[2] . شفاى پا[2] . شیخ مرتضى انصارى[2] . شعر-درمبعث حضرت رسول(ص)[2] . شهادت امام حسن علیه السلام[2] . سیما واهمیت روزه[2] . سرو کجا، قامت رسای ابوالفضل[2] . سفارش مؤ کّد امام زمان (عج ) به خواندن زیارت عاشورا[2] . روز پنجم محرم[2] . روز چهارم محرم[2] . روز دهم محرم[2] . روز هشتم محرم[2] . روز هفتم محرم[2] . زهر کشنده[2] . سخنى درباره نیمه شعبان[2] . زیارت عاشورا و برطرف شدن دشواریها[2] . دستورالعمل[2] . دعا از امتیازات شیعه[2] . دعاهایى که به حضرت محمد (ص) آموزش داد[2] . دعای امام صادق علیه السلام در روز آخر شعبان[2] . دعاى بندگان با کمال الهى[2] . دلیل قرآنی[2] . دیدار با مهدی در سایه قرآن[2] . دفاع ازحق[2] . دست بخشش گر[2] . دلیل اوّل معاد[2] . دو رکعت نماز حاجت[2] . روزسوم محرم[2] . روزششم محرم[2] . داستانهایى از زیارت عاشورا[2] . داستانی از صلوات[2] . حماسه عاشورا[2] . در خلوت هم از گناه بپرهیزید[2] . خاطره[2] . خطبه پیامبر گرامی اسلام(ص)درآخرماه شعبان المعظم[2] . چند گفتار از امام رضا علیه السلام[2] . چه کنم با شرم؟[2] . حدیث قدسی[2] . تلخى گوش و شورى آب چشم[2] . حد یث روز[2] . حدیث عید[2] . حضرت فاطمه(س)[2] . پیش صاحب نظران[2] . پیشنهاد ابلیس[2] . پیراهن نبوت بر تن على علیه السلام[2] . تأثیرتربیت خانوادگی[2] . تسلیم[2] . ترک جلسه به خاطر نماز[2] . تشرف آقا شیخ حسین نجفی[2] . به برکت حضرت زهرا(س)شیعه شدند[2] . پاسخ نیکی[2] . پند[2] . بهشت مشتاق حسن[2] . پر افتخارترین پیوند[2] . جمع شدن حیوانات و عزاداری آنها در کنار کوه الوند[2] . ثواب زیارت امام حسین(علیه السلام)[2] . تو جان جهانی فدایت شوم[2] . توقیع حضرت ولیعصر(عج)[2] . تشرف اخوی آقاسیدعلی داماد[2] . تشریع روزه رمضان[2] . تعجب عزرائیل[2] . اسامی شیطان[2] . ارتحال رسول خداصلی الله علیه وآله[2] . اسلحه مسموم در توبره[2] . اشعار امام حسین علیه‏السلام[2] . اعتماد به ساقى[2] . الاکه راز خدایی[2] . آثار نیک و بد اعمال[2] . آه دل[2] . ابدال یا پیشکاران امام زمان (عجّ)[2] . آیت الله بهجت[2] . آیت الله خوشوقت[2] . آفرینش نور پیش از آفرینش خلق[2] . 1مام زمان(عج)[2] . آثارمتفاوت همنشینی باطبقات مختلف[2] . آخرین وظایف منتظران[2] . انجیر[2] . امام حسن عسکری(ع)[2] . امام حسن(ع)[2] . امام حسین (ع)[2] . امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) در دیدگاه اهل سنت[2] . امام زمان (عج)[2] . آیت الله بهاء الدینی[2] . امام زمان(ع)[2] . امام کاظم(ع)[2] . اول آگاهی بعدعمل[2] . بعثت رسول خدا[2] . به ره ولای مهدی[2] . به من پناه آورید![2] . بهترین بندگان خدا[2] . بیهوده تان نیافریده ام![2] . اولین مؤمن[2] . یامهدی(عج)[2] . یونجه[2] . کرامات امام رضا علیه السلام به روایت اهل سنت[2] . کم کم غروب ماه خدا دیده می شود[2] . نکته[2] . نظراهل تسنن درباره حضرت مهدی(عج الله تعالی)[2] . مقام معظم رهبری[2] . موعودجهانی[2] . میلاد خورشید[2] . نماز لیله الرغائب[2] . نور نبوت[2] . هفته دفاع مقدس[2] . وصیت امام صادق علیه السلام به عمران بصری[2] . یاثامن