مصلح کل
ای که در حسن کسی همسر و همتای تو نیست *** جلوهی ماه فلک چون رخ زیبای تو نیست
سرو افراخته چون قامت رعنای تو نیست *** کیست آنکو به جهان واله و شیدای تو نیست
گرچه پنهان ز نظر روی نکوی تو بود
چشم ارباب بصیرت همه سوی تو بود
آتش عشق تو در سینه نهفتن تا کی ***همه شب از غم هجر تو نخفتن تا کی
طعنه ز اغیار تو این یار شنفتن تا کی *** روی نادیده و اوصاف تو گفتن تا کی
چهره بگشای که رخسار تو دیدن دارد
سخن از لعل تو ای دوست شنیدن دارد
اگر ای مه ز ره مهر بیائی چه شود *** نظری جانب عشاق نمائی چه شود
غنچهی لب به تکلم بگشائی چه شود ***همچو بلبل به چمن نغمهسرائی چه شود
بی گل روی تو گلزار ندارد رونق
از صفای تو صفا یافته گیتی الحق
دل بود شیفتهی طره مویت ای دوست ***چشم ما، هست شب و روز به سویت ای دوست جان به لب آمده از دوری رویت ای دوست ***کس نیاورد خبر از سر کویت ای دوست ره نبردیم به کوی تو و خون شد دل ما رفت بر باد فنا از غم تو حاصل ما خاطر ما ز فراق تو پریشان تا چند *** دوستان از غم تو بیسر و سامان تا چند خانهی دل بود از هجر تو ویران تا چند *** در پس پردهی غیبت شده پنهان تا چند پرده ای ماه فروزنده ز رخسار فکن تا جهان را کنی از نور جمالت روشن ما همه عاشق دلداده و جانانه توئی *** رهبر مردم آزاده و فرزانه توئی صدف دین خدا را در یکدانه توئی *** قدمی رنجه نما صاحب این خانه توئی خانهی صبر ز هجران تو گردید خراب از ره لطف و کرم منتظران را دریاب سوی ما کن نظری از پی دل داری ما ***که کند غیر تو از مهر و وفا یاری ما تا تو از لطف نیایی به هوا داری ما ***که دهد خاتمه آخر به گرفتاری ما ما همه منتظر مقدم فرخندهی تو تا ببینیم مگر چهرهی تابندهی تو ما همه بنده توئی صاحب ما سرور ما *** نبود جز تو کسی قائد ما رهبر ما چون توئی در همه جا حامی ما یاور ما ***در پناه تو بود ملت ما کشور ما سایه لطف تو تا بر سر احباب بود دل ز مهر تو چو خورشید جهانتاب بود روی زیبای تو ای دوست ندیدیم آخر ***گلی از گلشن وصل تو نچیدیم آخر نغمهی روح فزایت نشنیدیم آخر *** چون هلال از غمت ای ماه خمیدیم آخر روز ما تیره تر از شب بود از دوری تو زده آتش به دل ما غم مستوری تو شب تار همه را ماه دل افروز توئی ***عارفان را بخدا معرفت آموز توئی داور و دادرس و دادگر امروز توئی ***مصلح کل توئی و بر همه پیروز توئی هر که آزاده و دانشور و صاحبنظر است بهر اصلاح جهان منتظر منتظر است
شعراز:غلامرضاقدسی مشهدی
یاثامن الحجج(ع)
من کیستم گدای تویاثامن الحجج
شرمندة عطای تویاثامن الحجج
بالله نمیروم بَرِبیگانگان به عجز
تاهستم آشنای تویاثامن الحجج
ازکارماگره نگشایدکسی مگر
دست گره گشای تویاثامن الحجج
تاآخرین نفس نکشم دست التجا
ازدامن ولای تویاثامن الحجج
خواهم زبخت هِمّت وازحق سعادتی
تاسرنهم بپای تویاثامن الحجج
دارالشّفاست کوی تووخودتویی طبیب
دردمن ودوای تویاثامن الحجج
هستی چوپارة تن پیغمبرخدا
جان جهان فدای تویاثامن الحجج
یگانه فاتح
فروغ بخش شب انتظار، آمدنی ست
نگار، آمدنی غمگسار، آمدنی ست
به خاک کوچه دیدار آب می پاشند
بخوان ترانه شادی که یار آمدنی ست
ببین چگونه قناری ز شوق می لرزد!
