چرا ابن سیرین بوى خوش مى داد؟
محمد بن سیرین همیشه پاکیزه بود و بوى خوش مى داد. روزى شخصى از او پرسید: علت چیست که از تو همیشه بوى خوش مى آید؟ گفت قصه من عجیب است . آن شخص او را قسم داد که : قصه خود را براى من بگو.
ابن سیرین گفت : من در جوانى بسیار زیبا و خوش صورت و صاحب حسن و جمال بودم و شغلم بزازى بود، روزى زنى و کنیزکى به دکانم آمدند و مقدارى پارچه خریدند، چون قیمت آن معین شد گفتند: همراه ما بیا تا قیمت آن را به تو پرداخت کنیم .
در دکان را بستم و همراه ایشان راه افتادم تا به جلوى خانه آنان رسیدم ، آنها به درون رفتند و من پشت در ماندم . بعد از مدتى زن - بدون آن که کنیزش همراهش باشد - مرا به داخل خانه دعوت کرد، چون داخل شدم ، خانه اى دیدم از فرشها و ظروف عالى آراسته ، مرا بنشاند و چادر از سر برداشت ، او را در غایت حسن و جمال دیدم ، خود را به انواع جواهرات آراسته بود. در کنارم نشست و با ظرافت و ناز و عشوه و خوش طبعى با من به سخن گفتن درآمد، طولى نکشید که غذایى مفصل و لذیذ آماده شد، بعد از صرف غذا، آن زن به من گفت : اى جوان مى بینى من پارچه و قماش زیاد دارم ، قصد من از آوردن تو به اینجا چیز دیگرى است و من مى خواهم با تو همبستر شوم و کام دل بر آرم .
من چون مهربانیها و عشوه بازیهاى او را دیدم نفس اماره ام به سوى او میل کرد، ناگاه الهامى به من رسید که قائلى از سوره والنازعات این آیه را تلاوت کرد که : و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى
اما هرکس بترسد از مقام پروردگار خود و نفس خود را از پیروى هواى نفس بازدارد، بدرستى که منزل و آرامگاه او بهشت خواهد بود (1)
وقتى به یاد این آیه افتادم عزم خود را جزم نمودم که دامن پاک خود را به این گناه آلوده نکنم ، هر چه آن زن با من به دست بازى درآمد، من به او توجه نکردم . چون آن زن مرا مایل به خود ندید، به کنیزان خود گفت : تا چوب زیادى آوردند، وقتى مرا محکم با طناب بستند، زن خطاب به من گفت : یا مراد مرا حاصل کن یا تو را به هلاکت مى رسانم . به او گفتم : اگر ذره ذره ام کنى ، مرتکب این عمل شنیع نخواهم شد. تا این که مرا بسیار با چوب زدند، بطورى که خون از بدنم جارى شد. با خود گفتم : که باید نقشه اى به کار بندم تا رهایى یابم ...
گفتم مرا نزنید راضى شدم ، دست و پایم را باز کردند، بعد از رهایى پرسیدم : محل قضاى حاجت کجاست ؟ راهنمایى کردند. رفتم در مستراح و تمام لباسهایم را به نجاست آلوده کردم و بیرون آمدم ، چون آن زن با کنیزان به طرفم آمدند، من دست نجاست آلود خود را به آنها نشان مى دادم و به آنها مى پاشیدم ، آنها فرار مى کردند.
بدین وسیله فرصت را غنیمت شمردم و به طرف بیرون شتافتم ، چون به در خانه رسیدم در را قفل کرده بودند، وقتى دست به قفل زدم - به لطف الهى - گشوده شد و من از خانه بیرون آمدم و خود را به کنار جوى آب رسانیدم ، لباسهایم را شسته و غسل نمودم . ناگهان دیدم که شخصى پیدا شد و لباس نیکویى برایم آورد و بر تنم پوشانید و بوى خوش به من مالید و گفت : اى مرد پرهیزگار! چون تو بر نفس خود غلبه کردى و از روز جزا ترسیدى و خلاف فرمان خدا انجام ندادى و نهى او را نهى دانستى ، این وسیله اى بود براى امتحان تو و ما تو را از آن خلاص کردیم ، دل فارغ دار که این لباس تو هرگز چرکین و این بوى خوش هرگز از تو زایل نشود، پس از آن روز تاکنون ، بوى خوش از بدنم برطرف نگردیده است .
به همین خاطر خدا علم تعبیر خواب را بر او عطا فرمود و در زمان او کسى مثل او تعبیر خواب نمى کرد.(2و3)
×××××
پاورقی:1- النازعات : 40.
2- الکنى والاءلقاب ، ج 1، ص 313.
3- کتاب عاقبت بخیران عالم- على محمد عبداللهى
حدیث روز
احمد بن حنبل، متولّد 164 ه" . و متوفّای 241 ه" .، بنیانگذار مذهب حنبلی ها، در کتاب کم نظیر « مسند » که شامل بیش از چهل هزار حدیث مسند می باشد، بخشی را به احادیث حضرت بقیةاللَّه - ارواحنا فداه - اختصاص داده، احادیث فراوانی را در این رابطه نقل کرده ، از جمله از رسول اکرم - صلّی اللَّه علیه وآله - روایت می کند که فرمود:
« اُبَشِّرُکُمْ بِالْمَهْدِیِّ ،یُبْعَثُ فی اُمَّتی عَلَی اخْتِلافٍ مِنَ النَّاسِ وَ زَلازِلَ، فَیَمْلا َُ اْلأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً، یَرْضی عَنْهُ ساکِنُ السَّماءِ وَ ساکِنُ اْلأَرْضَ، یَقْسِمُ الْمالَ صِحاحاً».
فَقالَ لَهُ رجل: ما صِحاحاً قالَ:«بِالسَّوِیَّهِ بَیْنَ النَّاسِ »
« شما را نوید می دهم به مهدی علیه السّلام، که به هنگام اختلافِ مردم و بحرانِ زندگی، در میان امّت من برانگیخته می شود و زمین را پر از عدل و داد می کند، چنانکه پر از جور و ستم شده است. ساکنان زمین و آسمان از او خشنود می شوند و مال را « صِحاحاً » تقسیم می کند ».
یکی از اصحاب پرسید: « صِحاحاً » یعنی چه؟ فرمود: « یعنی به طور مساوی در میان مردم ».
××××××××
- مسند احمد، ج 3 ص 37.
تشرف احضاری
جناب حجة الاسلام هاشمی نژاد فرمود:
روزی مرجع بزرگ شیعه آیة الله میرزای قمی به شهر مقدس نجف اشراف آمد، دیداری با مرحوم حجة الاسلام سید مهدی محرابی داشت. در آن دیدار به اصرار رو به مرحوم محرابی کرد و فرمود:
من می دانم جنابعالی توفیقاتی در تشرف به محضر بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف داشته اید، لطف کنید یکی از آن تشرفات را برایم بیان کنید.
او علیرغم میل باطنی، به احترام مرحوم میرزای قمی چنین فرمود: روزی در مسجد کوفه نشسته بودم، لحظه ای به فکرم رسید به مسجد سهله بروم، ابتدا، با خود گفتم اگر به مسجد سهله بروم، فردا به درس صبح نمی رسم، ناگهان تند بادی شدید از طرف مسجد کوفه به سوی مسجد سهله وزیدن گرفت، بلافاصله فهمیدم که باید به سوی مسجد سهله بروم. پس به راه افتادم وقتی به مسجد سهله رسیدم، ناگاه صدای دلنشین مناجات حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف را شنیدم. آن حضرت از دور صدایم زد، تا به نزدش بروم. قدری جلو رفتم، ولی باز به احترام ایستادم، آن حضرت دوباره مرا فرا خواند، پس چند قدمی دوباره جلوتر رفتم، حضرت فرمود:
احترام به اطاعت است، پس جلوتر بیا.
دیگر چاره ای نداشتم، آنقدر جلو رفتم، که دستم به دستان حضرت رسید، آنگاه به پای حضرت افتادم، آن حضرت سر مرا به سینه خود گذارد.
******
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
حدیث روز
برترین عبادتها
حافظ، ابو عیسی، محمّد بن عیسی بن سوره ترمذی، متولّد 209 ه" . و متوفّای 279 ه" . در کتاب « سنن ترمذی » در بخش «انتظار فرج» از رسول اکرم - صلّی اللَّه علیه وآله - روایت کرده است که فرمود:
« اَفْضَلُ الْعِبادَةِ اِنْتِظارُ الْفَرَجِ »: « برترین عبادتها انتظار فرج است ».
- سنن ترمذی، ج 5 ص 565 ( حدیث 3571 ).
قندوزی حنفی پس از نقل این حدیث فرموده است: « ای انتظارُ الفرجِ بظهورِ المهدی علیه السّلام ».
- ینابیع المودّة، ص 494.
روایات وارده در اهمیّت انتظار فرج بسیار فراوان است و در برخی از آنها آمده است: « کسی که در حال انتظار بمیرد همانند کسی است که در میدان جنگ به خون خود آغشته شده باشد » و در برخی دیگر آمده است: « بلکه همانند کسی است که در رکاب رسول خدا - صلّی اللَّه علیه وآله - به شهادت رسیده باشد ».
×××××××
- بحار الانوار، ج 52 ص 125.
- محاسن برقی، ج 1 ص 279.
تشرف بی تابگر
جناب حجة الاسلام محمد علی شاه آبادی نقل کرد:
پس از درگذشت عابد مجاهد و عارف ربانی، مرحوم حاج آقا فخر تهرانی، مرحوم حجة الاسلام حاج شیخ حسن معزی فرمود:
عادت مرحوم حاج آقا فخر تهرانی این بود که وقتی به مجلس علماء وارد می شد، در کنار در ورودی نشسته و با احترام خاصی از هر گونه اظهار فضلی دوری می نمود!
روزی در اواخر عمر وی، در محفلی که حضرات علماء و از جمله آیة الله حسن زاده نیز شرکت داشتند، ناگاه مرحوم حاج آقا فخر تهرانی با لباسی نامرتب و عبایی که معلوم بود روی زمین کشیده شده، وارد مجلس شد و بر خلاف همیشه، در گوشه ای با حالتی بسیار مضطربانه نشست؛پس از پایان یافتن مجلس و رفتن حضار و حضرات آقایان، وقتی از حالت اضطراب و ناراحتی اش پرسیدم، او رو به من کرد و با افسوس فراوان گفت: یک عمر آرزوی دیدار حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را داشتم، حال که نصیبم شد، اکنون از دوری وصالش آرامش ندارم!
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست (1) (2) .
******
پاورقی:(1) حافظ.
(2) از جمله اوتاد بزرگ تاریخ معاصر شیعه، مرحوم حاج آقا فخر تهرانی بود که تمام مکنت و ثروت پدری را به کنار انداخته و با پیشه ساختن خیاطی به زندگی عابدانه و فقیرانه ای رو آورده و از راه رعایت تقوا و زهد، به اوج معرفت دینی دست یافته بود. خلوص او در گفتار و کردارش حتی بسیاری از افاضل حوزه را تحت تأثیر قرار می داد. جلسات عزاداری اش اوج عظمت ولایت داری اش بود. او عارفی وارسته و رزمنده ای انقلابی و به یقین از اولیاء الهی روزگار بود؛زیرا که با دیدنش آدمی به یاد خدا می افتاد:
قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم قیل یا رسول الله من اولیاء الله قال الذین اذا رؤ وا ذکر الله اذا رؤ وا ذکر الله.
پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤ ال شد که اولیاء خداوند چه کسانی هستند؟
فرمود: آنان که (دیدنشان فرد را به یاد خدا می اندازد.
او یکی از رهبران پنهان و واقعی حزب الله بود، که اگر او را می دیدی، هرگز باورت نمی آمد.
کسی نیست که افتاده آن زلف دو تا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
روی تو مگر آینه لطف الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
باز آی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست
(حافظ)
او به آن درجه رسید که فقیه عارف حضرت آیة الله خرازی دام ظله پیرامونش فرمود: چند ماهی پیش از رحلت اش شبی رسول خدا صلی الله علیه و سلم را در خواب، به حال گریان دیدم، وقتی از آن حضرت علت گریه را پرسیدم، حضرت فرمود: حاج آقا فخر از دنیا رفته است!
آری! حاج آقا فخر به آن درجه رسید که علیرغم میزبانی رسول خداوند صلی الله علیه و سلم از وی، او نیز بر فقدانش در دنیا می گرید؛زیرا که نفس او برای دین و انقلاب ارزش داشت و او که پنهان زندگی می کرد، در همان پنهانی بسیاری را به درجات بالای معنوی رهنمون ساخت.
بدتر از خود را بیاور
(خداوند به موسى ) علیه السلام وحى فرستاد که این مرتبه براى مناجات که آمدى کسى همراه خود بیاور که تو از وى بهتر باشى .
موسى براى پیدا کردن چنین شخصى تفحص کرد و نیافت ؛ زیرا به هر که مى گذشت جراءت نمیکرد که بگوید من از او بهترم .
خواست از حیوانات فردى را ببرد، به سگى که مریض بود برخورد کرد. با خود گفت : این را همراه خود خواهم برد، ریسمان به گردن وى انداخت و مقدارى او را آورد بعد پشیمان شد و او را رها کرد.
تنها به دربار پروردگار آمد. خطاب رسید فرمانى که به تو دادم چرا نیاوردى ؟ عرض کرد: پروردگارا نیافتم کسى را که از خودم پست تر باشد.
خطاب رسید: به عزت و جلالم اگر کسى را مى آوردى که او را پست تر از خود مى داشتى هر آینه نام ترا از طومار انبیاء محو مى کردم. 1.
×××××
پاورقی:1- نمونه معارف 2/ 676 - لئالى الاخبار ص 197.
حوادث غم بار در پیام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)
هیچ کس نمی تواند از آینده خبر دهد، زیرا بین ما و آینده حجابی است به نام حجاب زمان. کسانی می توانند از آینده خبر دهند که در مقابلشان حجاب نباشد و آنها پیامبران و امامان شیعه هستند که هر خبری از آینده دادند مطابق با واقع بود. حضرت ولی عصر علیه السلام از آشوب مشرق زمین خبر داد و سپس پیامی فرستاد که در ذیل می خوانید.
متن پیام
و یحدث فی ارض المشرق ما یحزن و یقلق و یغلب من بعد علی العراق طوائف عن الاسلام. مراق تضیق بسوء فعالهم علی اهله الارزاق. ثم تنفرج الغمه من بعد ببوار طاغوت من الاشرار، ثم یسر بهلاکه المتقون الاخیار و یتفق لمریدی الحج من الافاق ما یوملونه منه علی توفیر علیه منهم و اتفاق و لنا فی تیسیر حجهم علی الاختیار منهم و الوفاق، شان علی نظام و اتساق. فلیعمل کل امرء منکم بما یقرب به من محبینا و یتجنب ما یدنیه من کراهتنا و سخطنا. فان امرنا بغته و فجاه. (1) .
در مشرق زمین حوادثی غم بار و وحشت زای روی خواهد داد و بعد از آن گروههائی که از اسلام روی گردانیده اند و خروج نمودند بر عراق تسلط پیدا می کنند و بر اثر بدکاری و سوء اعمال آنان اهل عراق دچار ضیق معیشت می گردند و پس ازمدتی با هلاکت و نابودی و فرمانروائی بدکاران ناراحتی ها برطرف می شود و پرهیزکاران و نیکوکاران از هلاکت و نابودی او شاد می گردند. کسانی که از گوشه و کنار دنیا به حج می روند به تمام آرزوها و اهداف خود می رسند و هر چه می خواهند در دسترس آنها وجود خواهد داشت و ما را در آسان نمودن حج آنان بر طبق دلخواهشان جایگاه و مقامی است که با انسجام و نظم صادر می گردد. بنابر این هر یک از شما باید کاری کند که وی را به محبت و دوستی ما نزدیک نماید و از آنچه که خوش آیند ما نباشد و باعث کراهت و خشم ما است دوری گزیند، زیرا فرمان ما ناگهان فرا می رسد.
******
پاورقی:(1) بحار جلد 53: صفحه 175.
حسد بانوان
(ابن ابى لیلى ) قاضى زمان (منصور دوانیقى ) بود. منصور گفت : بسیار قضایاى شنیدنى و عجیب نزد قضات مى آورند، مایلم یکى از آنها را برایم نقل کنى .
ابن ابى لیلى گفت : روزى پیرزنى افتاده نزدم آمد و با تضرع تقاضا مى کرد از حقش دفاع کنم و ستمکار را کیفر نمایم .
پرسیدم از چه کسى شکایت دارى ؟ گفت : دختر برادرم ، دستور دادم او را احضار کردند؛ وقتى آمد، زنى بسیار زیبا و خوش اندام بود، علت شکایت را پرسیدم و او اصل قضیه را به این ترتیب تعریف کرد:
من دختر برادر این پیرزن و او عمه من است . پدرم در کودکى مرد، و همین عمه مرا بزرگ کرد و در تربیت من کوتاهى نکرد تا اینکه بزرگ شدم . با رضایت خودم مرا به ازدواج مرد زرگرى در آورد.
زندگى بسیار راحت و عالى داشتم ، تا اینکه عمه ام بر زندگى من حسد ورزید و دختر خود مى آراست و جلوى چشم شوهرم جلوه مى داد تا او را فریفت و دختر را خواستگارى کرد.
همین عمه ام شرط کرد در صورتى دخترش را مى دهد که اختیار من از نظر نگهدارى و طلاق به دست او باشد، شوهرم هم قبول کرد.
مدتى گذشت عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا شدم . در این ایام شوهر عمه ام در مسافرت بود، از مسافرت بازگشت و نزد من آمد و مرا دلدارى مى داد. من هم آنقدر خود را آراستم و ناز و کرشمه کردم تا دلش را در اختیار گرفتم ، تقاضاى ازدواج با من را کرد.
گفتم : راضیم به این شرط که اختیار طلاق عمه ام در دست من باشد، قبول کرد. بعد از عقد، عمه ام را طلاق دادم و به تنهائى بر زندگى او مسلط شدم مدتى با این شوهر (عمه ام ) بسر بردم تا از دنیا رحلت کرد.
روزى شوهر اولم پیش من آمد و اظهار تجدید ازدواج را کرد. گفتم : من هم راضیم اگر اختیار طلاق دختر عمه ام را به من واگذارى ، او قبول کرد. دو مرتبه با شوهر اولم ازدواج کردم و چون اختیار داشتم دختر عمه ام را طلاق دادم اکنون شما قضاوت کنید که من هیچ گناهى ندارم غیر از اینکه حسادت بى جاى همین عمه خود را تلافى کرده ام .(1)
×××××××
پاورقی:1-پند تاریخ 2/156 - اعلام الناس اتلیدى ص 44.
مست حق شناس شد
(ذوالنون مصرى ) گوید: وقتى از شهر مصر بیرون آمدم تا ساعتى در صحرا سیرى کنم . بر کنار رود نیل راه مى رفتم و به آب نگاه مى کردم . ناگاه عقربى دیدم که با سرعت مى آمد. گفتم : به کجا خواهد رفت ؟ چون به لب آب رسید غورباغه اى بر لب آب آمده بود و آن عقرب بر پشت او نشست و غورباغه شناکنان حرکت کرد. گفتم : حتما سرى در این قضیه است ، خود را بر آب زدم و به تعجیل از آب گذشتم و به کنار آب آمدم .
دیدم غورباغه به خشکى رسید و عقرب از پشت او به خشکى آمد. من دنبالش مى رفتم ، تا به زیر درختى رسیدم ، مردى را دیدم که در زیر سایه درخت خفته بود و مارى سیاه قصد او کرده بود که او را نیش بزند، که ناگاه عقرب بیامد و نیشى بر پشت مار زد و او را هلاک کرد.
پس عقرب آمد به لب آب ، بر پشت غورباغه نشست و از این طرف به آن طرف آب رفت .
من متحیر ماندم و گفتم : حتما این مرد یکى از اولیاى الهى است ، خواستم پاى او را ببوسم اما نگاه کردم دیدم جوانى مست است ، تعجبم بیشتر شد. صبر کردم تا جوان از خواب مستى بیدار شد.
چون بیدار شد مرا کنار خود دید، متعجب شد و گفت : اى مقتداى اهل زمانه بر سر این گناهکار آمده اى و اکرام فرموده اى ؟!
گفتم : از این حرفها نزن ، نگاه به این مار کن . چون مار را دید دست بر سر خود زد و گفت چه اتفاقى افتاده است ؟ تمام قضیه عقرب و غورباغه و مار را نقل کردم چون این لطف حق را درباره خودش بشنید و دید:
روى به آسمان کرد و گفت : اى که لطف تو با مستان چنین است با دوستان چگونه خواهد بود؟
پس در رود نیل غسلى کرد و روى به محل خود نهاد و به مجاهدت مشغول شد، و کارش به جائى رسید که بر هر بیمارى دعا مى خواند شفا مى یافت .( 1)
××××××
پاورقی:1- جوامع الحکایات ص 46 - سیر الصالحین .
مدعیان دیدار در پیام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)
شایان ذکر است که حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه دو غیبت دارد.
1 - غیبت صغری (کوتاه مدت).
2 - غیبت کبری (دراز مدت). غیبت صغرای حضرت 69 سال به طول انجامید، ولی انقضای مدت غیبت کبری را جز خداوند متعال کسی نمی داند. در زمان غیبت صغری علاوه بر نواب اربعه افراد دیگری نیز خدمت حضرت شرفیاب شدند که اسامی شریفشان در عداد مشرفین خدمت حضرت در کتابهائی از قبیل نجم الثاقب و یا جلد سیزدهم بحار علامه مجلسی عطر الله مرقده آمده است.
ولی در زمان غیبت کبری با حدیثی که در پیام امام زمان علیه السلام می خوانیم دیدار حضرتش میسر نیست، اما شخصیت هائی از قبیل علی بن مهزیار و سید بحرالعلوم رضوان الله تعالی علیهما خدمت حضرتش شرفیاب شده اند. برای توجیه مطلب لازم است اول از بیان و پیام حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف استفاده نموده و سپس به توجیه مطلب بپردازیم.
متن پیام
سیاتی (الی) شیعتی من یدعی المشاهده الا فمن ادعی المشاهده قبل خروج السفیانی و الصیحه فهو کاذب مفتر. (1) بعضی نزد شیعیان من آمده دیدار مرا ادعا می کنند، بدانید هر کس پیش از خروج سفیانی و ندای آسمانی ادعای دیدار نماید او دروغگو است و افتراء می بندد. توجیه مطلب از دو طریق ممکن است.
1 - حضرت با این بیان می خواهد از دغل بازی دغل بازان جلوگیری نماید، زیرا در هر عصر و زمانه بعضی ها در گوشه و کنار خود را وابسته به امام زمان علیه السلام وانمود کرده و در زیر چنین چتری افرادی را در دام فریب خود گرفتار می نمایند.
2 - ممکن است منظور این باشد که هیچ کس در عصر غیبت کبری ادعای نیابت خاصه نکند (و الله اعلم).
نگارنده گوید: بیان آقا امام زمان علیه السلام هیچ منافاتی با بعضی از حکایات از قبیل حکایت تشرف سید بحرالعلوم ندارد، زیرا آن دو توجیه بالا در این گونه افراد متصور نیست.
******
پاورقی:(1) کمال الدین: صفحه 516.