کرامات الرضویه (ع ) -12
شفاى اعضاء
هنگام فجر جمعه بیست و سوم ذى الحجه سنه 1345 قمرى کربلائى غلامحسین شفا یافت و چون از حال او جماعتى از مردم با خبر بودند شفاى او مانند آفتاب روشن شد که سید مذکور (جناب صدیق محترم و ثقه معظم حاج سید اسماعیل معروف به حمیرى که این داستان را از کتاب آیات الرضویه این مرحوم نوشته ) این قصه را از زبان ایشان مى گوید:
اصلیت من از بجنورد است ولى در نیشابور ساکن بودم تا دردى بپاى چپم عارض شد و لَمس گردید پس من خود را به پابوس حضرت ثامن الائمه (ع ) رساندم و در کاروانسرائى منزل کرده و مریض شدم و چون فقیر و پریشان بودم سراى دار مرا بصحن عتیق آورد و من بیست روز در گوشه صحن امام بحالت مرض افتاده بودم تا دربانان امام (ع ) مرا به دارالشفاى حضرتى بردند و سه ماه مرا در آنجا معالجه مى نمودند و فایده اى نبخشید. بلکه آن مرض تمام بدنم را فرا گرفت که بجز سر و گردن عضو دیگر را نمى توانستم حرکت دهم لذا باز مرا در صحن آورده گذاردند. پس از پانزده روز دربانان مرا بمسجد کوچکى که در کوچه مدرسه معروف به دودر بود بردند.
پس از یکماه محله بواسطه کثافت مرا بمحل دیگرى بردند و بعد از دو ماه اهل آنجا مرا بمسجد اولى حمل کردند و بعد از یکماه تقریبا باز بصحن عتیق گذاردند و پس از چهار پنج روز بدارالشفاء بردند و بعد از بیست روز مرا بیرون آورده در خیابان نهادند و از آنجا ثالثا به مسجد اولى که در کوچه مدرسه معروف به دودر بود بردند.
کار اینقدر بر من سخت شد که مقدارى تریاک تحصیل کرده خوردم تا بمیرم و مردم از شرّ و زحمت من راحت شوند اتّفاقا بعضى فهمیدند و در مقام علاج برآمدند. و مرا از مردن نجات دادند.
من پیوسته متوسل بحضرت رضا (ع ) بودم خصوصا در این شب جمعه که از اول شب بهمان نحوه که افتاده بودم حالى داشتم و تا نزدیک صبح درد دل بآنحضرت مى نمودم .
ناگاه دیدم سید بزرگوارى پائى بمن زد که برخیز عرض کردم آقاى من منکه از سینه تا بقدم شل مى باشم و قدرت برخاستن ندارم .
فرمود برخیز که شفا یافتى آیا مرا مى شناسى ؟ همین سخن را فرمود و از نظر غائب شد و من بوى خوشى استشمام کردم و با خود گفتم : خود را امتحان کنم که آیا مى توانم برخیزم یا نه ؟!
برخاستم و ملتفت شدم که تمامى اعضاى من به فرمان من است و از نظر مرحمت امام هشتم (ع ) روح تازه اى بهمه جوارحم دمیده شده پس بجانب چپ و راست نگاه مى کردم و چشمهاى خود را مى مالیدم که من بیدارم یا خواب و شروع کردم براه رفتن آنگاه بدویدن آنوقت یقین کردم که حضرت رضا (ع ) مرا شفاء بخشیده .
بدر خانه تاجرى که در آن نزدیکى بود رفتم و ترحما کفالت از من مى کرد خبر دادم که امام هشتم (ع ) مرا شفا داده و من اینک بحمام مى روم تا خود را تطهیر و غسل زیارت کنم . شما براى من لباس بیاورید.
وقتى که بحمام رفتم حمامى تعجب کرد و گفت چگونه آمده اى ؟ گفتم بپاى خود آمده ام زیرا حضرت رضا (ع ) مرا شفا داده است .(1)
اى دل حرم رضا حریم شاه است
برج شرف و سپهر عزّ و جاه است
حق کرده تجلّى از در و دیوارش
هرجا نگرى (فثم وجه الله ) است
*******
پاورقی:1- دارالسلام محدث بزرگوار سیدنورى اعلى الله مقامه
کرامات الرضویه (ع ) - على میرخلف زاده
بانگ رحیل
زبان، چونان شیرى!
