اوّلین وظیفه حکومت اسلامى
(( الّذین ان مکنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة ))(1)
مسلمانان ، آنانند که چون قدرت را بدست گیرند اوّلین کارشان اقامه نماز است .
خدا نکند فکر مدیرعامل ما فقط به سوددهى کارخانه و فکر دانشگاه ما پرورش متخصصّ وفکر دولت ما فقط تولید وتوزیع باشد، که اوّلین وظیفه مسئولان حکومت اسلامى اقامه نماز است ، هم با شرکت خودشان و هم با تشویق همه جانبه مردم .
نماز تعطیلى ندارد
(( و اوصانى بالصلوة والزکاة ما دمت حیّا))( 2)
هر یک از دستورات اسلامى ممکن است به دلیلى تعطیل شود. مثلا جهاد براى بیمار و نابینا واجب نیست ، روزه بر مریض واجب نیست ، خمس و زکات و حج ، بر طبقه محروم واجب نیست ، امّا تنها عبادتى که بر همه افراد و اقشار جامعه از مرد و زن ، فقیر و غنى ، سالم و بیمار واجب است ، نماز است که تا لحظه مرگ حتّى یک روز قابل تعطیل شدن نیست . (گرچه براى زن ها در هر ماه برنامه خاصّى وجود دارد)(3)
******
پاورقی :1- ابراهیم ، 40.
2- حجر، 41..
3- یکصد و چهارده نکته در باره نماز- حجة الاسلام محسن قرائتى
نماز و قیامت
مردم نسبت به رستاخیز و معاد، چند دسته هستند:
1- گروهى به قیامت شک دارند: ((ان کنتم فى ریب من البعث ))(1)
2- گروهى به قیامت گمان دارند: ((یظنّون انّهم ملاقوا اللّه ))(2)
3- گروهى به قیامت یقین دارند: ((و بالاخرة هم یوقنون ))(3)
4- گروهى منکر قیامت هستند: ((و کنا نکذب بیوم الدّین ))(4)
5 - گروهى ایمان دارند ولى فراموش مى کنند: ((نسوا یوم الحساب ))(5)
قرآن براى رفع شک استدلال کرده و از مؤ منین وگمان دارندگان ستایش کرده است و از منکران ، برهان خواسته که دلیل انکار شما چیست ؟ و براى گروه پنجم دائما تذکّراتى داده که انسان فراموش نکند.
نماز، هم شک زدایى مى کند و هم غفلت ها را به ((یاد)) تبدیل مى سازد. در نماز با گفتن ((مالک یوم الدّین )) در هر شبانه روز حداقل ده بار، انسان مسئله قیامت را به خود تلقین مى کند و تذکّر مى دهد.
نماز و راه یابى
ما در هر نماز با گفتن ((اهدنا الصرط المستقیم )) از خداوند راه مستقیم را مى خواهیم .
انسان هر لحظه فکر تازه اى دارد، دوستان و دشمنان ، نزدیکان و بیگانگان ، طاغوت ها و وسوسه گران وشیاطین نیز با تلقین و تشویق و تهدید و تبلیغ ، براى انسان طرح هائى را دارند و برنامه ریزى هائى مى کنند که انسان جز با امداد الهى هرگز نمى تواند در میان این همه راه که از هوسها مایه مى گیرد، نجات یابد و راه مستقیم را بپیماید.
((اهدنا الصراط المستقیم )) ، را مستقیم :
راه خدا و اولیاى خداست .
راهى است که از هرگونه خطا و انحراف دور است .
راهى است که ترسیم کننده آن مرا دوست دارد و نیازم را مى داند.
راهى است که به بهشت منتهى مى شود.
راهى است که با فطرت سالم هماهنگ است .
راهى است که اگر در آن راه بمیرم شهید محسوب مى شوم .
راهى است که از عالم بالا و بالاتر از علم ماست .
راهى است که انسان در آن دچار شک وپشیمانى نمى شود.
راهى است از همه راه ها صاف تر، نزدیک تر و روشن تر.
وبالاخره راه مستقیم ، راه انبیا، شهدا، صالحان وصدیّقین است .
اینها نشانه هاى راه حقّ ومستقیم است که شناخت آن مشکل و دقیق است وحرکت وپایدارى در آن نیاز به امداد الهى دارد.(6)
******
پاورقی :1- حج ، 5.
2- بقره ، 46.
3- نمل ، 31.
4- مدّثر، 46.
5- ص ، 26.
6- یکصد و چهارده نکته در باره نماز- حجة الاسلام محسن قرائتى
دیدار با مهدی در سایه قرآن
مساله دیدار حضرت مهدی (عج )از مسائل مهمی است که در طول قرنهای متمادی قلوب شیعیان مشتاق را به خود مشغول داشته و آنان که عاشق وصال حضرت بودهاند در این انتظار سوختهاند و ساختهاند، از این میان، شایستگان به مقام دیدار نائل آمدهاند و از فیض محضر حضرت ولی عصر(عج )بهرهمند گردیدهاند و چه زیبا به آرزوی خود رسیدهاند.
خوشبختانه برای راهیابی و درک محضر امام عصر(عج )از ناحیه معصومین علیهم السلام و راهیافتگان به وصال آن حضرت سفارشهایی شده که مشتاقان را به مقصود نزدیکتر میسازد و راهنمای آنان برای تشرف به محضر قدسی حضرت مهدیعج میگردد.
حضرت مهدی (عج )در نامهای که خطاب به شیخ مفید مرقوم نموده، فرموده است:
و اگر خدا شیعیان ما را برای طاعتخود موفق بدارد، در اینکه دلهاشان با هم باشد و به عهد خود وفا کنند، برکتبه لقاء ما از آنها تاخیر نیفتد و سعادت مشاهده ما به آنها به زودی خواهد رسید. - که این لقاء و دیدار ما - به سبب حقیقت معرفت و صدقی است که با ما دارند. پس ما را از آنها دور نمیدارد مگر آنچه که از آنها صادر میشود که ما از آن کراهت داریم و برای آنها اختیار نمیکنیم. [1] .
و شیخ کلینی در کافی از حضرت امام محمد باقر(ع )روایت کرده که هر کس بخواند مسبحات، یعنی سوره حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی را پیش از خواب، نمیرد تا درک نماید حضرت قائم (ع )را و اگر مرد در جوار حضرت پیغمبر(ع )خواهد بود. [2] .
و امام صادق (ع )فرمود: هر کس سوره بنیاسرائیل را در هر شب جمعه بخواند نمیمیرد تا حضرت قائم (عج) را درک کند و از اصحاب و یارانش باشد. [3] .
و امام باقرع فرمود:«کسی که مسبحات را بخواند، از دنیا نمیرود تا حضرت مهدی (عج) را درک کند و اگر جلوتر از دنیا برود، در جهان دیگر در همسایگی رسول خدا(ص )خواهد بود.» [4] .
شیخ رجبعلی خیاط مردی از پاکان روزگار بوده که درجات عالی سلوک را پشتسر نهاده و به مراتب عالی معرفت رسیده بود، برای این مرد بزرگ حکایات و کراماتی نقل شده که در کتاب ارزشمند «تندیس اخلاص» تالیف حجةالاسلام و المسلمین محمد محمدی ریشهری مذکور است. به علاوه دستورالعملهای اخلاقی و سفارشهایی از شیخ رسیده است که حکایتیکی از آنها چنین است:
جناب شیخ در برابر درخواستهای مکرر یارانش برای تشرف به محضر مقدس حضرت ولی عصر(عج )سفارشهای خاصی فرموده است که از جمله میتوان به مورد زیر اشاره کرد:
شبی یکصد بار آیه کریمه «رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا» [5] قرائتشود. تا چهل شب یکی از کسانی که این سفارش شیخ را دریافت کرده و بر آن مداومت کرده است، پس از چهل روز نزد شیخ میآید و میگوید موفق به زیارت حضرت نشده است. شیخ میفرماید: هنگامی که در مسجد نماز میخواندید، آقای سیدی به شما فرمودند: «انگشتر در دست چپ کراهت دارد» و شما گفتید: «کل مکروه جائز» هم ایشان امام زمان (ع )بودند.
حکایت دیگری نقل شده است که دو فرد مغازهدار عهدهدار زندگی خانواده سیدی میشوند. یکی از آن دو برای تشرف به محضر امام زمان (ع )ذکر سفارش شده مرحوم شیخ را شروع میکند. پیش از شب چهلم، یکی از فرزندان خانواده سید نزد او میآید و یک قالب صابون میخواهد. مغازهدار میگوید: مادرت هم فقط ما را شناخته، میتوانی از دیگری صابون بگیری!
شب که خوابیده است، متوجه میشود از داخل حیاط او را صدا میکنند، بیرون میآید و کسی را نمیبیند. پس از آن که سه بار صدا را میشنود که با نام او را صدا میزنند، در حیاط را میگشاید، در کوچه سیدی را میبیند که روی خود را پوشانده است و میگوید: «ما میتوانیم بچههایمان را اداره کنیم، ولی میخواهیم شما به جایی برسید.» [6] .
نقل شده که سید ابوالحسن حافظیان یکی از مفاخر سرزمین خراسان به نقل از مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی متوفی17 شعبان 1361ه.ق و او هم به نقل از شیخ حسن اصفهانی داستانی به شرح زیر نقل میکند:
من با قدرت زیادی برای توفیق تشرف به پیشگاه حضرت بقیةالله ارواحنا فداه تلاش کردم و در این راه از هر ذکر و دعا و توسلی که بلد بودم فرو نگذاشتم ولی توفیق حاصل نشد. شبی در عالم رؤیا به من گفته شد: شما در این راه موفق نخواهید شد زیرا فلان صفت در شما هست تا این صفت را داشته باشید لیاقت دیدار کعبه مقصود را نخواهید داشت.
چون بیدار شدم توبه و انابه کردم و برای اصلاح خویشتن هر روز چند ساعت در حجره را میبستم و مشغول تلاوت قرآن میشدم، بعدها به نظرم رسید که این مدت را در خارج شهر و در فضای آزاد و در محضر قرآن باشم و لذا مدتی طولانی همه روزه به صحرا میرفتم و ساعتها در محضر قرآن بودم و تلاش میکردم که قرآن را با تدبیر و تعقل تلاوت کنم و اعمال و عقاید خود را با آن تطبیق نمایم. روزی مشغول تلاوت قرآن بودم صدایی شنیدم که به من گفت: «تا چهل روز هر روز مسبحات را بخوان و شبهای جمعه سوره مبارکه اسراء را بخوان، بعد از چهل روز من میآیم و تو را به محضر شریف حضرت بقیةالله ارواحنا فداه میبرم».
مسبحات عبارتند از سورههایی که با «سبح»، «یسبح»، «سبحان» آغاز میشوند.
شیخ حسن اصفهانی میگوید: تا چهل روز هر روز مسبحات را خواندم و شبهای جمعه سوره اسراء را خواندم. روز چهلم آنهر کس بخواند مسبحات، یعنی سوره حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی را پیش از خواب، نمیرد تا درک نماید حضرت قائم (ع) راشخص آمد و گفت: بیا، مقداری راه رفتم، به درهای رسیدم، در سرازیری دره به من گفت: من راهنما بودم، من میروم. هنگامی که تو به آخر دره رسیدی وجود مقدس حضرت کعبه مقصود را بر فراز تپه خواهی دید. چیزی نگذشت که وجود مقدس حضرت بقیةالله ارواحنا فداه را در هالهای از نور بر فراز تپه دیدم.
فرمودند: اگر بخواهی یکبار دیگر مرا ببینی وعده من و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم علی بنموسی الرضا(ع). این را فرمود و از چشمم غایب شد، مدتها گریستم و مهیای سفر شدم. در مدت چهل روز، خود را به مشهد مقدس رسانیدم، غسل کردم و وارد حرم شدم کعبه مقصودم را باز در بالای سر امام رضاع دیدار کردم. فرمود: وعده من و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم حضرت حسین (ع) این را فرمود و از چشمم غایب شد. ده روز در مشهد اقامت نمودم و سپس راهی عتبات عالیات شدم. دو ماه در راه بودم و بعد از دو ماه به سرزمین مقدس کربلا رسیدم. غسل کردم، وارد حائر حسینی شدم، خورشید امامت را در حرم امام حسینع زیارت کردم و خود را بر قدمهای مبارکش انداختم.
فرمود: شیخ حسن حاجتت چیست؟
گفتم: آقا آنچه من فقط از شما میخواهم این است که هر کجا باشم بتوانم شما را زیارت کنم. فرمود: هر وقتخواستی مرا زیارت کنی آیات آخر سوره مبارکه حشر لو انزلنا هذا القرآن... الی آخر را با دعای عهد بخوان. [7] .
در پایان غزلی از فیض کاشانی را حسن ختام این مقاله قرار میدهیم.
گفتمش: دل بر آتش تو کباب
گفت: جانها زماست در تب و تاب
گفتمش: اضطراب دلها چیست
گفت: آرام سینههای کباب
گفتمش: اشک راه خوابم بست
گفت: کی بود عاشقان را خواب
گفتمش: بهر عاشقان چه کنی
گفت: برگیرم از جمال نقاب
گفتمش: پرده جمال تو چیست
گفت: بگذر ز خویشتن، دریاب
گفتمش: تاب آن جمالم نیست
گفت: چون بیتو گردی، آری تاب
گفتمش: باده لب لعلت
گفت: از حسرتش توان شد آب
گفتمش: تشنه وصال توام
گفت: زین می کسی نشد سیراب
گفتمش: جان و دل فدا کردم
گفت: آری چنین کنند احباب [8] .
******
[1] دیدار با ابرار، شیخ مفید، احمد لقمانی، ص 35، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1374ش.
[2] اصول کافی، ج 2، ص593، دارالاضواء.
[3] فضایل و آثار قرائتسورهها، ص 38.
[4] همان، ص 74.
[5] سوره اسراء، آیه 80.
[6] تندیس اخلاص، محمد محمدی ریشهری، مؤسسه فرهنگی دارالحدیث،1376ش، ص 84.
[7] سرگذشتهای تلخ و شیرین قرآن، غلامرضا نیشابوری، ج 2، ص 64.
[8] کلیات اشعار فیض کاشانی، ص29.
دیدار با مهدی در سایه قرآن - اسماعیل محمدی کرمانشاهی
شعر جانسوز
دعبل بن علی خُزاعی، شاعر نامدار شیعی، میگوید: قصیدهای را برای مولایم امام رضا علیه السلام سرودم، که یک بیت مشهور آن این بود :
مَدارسُ آیاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوةٍ
ومَنْزِلُ وَحْیٍ مُقْفِرُ العَرَصَاتِ
جایگاههای تدریس آیات قرآن (بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم) خالی گردید، و مقام نزول وحی تهی ماند.
در شعرم به این ابیات رسیدم :
خُروجَ إمامٍ لا مَحالَةَ خارِجٌ
یَقُومُ عَلَی اسمِ اللَّهِ والبَرَکاتِ
یُمَیِّزُ فینا کُلَّ حَقٍّ وباطِلٍ
ویَجْزی عَلَی النَّعْماءِ والنَّقِمَاتِ
- قیام و ظهور حضرت مهدی علیه السلام حتمی است و با نام خداوند - تبارک و تعالی - و برکات او قیام میکند.
- او در میان ما هر حقّ و باطلی را از هم جدا میکند و مردم را بر نعمتها و نقمتها پاداش و کیفر میدهد.
وقتی این دو بیت را خواندم، امام رضا علیه السلام گریستند سپس سر برداشتند و فرمودند :
«یا خُزاعیُّ! نَطَقَ رُوحُ القُدُسِ علی لِسانِکَ بِهذَین البَیْتَین». [1] .
ای خزاعی! روح القُدُس این دو بیت را بر زبان تو جاری کرد.
