روز دهم محرم- سال شصت و یکم هجری قمری
شهادت امام حسین علیه السلام و بیش از هفتاد تن از یارانش در کربلا.
پس از آن که امام حسین بت علی علیه السلام به دعوت اهالی کوفه، از مکه عازم عراق شده بود، پیش از رسیدن به کوفه از سوی نیروهای نظامی عبیدالله بن زیاد به فرماندهی حر بن یزید ریاحی، مورد تعقیب قرار گرفت و از ورود آن حضرت به کوفه، ممانعت به عمل آمد.
پس از چند روز گفت و گو و ادامه ضمنی حرکت کاروان امام حسین علیه السلام، سرانجام حر بن یزید آن حضرت را در صحرای کربلا فرود آورد و در آن جا دو سپاه در برابر یک دیگر خیمه های خویش را بر پا کردند.
ورود امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا، مصادف با دوم سال 61 قمری بود. آن حضرت، نه روز در این زمین سکونت نمود و در روز دهم محرم که معروف به عاشورا است، به همراه یاران فداکارش به دست سپاهیان جنایت کار عمر بن سعد و با دستور مستقیم عبیدالله بن زیاد (عامل یزید بن معاویه در کوفه و بصره) به شهادت رسید.
سپاه کم تعداد امام حسین علیه السلام که به روایتی 72 تن و به روایتی دیگر 145 تن سواره و پیاده بودند، [1] به خاطر برخورداری از روحیه فداکاری و ایمان به مبارزه با طاغوت و رفع منکر از جامعه، با رهبری های پیشوای نمونه خود، یعنی اباعبدالله الحسین علیه السلام از بامداد روز عاشورا تا عصر آن در برابر سپاه حجیم و پر تعداد عمر بن سعد که بنا به روایتی 30000 تن بودند، مقاومت کرده و سرانجام مظلومانه و آزاد مردانه جام شهادت را سرکشیدند. از همه مظلومتر پیشوای شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود که پس از مبارزه های زیاد، تمام بدنش از زخم شمشیر، نیزه و تیرهای دشمن مجروح و خون آلود شده بود و سرانجام به دست شمر بن ذی جوشن به شهادت رسید.
×××××××
پاورقی:1-منتهی الآمال،ج1،ص342
منبع:کتاب روزشمارتاریخ اسلام
در پگاه سرخ دهم محرم
در تمام عرش و فرش کروبیان و ملائک همهشان نظارهگر یک کاروانند کارزاری که فلسفه زیستن و راز جاودانه شدن را در بر دارد.
حسین پیشوای شهادت در محراب عبادت، یاران را مهیای شور و شوق میکند؛ آنان در پی صلاه صبح، سلاح سرخ به دست گرفتهاند.
کاروانیان، به صف ایستادهاند و امام به رزمشان میآراید.
32 قهرمان سواره و 40 شجاع جان بر کف پیاده. زهیر فرمانده شمالی میدان، و حبیب فرمانده جنوبی میدان، و پرچمدار تاریخ در آن روز عباس است، و بگونهای صفآرائی نموده که خیام حرم در پشت سر این رزمآوران قرار گیرد.
در اطراف به فرمان امام، خندقها کنده و در آن آتش افروختند تا دشمن بسوزد اگر قصد تجاوز از پشت نماید.
آنگاه در آستانه شهادت اینگونه با خداوند سخن میگوید:
پروردگارا!! ایزدا! تو در تمامی بلاها و گرفتاریها مایه امید و اطمینان منی. تو در تمامی مصائب و سختیها و شدائد روزگار، پشتیبان و مددکارم بودهای.
خداندا! چه هم و غمها که در آن قلبها به ضعف کشیده میشوند و چارهها و راهها بسته و به بنبست میرسند و دوست در آن خوار و دشمن در آن ناتوان میگردد، که بتو روی آوردم و بتو شکایت دل نمودم؛ تنها تو را مایه امید و پشتوانه کار خویش قرار دادم و تو نیز تمامی مصائب وارده را برطرف کردی.
خدایا! تو ولی نعمت منی و صاحب همه نیکوئیها و پایان همه آرزوهائی...
آری، امام، موعظهشان نمود و بر جنایتی که در آغازش قرار گرفتهاند آگاهشان کرد تا قبل از اینکه درگیر شوند و خون بر پهنه زمین جاری شود، بخود آیند. اما هیچکدام از حرامیان گوئی سخنی به این عظمت نشنیدهاند. چند نفری هم با دهنکجی و قساوت قلب قدری بیهودهگوئی کرده و به حساب، جواب امام دادند.