خداوند رحمان به انسان مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1. لِسانُکَ أَسَدٌ; إِنْ أَطْلَقْتَهُ أَهْلَکَکَ.
2. وَهَلاکُکَ فی طَرَفِ لِسانِکَ.
ای فرزندآدم!
1. زبانت، چونان شیرى [درنده]است; اگررهایش کنى، هلاکت مى کند.
2. و هلاکتِ تو، از ناحیه زبان توست.
ظالم آن قومى که چشمان دوختند**وز سخنها عالَمى را سوختند
عالمى را یک سخن ویران کند**روبهان مرده را شیران کند!
******
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
نورى در ظلمت
آیت اللّه حاج شیخ عبّاس قوچانى ، وصىّ مرحوم آیة اللّه حاج میرزا على آقاى قاضى (ره ) مى گوید: آیت اللّه العظمى حاج شیخ محمّد تقى بهجت فومنى (دامت برکاته ) در دورانى که در عتبات حضور داشتند بسیار به مسجد مقدّس سهله مى رفتند و شبها تا به صبح بیتوته مى نمودند و در حال تهجّد وعبادت بسر مى بردند. یک شب که بسیار تاریک بود و چراغى هم در مسجد روشن نبود در میانه شب احتیاج به تجدید وضو پیدا کردند و به این جهت به ناچار از مسجد خارج شده و به سمت محلّ وضوخانه که در قسمت شرقى بیرون مسجد قرار داشت حرکت کردند. در بین راه مختصر خوفى به جهت ظلمت محض و تنهایى در ایشان پیدا مى شود. به مجرّد این خوف ، یک مرتبه نورى همچون چراغ در پیشاپیش ایشان پدیدار شد که با ایشان حرکت مى کرد.
آقا با این نور به محلّ وضوخانه رفتند. تطهیر کرده و وضو گرفتند و سپس به جاى خود یعنى مسجد سهله حرکت کردند و در همه این احوال آن نور در برابرشان قرار داشت . همین که وارد مسجد شدند آن نور نیز از بین رفت .
(فَضلُ العالِمِ عَلَى العابدِ کَفَضْلى عَلى اُمَّتى )
فضیلت عالم بر عابد همانند فضیلت من است بر امّتم
رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله نهج الفصاحة
******
پاورقی:1- داستانهائى از علماء : علیرضا خاتمى
دعاهاى قرآن
دعاى بندگان با کمال الهى
ما گمان مى کنیم طلب مغفرت و آمرزش از خداوند بزرگ ، مخصوص کسانى است که کارهاى زشت و ناپسند انجام مى دهند و در پى گناه و فسق و فجور هستند، اما آنان که سر در فرمان حق دارند، برایشان تقاضاى آمرزش و عفو معنا ندارد. این پندار نادرست است زیرا استغفار و طلب آمرزش پیامبران را در جاى جاى قرآن کریم مشاهده مى کنیم و تقاضاى عفو و بخشایش ائمه اطهار علهیم السلام در احادیث و دعاها و مناجات ها بیش از موضوعات دیگر مى بینیم .
خداوند متعال در آیه 15 و 16 سوره آل عمران مى فرماید: آنها که اهل صبر و راستى و عبادت و انفاق و استغفار سحرى هستند این گونه دعا مى کنند:
ربنا اننا آمنا فاغفرلنا ذنوبنا و قنا عذاب النار ؛
بارالها ما ایمان آوردیم ، گناهان ما را بیامرز و از عذاب آتش ما را نگه دار.
******
دعاهاى قرآن - حسین واثقى
درود فرشتگان بر صلوات فرستنده
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - فرمود:
من صلى على صلى الله علیه و ملائکته فمن شاء فلیقل و من شاء فلیکثر. ؛
هر کس بر من صلوات و درود فرستد، خدا و فرشتگانش بر وى صلوات و درود مى فرستند. هر که خواهد کم و هر که خواهد بسیار این عمل را انجام دهد.
******
آثار و برکات صلوات در دنیا، برزخ و قیامت -عباس عزیزى
بانگ رحیل
ماهیت حلال و حرام
خداوند سبحان به انسان مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1. إِنَّ الْحَلالَ لَیْسَ یَأْتیکَ إِلاّ قَطْرَةً قَطْرَةً.
2. وَ الْحَرَامُ یَأتیکَ کَالسَّیْلِ!
2. فَمَنْ صَفا عَیْشُهُ، صَفَادینُهُ.