******
[1] بحارالانوار، ج51، ص154، ح4.
3-آفتاب درنگاه خورشید-مرتضی طاهری
هجران غیبت
روزگار غیبت، دوران ظلمت و محرومیّت است برای تمام آنهایی که امامعلیه السلام از آنان غائب است یا به سخن دیگر، اینان از او مهجورند.
اگر نیکو بنگریم و بیندیشیم و در برکات و آثار وجودی امام علیه السلام تأمّل نمائیم، خواهیم دریافت که دوران غیبت چه دوران رنجبار و طاقتفرسایی است! خود امام عصر علیه السلام در دعای شریف افتتاح زبان شِکوِه به محضر خداوند میگشاید و از نکبتها وسیهروزیها و تیرهبختیهای مردمان آن عصر، شکایت میکند.
با مراجعه به روایات بس فراوان در باب غیبت امام زمان علیه السلام و تدبّر در آنها، این نکته حاصل میگردد که ائمّه ما علیهم السلام، نگران مصائب عصر غیبت و ابتلائات دوستان و شیعیانشان بودهاند. به عنوان نمونه، حضرت رضا علیه السلام در بیان شیوایی، از حیرت و سرگردانی مؤمنان در آن عصر چنین یاد میفرمایند :
«وکَمْ مِنْ مُؤْمِنٍ مُتَأسّفٍ حَیْرانَ حَزینٍ عِنْدَ فِقْدانِ الْماءِ المَعین!» [1] .
چه بسیار مؤمن دل سوختهای که در فقدان آب گوارا در حیرت و حزن به سر میبرد!
آن حضرت محرومیت زمان مستوری را چنین به تصویر میکشد که - مؤمنان چون تشنگانی که از جرعهای آب گوارا منع میشوند - در وادی حرمان به سر خواهند برد ؛ آن آبی که برای همگان است و ضروریترین مادّه حیات... و به راستی، امام زمان علیه السلام چنین است و دوران غیبت چنان.
کوتاه سخن آن که غیبت امام عصر علیه السلام دوری از تجلّی تمام خوبیهاست و در پرده بودن تمام روشناییها.
آری، شب سرد غیبت، هنگامه به چاه افتادنهاست ؛
گاه لرزیدنها و ترسیدنهاست ؛
بحبوحه گریستنها و نالیدنهاست.
عصر غیبت، عصر محرومیّت از چشمه گوارای ولایت است و دوران پردهنشینی یار و محجوبیِ جمال و کمال او. روزگار غیبت امام علیه السلام، هنگامه دوری از چشمهسار معرفت و زُلال هدایت حضرت اوست.
همانگونه که خود در پس پرده غیبت نشسته است و مردمان، از دیدار او محروماند، صفات حُسنش نیز محجوب است ؛ آن چه از تشعشع خُلق و خُوی او دیده میشود از پس ابر سیاهی است که بر چهره آفتاب افتاده و تابشی است از میان روزنههای پرده هجران و چه زیباست آن لحظه که این پرده برافتد و « أشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا » [2] معنی شود!(3)
******
پاورقی1-عیون اخبارالرضا،ج2،ص6
2-زمر69
3-آفتاب درنگاه خورشید-مرتضی طاهری
خواب غفلت
بلوهر حکیم گوید: شنیدم مردى از فیل مستى مى گریخت و فیل به دنبال او مى دوید و خود را به وى نزدیک مى ساخت .آن مرد بناچار خود را در چاهى آویخت و به درختى که در کنار چاه روئیده بود چنگ زد.
ناگهان مشاهده نمود دو موش بزرگ یکى سیاه و دیگرى سفید، مشغول جویدن و قطع ریشه آن درخت هستند. زیر پاى خود را نگریست ، چهار مار افعى سر از سوراخ بیرون آورده بودند، و هر لحظه ممکن بود او را نیش بزنند. به قعر چاه نگاهى انداخت ، دید اژدهائى دهان گشوده و منتظر افتادن او است تا او را فرو بلعد. سرش را بلند کرد، دید مقدارى عسل به شاخه درخت آلوده شده است . پس از همه چیز غافل شد و مشغول لیسیدن عسل شد.
در بیان حقیقت این داستان گفته اند:
آن چاه عمیق ، دنیاى پر از آفات و مصیبات است .
آن شاخه درخت ، عمر آدمى است .
آن دو موش سیاه و سفید، شب و روز است که ریشه عمر را قطع مى کند.
آن چهار افعى ، اخلاط چهارگانه مزاج (سوداء، صفراء، بلغم و خون ) هستند که به منزله زهرهاى کشنده اى است که انسان را هلاک مى کنند.
آن اژدها مرگ است که پیوسته انتظار مى کشد.
آن عسل که فریفته آن شد و او را از همه خطرات و مهلکات غافل ساخت ، لذتهاى دنیوى و خواهشهاى نفسانى است .( 1)
هر دم از عمر مى رود نفسى
چون نگه مى کنم نمانده کسى
اى که پنجاه رفته در خوابى
مگر این پنج روزه دریابى
خجل آنکس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و بار نساخت (2)
*******
پاورقی:1- منازل الاخرة / ص 273 کلیله و دمنه / ص 43.
2- کشکول جبهه
دزدان حرفه اى
مردى روستائى در حالى که زنگوله و ریسمانى به گردن بزش آویخته و سر آن را به دست گرفته بود، سوار بر الاغش به شهر مى رفت .
سه دزد او را دیدند، یکى از آنها گفت : من بزش را مى دزدم .
دیگرى گفت : من الاغش را مى برم .
و سومى گفت : من لباسهایش را مى ربایم .
دزد اول آهسته آمد،ریسمان و زنگوله را از گردن بز در آورد ،و به دم الاغ بست و بز را برداشت و پا به فرار گذاشت .
دزد دوم نزد مرد روستائى آمد و با تمسخر گفت : همه ریسمان و زنگوله را به گردن الاغ مى بندند، تو به دم الاغ بسته اى ؟
مرد ساده پشت سرش را نگاه کرد. دید بزش نیست . گفت : اى واى ، بزم چه شد.
دزد گفت : بزت چه جورى بود؟
مرد ساده نشانه هاى بز را به دزد گفت .
دزد اظهار کرد: چند لحظه پیش کسى را دیدم که بزى با این نشانه ها همراه داشت و از این راه مى رفت .
مرد روستائى گفت : این الاغ را چند لحظه نگهدار تا من بر گردم .
دزد دوم هم به راحتى الاغ را برداشت و فرار کرد.
هنگامى که از یافتن بز ماءیوس شد ، برگشت ،دید الاغش را هم برده اند .بناچار به طرف روستایش بر گشت .
دزد سوم سر چاهى نشسته بود و گریه مى کرد.
مرد ساده لوح او را دید و سبب گریه وى را پرسید.
دزد گفت : من یک جعبه پر از جواهرات داشتم .مى خواستم آن را براى سلطان ببرم . اینجا از دستم داخل چاه افتاد. هر کس آنرا بیرون آورد به او ده اشرفى دهم .
مرد بیچاره لخت شد و به ته چاه رفت .ولى هر چه نگاه کرد جعبه اى ندید. وقتى از چاه بیرون آمد، دید لباسهایش را نیز دزدیده اند.
از آن پس از همه مردم مى ترسید و از آنان مى گریخت و گاهى به افراد مشکوک با فحش و دشنام حمله مى کرد .اهل روستا از او سؤ ال کردند: چه شده است ؟ چرا چنین مى کنى ؟ مگر دیوانه شده اى ؟ ماجرا را براى آنها نقل کرد.(1) مردم دلشان به حال او سوخت ، پولى جمع کردند و یک الاغ و یک دست لباس برایش خریدند. مرد ساده لوح این دفعه افسار الاغ را به دست گرفته بود و خودش از جلو و الاغ به دنبال او مى رفت .
دو نفر دزد او را با این حالت دیدند. یکى از آنها افسار را از گردن الاغ باز کرد و به گردن خودش انداخت . دزد دیگر الاغ را برداشت و گریخت .