آری، بدینوسیله امام اتمام حجت نمود و ذمه خویش را از هر متکبر جبار جلادی بری نمود، تا در یومالحساب، کار پایان یافته و حساب، تصفیه شده باشد.1
×××××
پاورقی:1-کتاب اسوه های عاشورا،ص154
خون گریستن درخت چنار زرآباد قزوین، در عزای امام حسین(ع)
آثار دگرگونی اجسام از زمان شهادت حضرت حسین علیهالسلام تاکنون، پس از گذشت چهارده قرن، هنوز در گوشه و کنار به چشم میخورد، یکی از آنها جاری شدن خون از درخت چنار زرآباد است. زرآباد از قصبات قزوین در نزدیکی قلعهی موت است.
هر سال روز عاشورا هزاران نفر برای مشاهدهی چنار خونبار به آنجا میروند و روان شدن خون را از آن درخت، به چشم خود میبینند.
آیة الله فقید، سید موسی زرآبادی در کتاب «کرامات» به تفصیل از جاری شدن خون از درخت چنار در روز عاشورا، گفتگو کرده و از پدرش سید علی و از جدش سید مهدی نقل کرده است که در هیچ سالی این موضوع تعطیل نشده است. این کتاب چاپ شده و نسخهی خطی آن نیز در کتابخانهی پسرش سید جلیل زرآبادی در قزوین، موجود است. آیة الله مظفری خلاصهی آن مطالب را در کتاب «ایضاح الحجة» آورده است.
مرحوم آیة الله العظمی مرعشی نجفی قدس سره نیز در «حاشیه عروه» به هنگام بر شمردن خونهای پاک مینویسند: «همچنین است خونی که از درخت موجود در قریهی زرآباد از توابع قزوین خارج میشود».
نویسندهی مقدمهی «خصائص الحسینیه» سال گذشته با جمعی از دوستان به زرآباد رفته و روان شدن خون را از این درخت با چشم خود دیده است و از خوانندگان کتاب دعوت میکند که روز عاشورا به زرآباد بروند و این درخت را با چشم خود ببینند.
او مینویسد: این درخت در کنار قبر مطهر زادهای مشهور به «علی بن موسی بن جعفر علیهالسلام» قرار دارد و ظاهرا بیش از ششصد یا هفتصد سال از عمرش گذشته است. در سال گذشته که این ناچیز افتخار حضور در آنجا را داشتم، درست در لحظهی اذان صبح خون جاری شد و بیش از چهار ساعت ادامه داشت. [1] .
×××××
پاورقی:1-کرامات الحسینیه،ج2،ص46به نقل ازترجمه خصائص الحسینیه63—معالی السبطین،ص101به نقل ازاسرارالشهاده—آثاروبرکات امام حسین(ع)،ص77
جلوهگاه حق تا ابد جلوهگه حق و حقیقت سر تست معنی مکتب تفویض، علیاکبر تست ای حسینی که توئی مظهر آیات خدای این صفت از پدر و جد تو در جوهر تست درس آزادگی عباس به عالم آموخت زانکه شد مست از آن باده که در ساغر تست طفل شش ماهه تبسم نکند، پس چه کند؟! آنکه بر مرگ زند خنده علیاصغر تست ای که در کرب و بلا بیکس و یاور گشتی چشم بگشا و ببین خلق جهان یاور تست خواهر غمزدهات دید سرت بر نی و گفت: آنکه باید به اسیری برود خواهر تست ای حسینی که به هر کوی عزای تو بپاست عاشقان را نظری در دم جانپرور تست خواست (مهران) بزند بوسه سراپای ترا *******
روزنهم محرم
در روز نهم محرم «شمر بن ذی الجوشن» در راس چهار هزار نفر سپاهی وارد کربلا شد.شمر حامل نامهای از ابن زیاد برای عمر بن سعد بود. بدین مضمون که بدون فوت وقت جنگ را با حسین شروع کند. شمر ضمن تلاش برای تحریک جنگ و قتل امام حسین (ع) امان نامهای هم برای پسران ام البنین (عباس،عبدالله، جعفر و عثمان) آورد، آنان نپذیرفتند. در عصر روز نهم محرم (تاسوعا) زمینه برای آغاز جنگ فراهم شد و عمر که بیمناک بود مبادا رقیبش شمر سمت فرماندهی کل را از دست وی خارج کند شخصا تیری در کمان گذاشت و سوی خیمههای امام حسین (ع) پرتاب کرد و دیگران را به شهادت طلبید که اولین تیر را وی پرتاب کرده است.