الحجج(ع)[2] . نیکی به پدرومادر[2] . ویژه گیهای امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)[2] . یا صاحب الزمان(عج)[2] . یاامام رضا(ع)[2] . یاامام صادق(علیه السلام) . یاایهاالعزیز . یاایهالعزیز . یاباقرالعلوم . یا صادق آل محمد«علیه السلام» . یا علمدارحسین(ع) . یا قابض.... . یا مولا . یاامام جواد(ع) . یا اباصالح المهدی ادرکنی . یا ایها العزیز . یا بگو نه تا به خانه ام بروم .. . یا حسن مجتبی(علیه السلام) . یا رب زغمش . یا صاحب الزمان (عج) . نکته . نماز اوّل وقت وسط جنگ . یاجوادالائمه ادرکنی . یاحسن مجتبی(ع) . یاد دادن استخاره با تسبیح به خانمی که می‏خواست از راه حرام کسب م . یاد کردى دوسویه . یادی از گذشته . یادی ازشهیدثالث . یار آمدنی است . یاران مهدى علیه السلام بیشتر کجا هستند؟ . یاعلی بن موسی الرضا(ع) . یاعلی(ع) . یافاطمه معصومه(س) . یاقدوس . یامهدی . هارون مکی . هان اى مردم! دنیا... . یَابَنی آدَمَ! . وصیت نامه رهبر انقلاب در سال 42 . وصیت های حضرب زهرا(س) . وظیفه پدران . وفات سلمان فارسی . وقتى عمر از على علیه السلام مى گوید! . ولایت و درخت انار . ولترنت افشا کرد: . وه !شگفتا از تو اى خاک اسرارآمیز! . ویژگی های حزب الله . ویژگی های شیطان . ویژگی‌های ماه رجب . ویژگیهاى حضرت معصومه (س) . ویژگیهاى دهگانه عاقل . ویژگیهای میهمانی خداوند . هدایت واقفى در خواب خفته . هدف امام حسین‌(ع)درنهضت عاشورا . هدف امام حسین‌(ع)درنهضت عاشورا«2» . هرکه شیدای توشد . هشت خاصّیت زمین کربلا . هشتمین اختر امامت . هشدار پروردگار! . هفت خبر داغ . هفت سرور اهل بهشت . هفت سرور وسید اهل بهشت . هفتاد و دو آذرخش . هفتاد و دو آذرخش سوزان . وادی السلام از دیدگاه روایات . وادی السلام در آستانه ظهور . وادی السلام در شب معراج . وادی السلام در عهد امیرمؤ منان (ع) . وادی السلام در عهد کهن . وادی السلام و پیشینه آن . واقعه غدیرخم . والا ترین خصلت مومن . والشمس .
» آرشیو مطالب
صادق
صادق

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
در انتظار آفتاب
عکس و مطلب جالب و خنده دار
وبلاگ هیت متوسلین به آقا امام زمان ارواحنا فداء
بلوچستان
نغمه ی عاشقی
معیار عدل
.: شهر عشق :.
بادصبا
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
منطقه آزاد
اندیشه های من
عشق
سرباز حریم ولایت
شورای دانش آموزی شهرستان
ستاره طلایی
xXx عکسدونی xXx
نمی دونم بخدا موندم
عرفان وادب
پایــــــگاه اطــــــلاع رســــــــانی قـتــــلیــــش
صدای مردم نی ریز
مناجات با عشق
نوجوونی از خودتون
یا ذوالجلال و الاکرام
* امام مبین *
درجست وجوی حقیقت
دکتر علی حاجی ستوده
طلبه ایرانی
یه غریبه
حدائق ذات بهجة
نوری ازقرآن
تنهاصراط بندگی
مؤسسه فرهگی وهنری شهیدآوینی
پایگاه اطلاع رسانی دفترمقام معظم رهبری
سایت جامع دفاع مقدس
مسجدمقدس جمکران
فاطمیون قم
باشگاه شبانه
قطعه ای ازبقیع
گروه اینترنتی رهروان ولایت

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان
































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب