حضرت مهدی (ع) ولی الله است که خداوند زمین را به یمن او آباد کرده
متن حدیث
" لما عرج بی إلى السماء السابعة ومنها إلى سدرة المنتهى ، ومن السدرة إلى حجب النور ، نادانی ربی جل جلاله : یا محمد أنت عبدی وأنا ربک فلی فاخضع ، وإیای فاعبد ، وعلی فتوکل ، وبی فثق ، فإنی قد رضیت بک عبدا وحبیبا ورسولا ونبیا ، وبأخیک علی خلیفة وبابا ، فهو حجتی على عبادی وإمام لخلقی ، به یعرف أولیائی من أعدائی ، وبه یمیز حزب الشیطان من حزبی ، وبه یقام دینی وتحفظ حدودی وتنفذ أحکامی ، وبک وبه وبالأئمة من ولده أرحم عبادی وإمائی ، وبالقائم منکم أعمر أرضی بتسبیحی وتهلیلی وتقدیسی وتکبیری وتمجیدی ، وبه أطهر الأرض من أعدائی وأورثها أولیائی ، وبه أجعل کلمة الذین کفروا بی السفلى وکلمتی العلیا ، وبه أحیی عبادی وبلادی بعلمی ، وله ( به ) أظهر الکنوز والذخائر بمشیتی ، وإیاه أظهر على الاسرار والضمائر بإرادتی ، وأمده بملائکتی لتؤیده على إنفاذ أمری وإعلان دینی . ذلک ولیی حقا ومهدی عبادی صدقا "
* * *
* ترجمه *
* عبد الله بن عباس از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل مى کند که آن حضرت فرمود : هنگامیکه به آسمان هفتم بالا رفتم و از آنجا به سدرة المنتهى و از آنجا به پرده هاى نور رسیدم ، پروردگارم جل جلاله به من ندا داد : اى محمد ( صلى الله علیه و آله ) تو بنده من و من پروردگار تو هستم ، پس براى من خشوع و خضوع کن ، و مرا پرستش نما ، وبر من توکل نما ، وبه من اعتماد کن ، از تو به عنوان بنده و دوست و رسول و نبى راضى هستم و از برادر تو على بعنوان جانشین و باب علم تو ، خشنودم پس او حجت و دلیل بر بنده گانم وپیشوا و امام براى آفریدگان من است بوسیلهء او دوستانم از دشمنانم شناخته مى شوند وبوسیلهء او حزب شیطان از حزب من ، جدا مىشود و بوسیلهء او دینم پایدار و حدودم محفوظ و احکامم اجرا مىشود وبواسطهء تو و او و بوسیلهء ائمهء از فرزندان او بر بنده گان و کنیزانم ترحم مى کنم ، و به قائم از شما و به تسبیح و تهلیل ( لا إله إلا الله ) وتقدیس و تکبیر و تمجید او ، زمینم را آباد مى سازم ، و بوسیلهء او زمین را از دشمنانم پاک مى گردانم وآنرا به دوستانم ارث مى دهم ، و بوسیلهء او کلمه کفر پیشه گان را پائین قرار داد . و کلمه خودم را بالا مى برم وبواسطهء او و به علم خودم بندگان و شهرهایم را زنده مى کنم ، و براى او و به مشیت ومیل خودم گنجها و ذخایر را آشکار مى کنم ، و به اراده خودم او را بر اسرار و نهانها آگاه مى سازم و او را با فرشتگان کمک مى کنم ، تا او را در اجرا و نفوذ امر من و اعلان دین من یارى نمایند ، حقا او ولى من و براستى مهدى بنده گان من است .
منبع حدیث
- المصادر :
* : أمالی الصدوق : ص 504 مجلس 92 ح 4 - حدثنا محمد بن موسى بن المتوکل قال : حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی ، عن موسى بن عمران النخعی ، عن عمه الحسین بن یزید النوفلی ، عن علی بن سالم ، عن أبیه ، عن أبی حمزة الثمالی ، عن سعد الخفاف ، عن الأصبغ بن نباتة ، عن عبد الله بن عباس قال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله : -
* : البحار : ج 18 ص 341 ب 3 ح 49 - عن أمالی الصدوق .
وفی : ج 23 ص 128 ب 7 ح 58 - عن أمالی الصدوق .
وفی : ج 51 ص 65 - 66 ب 1 ح 3 - عن أمالی الصدوق .
* : منتخب الأثر : ص 167 ف 2 ب 1 ح 77 - عن أمالی الصدوق
داستان دوستان
تشرف محمد بن قاسم علوی در مسجد ا لحرام
ابراهیم بن محمد بن احمد انصارى مى گوید: روز شـشم ذیحجه در مسجد الحرام کنار مستجار (دیوار پشت درب کعبه ) بودم .
درآن جا جمعى حـدود سـى نـفـر حـضور داشتند در میان آنها غیر از محمد بن قاسم علوى ,کسى از اهل اخلاص (شـیعیان و موالیان اهل بیت پیامبر (ع )) نبود.
ناگاه جوانى که مشغول طواف بود به طرف ما آمد او دو لـباس احرام (ازار و رداء) به تن و نعل عربى به همراه داشت , همین که او را دیدیم , همگى از جـلالـتـش بـرخـاستیم و کسى از ما باقى نماند مگر آن که بر ایشان سلام کرد.
آن جوان همان جا نشست و ما دور او گرد آمدیم .
ایشان به سمت راست و چپ خود نظر انداخت و فرمود: آیا مى دانید که ابوعبداللّه (ع ) در دعاى الحاح چه مى گفت ؟ عرض کردیم : نه .
فـرمود: عرضه مى داشت : اللهم انى اسئلک باسمک الذى تقوم به السماء و به تقوم الارض و به تفرق بین الحق و الباطل و به تجمع بین المتفرق و به تفرق بین المجتمع و قد احصیت به عدد الرمال و زنـة الـجـبـال و کـیـل البحار ان تصلى على محمدوآل محمد و ان تعجل لى من امرى فرجا.
بعد برخاست و داخل طواف شد ماهم به احترام ایشان برخاستیم , اما از این که نام مقدسش را بپرسیم غافل شدیم .
روز بـعـد در همان وقت و همان مکان ایشان به طرف ما تشریف آورد.
جهت احترام برخاستیم و او هـم مثل روز قبل نشست و نظرى به راست و چپ کرد بعد فرمود:مى دانید امیرالمؤمنین (ع ) بعد از نماز فریضه چه مى گفت ؟ گفتیم : نه .
فـرمـود: عـرض مى کرد: الى ک رفعت الاصوات و لک عنت الوجوه و لک خضعت الرقاب الیک فى الاعمال یا خیر من سئل و اجود من اعطى یا صادق یا بارئ یا من لا یخلف المیعاد یا من امر بالدعاء و وعـد الاجـابـة یا من قال ادعونى استجب لکم یا من قال اذا سئلک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوة الداع اذادع ان فلیستجیبوالى و لیؤمنوا بى لعلهم یرشدون و یا من قال یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لاتق نطوا من رحمة اللّه ان اللّه یغفر الذنوب جمیعا انه هوالغفور الرحیم .
بـعد دوباره به راست و چپ خود نظر کرد و فرمود: مى دانید امیرالمؤمنین (ع ) درسجده شکر چه دعـایـى مـى خواند؟ مى گفت : یا من لا یزیده الحاح الملحین الاکرما وجودا ى ا من لا یزیده کثرة الدعاء الا سعة و عطاء یا من لا تنفد خزائنه یا من له خزائن السموات و الارض یا من له ما دق و جل لا یـمـنعک اسائتى من احسانک ان تفعل بى الذى انت اهله فانت اهل الجود و الکرم و التجاوز یا رب یا اللّه لاتفعل بى الذى انا اهله فانى اهل العقوبة و لا حجة لى و لا عذر لى عندک ابوء الیک بذنوبى کلها کـى تـعفو عنى و انت اعلم بها منى و ابوء لک بکل ذنب و کل خطیئة احتملتها فى کل سیئة عملتها رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم انک انت الاعزالاکرم .
پس از بیان این جملات برخاست و مشغول طواف شد.
ما هم به احترام ایشان برخاستیم .
تـا آن که روز سوم باز در همان وقت آمد و ما هم مانند سابق به خاطر اکرام و احترام اوبرخاستیم .
ایـن بـار روى زمـیـن نشست و به سمت راست و چپ خویش نظر کرد و بعددر حالى که به حجر اسـماعیل (ع ) (نیم دایره اى که در یک طرف خانه کعبه دیده مى شود) اشاره مى کرد, فرمود: على بـن الـحـسـیـن (ع ) در هـمین مکان و زیر ناودان درسجود خود عرض مى کرد: عبیدک بفنائک مـسـکینک بفنائک سائلک بفنائک یسئلک ما لا یقدر علیه غیرک .
بعد دوباره به راست و چپ خود نـظـر کـرد و بـه مـحمد بن قاسم علوى متوجه شد و فرمود: یا محمد بن القاسم انت على خیر ان شـاءاللّه (تـو بـر خیر وخوبى هستى ) زیرا بر اعتقاد پاک اثنى عشرى بود.
این جمله را فرمود و مثل گذشته مشغول طواف شد و هیچ یک از حاضرین نماند, مگر آن که این دعا را حفظ کرد.
در این جا به یکدیگر گفتیم : آیا کسى این جوان را شناخت ؟ محمد بن قاسم گفت :واللّه این جوان امام و صاحب زمان شما است .
گفتیم : از کجا مى گویى ؟ گفت : من هفت سال است دعا مى کنم و از خداى تعالى مى خواهم که حضرت صاحب الزمان (ع ) را به من نشان دهد تا آن که شام عرفه اى بود, ناگاه همین جوان را دیدم که دعایى مى خواند.
نزد او رفتم و از او پرسیدم : شما از کدام قوم هستید؟ فرمود: از مردم .
گفتم : از کدام مردم ؟ عرب یا غیر عرب ؟ فرمود: از عرب و اشراف ایشان .
گفتم : اشراف کیانند؟ فرمود: بنى هاشم .
گفتم : از کدام هاشم ؟ فرمود: اعلاها ذروة و اسناها (مردمى که از همه نظر عالى رتبه هستند.
) گـفـتم : اینها چه کسانى هستند؟ فرمود: من فلق الهام و اطعم الطعام و صلى باللیل والناس نیام (کـسـى که در جنگها, سر دشمنان خدا را شکافت و در راه او, گرسنگان راسیر کرد و شبها وقتى که مردم خواب بودند, مشغول عبادت بود.
) فهمیدم ایشان علوى است بعد هم از نظرم غایب شد و ندانستم به کجا رفت .
از مردمى که در اطراف من بودند, پرسیدم : این جوان علوى را مى شناسید؟ گـفتند: آرى , هر سال با ما اعمال حج را بجا مى آورد.
گفتم : سبحان اللّه به خدا قثسم دراو اثرى از سفر دیده نمى شود.
به هر حال براى انجام بقیه اعمال حج به سوى مزدلفه رفتم در حالتى که مغموم ومحزون بودم و بـا همین حال به خواب رفتم در عالم رؤیا سرور انبیاء رسول اکرم (ص ) را زیارت کردم فرمودند: یا محمد آن که را مى خواستى دیدى ؟ عرض کردم : کدام خواسته ام را مى فرمایید اى آقاى من ؟ فرمودند: آن که دیشب در وقت عشاء دیدى او امام زمان تو بود.
بـعـد از آن محمد بن قاسم گفت : من این جریان و این خواب را فراموش کرده بودم والان به یادم آمد.