مقدارى راه را طى کردند دزد، سرفه کرد . مرد روستائى پشت سرش را نگاه کرد، دید افسار الاغ به گردن مردى است و اثرى از الاغش نیست . تعجب کرد، گفت : الاغم چه شد.
دزد گفت : الاغ تو من بودم . هر گاه مادرم را اذیت مى کنم ، او مرا نفرین مى کند و من براى مدتى کوتاه به صورت الاغ مسخ مى شوم . بعد که مى بیند مردم چگونه از من بار مى کشند، دلش به حالم مى سوزد، و برایم دعا مى کند، و من به صورت اولیه بر مى گردم . چند دقیقه پیش مادرم دعا کرد و من به صورت انسان در آمدم .
مرد ساده لوح از او عذر خواهى کرد و گفت : اگر به شما جسارتى کردم ، مرا ببخشید. سپس افسار را از گردنش برداشت و او را رها کرد .
چند روز بعد مشاهده نمود الاغش را در بازار مى فروشند. نزدیک الاغ رفت و در گوشش گفت : اى بى حیا، باز مادرت را اذیت کردى . من هرگز ترا نخواهم خرید!!(2)
*******
پاورقی:1- مختار الجوامع / ص 52.
2- کشکول جبهه
توبه جوان فاسق
گروهى در دریا گرفتار طوفان شدند، کشتى ایشان شکست و همه غرق شدند، جز زنى که بر روى تخته شکسته اى قرار گرفت و نجات یافت ، و خود را به جزیره اى رساند. در آن جزیره جوان راهزن فاسقى بود. چون آن زن را بدید، گفت : تو انسانى یا پرى ؟
گفت : انسان هستم .
هنگامى که آن فاسق به قصد کامجوئى به آن زن نزدیک شد و دست تجاوز به سوى او دراز کرد، زن مضطرب گشت و بر خود لرزید.
جوان پرسید: چرا مضطرب شدى ، و وحشت کردى ؟
زن با ایمان گفت : از خداى خویش بر این عمل مى ترسم .
جوان فاسق پرسید: آیا تا کنون چنین گناهى مرتکب گشته اى ؟
گفت : هرگز.
جوان فاسق یک لحظه به خود آمد، و خطاب به آن زن پاکدامن گفت : تو هرگز در تمام مدت عمر، چنین گناهى نکرده اى ، و چنین از خداى خویش مى ترسى ، و حال آنکه ارتکاب این عمل به اختیار تونیست و من تو را مجبور ساخته ام . پس من به ترس از خدا سزاوارترم که تاکنون بارها مرتکب چنین عمل زشتى شده ام .
پس از قصد خود منصرف شد و از نزد آن زن برخاست ، و از اعمال زشت گذشته خویش پشیمان گشت و توبه نمود، و به سوى خانه خود برگشت .
در میان راه به راهبى بر خورد. با او همراه شد. آفتاب سوزان بر آنها مى تابید.
راهب : آفتاب خیلى گرم است . دعا کن خدا ابرى بفرستد تا بر ما سایه افکند.
جوان : من بواسطه اعمال زشتى که انجام داده ام و هیچ کار نیکى نکرده ام ، نزد خدا آبروئى ندارم که دعایم مستجاب شود.
راهب : پس من دعامى کنم ، تو آمین بگوى . چنین کردند.
پس از مدت کوتاهى ابرى ظاهر شد و بر سر آنها سایه افکند و آن دو در سایه ابر مسافتى طولانى راه پیمودند، تا اینکه به دو راهى رسیدند.جوان از راهى ، و راهب به راهى دیگر رفت . و آن ابر در مسیر حرکت جوان قرار گرفت و راهب در آفتاب سوزان ماند.
راهب : اى جوان ، تو از من بهتر بودى ، زیرا دعاى تو مستجاب شد. بگوچه کرده اى که مستحق این کرامت شده اى ؟
جوان قصه خود را براى راهب نقل کرد.