مترس از شب یلدا! بهار آمدنی ست
صدای شیهه رخش ظهور می آید
خبر دهید به یاران: سوار آمدنی ست
بس است هر چه پلنگان به ماه خیره شدند
یگانه فاتح این کوهسار، آمدنی ست
×××××
مرتضی امیری
مجتبی لؤلؤ پاک مرج البحرین است
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژده ای دیگر و لطف دگری بهتر از این
گر چه باشد سپر آتش دوزخ صومش
لیک با اینهمه دارد سپری بهتر از این
شب قدر رمضان اگر چه بسی پر قدر است
دارد این ماه ولیکن سحری بهتر از این
که در نیمه این مه پسری زاد بتول
کس نزاده ست و نزاید پسری بهتر از این
رمضان، ای که دهی مژده میلاد حسن
به خدا نیست به عالم خبری بهتر از این
مجتبی لؤلؤ پاک مرج البحرین است
نیست در رشته خلقت گهری بهتر از این
رست پیغمبر از آن تهمت ابتر بودن
نیست بر شاخه طوبی ثمری بهتر از این
گفت خالق «فتبارک» به خود از خلقت او
کلک ایجاد ندارد اثری بهتر از این
بگذر آهسته تر ای ماه حسن، ای رمضان
عمر ما را نبود چون گذری بهتر از این
اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
امتی را نبود راهبری بهتر از این
زنده شد باز از این صلح موقت اسلام
نیست در حسن سیاست هنری بهتر از این
گرچه مشمول عنایات تو بوده ست «حسان»
یا حسن کن به محبان نظری بهتر از این
لطف کن اذن زیارت که خدا می داند
بهر عشاق نباشد سفری بهتر از این
××××××××
«حبیب چایچیان (حسان)»
یوسف زهرا
ای آنکه بود منزل و ما وای تو چشمم
باز آ که نباشد بجز از جای تو چشمم
در راه تو با دیده حسرت نگرانم
دارد همه دم شوق تماشای تو چشمم
ای یوسف زهرا که سپیدست چو یعقوب
از حسرت دیدار دلارای تو چشمم
گر قابل دیدار جمال تو نباشد
ای کاش که افتد به کف پای تو چشمم
نا چند دهی وعده دیدار به فردا؟
شد تار در اندیشه فردای تو چشمم
تا کور شود دیده بدخواه تو بگذار
یک لحظه فتد بر قدرعنای تو چشمم
تا عکس تو در آینه دیده ام افتد
بازست هما ره به تمنّای تو چشمم
هر سو نگران مردمک دیده از آنست
شاید که فتد بر قد و بالای تو چشمم
باز آ و قدم نه سر دیده که شاید
روشن شود از پرتو سیمای تو چشمم
آنقدر کنم گریه به یادت که رود خواب
هر شب ز پی دیدن رویای تو چشمم
چون دیده نرگس که شد از روی تو روشن
دارد هوس نرگس شهلای تو چشمم
بگشوده سر راه تو دکّان محبّت
وا می شود و بسته به سودای تو چشمم
من "خسرو" مدّاحم و با کثرت عصیان
باشد به جزاء بر تو و آبای تو چشمم
××××××××××
محمد خسرو نژاد (خسرو)
فاطمه(س) راصدابزن
اگرتراست حاجتی،فاطمه راصدابزن
کندبه ما عنایتی، فاطمه راصدا بزن
علاج دردهای ما،بسته به لطف اوبود
دهدبه ما سلامتی، فاطمه راصدا بزن
خدا به حق فاطمه، نظرکند به ما همه
طلب نما شفاعتی، فاطمه راصدا بزن
خدا کند وصف او، به کوثراست حرف او
بخواه از اوکرامتی ، فاطمه راصدا بزن
به آه ودرد سینه اش،به شوق آن مدینه اش
زسوزدل توساعتی، فاطمه راصدا بزن
به شوق قبر فاطمه ،به لب بوداین زمزمه
شود اگرسعادتی، فاطمه راصدا بزن
******
حبیب الله زنگی آبادی(سائل)
جدیدترین سروده آیتالله العظمی صافی گلپایگانی از سوی دفتر معظمله منتشر شد. ما را ز کورش و کی و جم اعتبار نیست فخری به داریوش و به اسفندیار نیست مرده است دور رستم و سیروس و کیقباد ما را به جاهلیّت آن دوره کار نیست در سایهی محمد(ص) و آل محمدیم برتر از این برای بشر افتخار نیست ابناء دین و سوره توحید و کوثریم بر دل ز کفر و شرک و شرارت غبار نیست اسلام، اعتقاد و نظام و هویت است هر کس نداشت در دو جهان رستگار نیست اندر دژ ولایت و حِصن امامتیم مانند این حصار به گیتی حصار نیست ما امت عدالت و صلح و اخوتیم در ما نفاق و شیطنتِ دیوسار نیست از جاهلیّتِ مجوس نگیریم رسم و راه ما را به جز ولایت مهدی (عج) شعار نیست اعلام «ان اکرمکم» باشد این پیام در کیش ما به رنگ و نژاد اعتبار نیست گر مدعی تلاش به توهین ما کند با او بگو که از تو جز این انتظار نیست تو باش و هفت خوان و خرافات و تُرَّهات راهی که میروی ره پروردگار نیست زنده است دین احمد(ص) و قرآن و اهل بیت(ع) اَکمل از آن طریق سوی کردگار نیست یارب رسان امام زمان منجی جهان فرّخ زمان او که در آن، کار عار نیست پر میکند ز عدل به امرِ خدا زمین بهتر ز عصر دولت او روزگار نیست آئین دین مداری و تقوی شود رواج رسم فساد و شرب مدام و قمار نیست مؤمن عزیز گردد و کافر شود ذلیل مرد خدا به دورهی او خوار و زار نیست
نیامدی
چشمم به راه ماند و تو از در نیامدی
این جمعه هم گذشت و تو آخر نیامدی؟
بستان در انتظار تو بر گل نشسته است
باغی نمانده است که آخر نیامدی
شمشادهای باغ ، ز داغ تو سوختند
یک لحظه هم به یاد صنوبر نیامدی
در آن خزان، خزان غم انگیز فصل عشق
رفتی ز صحن دیده و دیگر نیامدی
پرواز ِ با حضور تو خواب و خیال ماست
اما شبی به خواب کبوتر نیامدی
مهرت چگونه در دل ما خانه کرده است؟
با آنکه تو، هنوز زخاور نیامدی؟
باور نمی کنم که فراموشمان کنی
ای غایب از نظر ، که به منظر نیامدی
مرغ دل شکسته پرم شد اسیر تو
حتی سراغ این دل پرپر نیامدی
رفتم به کوه و دشت که پیدا کنم تو را
جز در نسیم گلشن باور نیامدی
*******
کاظم جیرودی
فخر کاینات
ای آن که جلوهای ز جمال خدا تویی
فرزند فاطمه، حسن مجتبی، تویی
پور علی و سبط نبی، فخر کاینات
نور و سرور چشم و دل مرتضی، تویی
میلاد تو به نیمهی ماه خدا بود
یعنی که جلوهای ز کمال خدا تویی
حسنت چنان شبیه پیمبر بود، که من
در بحر حیرتم که مگر مصطفی تویی؟!
بعد از علی به مسند حق، بهر مسلمین
رهبر تویی، امام تویی، پیشوا تویی
شادیفزای خانهی وحیی، که بر نبی
آن کوثری که کرد خدایش عطا، تویی
هنگام رزم، همچو علی تیغ میزنی
هنگام صلح، مظهر صلح و صفا تویی
در راه پایداری قرآن، ز دست خلق
آن کس که خورد خون جگر سالها، تویی
آن قهرمان، که با همهی قدرت از عدو
بهر خدا شنید بسی ناسزا، تویی
در بحر پرتلاطم و طوفان حادثات
در کشتی نجات بشر، ناخدا تویی
صلح تو شد، مقدمهی نهضت حسین
بنیانگذار واقعهی کربلا، تویی
«خسرو» به غیر درگه تو رو کجا کند؟
ای آن که با ضمیر همه آشنا تویی(1)
******
پاورقی:1- شعرازسیدمحمدخسرونژاد
میلادامام زمان(عج)
درجسم جهان ، باردگرروح دمیدند
دلها همه از جلوه دلدار طپیدند
بر چهره شب ، پرده ای ازنور کشیدند
هنگام سحر ، نیمه شعبان معظم
شور و طرب و، نور وسروراست به هرجا
چون مهدی موعود ، نهد پای به دنیا
پور حسن عسکری و ، نرگس والا
دردانه زهرا که به خوبان شده خاتم
احمد رخ و، حیدرصفت و، فاطمه رفتار
حُسن حسنین است درآن قامت ورخسار
پیوسته شکوفان و بهار آن گل بی خار
مقصود خدا ،زآب وگل وخلقت آدم
غایب زنظرهاست ، ولی حاضردائم
با علم خداداد ، بود شاهد و عالم
همنام پیمبر ، لقبش حجت و قائم
ازقامت او ، پایه خلقت شده محکم
آلودگی ما سبب غیبت دلدار
جز پرده عصیان نَبُوَد مانع دیدار
غایب نبود هیچگه از مردم بیدار
بسیار کسان را شده ، دیدار فراهم
با دیده جان ، دلبردلخواه توان یافت
چون ابرگناهان رَوَد، آن ماه توان یافت
با پاکدلی در حرمش راه توان یافت
لطفش همه جا ، بر همه کس ، بوده دمادم
روزی که بشر می شود آزرده وخسته
روزی که شود راه امید همه بسته
دلها ز ستمهای جهانگیر شکسته
آن روز دگر ، روز ظهور است مسلّم
تا جلوه کند یار، دل آماده او کن
پاکیزه دل آئینه آن روی نکو کن
بااشک (حسان) چهره بیارای ووضوکن
شاید که بخدمت کند احضارتوراهم