والشمس
والشمس که بی روی تومن حیرانم
والفجر که بی وصل تو در بحرانم
واللیل که بی موی تو روزم تاریک
والعصر که بی عشق تو در خسرانم
سیدمحمدحکا ک
داستان دوستان
تشرف علامه حلی در راه کربلا
آقـا سـیـد محمد, صاحب مفاتیح الاصول و مناهل الفقه , از خط علامه حلى , که درحواشى بعضى کتبش آورده , نقل مى کند: عـلامـه حـلـى در شـبـى از شبهاى جمعه تنها به زیارت قبر مولاى خود ابى عبداللّه الحسین (ع ) مـى رفـت .
ایشان بر حیوانى سوار بود و تازیانه اى براى راندن آن به دست داشت .اتفاقا در اثناى راه شخصى پیاده در لباس اعراب به ایشان برخورد کرد و باایشان همراه شد.
در بین راه شخص عرب مساله اى را مطرح کرد.
علامه حلى (ره ) فهمید که این عرب ,مردى است عالم و با اطلاع بلکه کم مانند و بى نظیر, لذا بعضى از مشکلات خود را ازایشان سؤال کرد تا ببیند چه جوابى براى آنها دارد با کمال تعجب دید ایشان حلال مشکلات و معضلات و کلید معماها است .
بـاز مـسـائلى را که بر خود مشکل دیده بود,سؤال نمود و از شخص عرب جواب گرفت و خلاصه متوجه شد که این شخص علامه دهر است , زیرا تا به حال کسى را مثل خود ندیده بود ولى خودش هم در آن مسائل متحیر بود.تا آن که در اثناء سؤالها, مساله اى مطرح شد که آن شخص در آن مساله به خلاف نظر علامه حلى فتوا داد.
ایشان قبول نکرد و گفت : این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و دلیل و روایتى را که مستند آن شود, نداریم .آن جناب فرمود: دلیل این حکم که من گفتم , حدیثى است که شیخ طوسى در کتاب تهذیب خود نوشته است .
علامه گفت : چنین حدیثى در تهذیب نیست و به یاد ندارم که دیده باشم که شیخ طوسى یا غیر او نقل کرده باشند.
آن مرد فرمود: آن نسخه از کتاب تهذیب را که تو دارى از ابتدایش فلان مقدار ورق بشمار در فلان صفحه و فلان سطر حدیث را پیدا مى کنى .
علامه با خود گفت : شاید این شخص که در رکاب من مى آید, مولاى عزیزم حضرت بقیة اللّه روحى فـداه بـاشـد, لـذا بـراى این که واقعیت امر برایش معلوم شود در حالى که تازیانه از دستش افتاد, پرسید: آیا ملاقات با حضرت صاحب الزمان (ع ) امکان دارد یا نه ؟ آن شـخـص چون این سؤال را شنید, خم شد و تازیانه را برداشت و با دست با کفایت خود در دست عـلامـه گـذاشـت و در جواب فرمود: چطور نمى توان دید و حال آن که الان دست او در دست تو مى باشد؟ همین که علامه این کلام را شنید, بى اختیار خود را از بالاى حیوانى که بر آن سوار بودبر پاهاى آن امام مهربان , انداخت تا پاى مبارکشان را ببوسد و از کثرت شوق بیهوش شد.
وقتى که بهوش آمد کسى را ندید و افسرده و ملول گشت .
بعد از آن که به خانه خودرجوع نمود, کتاب تهذیب خود را ملاحظه کرد و حدیث را در همان جایى که آن بزرگوار فرموده بود, مشاهده کرد در حاشیه کتاب تهذیب خود نوشت : این حدیثى است که مولاى من صاحب الامر (ع ) مرا به آن خبر دادند و حضرتش به من فرمودند:در فلان ورق و فلان صفحه و فلان سطر مى باشد.
آقـا سـیـد محمد, صاحب مفاتیح الاصول فرمود: من همان کتاب را دیدم و در حاشیه آن کتاب به خط علامه , مضمون این جریان را مشاهده کردم.