راهب گفت : اى جوان ، چون تو از خوف خدا ترک معصیت نمودى و توبه کردى ، خداوند گناهان گذشته ترا آمرزیده است ، و باید سعى کنى در آینده خوب باشى و هرگز مرتکب گناه نشوى .( 1)
******
پاورقی:1-اصول کافى ج 2/ ص 69 بحارالانوار ج 14/ ص 507 منازل الا خرة / ص 243.-کشکول جبهه
حماقت هم عالمى دارد
دو نفر احمق با یکدیگر همسفر شدند.
اولى : اگر بدانى هر چه از خدا بخواهى بتو مى بخشد، از او چه تقاضا مى کنى ؟
دومى : یک گله گوسفند که از دیدن آنها لذت ببرم .
دومى : اگر تو بدانى خدا خواسته ات را اجابت مى کند، چه چیزى از او مى خواهى ؟
اولى : یک گرگ که گوسفندان ترا پاره پاره کند.
دومى : گرگ تو، گوسفندان مرا !؟
اولى : بله گرگ من ، گوسفندان ترا خفه کند و شکمشان را بدرد.
نزاع و درگیرى آغاز مى شود. سوارى از راه مى رسد؛ سبب نزاع را مى پرسد. فورا یک ظرف بزرگ عسل مى آورد و روى زمین مى ریزد و به آن دو مى گوید: خون من مثل این عسل بریزد، اگر شما دو نفر احمق نباشید!
*******
پاورقی:1- کشکول جبهه
درمان عجیب بیمار، توسط حضرت رضا (ع )
عصر حضرت رضا (ع ) بود، یکى از شیعیان با کاروان خراسان به سوى کرمان مى رفت ، در راه ، باندى از دزدهاى سرگردنه ، به کاروان حمله کردند و آن شیعه را به احتمال یک نفر ثروتمند گرفتند و با خود بردند، تا آنچه دارد؛از او بگیرند، او را در میان برف انداختند و دهانش را پر از برف نموده و شکنجه کرند و او بر اثر آن شکنجه ها،
از ناحیه دهان ، آسیب سخت دید، و زبان و لبهایش ، زخم و شکاف برداشت و با این حال به خراسان بازگشت و هر چه مداوا کرد خوب نشد، او شنید که حضرت رضا (ع ) در نیشابور است ، در عالم خواب دید، شخصى به او گفت :حضرت رضا (ع )به خراسان آمده ، نزد او برو تا تو را در مورد درمان این بیمارى ، راهنمائى کند، در همان عالم خواب خود را به حضور امام رضا (ع ) رسانید و ماجراى بیمارى خود را بیان کرد.
حضرت رضا (ع ) فرمود: (مقدارى زیره کرمان را با اویشان و نمک مخلوط کن و بکوب ، و روى زخم دهان بگذار دو سه بار این کار را تکرار کن که خوب مى شوى ) .
او از خواب بیدار شد، و به آنچه در خواب دیده بود، اهمیت نداد و به نیشابور رفت تا به حضور حضرت رضا (ع ) برسد، در آنجا گفته شد حضرت رضا (ع ) اکنون در کاروان سراى (سعد) است او به آنجا رفت و بعد به محضر آن حضرت ، شرفیاب شد و ماجراى زخم دهان خود را بازگو کرد و گفت : (به قدرى دهانم آسیب دیده که با زحمت و سختى حرف مى زنم ، داروئى را به من نشان بده ، تا با آن ، خود را درمان کنم ).
امام رضا (ع ) فرمود: (مگر آن دوا را در عالم خواب به تو معرفى نکردم ، برو به همان دستور عمل کن !)
او عرض کرد: (آن دستور را بار دیگر برایم بیان کن ).
حضرت رضا (ع ) فرمود: (مقدارى زیره را با اویشان و نمک ، مخلوط کن و بکوب و دو سه بار بر دهانت بگذار، خوب مى شوى ) او رفت و همین دستور را انجام داد و سلامتى خود را بازیافت (1).
********
پاورقی:1- کشف الغمه ، ج 3، ص 153، ص 154 - عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 21--داستانهاى شنیدنى از چهارده معصوم علیهم السلام مؤ لف : محمد محمدى اشتهاردى