سلمان از زبان خودش
سلمان را بى واسطه از زبان خودش بشناسیم . در حدیثى طولانى ، سلمان زندگى و تاریخچه حیات پیش از اسلام خود را اینگونه بیان کرده است :
در روستاى جى اصفهان (1) دهقان زاده اى بودم که پدرم در زمین خود کشاورزى مى کرد و به من علاقه زیادى داشت .
در آیین مجوس (2) خیلى زحمت کشیدم ، همیشه مواظب آتشى بودم که مى افروختیم و نمى گذاشتم که خاموش شود.
پدرم باغى داشت ، روزى مرا به آنجا فرستاد. در راه به کلیساى مسیحیان رسیدیم . صداى نماز و نیایش آنها، مرا مجذوب ساخت .
براى کسب خبر بیشتر به درون صومعه رفتم . با دیدن مراسم نیایش آنان ، با خود گفتم ، این دین بهتر از آیین ماست . تا غروب همانجا ماندم و به باغ پدرم نرفتم تا اینکه کسى را به دنبال من فرستاد.
بدنبال این رغبت و علاقه ، از مرکز دین آنان پرسیدم ؛ گفتند: در شام است .
چون پیش پدرم برگشتم مشاهدات خود و علاقه خویش را نسبت به معبد و آیین آنان ابراز کردم . پدرم با من در این باره بحث کرد و گفتگوهایمان به مشاجره کشید تا اینکه مرا زندانى ساخت و بر پاهایم زنجیر بست .
به مسیحیان پیغام دادم که من دین آنان را برگزیده ام . هر گاه قافله اى از شام بر آنان وارد شود مرا باخبر سازند تا همراهشان به شام بروم . و چنین کردم . از بند پدر گریخته و همراه کاروان به شام رفتم و به حضور اسقف ، که رئیس کلیسا و عالم بزرگشان بود رفته ، داستان خویش را برایش نقل کردم ، پیش او بودم و به عبادت و درس مى پرداختم .
پس از فوت آن اسقف که مردى دنیا دوست بود، جانشین وى را که به امور آخرت راغب تر و در دین کوشاتر بود، بیشتر دوست داشتم . محبت شدید من نسبت به او، دیرى نپائید، زیرا مرگ او هم فرا رسید.قبل از فوتش از او راهنمائى خواستم و پرسیدم که پس از خود، مرا به خدمت چه کسى توصیه مى کنى ؟ و او مرا به مردى در موصل راهنمائى کرد. پس از مدتى که در موصل بودم ، با فوت او، براى آینده امور دین خود، سراغ عابدى در نصیبین رفتم و پس از وى هم ، آهنگ سفر به عموریه - یکى از شهرهاى روم - کردم و ضمن استفاده از محضر اسقف آنجا، براى امرار معاش خود چند گاو و گوسفند خریدم .
به آن شخص گفتم : پس از خود، مرا به التزام و خدمت چه کسى سفارش مى کنى ؟ گفت من کسى را که مثل خودم باشد سراغ ندارم . ولى تو در عصرى زندگى مى کنى که بعثت پیامبرى بر اساس آئین حق ابراهیم (ع ) نزدیک است . آن پیامبر به سرزمینى داراى نخلستان که بین دو بیابان سنگلاخ واقع شده هجرت مى کند. اگر توانستى خود را به او برسان .
از نشانه هاى آن پیامبر اینست که : صدقه نمى خورد، ولى هدیه قبول مى کند و میان دو کتف او نشانه نبوت نقش بسته است ، اگر او را ببینى حتما مى شناسى .
روزى همراه قافله اى که از جزیرة العرب بود به سوى آن دیار روان شدم . آنها از روى ستم ، مرا در وادى القرى به یک یهودى فروختند. مدتى به خیال اینکه این محل پر درخت ، همان سرزمین موعود است بسربردم ولى آنجا نبود. روزى یک یهودى مرا از آن مرد خرید و بهمراه خود برد تا اینکه به شهر مدینه رسیدیم .
در مدینه ، در باغ خرماى آن شخص کار مى کردم .
مدتى گذشت . خداوند آن پیامبر را برانگیخت و... بالاءخره پس از سالهائى چند که از بعثت مى گذشت به مدینه هجرت کرد و در قبا میان طایفه بنى عمروبن عوف فرود آمد. از گفتگوى مالک خود با یکى از عموزادگانش پى بردم که آن پیامبر که در جستجویش هستم هموست . شبانه بصورت مخفى از خانه آن شخص بیرون آمده خود را به قبا رساندم . خدمت پیامبر رسیدم . چند نفر هم در حضورش بودند. گفتم : شما در اینجا غریب و مسافرید. من مقدارى غذا همراه دارم که نذر کرده ام صدقه بدهم . و چه کسى از شما سزاوارتر...
پیامبر به اصحاب خود فرمود: بخورید به نام خدا. ولى خودش دست به غذا نزد. پیش خود گفتم : این نخستین نشانه ، که پیامبر صدقه نخورد.
فرداى آنروز، مجددا همراه با غذائى خدمتش رسیدم و از روى احترام ، بعنوان هدیه تقدیمش کردم . به اصحابش فرمود: بخورید به نام خدا. و خودش نیز با آنان میل فرمود. گفتم : این نشانه دوم . او هدیه را پذیرفت .