پناه بردن امت حضرت مهدی (ع) به ایشان مانند پناه بردن زنبوران عسل به ملکه خود
متن حدیث
" تأوی إلیه أمته کما تأوی النحلة ( إلى ) یعسوبها ، یملأ الأرض عدلا کما ملئت جورا ، حتى یکون الناس على مثل أمرهم الأول ، لا یوقظ نایما ولا یهرق دما "
* * *
ترجمه حدیث:
* ابو سعید خدرى از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل مى کند که آن حضرت فرمود : امت ( حضرت مهدى علیه السلام ) به او پناه مى برند ، همانگونه که زنبوران عسل به ملکهء خود پناه مى برند وى زمین را پر از عدل نموده همانگونه که از ستم پر شده است ، تا اینکه مردم به مانند حالت اولشان باشند ( یعنى : زمان رسول خدا ( ص ) یا زمان آدم ( ع ) خوابیده اى را بیدار نمى کند وخونى را نمى ریزد .
منبع حدیث
* : ابن حماد : ص 99 - قال الولید ، عن أبی رافع إسماعیل ابن رافع ، عمن حدثه ، عن أبی سعید الخدری ، عن النبی صلى الله علیه وسلم : -
* : عرف السیوطی ، الحاوی : ج 2 ص 77 - عن ابن حماد بتفاوت یسیر ، وفیه " یأوی إلى المهدی أمته کما تأوی النحل إلى یعسوبها " .
* : برهان المتقی : ص 78 ب 1 ح 18 - عن الحاوی ، وفیه " . . یأوی المهدی إلى أمتی کما تأوى النحل إلى بیوتها " .
داستان دوستان
تشرف اخوی آقا سید علی داماد
اخوى سید جلیل , مرحوم آقا سید على تبریزى داماد فرمود: اوقاتى که در پرکنه هندوستان بودم , روزى در منزل نشسته بودم .ناگاه زن مجلله اى ,وارد حجره مـن شد و بدون مقدمه چادر خود را کنار زد و صورتش را به من نشان داد.دیدم زنى است جوان و در نهایت حسن و جمال که شدیدا لاغر است .
آن زن گفت : علت لاغرى من این است که گرفتار یکى از اجنه شده ام .او مرا به این حالت رسانده است .من براى رهایى خودم چاره اى ندیدم , جز آن که به شما متوسل شوم , به خاطر این که سید و از دودمان پیغمبرید.
بـعـد از صحبتهاى این زن به او دستور دادم هر وقت آن جن نزد تو ظاهر شدآیة الکرسى را قرائت کن , او از تو فرار خواهد کرد.
گفت : آیة الکرسى را بلد نیستم .
مدتى زحمت کشیدم تا بالاخره آیة الکرسى را به او تعلیم دادم .
بعد از چند روز آمد و اظهار تشکر کرد که به برکت این آیه مبارکه , هر وقت اونمایان مى شود و آن را مى خوانم , از شرش خلاص مى شوم .
مـدتـى از ایـن جـریان گذشت .
روزى دیدم چیز سیاهى مانند قورباغه به سقف اتاق مسکونى من چـسـبـیـده و کم کم رو به پایین مى آید و همین طور بزرگ مى شود, تا آن که به سطح اتاق رسید.
ناگاه دیدم هیکلى عجیب و هیولایى غریب است که من ازدیدنش به وحشت افتادم .
با صدایى رسا و با تندى و خشونت به من گفت : تو به خاطرتعلیم آیة الکرسى به محبوبه ام او را از من جدا کردى و بالاخره تو را خواهم کشت .
مـن شـروع به خواندن آیة الکرسى نمودم .
ناگاه آن هیکل عجیب , کم کم کوچک شد, تابه صورت اول برگشت و ناپدید شد.
چـنـدین مرتبه به همین کیفیت به سروقت من آمده و قصد کشتنم را نمود, اما من باخواندن آیة الکرسى از شر او نجات یافتم .