در این هنگام امام حسین (ع) برادرش عباس را نزد عمر فرستاد و تقاضای یک شب مهلت کرد، که مورد موافقت قرار گرفت. شکی نیست که امام مایل به جنگ نبود و تا آخرین لحظات کوشید تا وجدان خفته این مردم دنیا خواه را با سخنانی که سراسر خیرخواهی و دلسوزی و روشنگری بود، بیدار سازد. به آنان گفت: که این آخرین فرصتی است که برای انتخاب زندگی آزاد به آنان داده میشود. اگر این فرصت را از دست بدهند دیگر،هیچگاه روی رستگاری را نخواهند دید. اگر به این عزت پشت پا زنند، به دنبال آن زندگی پر مذلتی در انتظار ایشان است.
برای همین بود که نخستین ساعات روز دهم محرم نیز به پیغام بردن و سخن گفتن و خطبه خواندن گذشت. خطبههای امام در ساعات آخر بیش از آنکه نشان دهنده روح آزادگی و شرف و پرهیزگاری باشد، نمایانگر اوج دلسوزی بر مردم گمراه و تلاش انسانی برای نجات مردم است. جای هیچ تردیدی نیست که سخنان و اقدامات امام برای رهایی از چنگ دشمن و یا بیم از کشته شدن، گفته نشده است، بلکه بوی آشتیطلبی و خیر خواهی و دوستی طلبی میدهد.
با فرا رسیدن شب نهم محرم عمر بن سعد نمایندهای را نزد امام حسین (ع) فرستاد و پیغام داد: یک امشب را من به شما مهلت میدهم، اگر تا صبح تسلیم شدی منبه ابن زیاد خبر میدهم، شاید تو را آزاد بگذارد و گرنه پس از گذشت شب نمیتوانم از جنگ خودداری کنم. حسین همان پاسخی را داد که مکرر فرموده بود: «من مرگ با عزت را بهتر از زندگی با ذلت میدانم». در آن شب (شب عاشورای سال 61 هجری قمری) امام حسین بار دیگر یارانش را در رفتن و یا ماندن در کنار وی و شهادت مخیر گذارد و ساعاتی را به ذکر و عبادت حق تعالی گذراند تا اینکه فردای آن روز یکی از استثناییترین روزهای تاریخ دمید.1
×××××××
پاورقی:کتاب روزشمارزندگی امام حسین(ع)
داستان دوستان
جنازههایی که بالا سر حضرت امام حسین دفن شده بودند، سرشان به طرف ضریح برگشته است
عالم بزرگوار، حاج میرزا حسین نوری قدس سره نقل نمودهاند که استاد ما علامهی بزرگوار، شیخ عبدالحسین تهرانی قدس سره برای توسعهی سمت غربی صحن مطهر حضرت سید الشهداء علیهالسلام خانههایی خرید و جزء صحن شریف قرار داد و قریب شصت سرداب برای دفن اموات، در همان قسمت قرار داد و روی آنها طاق زدند و مردم مردگان خود را در آن سردابها دفن کردند.
چون مدتی گذشت، دانسته شد که طاق روی سردابها، در اثر کثرت عبور مردم، توان تحمل را ندارد و ممکن است فرو ریزد و سبب زحمت و هلاکت مردم شود.
لذا شیخ عبدالحسین تهرانی امر فرمود که طاق سردابها را بردارند و از نو با استحکام بیشتری بنا کنند. چون جماعت بسیاری در سردابها دفن شده بودند، ایشان امر فرمود که یک سرداب را خراب کنند و بنا نمایند و سپس سرداب دیگر را خراب کنند و هر سردابی را خراب میکردند یک نفر پایین میرفت و خاک بر جسد مردهها میریخت به مقداری که کشف نشود و هتک حرمت اموات نگردد.
پس مشغول تخریب وتعمیر شدند، تا اینکه به سردابی رسیدند که مقابل ضریح مقدس بود. چون برای پوشانیدن جسدها پایین رفتند، دیدند تمام جسدهایی که در این قسمت هست، سرهایشان که در جهت غرب بوده است، به جای پایشان که رو به قبر شریف بوده، قرار گرفته است و پایشان به سمت غرب است!
مردم با خبر شدند و جماعت بیشمار میآمدند و این منظرهی عجیب را مشاهده میکردند. آن جسدهایی که در این قسمت بوده و منقلب گردیده است، سه جسد بود که یکی از آنها جسد آقا میرزا اسماعیل اصفهانی نقاش بود که او در صحن مقدس مشغول نقاشی بوده است.
پسرش وقتی که منظرهی جسد پدر را میبیند، گواهی میدهد که من هنگام دفن پدرم حاضر بودم وبدن پدرم را که دفن میکردند، پاهایش رو به ضریح مقدس بود والحال میبینم که سرش رو به ضریح است! و مردم دانستند که این تغییر وضع جسد چند مرده، تأدیبی از طرف خداوند برای بندگان است تا راه ادب و طریقهی معاشرت با ائمه علیهمالسلام را بشناسند [1] .
×××××××
پاورقی:1-ترجمه دارالسلام نوری،ج2،ص163—داستانهای شگفت،ص428—خاک بهشت،ص129—کرامات الحسینیه،ج1،ص130
روز هشتم محرم
مرحوم خیابانی در «وقایع الایام» جریان حفر چاه را در پشت خیام از وقایع روز هشتم محرم ذکر کرده است. (وقایع الایام 275).
چون تشنگی امام حسین و اصحابش را سخت آزرده کرده بود، آن حضرت کلنگی برداشت و در پشت خیمهها به فاصلهی نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی بس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشگها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانی از آن دیده نشد.
خبر این ماجرای شگفتانگیز و اعجازآمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید، و پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه میکند و آب بدست میآورد، و خود و یارانش مینوشند! به محض اینکه نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار کن که با عثمان کردند!!
عمر بن سعد طبق فرمان عبیدالله بیش از پیش بر امام علیه السلام و یارانش سخت گرفت تا به آب دست نیابند [1] .
××××××
پاورقی:1-مقتل الحسین خوارزمی،ج 1،ص244
منبع:کتاب قصه ی کربلا
داستان دوستان
احترام به زائرحضرت ابوالفضل(ع)
«سیلی به زائر حضرت ابوالفضل، صورت آن حضرت را کبود کرد»
جناب سلالة السادات آقای سید مصطفی مستجاب الدعوة، به نقل از پدرشان، مرحوم سید تقی مستجاب الدعوة (کفشدار حرم حضرت عباس علیهالسلام) این قضیه را نقل کردهاند:
عربی بادیه نشین بچهاش مریض میشود. با پای برهنه، دوان دوان به کربلا میآید و خود را به حرم مطهر حضرت قمر بنی هاشم علیهالسلام میرساند و در مقابل ضریح مطهر قرار میگیرد.
یکی از خدام، آن عرب را با پای برهنه و خون آلود و کثیف در کنار ضریح میبیند، لذا سیلی محکمی به عرب میزند و میگوید: تو ادب را رعایت نکردهای! اینجا جای بسیار حساس و با اهمیتی است و نباید این طور بیمبالاتی کرد. و خلاصه،، به زائر عرب توهین بسیار میکند. عرب اشاره به ضریح میکند و میگوید: یا اباالفضل علیهالسلام، من خیال کردم اینجا خانهی شماست، ولی حالا میبینم این شخص در اینجا امر و نهی میکند!
این جمله را میگوید و با ناراحتی برمیگردد و در کاروانسرایی منزل میکند. خادم مزبور، شب در عالم رؤیا میبیند که حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام به خدام، عطایا و هدایایی میدهند. او هم جلو میرود تا صلهای بگیرد. اما حضرت قمر بنی هاشم علیهالسلام از وی رو برمیگردانند! خادم عرض میکند: آقا جان چرا به من توجه ندارید؟ حضرت علیهالسلام میفرماید: صورتم را ببین، کبود شده است! کبودی آن، در اثر آن سیلی است که تو به آن عرب زدهای، ولی در واقع به من خورده است! چرا او را از حرم بیرون کردی؟! تا او را راضی نکنی از تو راضی نخواهم شد!
خادم میگوید: یا سیدی، من او را در کجا پیدا کنم؟! حضرت قمر بنی هاشم علیهالسلام آدرس محل سکونت عرب را به او میدهند و میگویند: به او بگو بچهات را شفا دادیم! خادم نیمه شب از خواب بیدار شد و خود را به کاروانسرا رساند و عرب را بیدار کرد. عرب بیچاره دوباره ترسید! زیرا گمان کرد که دوباره آمده است تا او را تنبیه کند! ولی نمیدانست که آقای مهربان، خادم را فرستادهاند تا از او دلجویی کند.
باری، خادم دست و صورت مرد عرب را میبوسد و جریان خواب را برای او تعریف میکند و از عرب پوزش میطلبد و پیام مسرت آمیز حضرت اباالفضل علیهالسلام را به او میرساند و میگوید: آقا فرمودند به شما بشارت بدهم که فرزندت را شفا میدهند. در این هنگام، عرب بسیار خوشحال میشود و خدا را شکر میکند که مورد لطف و عنایت آقا قمر بنی هاشم علیهالسلام قرار گرفته است. [1] .