در جستجوى نشانه سوم بودم . پس از چند روز او را همراه اصحابش در قبرستان بقیع دیدم . دو عبا در بر داشت . یکى را پوشیده و یکى را به شانه انداخته بود. پشت سرش قرار گرفتم تا مهر نبوت را ببینم . همینکه متوجه مقصود من شد عبا را از دوش خود برداشت و من آن علامت و مهر نبوت را، آنگونه که توصیفش را شنیده بودم دیدم . خود را روى پایش انداخته و بر آن بوسه زدم و گریه کردم .
از من ماجرا را پرسید و من داستان و سرگذشت خویش را براى آنحضرت بازگو کردم . از آن پس ، مسلمان شدم ولى چون برده بودم از شرکت در جنگ بدر و احدمحروم ماندم .
ولى به پیشنهاد پیامبر با صاحب و مالک خود مکاتبه (3) نمودم و با یارى و کمک مسلمین و عنایت خداوند آزاد گردیدم و اینک بعنوان یک مسلمان آزاد، زندگى مى کنم و در جنگ خندق و سایر جنگها شرکت کرده ام .(4و5)
××××××× پاورقی:1- در بعضى روایات ، از اهل شیراز بیان شده است بحارالانوار. 2- مرحوم علامه طباطبائى ، مجوس را یکى از ادیان چهار گانه آسمانى دانسته است (شیعه در اسلام ). 3- مکاتبه نوعى قرارداد است میان برده و مالک او، که به تدریج در مقابل پرداخت قیمت خودش به مالک ، آزاد مى شود. 4- بحارالانوار ج 22 ص 355 و 362. شرح ابن ابى الحدید ج 18 ص 37 و ترجمه سیره ابن هشام ص 189 و طبقات ج 4 ص 75. لازم به تذکر است که جزئیات سرگذشت سلمان در اسناد یاد شده ، در بعضى موارد با هم تفاوت هائى دارد و همه یک جور نقل نکرده اند. 5- کتاب : سلمان و بلال- جوادمحدثی
اثبات خداوند
از بیان مبارک امام جعفر صادق علیه السلام است که تخم مرغى را در دست گرفت و جواب عبدالله دیصانى را که به حضرتش عرضه داشت :
دلّنى على معبودک تقریر مى فرمود و خبر در اوایل کتاب توحید اصول کافى جناب ثقة الاسلام کلینى - رضوان الله علیه - منقول است . یعنى این (تخم مرغ ) قلعه اى است پوشیده از هر طرف . مر او را پوستى ستبر است و زیر آن پوست ستبر، پوست نازکى است و زیر پوست نازک طلاى مایع (زرده تخم مرغ ) و نقره آب شده (سفیده تخم مرغ )، نه طلاى روان با نقره آب شده مى آمیزد و نه نقره آب شده با طلاى روان . پس این تخم مرغ به حال خود است نه مصلحى از آن خارج شده است تا از صلاح آن خبر دهد و نه مفسدى در آن داخل شده است تا از فساد آن آگاهى دهد. کس نداند که براى نر آفریده شده است یا براى ماده . شکافته مى شود و مرغانى بسان طاوسان رنگارنگ از آن به در مى آیند. آیا براى آن مدّبرى مى بینى ؟ (یا آن که خود به خود چنین مى شود).(1)
××××××
پاورقی:1- داستانهاى عارفانه در آثار استاد علامه آیة الله حسن زاده آملى
حدیث روز
قالَ الاْ مامُ عَلىّ بنُ الْحسَین ، زَیْنُ الْعابدین عَلَیْهِ السَّلامُ:
ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فیهِ مِنَ الْمُؤ مِنینَ کانَ فى کَنَفِ اللّهِ، وَاءظَلَّهُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فى ظِلِّ عَرْشِهِ، وَآمَنَهُ مِنْ فَزَعِ الْیَوْمِ الاْ کْبَرِ:
مَنْ اءَعْطى النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ ما هُوَ سائِلهُم لِنَفْسِهِ، ورَجُلٌ لَمْ یَقْدِمْ یَدا وَرِجْلاً حَتّى یَعْلَمَ اءَنَّهُ فى طاعَةِ اللّهِ قَدِمَها اءَوْ فى مَعْصِیَتِهِ، وَرَجُلٌ لَمْ یَعِبْ اءخاهُ بِعَیْبٍ حَتّى یَتْرُکَ ذلکَ الْعِیْبَ مِنْ نَفْسِهِ.(1)
ترجمه :
فرمود: سه حالت و خصلت در هر یک از مؤ منین باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قیامت در سایه رحمت عرش الهى مى باشد و از سختى ها و شداید صحراى محشر در امان است .
اوّل آن که در کارگشائى و کمک به نیازمندان و درخواست کنندگان دریغ ننماید.
دوّم آن که قبل از هر نوع حرکتى بیندیشد که کارى را که مى خواهد انجام دهد یا هر سخنى را که مى خواهد بگوید آیا رضایت و خوشنودى خداوند در آن است یا مورد غضب و سخط او مى باشد.
سوّم قبل از عیب جوئى و بازگوئى عیب دیگران ، سعى کند عیب هاى خود را برطرف نماید.