تا آن که روزى براى تفریح از شهر خارج شدم .
در آن نزدیکى جنگلى بـود وقتى نزدیک جنگل رسیدم , ناگاه اژدهاى عظیم الجثه اى از بین درختان بیرون آمد و فریاد زد: مـن هـمان جن هستم و الان تو را هلاک مى کنم .
ببینم کیست آن که تو را از چنگ من رهایى بخشد؟ تـا ایـن کـلام را از او شـنـیـدم فـورا ملهم شده و متوسل به , فریادرس بیچارگان و نجات دهنده درمـانـدگـان , حـضرت صاحب العصر و الزمان ارواحنافداه گردیدم و به آن جن گفتم :حضرت حجت (ع ) مرا نجات خواهد داد.
تـا ایـن جمله از دهانم خارج شد, جوان سیدى را که عمامه اى سبز بر سر و تبرى دردست داشت , مقابل خود دیدم .
آن آقا تبر خود را به من داد و فرمود: این اژدها رابکش .
عـرض کـردم : مـولاى مـن , از تـرس و وحشت در اعضاى خود رمقى نمى بینم , چه رسدبه آن که بتوانم تبر را به کار گیرم .
در این جا خود ایشان نزدیک رفته و به ضرب تبر سر آن اژدها را درهم کوبید و به درک فرستاد.
بعد هم فرمود: برو که از شر او خلاص شدى .
سؤال کردم : شما که مى باشید؟ فرمودند: تو چه کسى را به کمک خواستى و به که متوسل شدى ؟ عرض کردم : به امام عصر (ع ) متوسل شدم .
فرمودند: منم حجت وقت و امام زمان .
بعد هم از نظرم غایب شدند.
من هم خداوند متعال را به خاطر این نعمت بزرگ , بسیار شکر نمودم.
داستان دوستان
تشرف ابو راجح حمامی
در حـلـه بـه مـرجـان صغیر, که حاکمى ناصبى بود, خبر دادند ابو راجح , پیوسته صحابه را سب و سرزنش مى کند.
دسـتـور داد کـه او را حـاضر کنند.
وقتى حاضر شد, آن بى دینان به قدرى او را زدند که مشرف به هـلاکـت شد و تمام بدن او خرد گردید, حتى آن قدر به صورتش زدند که دندانهایش ریخت .
بعد هـم زبان او را بیرون آوردند و با زنجیر آهنى بستند.
بینى اش را هم سوراخ کردند و ریسمانى از مو داخـل سـوراخ بینى او کردند.
سپس حاکم آن ریسمان را به ریسمان دیگرى بست و به دست چند نفر از مامورانش سپرد و دستورداد او را با همان حال , در کوچه هاى حله بگردانند و بزنند.
آنـهـا هـم همین کار را کردند, به طورى که بر زمین افتاد و نزدیک به هلاکت رسید.
وضع او را به حاکم ملعون خبر دادند.
آن خبیث دستور قتلش را صادر کرد.
حاضران گفتند: او پیرمردى بیش نـیـست و آن قدر جراحت دیده که همان جراحتها او را از پاى در مى آورد و احتیاج به اعدام ندارد, لذا خود را مسئول خون او نکن .
خلاصه آن قدربا او صحبت کردند, تا دستور رهایى ابوراجح را داد.
بـسـتـگانش او را به خانه بردند و شک نداشتند که در همان شب خواهد مرد.
صبح ,مردم سراغ او رفتند, ولى با کمال تعجب دیدند سالم ایستاده و مشغول نماز است ودندانهاى ریخته او برگشته و جراحتهایش خوب شده است , به طورى که اثرى از آنهانیست .
تعجب کنان قضیه را از او پرسیدند.
گـفـت : مـن بـه حالى رسیدم که مرگ را به چشم دیدم .