اى فرزندآدم!
1. همانا «حلال» به سویت نمى آید، مگر قطره قطره.
2. و [امّا] «حرام» چونان سیل، به سویت مى آید!
3. پس [به یقین بدان:] کسى که [حیات خویش را بر حلال و پارسایى بنا کند و به مرزهاى ممنوع الـهى، حرمت نهد و جان و مال خویش را به حرام نیالا ید و در نتیجه،] زندگانى اش صفا و پاکى یابد، دینش [و ایمان و آخرتش نیز] صفا مى یابد [و سعادت دو جهان را نصیب خود مى کند.و امّا آن که زیستن دنیایى اش را به حرام و ناپاکیها بیالا ید، شقاوت دو جهان نصیبش مى شود].
عاقل اوّل بیند آخر را به دل **اندر آخر بیند از دانش مقل
چون که ایمان برده باشى زنده اى** چون که با ایمان روى پاینده اى
******
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
سفارش مؤ کّد امام زمان (عج ) به خواندن زیارت عاشورا
سیّد احمد رشتى مى گوید:
تاریخ 1280 هجرى قمرى به عزم زیارت بیت اللّه از رشت به تبریز رفتم و از آنجا مرکبى کرایه کرده و روانه شدم ، در منزل اوّل سه نفر دیگر با من رفیق شدند.
در یکى از منازل بین راه خبر دادند زکه قدرى زودتر روانه شویم که منزل آینده خطرناک و مخوف است کوشش کنید که از کاروان عقب نمانید.
از این جهت دو سه ساعت به صبح مانده راه افتادیم هنوز یک فرسخ نرفته بودیم که هوا منقلب شد و برف باریدن گرفت به طورى که رفقا هر کدام سرهاى خود را به پارچه پیچیدند و تند رفتند من هم هر چه کردم که بتوانم با آنها بروم ممکن نبود سرانجام از آنها عقب ماندم و ناچار از اسب پیاده شده و در کنار راه نشسته و متحیر بودم مخصوصاً به خاطر ششصد تومان پولى که براى هزینه سفر همراه داشتم نگرانى بیشترى داشتم .
با خود گفتم : همین جا تا صبح مى مانم و به منزل قبلى بر مى گردم و از آنجا چند نفر مستحفظ به همراه داشته خود را به قافله مى رسانم .
در این اندیشه بودم که در برابر خود باغى دیدم که باغبانى با بیلش برف درختان را مى ریخت تا مرا دید جلو آمد و گفت : کیستى ؟
گفتم : رفقایم رفتند و من مانده ام و راه را نمى دانم .
به زبان فارسى فرمود: نافله (1) بخوان تا راه را پیدا کنى . من مشغول نافله شدم نماز شب تمام شد باز آمد و فرمود: نرفتى ؟
گفتم : واللّه راه را نمى دانم .
فرمود: جامعه بخوان .(2)
من زیارت جامعه را از حفظ نداشتم و اکنون هم از حفظ ندارم از جا بلند شدم و زیارت جامعه را تماماً از حفظ خواندم .
باز آمد و فرمود: نرفتى و هنوز اینجایى ؟
بى اختیار گریه ام گرفت ، گفتم : آرى راه را نمى دانم .
فرمود: عاشورا(3) بخوان .
زیارت عاشورا را نیز از حفظ نداشتم و اکنون هم از حفظ ندارم از جا بلند شدم و مشغول زیارت عاشورا شدم و همه اش را حتى لعن و سلام و دعاى علقمه را از حفظ خواندم .
بار سوم آمد و فرمود: نرفتى و هستى ؟
گفتم : آرى نرفتم هستم تا صبح .
فرمود: من هم اکنون تو را به قافله مى رسانم . سپس رفت و بر الاغى سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و آمد.
فرمود: ردیف من بر الاغ سوار شو. من هم پشت سر او سوار شدم و افسار اسبم را کشیدم ، اسب اطاعت نکرد.
فرمود: جلو اسب را به من بده . عنان اسب را به دست راست گرفت و راه افتاد. اسب در نهایت تمکین پیروى کرد.
سپس دست مبارکش را بر زانوى من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمى خوانید؟
نافله ، نافله ، نافله ، سه بار تکرار کرد.
آنگاه فرمود: شما چرا عاشورا نمى خوانید؟
عاشورا، عاشورا، عاشورا.