×××××
پاورقی:1-تحف العقول : ص 204، بحارالا نوار: ج 75، ص 141، ح 3
فرزندى از دو بهترین انسانها
در احادیث و روایات مختلف آمده است :
هنگامى که لشکر اسلام بر شهرهاى فارس هجوم آورد و پیروز شد غنیمت هاى بسیارى از آن جمله ، دختر یزدگرد را به دست آورد و آن ها را به شهر مدینه طیبّه آوردند.
همین که آن غنائم جنگى را داخل مسجد بردند، جمعیّت انبوهى گرد آمده بود؛ و در این میان زیبائى دختر یزدگرد توجّه همگان را به خود جلب کرده بود.
پس چون چشم این دختر به عمر بن خطّاب افتاد صورت خود را از او پوشاند و گفت : اى کاش چنین روزى براى هرمز نمى بود، که دخترش این چنین در نوجوانى اسیر شود.
سپس از طرف امام علىّ علیه السّلام به او پیشنهاد داده شد که هر یک از مردان و جوانان حاضر را که مایل است براى ازدواج انتخاب کند، و مهریه و صداق او از بیت المال تاءمین و پرداخت گردد.
دختر که خود را جهانشاه معرّفى کرده بود و امام علىّ امیرالمؤ منین علیه السّلام او را شهربانو نامید، نگاهى به اطراف خود کرد و پس از آن که افراد حاضر را مورد نظر قرار داد؛ از بین تمامى آنان ، حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام را برگزید؛ و سپس جلو آمد و دست خود را بر شانه آن حضرت نهاد.
در همین حال مولاى متّقیان علىّ علیه السّلام جلو آمد و حسین علیه السّلام را مورد خطاب قرار داد و فرمود: از او محافظت کن و به او نیکى نما، که به همین زودى بهترین خلق خدا بعد از تو، از این دختر به دنیا مى آید.
و چون از وى سؤ ال کردند که به چه علّت ، امام حسین علیه السّلام را به عنوان همسر خویش انتخاب نمود؟
در پاسخ گفت : پیش از آن که لشکر اسلام بر ما هجوم آورد، من حضرت محمّد، رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را در خواب دیدم که به همراه فرزندش حسین علیه السّلام وارد منزل ما شد و مرا به ازدواج حسین علیه السّلام درآورد.
وقتى از خواب بیدار شدم ، عشق و علاقه به او تمام وجودم را فرا گرفته بود و به غیر از او به چیز دیگرى نمى اندیشیدم .
و چون شب دوّم فرا رسید، در خواب دیدم که حضرت فاطمه زهراء علیهاالسّلام ، به منزل ما آمد و دین اسلام را بر من عرضه نمود و من نیز اسلام را پذیرفتم و در عالم خواب توسّط حضرت زهراء مسلمان شدم .
سپس حضرت زهراء علیهاالسّلام به من فرمود: به همین زودى لشکر اسلام بر فارس غالب و پیروز خواهد شد و تو را به عنوان اسیر مى برند؛ و پس از آن به وصال فرزندم حسین خواهى رسید و کسى نمى تواند نسبت به تو تجاوز و قصد سوئى کند.
مادر امام سجّاد زین العابدین علیه السّلام افزود: سخن و پیش گوئى حضرت فاطمه زهراء علیهاالسّلام به واقعیّت پیوست و من صحیح و سالم به وصال خود رسیدم و به همسرى و ازدواج امام حسین علیه السّلام درآمدم .
و پس از گذشت مدّتى سیّد السّاجدین ، امام زین العابدین سلام اللّه علیه در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود و جهانى را به نور وجود مقدّس خود روشنائى بخشید.
و آن حضرت همانند دیگر ائمّه اطهار صلوات اللّه علیهم اجمعین در حالتى به دنیا قدم نهاد که پاک و پاکیزه و ختنه شده بود؛ و پس از تولّد، شهادت بر یگانگى خداوند و رسالت جدّش رسول خدا و امامت و خلافت امیرالمؤ منین علىّ و دیگر اوصیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین داد.
و حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله نسبت به این نوزاد فرمود: (ابن الخِیرتَین ) یعنى ؛ پدر این نوزاد، امام حسین علیه السّلام بهترین خلق خدا و مادرش ، شهربانو بهترین زن از زنان عجم مى باشد.( 1و2)
××××××××
پاورقی:1- تلخیص از اصول کافى : ج 1، ص 466، عیون اءخبار الرّضا علیه السّلام : ج 2، ص 128، ارشاد مفید: ص 160، بحارالا نوار: ج 46، ص 8 وص 13.
2- چهل داستان و چهل حدیث از إ مام زین العابدین (ع)
توبه بشر حافى
بشر حافى یکى از اشراف زادگان بود که شبانه روز به عیاشى و فسق و فجور اشتغال داشت . خانه اش مرکز عیش و نوش و رقص و غنا و فساد بود که صداى آن از بیرون شنیده مى شد. روزى از روزها که در خانه اش محفل و مجلس گناه برپا بود، کنیزش با ظرف خاکروبه ، درب منزل آمد تا آن را خالى کند که در این هنگام حضرت موسى ابن جعفر(ع ) از درب آن خانه عبور کرد و صداى ساز و رقص به گوشش رسید. از کنیز پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ کنیز جواب داد: البته که آزاد و آقا است . امام (ع ) فرمود: راست گفتى ؛ زیرا اگر بنده بود از مولاى خود مى ترسید و این چنین در معصیت گستاخ نمى شد. کنیز به داخل منزل برگشت .