زبانى برایم نمانده بود که از خداچیزى بـخـواهـم , لـذا در دل با حق تعالى مناجات و به مولایم حضرت صاحب الزمان (ع ) استغاثه کردم .
ناگاه دیدم حضرتش دست شریف خود را به روى من کشید, وفرمود: از خانه خارج شو و براى زن و بچه ات کار کن , چون حق تعالى به تو عافیت مرحمت کرده است .
پس از آن به این حالت که مى بینید, رسیدم .
شـیـخ شـمس الدین محمد بن قارون (ناقل قضیه ) مى گوید: به خدا قسم ابوراجح مردى ضعیف انـدام و زرد رنـگ و بـدصـورت و کوسج (مردى که محاسن نداشته باشد) بود ومن همیشه براى نـظـافـت به حمامش مى رفتم .
صبح آن روزى که شفا یافت , او را درحالى که قوى و خوش هیکل شده بود در منزلش دیدم .
ریش او بلند و رویش سرخ ,به طورى که مثل جوان بیست ساله اى دیده مى شد.
و به همین هیئت و جوانى بود, تاوقتى که از دنیا رفت .
بـعـد از شفا یافتن , خبر به حاکم رسید.
او هم ابوراجح را احضار کرد و وقتى وضعیتش را نسبت به قبل مشاهده کرد, رعب و وحشتى به او دست داد.
از طرفى قبل از این جریان , حاکم همیشه وقتى کـه در مـجلس خود مى نشست , پشت خود را به طرف قبله و مقام حضرت مهدى (ع ) که در حله است مى کرد, ولى بعد از این قضیه , روى خودرا به سمت آن مقام کرده و با اهل حله , نیکى و مدارا مـى نـمـود و بعد از چند وقتى به درک واصل شد, در حالى که چنین معجزه روشنى در آن خبیث تاثیرى نداشت.
حدیث روز
ملکی سوار بر ابر ندا میدهد : این خلیفة الله ( جانشین خداوند ) است پیرویش کنید
*متن حدیث*
" یخرج المهدی على رأسه غمامة ، فیها مناد ینادی : هذا المهدی خلیفة الله فاتبعوه "
* ترجمه : *
* محمد بن عبد الله بن عمرو مى گوید رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود : حضرت مهدى ( علیه السلام ) ظهور مى نماید ودر بالاى سر او ابرى است که در آن ابر منادى فریاد مى کند : این مهدى جانشین خداوند است ، از او پیروى نمایید .
*منبع حدیث*
المصادر :* : الطبرانی : على ما فی الفصول المهمة ، ونور الابصار .
* : أربعون أبی نعیم : على ما فی بیان الشافعی ، وکشف الغمة .
* : مناقب المهدی : على ما فی عقد الدرر ، وبیان الشافعی .
* : بیان الشافعی : ص 511 ب 15
* : عقد الدرر : ص 135 ب 6 - کما فی بیان الشافعی بتفاوت یسیر ، وقال " أخرجه أبو نعیم الأصبهانی فی مناقب المهدی " وفیه " . . وعلى رأسه عمامة " .
* : فرائد السمطین : ج 2 ص 316 ب 61 ح 566 - 569
* : الفصول المهمة : ص 298 ف 12 - کما فی عقد الدرر ، وقال " روته الحفاظ کأبی نعیم ، والطبرانی ، وغیرهما " .
* : عرف السیوطی ، الحاوی : ج 2 ص 61 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم ، وفیه " عمامة " .
* : تاریخ الخمیس : ج 2 ص 288 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم فی مناقب المهدی .
* : الفتاوى الحدیثیة : ص 27 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم ، وفیه " . . عمامة ومعه مناد " .
* : القول المختصر : ص 6 ب 1 ح 23 - کما فی بیان الشافعی ، ملخصا ، مرسلا .
* : نور الابصار : ص 188 - 189 - کما فی بیان الشافعی ، وقال " أخرجه أبو نعیم ، والطبرانی ، وغیرهما " وفیه " غمامة " .