سپس فرمود: شما چرا جامعه نمى خوانید؟
جامعه ، جامعه ، جامعه .
دقت کردم دیدم در وقت پیمودن راه به نحو دایره راه طى مى کرد یک مرتبه برگشت و فرمود: اینها رفقاى شمایند که کنار نهر آبى فرود آمده و براى نماز صبح وضو مى گیرند.
پس من از الاغ پیاده شدم و خواستم سوار اسبم شوم نتوانستم آن آقا پیاده شد و بیل را در برف فرو کرد و به من کمک کرد تا سوار شدم و سر اسب را به طرف رفقایم بر گردانید من در این هنگام با خود گفتم این شخص کى بود که به زبان فارسى حرف مى زد و حال آنکه زبانى جز ترکى و مذهبى جز عیسوى در آن نواحى نبود و چگونه با این سرعت مرا به قافله رساند؟
برگشتم پشت سر خود را نگاه کردم دیدم کسى نیست .(4)
*****
پاورقی:1- به نمازهاى مستحبى نافله مى گویند و در اینجا شاید مقصود نماز شب بوده است .
2- مقصود زیارت جامعه کبیره است که در مفاتیح الجنان است .
3- مقصود زیارت عاشورا است .
4- یکصد داستان درباره نماز اول وقت ، رجائى خراسانى . داستانهاى مفاتیح الجنان ، اسماعیل محمدى : ص 78.
داستانهاى شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا (ع )
آب دادن امیرالمؤ منین علیه السلام به علامه امینى از حوض کوثر
آقاى عبداللّه چایچى از قول مرحوم حجة الاسلام دکتر محمّد هادى امینى فرزند علاّمه امینى رحمه الله نقل مى کند: وقتى پدرم را دفن کردیم مرحوم علاّمه بحرالعلوم آمد و به من تسلیت گفت و معانقه نمود. سپس فرمود: (من در این فکر بودم ببینم مولا امیرالمؤ منین علیه السلام چه مرحمتى در مقابل زحمات و خدمات مرحوم امینى مى نمایند. در عالم خواب دیدم : حوضى است آقا امیرالمؤ منان علیه السلام بر لب آن ایستاده اند. افراد مى آیند و مولا از آن حوض آب به آنها مى دهند. گفتند: این حوض کوثر است . در این حال آقاى امینى به نزدیک حوض رسید ت ظرف را گذاشتند، آستینها را بالا زده و دستان مبارکشان را پر از آب کردند و به علامه آب خورانیدند و خطاب به او فرمودند: بَیّضَ اللّه وَجهک کما بَیَّضت وجهى (پروردگار رو سفید کند تو را کما اینکه مرا رو سفید کرد). مولا در این عبارت دو حقیقت را بیان کردند. علامه نسبت به حضرات معصومین علیهم السلام بسیار ادب داشت . وقتى وارد حرم مطّهر حضرت امیر علیه السلام مى شد از پایین به بالاى سر نمى رفت . روبروى حضرت مى ایستاد و گریه شدیدى مى نمود. خود ایشان به من فرمودند: (از آن وقتى که در نجف هستم از سمت بالاى سر حرم نرفته ام .) از پایین وارد شده و از همان سمت خارج مى شدند.(1)
(اِنّما یَخشى اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ)
همانا تنها مردمان عالِم خداترسند.
سوره فاطر: آیه 28
******
پاورقی: 1- احیاگر حماسه غدیر: ص 60.
داستانهائى از علماء : علیرضا خاتمى
فراریان قیامت
از امیرمؤ منان على علیه السلام پرسیدند: مراد از آیه شریفه (1):
یَومَ یَفِرُّ المَرءُ مِن اَخیهِ وَ اُمِّهِ وَ اَبیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ چه کسانى هستند؟
حضرت فرمود: کسى که در فرداى قیامت از برادرش فرار مى کندقابیل است که از هابیل مى گریزد.
کسى که از مادرش مى گریزد موسى است .(2)
کسى که از پدرش (3) مى گریزد ابراهیم است .
کسى که از همسرش فرار مى کند لوط است .
کسى که از پسرش مى گریزد نوح (4) است .
البته این به عنوان بیان یکى از مصادیق است و مفهوم آیه اختصاص به این مورد ندارد.
*******
پاورقی:1-سوره عبس / آیات 34 36
2- فرار موسى از مادر به خاطر ترس از ناتوانى بر اداء حق مادر است .