بشر که بر سفره شراب نشسته بود از کنیز پرسید: چرا دیر آمدى ؟ کنیز داستان سؤ ال مرد ناشناس و جواب خودش را نقل کرد. بشر پرسید: آن مرد در نهایت چه گفت ؟ کنیز جواب داد: آخرین سخن آن مرد این بود: راست گفتى ، اگر صاحب خانه آزاد نبود (و خودش را بنده خدا مى دانست ) از مولاى خود مى ترسید و در معصیت این چنین گستاخ نبود.
سخن کوتاه حضرت موسى بن جعفر(ع ) همانند تیر بر دل او نشست و مانند جرقه آتشى قلبش را نورانى و دگرگون ساخت . سفره شراب را ترک کرد و با پاى برهنه بیرون دوید تا خود را به مرد ناشناس برساند. دوان دوان خودش را به موسى بن جعفر(ع ) رسانید و عرض کرد: آقاى من ! از خدا و از شما معذرت مى خواهم . آرى من بنده خدا بوده و هستم ، لیکن بندگى خودم را فراموش کرده بودم . بدین جهت ، چنین گستاخانه معصیت مى کردم . ولى اکنون به بندگى خود پى بردم و از اعمال گذشته ام توبه مى کنم . آیا توبه ام قبول است ؟ حضرت فرمود: آرى خدا توبه ات را قبول مى کند. از گناهان خود خارج شو و معصیت رابراى همیشه ترک کن .
آرى بشر حافى توبه کرد و در سلک عابدان و زاهدان و اولیاى خدا در آمد و به شکرانه این نعمت ، تا آخر عمر با پاى برهنه راه مى رفت .( 1)
طبیب مسلمان شد یا نه ؟
وقتى بشر حافى مریض شد؛ همان مرضى که بر اثر آن فوت کرد. دوستان و اطرافیانش در کنار بالینش جمع شده ، گفتند: باید ادرارت را به طیب نشان دهیم تا راهى براى علاج بیابد.
گفت : من در پیشگاه طبیبم ، هر چه بخواهد با من مى کند.
گفتند: این کار باید حتما انجام شود.
گفت : مرا رها کنید، طبیب واقعى مریضم کرده است .
دوستان بشر اصرار ورزیده ، گفتند: طبیبى است نصرانى که بسیار حاذق و ماهر است . بشر وقتى دید که دست بردار نیستند به خواهرش گفت :
فردا صبح ادرارم را براى آزمایش به آنها بده .
فردا که ادرارش را پیش طبیب بردند، نگاهى به آن کرد و گفت : حرکت دهید، حرکت دادند، گفت : بر زمین بگذارید، گذاردند سپس گفت : حرکت دهید، دستور داد تا سه مرتبه این کار را کردند. یکى از آنها گفت :
در مهارت تو بیش از این شنیده بودیم که سرعت تشخیص دارى ، ولى حالا مى بینیم چند مرتبه حرکت مى دهى و به زمین مى گذارى ؟!
طبیب گفت : به خدا سوگند در مرتبه اوّل فهمیدم ولى از تعجّب ، عمل را تکرار مى کنم ، اگر این ادرار از نصرانى است متعلق به راهبى است که از خوف خدا کبدش فرسوده شده و اگر از مسلمان است ، قطعا از بشر حافى مى باشد.
گفتند: همانطور که تشخیص دادى از بشر است . همین که طبیب نصرانى این حرف را شنید، مقراضى (قیچى ) گرفت و زنار خود را پاره کرد و گفت :
اءشهد ان لا اله الا الله و اءن محمدا رسول الله
رفقاى بشر با عجله پیش او آمدند تا بشارت اسلام آوردن طبیب را به او بدهند، همین که چشمش به آنها افتاد گفت : طبیب اسلام آورد یا نه ؟ جواب دادند: آرى . ولى تو از کجا خبردار شدى ؟ گفت : وقتى شما رفتید، مرا خواب گرفت . در عالم خواب یک نفر به من گفت : به برکت آبى که براى طبیب فرستادى آن مرد مسلمان شد و ساعتى نگذشت که بشر از دنیا رفت .(2)
×××××××
پاورقی:1- منتهى الآمال ، ج 2، ص 126، روضات الجنات ، ج 2، ص 130.
2- روضات الجنات ، ج 2، ص 131.
قواى چهارگانه و تبعیتسایر قوا از آنها
بدان که: - تن، مملکتى است که خداوند عالم آن را به اقطاعروح مجرد مقرر فرموده، و از براى روح در این مملکت، از اعضاء و جوارح و حواسو قواى ظاهریه و باطنیه، لشکر و خدم بسیار قرار داده، که بعد از این شمهاى از آنهامذکور خواهد شد، و
«ما یعلم جنود ربک الا هو». (1)
و هر یک را خدمتى معین و شغلى مقرر تعیین داده، و از میان ایشان قواى اربع که:
«عقل» «شهوت» «غضب» و «وهم» باشد، حکم کارفرمایان و سران لشکر و عمالمملکت دارند، و سایر قوا، زیردستان و فرمان برانند.
و شان «عقل» ، ادراک حقایق امور، و تمیز میان خیرات و شرور، و امر به افعال جمیله و نهى از صفات ذمیمه است.
و فایده ایجاد «قوه شهویه» ، بقاى بدن است، که آلت تحصیل کمال نفس است، زیراکه: زیستبدن چند روزى در این دنیا، موقوف استبه تناول غذا، شراب، تناکح وتناسل.و احتیاج آنها به قوه شهویه روشن و ظاهر است.
و ثمره «قوه وهمیه» فهمیدن امور جزئیه است، و دانستن دقایق امورى که به وسیلهآنها به مقاصد صحیحه مىرسند.
و شغل «قوه غضبیه» آن است که: دفع مضرتهاى خارجیه را از بدن نموده، و نیز اگرقوه شهویه یا وهمیه اراده سرکشى و خودسرى کرده، و قدم از جاده اطاعت عقل بیروننهند، ایشان را مقهور نموده، به راه راست آورد، و در تحت اقتدار و تسلط عقل بازدارد.
و بدان که هیچ یک از قواى ظاهریه و باطنیه را به غیر از این چهار قهرمان، در هیچوقتى خیال فرمانروایى و اندیشه سرورى نیست، بلکه هر یک محکوم حکم حاکم خطهبدناند.
اما این چهار سرهنگ
یکى از آنها که عقل است، وزیر پادشاه است که روح باشد، و هماره در تدبیر آناست که روح از مقتضاى صوابدید او تجاوز ننموده، و انقیاد اوامر و نواهى آن را نماید، تا به حسن کفایت و تدبیر آن، امر مملکت را «منسق» (2) و مضبوط کند و پادشاه راتهیه اسباب سفر عالم قرب، سهل و آسان باشد.
و دوم که شهوت است، مانند عامل خراج است، و طماع، دروغزن، فضول و «تخلیطگر» (3) است، و هر چه وزیر که عقل است گوید، شهوت، هواى مخالفت آن کند،و همیشه طالب آن است که راه روح را زده و او را محکوم حکم خود نماید.و مانندبهایم و چهارپایان غرق لجه شهوات نموده، و به هر چه او را امر نماید از مشتهیات «اکل» «شرب» «جماع» «مرکب» «لباس» «مسکن» و امثال آن، روح بدون آنکه درارتکاب آن با وزیر مشورت نموده و صواب و فساد آن را فهمیده باشد، متابعت نماید.
و سوم که غضب است، به «شحنگى» (4) آن شهر منصوب است، و تند و تیز و بىباکو شریر است، همه کشتن و بستن و زدن و شکستن و ظلم و ایذاء و عداوت و بغض راطالب است.و در صدد آن است که: پادشاه را که روح است فریب دهد، تا به آنچه اواشاره نماید، عمل کند، و فرمان عقل را اطاعت ننماید، و او را چون سباع درنده، همهشغل، دریدن و ایذاء بوده باشد.
و چهارم که وهم است، شغل آن مکر، خدعه«تلبیس»، (5) خیانت و فتنه است، ومىخواهد که سلطان مملکتبدن، مطیع و منقاد او شود تا به هر چه فرمان دهد ازفریفتن و شیطنت و افساد و مکر، اطاعت نموده تجاوز نکند.
و به سبب اختلاف هواهاى این قواى اربع، و تفاوت آراى این چهار سرهنگ استکه پیوسته مملکتبدن میدان محار به آنها و معرکه تنازع ایشان است.گاهى در آنجاآثار فرشتگان و اعمال قدسیان ظاهر مىشود، و زمانى که افعال بهایم و چهارپایان از آنهویدا مىگردد، و ساعتى مشغول شغل سباع و درندگان است، و لحظهاى مظهر آثارشیطان مىشود.و همیشه چنین است تا اینکه غلبه کلیه از براى یکى از این قوا حاصلشود، و دیگران مقهور حکم او گردند.در این هنگام پیوسته آثار آن یک از نفس سرمىزند و صاحب آن داخل در عالم آن مىشود.
پس اگر سلطنت از براى قهرمان عقل باشد، در مملکت نفس آثار ملائکه ظاهرمىگردد، و احوال مملکت انتظام به هم مىرساند، و صاحب آن داخل در صنففرشتگان مىشود، و همیشه چنین است.و اگر غلبه از براى دیگران باشد، آثار آنها درآنجا پیدا مىشود و مملکتخراب و ویران گشته، و امر معاش و معاد اختلال به هممىرساند، و صاحب آن داخل در حزب بهایم یا سباع یا شیاطین مىشود، نعوذ بالله من ذلک.(6)
×××××××
پاورقی:
پاورقی:1. یعنى: و لشکریان پروردگارت را جز او کسى نمىداند.مدثر (سوره 74) آیه 31.
2. منظم، مرتب
3. خرابکار، آمیختن باطل در کلام.
4. پاسبانى، نگهبانى.
5. پنهان کردن حقیقت.
6- معراج السعاده ملااحمدنراقی
القاب حضرت عباس علیه السلام
1. قمر بنى هاشم :
نوشته اند: و کان العباس رجلا و سیما جمیلا یر کب الفرس و رجلاه یخطان فى الاءرض و کان یقال له قمر بنى هاشم و کان لواء الحسین علیه السلام معه
یعنى : حضرت عباس علیه السلام مردى خوش سیما، خوش صورت و خوش قیافه بود و چون سوار بر اسب مى شد پاهایش از کثرت بلند بودن به زمین مى رسید. به او قمر بنى هاشم مى گفتند و در روز عاشورا لواى امام حسین علیه السلام در دست او بود.
از آنجا که آن حضرت در میان بنى هاشم از نظر زیبایى ممتاز بد، وى ار ماه بنى هاشم مى نامیدند. صباحت وجه و خوش صورتى ، از نعیم الهى است ؛ چنانچه در ذیل آیه شریفه یزید فى الخلق ما یشاء ان الله على شى ء قدیر (1)(در آفرینش ، آنچه مى خواهد، مى افزاید که خدا بر بعث و ایجاد هر چیز قادر است ) وارد شده که خداوند جمیل است و دوست دارد جمال را. روشنایى صورت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام هر تاریکى یى را روشن مى کرد و جمال و هیئت او به اندازه اى بود که هر گاه دست به دست على اکبر داده و در کوچه مدینه عبور مى کردند، زن و مرد کوچه براى زیارت جمال آن دو جوان از هم سبقت مى گرفتند.
بهترین خوبى آن است که در آن خوبى صورت با خوبى سیرت ، و حسن جمال با حسن اعمال و افعال جمع شوند. بنى امیه ، قبیح صورت و کریه منظر بودند و بنى هاشم صورت دلجو و سیرت نیکو داشتند. حضرت هاشم معروف به حسن جمال بود و خال هاشمى معروف است و حضرت عبد المطلب و عبدالله و عباس و موسى مبرقع و حضرت محمد صلى الله علیه و آله نیز در نکویى منظر شهره بودند؛ چنانچه در وصف صورت آن حضرت نقل شده است که جمال ایشان از ماه روشنتر و درخشنده تر بود (اءضواءمن القمر).
2. باب الحوائج ؛
که بر اثر بروز کرامات و قضاى حاجات متوسلین به او در السنه و افواه و خاصه به این لقب مشهور گردید. باب الحوائج ، لقب شهرت دو تن از خاندان بنى هاشم علیه السلام است :
الف : حضرت امام ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام ، امام هفتم شیعیان جهان ، که آستانه ایشان از همان آغاز مورد توجه خاصه و عامه بوده است ، به گونه اى که کسى چون محمدبن ادریس شافعى - پیشواى شافعیان - مرقد مطهر آن حضرت ار تریاق القلوب یعنى داورى امراض روحى و قلبى خوانده است . شیعه و سنى از اقصى بلاد به زیارت قبر مطهر امام موسى کاظم علیه السلام مى شتافتند و از دیر باز تاکنون کرامات بسیارى از مرقد آن امام همام نسبت به شیعه و سنى ظاهر گردیده است . خطیب بغدادى (634 ق ) که از اهل سنت است در تاریخ بغداد (1/120) مى نویسد: شیخ حنابله حسن بن ابراهیم ابوعلى خلال مى گفت : هرگاه حاجتى داشتم ، به مقابر قریش در باغ شونیزیه رفته و به قبر مطهر باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام متوسل مى گشتم و خدا حاجتم را بر آورده مى کرد. (2)
باب الحوائج ، در افواه عامه ، کنایه از امام هفتم موسى کاظم علیه السلام است .
ب - حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام یکى از مشهورترین القاب فرزند شهید امیرالمؤ منین على علیه السلام نیز باب الحوائج است . شیعه و سنى از نقاط گوناگون جهان به زیارت ان حضرت مى شتابند و استجابت دعا در تحت قبه آن بزرگوار، کرارا به تجربه خواهد آمد -شامل همه فرق (حتى مسیحیان و یهودیان و زردشتیان ) نیز بوده است .
3. طیار.
دیگر از القاب حضرت ابوالفضل علیه السلام طیار است ، یعنىپرواز کننده در فضاى عالم قدس و درجات و مقامات بهشت . (3)
4. اطلس .
ظاهرا یکى از معانى اطلس شجاعت است و چون آن حضرت شجاع بوده واز کثرت شجاعت ، صفوف دشمنان را شکافته ، به وى اطلس مى گفتند.
5. الشهید.
لقب دیگر آن جناب شهید است که در کتب انساب ذکر شده است . ابوالحسن عمرى بعد از اینکه اولاد آن حضرت را ذکر یم کند مى گوید هذا آخر نسببنى العباس السقاء الشهید بن على بن ابى طالب علیه السلام
6. العبدالصالح .
دیگر از القاب آن جناب ، عبدالصالح است ، چنانکه درزیارت او مى خوانیم ... السلام علیک اءیها العبدالصالح المطیع لله و لرسوله الخ .
7. السقاء.
که در روزهایى که اهل کوفه آب را بر روىاهل بیت امام حسین علیه السلام بستند، قمر بنى هاشم علیه السلام براى آنها آب آورد.
لقب مزبور در کتاب انساب و مقاتل بسیار دیده شده است . بنگر به : عمدة المطالب و مزار سرائر ابن ادریس و تاریخ خمیس و نور الاءبصار شبلنجى و کبریت احمر.
در کتب تاریخ ، 17 منصب براى حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نوشته اند که مهمتر از همه منصب سقایت است ، زیرا در طریق انجام این وظیفه ، حداکثر خدمت و بروز حسن نیت را به امام عصر خویش نشان داده است . آن حضرت ، از دوم محرم تا شب عاشورا چهار بار آب به خیام حرم برد. هر کسى حاجتى داشت یا آب مى خواست ، به قمر بنى هاشم علیه السلام مراجعه مى کرد و او را باب الحسین مى گفتند. تا عباس بن على علیه السلام زنده بود. لشگر بنى امیه جراءت تعرض به خیام حرم را نداشتند. و لذا امام حسین علیه السلام بالاى سر او فرمودند: الان انکسر ظهرى و قلت حیلتى و افزود: چشمهایى که دیشب از بیم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مى روند و چشمهایى که دیشب از بیم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مى روند و چشمهایى که به اتکاى وجود تو خوش مى خفتند امشب مضطرب و بى خواب خواهند شد. اگر کسى بخواهد به سیدنا و سید الکونین حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام توسل و تقرب جوید بابش مولانا باب الحوائج آقا ابوالفضل العباس علیه السلام است .
در تاءیید این مطلب مرحوم علامه طباطبایى صاحب تفسیرالمیزان فرموده اند که مرحوم سیدالسالکین و برهان العارفین آقاى آقا سیدعلى قاضى قدس السره الشریف فرموده است : در حین کشف بر من روشن و آشکار شد که مظهر رحمت کلیه الهیه در عالم هستى وجود مقدس حضرت سیدالشهدا ابى عبدالله الحسین علیه السلام است ، و باب آن حضرت و پیشکارش سقاى کربلا سر حلقه ارباب وفا و آقا باب الحوائج الى الله ابوالفضل العباس صلوات الله و سلامه علیه است . (4)
××××××
پاورقی:1- -سوره فاطر: آیه 1.
2-دائرة المعارف تشیع : از یادداشت عبد الحسین شیهدى .
3-خصائص العباسیه : صفحه 131.
4- چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام جلد اول
داستان ابراهیم و موانع دعا
روزى ابـراهـیـم از بـازارهـاى بـصـره عـبور مى کرد. مردم اطرافش را گرفته و گفتند: ابراهیم ! خداوند در قرآن مجید فرموده :
ادعونى استجب لکم (مرا بخوانید جواب شما را مى دهم ).
مـا او را مـى خـوانـیم ولى دعاى ما مستجاب نمى شود. ابراهیم گفت : علتش آنست که دلهاى شـمـا به واسطه ده چیز مرده است .( دعایتان صفایى ندارد و دلها پاک و بى آلایش نیست ) پـرسـیـدند آن ده امر چیست ؟ گفت : اول آن که خدا را شناختید ولى حقش را ادا ننمودید. دوم - قرآن را تلاوت کردید ولى به آن عمل نکردید. سوم - ادعاى محبت با پیامبر (ص ) نمودید ولى بـا اولادش دشـمـنـى کـردیـد. چـهـارم - ادعـا کـردیـد بـا شیطان عداوت داریم ولى در عمل با او موافقت نمودید.
پـنـجـم - مـى گـویـیـد به بهشت علاقمندیم اما براى وارد شدن در بهشت کارى انجام نمى دهـید. ششم - گفتم از آتش جهنم مى ترسیم ولى بدنهاى خود را در آن افکندید. هفتم - به عـیـب گـویـى مـردم مـشـغـول شـدیـد و از عـیـوب خـود غافل ماندید. هشتم - گفتید دنیا را دوست نداریم و ادعاى بغض آن را نمودید ولى با حرص جـمـعـش مـى کنید. نهم - اقرار به مرگ دارید ولى خویشتن را براى آن مهیا نمى کنید. دهم - مردگان را دفن نمودید. اما از آنها عبرت و پند نگرفتید.
این است علل ده گانه که باعث مستجاب نشدن دعاى شما مى شود(1) .
×××××××
پاورقی:1- سجاده عشق(داستانهاى برگزیده از صحیفه سجادیه )
ترکیب انسان از جسم و نفس
اگر خواهى خود را بشناسى، بدان که: هر کسى را از دو چیز آفریدهاند: یکى این بدنظاهر، که آن را تن گویند، و مرکب است از: گوشت و پوست و استخوان و رگ و پى وغیر اینها.و آن از جنس مخلوقات همین عالم محسوس است، که عالم جسمانیاتاست.و اصل آن مرکب از عناصر چهارگانه است که «خاک، آب، باد و آتش» است، وآن را به همین چشم ظاهرى مىتوان دید.
و یکى دیگر «نفس» است که آن را روح و جان و عقل و دل نیز گویند، و آنجوهرى است «مجرد» (1) از عالم ملکوت، و گوهرى ستبس عزیز از جنس فرشتگان و «عقول قادسیه» ، (2) و درى استبس گرانمایه از سنخ مجردات، که خداى - تعالى - بهجهت مصالحى چند - که شمهاى از آن مذکور خواهد شد - به قدرت کامله خود ربطىمیان آن و این بدن ظاهرى قرار داده و او را مقید به قید علاقه این بدن و محبوس درزندان تن نموده، تا وقتى معین و اجلى موعود، که قطع علاقه نفس از بدن مىشودرجوع به عالم خود مىکند.