××××××
پاورقی:1-چهره ی درخشان،ج1،ص584
روز هفتم محرم
روز سه شنبه هفتم محرم از طرف ابن زیاد به عمر بن سعد مأموریت داده شد که بایستی حسین از من اطاعت کند و الا میان او و آب مانع شو. من آب را بر یهود و نصارا حلال کردم و بر حسین و اهل او حرام نمودم. عمر سعد طبق دستور ابن زیاد، عمرو بن حجاج با پانصد نفر را بر آب مأمور کرد که نگذارند امام حسین و کسانش از آب استفاده نمایند. [1] .
در این روز عبیدالله بن زیاد نامه ای به نزد عمر بن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه ی نوشیدن حتی قطره ای آب را به امام ندهد، همانگونه که از دادن آب به عثمان ابن عفان خودداری شد!![2] .
عمر بن سعد نیز فورا عمرو بن حجاج را با پانصد سوار در کنار شریعه ی فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار غیر انسانی سه روز قبل از شهادت امام حسین علیه السلام صورت گرفت. در این هنگام مردی به نام عبدالله بن حصین ازدی که از قبیله ی بجیله بود فریاد برداشت که: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره ای از آن را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی!
امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده!
حمید بن مسلم می گوید: به خدا سوگند که پس از این گفت و گو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آن قدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد، و آن را بالا می آورد و باز فریاد می زد: العطش! باز آب می خورد تا شکمش آماس می کرد ولی سیراب نمی شد! و چنین بود تا جان داد. [3] .
×××××××
پاورقی:1-ناسخ،ج2،ص192
2-انساب الاشراف،ج3،ص180
3-ارشاد،شیخ مفید،ج2،ص86
منبع:کتاب چهره درخشان امام حسین(ع)
روزششم محرم
با فرا رسیدن روز ششم، کربلا پرجمعیتترین منطقهی عراق شده بود. عبیدالله در نامهای تهدیدآمیز به عمر بن سعد نوشت: اکنون تو را با سپاهی فراوان از سواره و پیادهگان، با تجهیزاتی تمام مسلح کرده تو بر آنها فرمانده ساختهام. آگاه باش که هر ساعت از روز و شب کارهای تو را به من گزارش میکنند. [1] حبیب بن مظاهر از امام (ع) اجازه گرفت تا نزد بنیاسد رفته و آنها را به یاری امام دعوت کند. پس از اذن امام (ع)، حبیب مخفیانه در تاریکی شب به نزد بنیاسد رفت و گفت: بهترین بشارت را که نمایندهای میتواند برای قوم خویش بیاورد برایتان آوردهام؛ شما را به یاری فرزند پیامبر دعوت میکنم. او را یارانی است که هر کدام از هزار مرد جنگی برترند، و هرگز
او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمنانش تسلیم نخواهند کرد. عمر بن سعد با انبوهی از کوفیان او را محاصره کرده است. چون شما را با من خویشاوندی است به این راه خیر راهنمایتان میشوم، امروز از من فرمان برید و به یاری او شتاب کنید تا شرف دنیا و آخرت برای شما باشد. به خدا سوگند! اگر یک نفر از شما در راه خدا در اینجا با پسر دختر پیامبر کشته شود، و صبر پیشه سازد و امید پاداش از خداوند داشته باشد، رسول خدا (ص) در بهشت یار و همنشین او خواهد بود.
در این هنگام عبیدالله بن بشیر اسدی از جا برخاست و گفت: هنگامی که این مردم آمادهی جنگ شوند و سواران از سنگینی و شدت پیکار بهراسند، من رزمندهای شجاع و دلاور، همانند شیری غرنده و جنگنده هستم. پس از آنکه نود تن از مردان بنیاسد با وی همراه شدند و به سوی امام شتافتند، جاسوسان، عمر بن سعد را از این موضوع آگاه کردند، و او، ارزق بن الحرث صیداوی را با چهارصد نفر به مقابلهی آنها فرستاد. در نزدیکی فرات دو گروه در مقابل هم قرار گرفتند. جنگ سختی در گرفت و عدهای کشته شدند. چون بنیاسد دریافتند که توانایی مقاومت ندارند، به سوی قبیلهی خود بازگشتند و شبانه از آنجا کوچ کردند تا از غضب عمر بن سعد در امان بمانند. امام (ع) پس از آنکه شرح ماجرا را از حبیب بن مظاهر شنید فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله». [2]
×××××
پاورقی:1-بحارالانوار،ج44،ص387
2- بحارالانوار،ج44،ص386،خوارزمی،مقتل الحسین،ج1،ص242
منبع:کتاب بعثت بدون وحی