* : العطر الوردی : ص 54 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم .
* : فرائد فوائد الفکر : ص 8 ب 3 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم .
* : کشف الغمة : ج 3 ص 260 - کما فی بیان الشافعی ، عن أربعین أبی نعیم .
وفی : ص 276 - عن بیان الشافعی .
* : إثبات الهداة : ج 3 ص 594 وص 602 ب 32 ف 2 ح 23 و ح 80 - عن کشف الغمة .
* : غایة المرام : ص 700 ب 141 ح 88 - کما فی بیان الشافعی ، عن أربعین أبی نعیم ، وفیه " عمامة " .
وفی : ص 703 ب 141 ح 144 - عن کشف الغمة ، ظاهرا .
* : حلیة الأبرار : ج 2 ص 716 ب 54 ح 108 - عن بیان الشافعی .
* : البحار : ج 51 ص 81 وص 95 ب 1 ح 37 و ح 38 - عن کشف الغمة .
* : منتخب الأثر : ص 448 ف 6 ب 4 ح 4 - عن بیان الشافعی .
یامهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
من شنیدم که شما فصل بهاری آقا
به دل خسته ماصبروقراری آقا
حیف سالی که گذشت وخبری ازتونشد
هوس آمدن این جمعه نداری آقا
درهیاهوی شب عید،توراگم کردیم
غافل ازاینکه شما اصل بهاری آقا
(اللهم عجّل لولیک الفرج)
حدیث روز
پیروی ازآن حضرت سبب نجات ونا فرمانی سبب هلاکت ، اطاعت وی اطاعت خداوند
متن حدیث
" لا تقوم الساعة حتى یقوم قائم للحق منا وذلک حین یأذن الله عز وجل له ، ومن تبعه نجا ومن تخلف عنه هلک . الله الله عباد الله فأتوه ولو حبوا على الثلج ، فإنه خلیفة الله عز وجل "
* ترجمه *
* ابو محمد حسن بن عبد الله بن محمد بن عباس رازى تمیمى ، از امام رضا و او از پدرانش ، از علی ( ع ) ، از رسول الله صلى الله علیه و آله روایت کرده است که حضرت فرمود : قیامت بر پا نخواهد شد ، تا آنکه قائم ما براى حق به اذن خداوند متعال قیام کند ، وهر کس از او پیروى نماید نجات یافته وهر کس از او تخلف کند ، هلاک خواهد شد ، بخاطر خدا ، بخاطر خدا ، به هر طریق هر چند از روى یخ بگذرید ، نزد او بروید ، که او خلیفهء خداى عزوجل مى باشد .
منبع حدیث
المصادر :* : عیون أخبار الرضا : ج 2 ص 59 - 60 ب 31 ح 230 - حدثنا محمد بن عمر بن محمد بن سلم بن البراء الجعابی قال : حدثنی أبو محمد الحسن بن عبد الله بن محمد بن العباس الرازی التمیمی قال : حدثنی سیدی علی بن موسى الرضا علیه السلام قال : حدثنی أبو موسى بن جعفر قال : حدثنی أبی محمد بن علی قال : حدثنی أبی علی بن الحسین قال : حدثنی أبی الحسین بن علی قال : حدثنی أبی علی بن أبی طالب قال : قال النبی صلى الله علیه وآله : -
* : کفایة الأثر : ص 106 - حدثنی محمد بن وهبان بن محمد الهمامی البصری قال : حدثنا الحسین بن علی البزوفری قال : حدثنا علی بن العباس ( عن عباد بن یعقوب قال : أخبرنی مسمر بن نویرة ، عن أبی بکر بن عیاش ) عن أبی سلیمان الضبی ، عن أبی أمامة قال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله : - کما فی العیون ، وفیه " . . إیتوه ولو على الثلج . . قلنا یا رسول الله . . متى یقوم قائمکم ؟ قال : إذا صارت الدنیا هرجا ومرجا ، وهو التاسع من صلب الحسین " .