و این نفس را به چشم ظاهر نتوان دید بلکه دیده نمىشود مگر به بصیرت باطنیه.وهر گاه حدیث نفس یا روح، یا جان، یا دل، یا عقل مذکور شد همین جزء اراده مىشود،بلکه هرگاه انسان و آدم نیز گفته شود، به غیر از این، چیز دیگر مراد نیست، زیرا - چنانکه مذکور خواهد شد - حقیقت انسان و آدمى همین است.
پس بدن، آلتى است از نفس که باید به آن حالتبه امورى چند که مامور است قیامنماید.
و بدان که: شناختن حقیقت «بدن» ، امرى استسهل و آسان، زیرا دانستى که آن ازجنس مادیات است و شناختحقایق مادیات، چندان صعوبتى ندارد.و اما «نفس» ، چون که از جنس مجردات استبه حقیقت او رسیدن و او را به کنه، شناختن در اینعالم میسر نیست، - رو مجرد شو مجرد را ببین - و از این جهتبود که بعد از آنکهحضرت رسول - صلى الله علیه و آله و سلم - شرح حقیقت او را خواستند حضرت بیاننفرمود، خطاب رسید که:
«و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى» (3)
یعنى: «از تو از حقیقت روح سئوالمىکنند، بگو که «روح» از امور پروردگار است و از عالم امر (4) است» .
و بیش از این رخصت نیافت که بیان کند.
بلى هر گاه نفس انسانى خود را کامل نموده باشد، بعد از قطع علاقه از بدن و حصول تجرد از براى آن مىتواند شد که آن را بشناسد.بلکه هر گاه در این عالم نیز کسى نفسخود را کامل نموده باشد و بخواهد به سر حد کمال برساند و علاقه او از بدن کم شود،دور نیست که تواند فى الجمله معرفتبه نفس بهم رساند.
××××××
پاورقی:1- مجرد» یعنى عارى از قید و شرط، و لواحق و ضمائم.حکما، مجرد به امرى مىگویند که روحانى محضبوده و مخلوط با ماده نباشد، مانند عقول و نفوس مدبره انسانى.فرهنگ معارف اسلامى، ج 3، ص 1696.
لاهیجى در تقسیم عوالم گوید: اول عالم جبروت است...که مجرد از ماده و صورت و مدت است دوم عالمملکوت است که مجرد از ماده و مدت استسوم عالم ملک است و آن عالم اجساد است.رک: فرهنگ معارفاسلامى ج 1 ص 630.
2- مراد همان «عقول دهگانه» بنابر نظریه فلاسفه «مشاء» و «عقول» انوار بىشمار بنابر نظریه حکماء اشراقمىباشد، که معتقدند: صادر اول از ذات حق و واسطه فیض آن عقول مىباشند.فرهنگ معارف اسلامى، ج 2،ص 1270- 1293
3. اسراء، (سوره (17)، آیه 85.
4- عالم مجردات را «عالم امر» مىنامند که به امر تکوینى الهى از «کتم عدم» [جهان نیستى] به وجودآمدهاند، و بر حسب امر تکوینى، دفعة واحدة پدیدار گشتهاند.فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، ص 1227. (جهتاطلاع بیشتر به تفسیر المیزان، ج 13، ص 210«طبع اول» مراجعه شود) .
5- معراج السعاده -ملااحمدنراقی
دعاى خیر
شـیـخ جـلیـل محمد بن یعقوب کلینى از نوفلى نقل کرده که على بن الحسین ، امام سجاد (علیه السلام ) فـرمود: حضرت رسول (صلى الله علیه و اله ) در بیابان به شتربانى گذشتند و مـقدارى شیر از او تقاضا کردند. در پاسخ گفت آن چه در سینه شتران است اختصاص به صبحانه اهل قبیله دارد و آنچه در ظرف دوشیده ام شامگاه از آن استفاده مى کنند. پیامبر اکرم (ص ) دعـا کـردنـد خـداونـدا! مـال و فرزندان این مرد را زیاد کن .
از او گذشته در راه به سـاربـان دیـگرى برخوردند. از او هم خواست مقدارى شیر بدهد. ساربان سینه شتران را دوشیده ، محتوى ظرفهاى خود را در میان ظرفهاى پیغمبر (صلى الله علیه و اله ) ریخت و یک گوسفند نیز اضافه بر شیر تقدیم نموده ، عرض کرد فعلا همین مقدار شیر پیش من بـود چـنـانـچه اجازه دهید بیش از این تهیه و تقدیم کنم . پیغمبر (صلى الله علیه و اله ) دسـت خـویـش را بـلند کرده و گفتند: خداوندا! به اندازه کفایت به این ساربان عنایت کن .
همراهان عرض کردند: یا رسول خدا، آنکه درخواست شما را رد مى کند برایش دعایى کردى کـه ما همه آن دعا را دوست داریم ولى براى کسى که حاجت شما را برآورد از خداوند چیزى خواستید که ما دوست نداریم .
فـرمودند: ما قل و کفى خیر مما کثر و الهى . مقدار کمى که کافى باشد در زندگى بهتر از ثـروت زیـادى اسـت کـه انسان را به خود مشغول کند. و فرمود: اللهم ارزق محمدا و آل مـحـمـد الکـفاف . خدایا! به محمد و ال او به مقدار کفایت لطف فرما(1) .
××××××××
پاورقی:1- سجاده عشق(داستانهاى برگزیده از صحیفه سجادیه )