3 - مراد از پدر ابراهیم شخصى است که او را تربیت کرده است .
4 - خصال صدوق / باب 5/ ص 102 بحارالانوار/ ج 10/ ص 80.
کشکول جبهه: مؤ سسه فرهنگى نور
با پنجاه قدم ، شام تا کعبه را پیمود
حافظ ابونعیم - یکى از علماء اهل سنّت - در کتاب خود به نام حلیة الا ولیاء آورده است :
شخصى به نام ابویزید بسطامى حکایت قابل توجّهى را از سرگذشت خود با کودکى خردسال نقل کرده است :
روزى از شهر بسطام جهت زیارت خانه خدا حرکت کردم ؛ چون به یکى از روستاهاى شهر دمشق رسیدم ، تپّه خاکى را دیدم که کودکى حدودا چهار ساله روى آن بازى مى نمود.
وقتى نزدیک او رسیدم ، خواستم به او سلام کنم ، با خود گفتم : این بچّه است و هنوز به تکلیف الهى نرسیده ، اگر به او سلام کنم ، جواب نمى داند؛ و اگر سلام نکنم حقّى را ضایع (1) کرده ام .
و بالا خره بر او سلام کردم و آن کودک نگاهى بر من انداخت و اظهار داشت :
قسم به آن کسى آسمان را برافراشت و زمین را گسترانید، چنانچه جواب سلام را واجب نگردانیده بود، جواب نمى گفتم .
چون که مرا به جهت کمى سنّ و سال نزد خود کوچک و حقیر دانستى ؛ ولیکن جوابت را مى دهم : (علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته و تحیّاته و رضوانه ) .
و سپس افزود: هرگاه تحفه و تحیّتى برایتان هدیه کردند، سعى نمائید که به بهترین وجه آن را پاسخ دهید.
با شنیدن چنین سخنانى ، فهمیدم که او شخصیّتى والا و بلند مرتبه است و من اشتباه فکر کرده ام .
در همین لحظه ، فرمود: اى ابویزید! براى چه از دیار خود بسطام به شهر شام آمده اى ؟
گفتم : اى سرورم ! قصد زیارت کعبه الهى را دارم .
پس آن کودک از جاى خود برخاست و اظهار داشت : آیا وضو دارى ؟
گفتم : خیر.
فرمود: همراه من بیا، دَه قدم که راه رفتیم ، به نهرى بزرگ تر از فرات رسیدیم و او نشست و وضوئى با رعایت تمام آداب و مستحبّات گرفت و من نیز وضو گرفتم .
در همین اثناء، قافله اى عبور مى کرد از شخصى پرسیدم : این نهر کدام نهر است ، و چه نام دارد؟
گفت : رود جیحون است .
بعد از آن ، کودک فرمود: حرکت کن تا برویم ، چون بیست قدم راه پیمودیم ، به نهرى بزرگ تر از نهر قبلى رسیدیم .
و چون کنار آن نهر آمدیم ، فرمود: بنشین ، و من طبق دستور او نشستم و او رفت ، از قافله اى که از آن محلّ عبور مى کرد، پرسیدم : این جا کجاست و این نهر چه نام دارد؟
گفتند: رود نیل است و تا شهر مصر حدود یک فرسخ فاصله دارى ، آن ها رفتند و پس از ساعتى آن کودک باز آمد و اظهار داشت : برخیز حرکت کن تا برویم .
پس حرکت کردیم و بیست قدم دیگر راه رفتیم ، نزدیک غروب خورشید بود که نخلستانى نمایان گردید، کنار آن رفتیم و اندکى نشستیم ؛ و پس از استراحتى مختصر دوباره فرمود: حرکت کن تا برویم .
مقدار خیلى کمى که راه آمدیم ، به مکّه معظّمه رسیدیم ؛ و چون وارد مسجدالحرام شدیم ، من از کلیددار کعبه سؤ ال کردم که این کودک کیست ؟
گفت : او حضرت ابوجعفر، محمّد جواد، فرزند علىّ بن موسى الرّضا علیهم السلام مى باشد.(2)
******
پاورقی:1-یکى از حقوق لازم هر مسلمان آن است که چون بر دیگرى وارد شود، باید بر او سلام کند.
2- إ ثبات الهداة : ج 3، ص 348، ح 79، به نقل از حلیة الاُلیاء.
چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع ): عبداللّه صالحى